🌈 پارت ۲۶۴
#Part264
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
میگه : اعصابم خورده یه چی میگم ... ول کن تو ... بریم خونه ...
می خواد باز راه بیفته که صدای کسی رو می شنویم : شاهین ...
یه صدای مردونه ... شاهین عقب برمی گرده ... مچ دستم رو ول نمیکنه ، سفت چسبیده ... میدونم ولم کنه برمیگردم ... اما الان اونقدری سست شدم و حالم بده که ... که جون ندارم تکون بخورم ! ...
فقط کوهیار رو میبینم ... با عجله جلو میاد : چه خبره ؟ .. چی شده ؟ ...
شاهین ـ نامزدِ باران رو زده ... طرف کوتاه نمیاد ... می خواد شکایت کنه ! ... بیمارستان رو روی سرش گذاشته ، به تو زنگ زدم تا آقاجون خبر دار نشه !
کوهیار نچی می کنه و نگاش به من می افته ... دست بلند میکنه و انگشت اشاره ش رو تهدید وار جلوی صورتم تکون میده : همه ی این آتیشا ... همه ی این بدبختی ها از گوره تو بلند میشه ... حواست باشه که صبر ما هم حدی داره ! ... تاوان هرزگی تو رو نباید بقیه بدن ....
نگاهش شکله خنجره ... بی محل به من دور میشه و سمت انتهای راهرو میره ... بغض کرده به مسیر رفتنش نگاه میکنم ... دوست دارم بگم ولی تاوانه هرزگی تو رو من دارم می دم ... همه ی عمرم من تاوان دادم ... دلم برای آیهان میگیره ... تنها کسی که دارم توی مخمصه افتاده و حالا از در و دیوار برای من تحقیر میباره ، پس زدن ...
شاهین می خواد به راهش ادامه بده که صبر میکنم ... سمتم برمیگرده ... بینیم رو بالا میکشم و با دست دیگه م گونه هام رو از اشک پاک میکنم ... میگم : خودم میرم ! ...
🍃 @Kadbanoiranii ✍
#Part264
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
میگه : اعصابم خورده یه چی میگم ... ول کن تو ... بریم خونه ...
می خواد باز راه بیفته که صدای کسی رو می شنویم : شاهین ...
یه صدای مردونه ... شاهین عقب برمی گرده ... مچ دستم رو ول نمیکنه ، سفت چسبیده ... میدونم ولم کنه برمیگردم ... اما الان اونقدری سست شدم و حالم بده که ... که جون ندارم تکون بخورم ! ...
فقط کوهیار رو میبینم ... با عجله جلو میاد : چه خبره ؟ .. چی شده ؟ ...
شاهین ـ نامزدِ باران رو زده ... طرف کوتاه نمیاد ... می خواد شکایت کنه ! ... بیمارستان رو روی سرش گذاشته ، به تو زنگ زدم تا آقاجون خبر دار نشه !
کوهیار نچی می کنه و نگاش به من می افته ... دست بلند میکنه و انگشت اشاره ش رو تهدید وار جلوی صورتم تکون میده : همه ی این آتیشا ... همه ی این بدبختی ها از گوره تو بلند میشه ... حواست باشه که صبر ما هم حدی داره ! ... تاوان هرزگی تو رو نباید بقیه بدن ....
نگاهش شکله خنجره ... بی محل به من دور میشه و سمت انتهای راهرو میره ... بغض کرده به مسیر رفتنش نگاه میکنم ... دوست دارم بگم ولی تاوانه هرزگی تو رو من دارم می دم ... همه ی عمرم من تاوان دادم ... دلم برای آیهان میگیره ... تنها کسی که دارم توی مخمصه افتاده و حالا از در و دیوار برای من تحقیر میباره ، پس زدن ...
شاهین می خواد به راهش ادامه بده که صبر میکنم ... سمتم برمیگرده ... بینیم رو بالا میکشم و با دست دیگه م گونه هام رو از اشک پاک میکنم ... میگم : خودم میرم ! ...
🍃 @Kadbanoiranii ✍
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۶۳ #Part263 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 ساعت آینه ای بزرگ که عکس خودمو روی عقر به هاش می بینم .. میز کنفرانس بلند بالا با صندلی های چرمش ... که صدر اون میزی تماما شیشه قرار گرفته و مجسمه ی شیشه ای…
🍃 پارت ۲۶۴
#Part264
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
نگاه بدجنس و موذی که اصلا شبیه نگاه سیاوش نیست ... نگاه شکارچی به شکاری که رو به روش ایستاده ... خیره ، شایدم مظلوم ... بی پناه ! واقعا کی رو دارم جز خودم ؟ ... خودمی که برام همه چیزه و سیاوش خیره به همین خودم لب میزنه :
ـ حس میکنم هنوزم داغه ! ...
گیج و گنگ نگاهش میکنم ... پوزخند به لب میگه : جای سیلی رو میگم ! ...
آب دهنم رو قورت میدم ، چروک بین ابروهام ... اون اینو می فهمه ... ترسم رو ؟ .. نه ... گیج و گنگ بودنم رو ! ... تهش لب میزنه : باس تاوان بدی ! ...
ـ متو ... متوجه نمیشم چی میگیـ...
بین گفته م می پره و میگه : ازم خواهش میکنی انتخابت کنم ! ... اونم وقتی می خوای باهام هم خواب بشی !
یه عالمه یخ ، توی سطلی که نیست ! .... یه عالمه سرما ... تو فضایی که نیست ... خالی میشه روی سرم ! ... جوری که لرز بشینه تو استخونم ... وقیح هست ... سیاوش نیست ... اشتباه گرفتی پریرخ ؟ ...
ماتم برده ... اومدم اینو بگه ؟ ... خواسته بیام که اینو بگه ؟ ... صدا ها تو سرم زنده میشن :
( معلوم نیست چیکار کرده که سیاوش خان اونو می خواد ؟
ـ وای خدا ... من فکر میکردم سمین جون این مدلی نیست ...
ـ چشماش ... ناز داره ... پدر دل آقای رئیس رو در آورده !
ـ فکر کنم تو اتاق خواب دیگه روبند نزنه ! )
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part264
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
نگاه بدجنس و موذی که اصلا شبیه نگاه سیاوش نیست ... نگاه شکارچی به شکاری که رو به روش ایستاده ... خیره ، شایدم مظلوم ... بی پناه ! واقعا کی رو دارم جز خودم ؟ ... خودمی که برام همه چیزه و سیاوش خیره به همین خودم لب میزنه :
ـ حس میکنم هنوزم داغه ! ...
گیج و گنگ نگاهش میکنم ... پوزخند به لب میگه : جای سیلی رو میگم ! ...
آب دهنم رو قورت میدم ، چروک بین ابروهام ... اون اینو می فهمه ... ترسم رو ؟ .. نه ... گیج و گنگ بودنم رو ! ... تهش لب میزنه : باس تاوان بدی ! ...
ـ متو ... متوجه نمیشم چی میگیـ...
بین گفته م می پره و میگه : ازم خواهش میکنی انتخابت کنم ! ... اونم وقتی می خوای باهام هم خواب بشی !
یه عالمه یخ ، توی سطلی که نیست ! .... یه عالمه سرما ... تو فضایی که نیست ... خالی میشه روی سرم ! ... جوری که لرز بشینه تو استخونم ... وقیح هست ... سیاوش نیست ... اشتباه گرفتی پریرخ ؟ ...
ماتم برده ... اومدم اینو بگه ؟ ... خواسته بیام که اینو بگه ؟ ... صدا ها تو سرم زنده میشن :
( معلوم نیست چیکار کرده که سیاوش خان اونو می خواد ؟
ـ وای خدا ... من فکر میکردم سمین جون این مدلی نیست ...
ـ چشماش ... ناز داره ... پدر دل آقای رئیس رو در آورده !
ـ فکر کنم تو اتاق خواب دیگه روبند نزنه ! )
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG