کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۳۲
#Part232

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

*
ـ چیه باز ؟ ... چته ؟ ...
از پنجره ی ماشین به ورودی خونه نگاه میکنم ... صدای صوت قرآن تا اینجا هم میاد ... بعد از چند سال هنوزم براش سالگرد میگیرن ؟ ...
در جواب بهراد میگم : منیژه هم هست ؟؟...
بهراد پوفی میکشه ... میگه : نه ، خونه ش رو ول کرده تا آیهان با جاش بکشه بالا ! ... حرف میزنیا ...
شاهین پر خنده میگه : توکه خوب قهوه ایش کردی دختر .... پیاده شو باس بریم دنباله کارا ...
دو دل و پر شک در ماشین رو باز میکنم و پیاده میشم ... دلم می خواد زودتر وارد بشم.... از صبح آیهان رو ندیدم ... با قدم های سستی از در باز مونده میگذرم ... به صندلی های چیده شده نگاه میکنم ... هوا تاریکه و فقط چراغ های باغ اطراف رو روشن کردن ... مرد های زیادی نیستن اما همه توی حیاط نشسته ن و گپ و گفت میکنن ... با کت و شلوار و پیراهن مشکی ... همه شیک و مارک ! ...
از بین اونا میگذرم و وارد ساختمون میشم ... انتهای شال مشکیم رو روی شکمم تنظیم می کنم ... بی فایده ، گِردی اون به قدری شده که نمیشه قایمش کرد اما خب انگاری همین یه ریزه شال هم آرومم میکنه ...
دو تا خانوم رو میبینم که سینی چای به دست با دیس خرما بیرون میان و بین ده بیست تا زنی که نشسته ن دوره می افتن برای تعارف کردن و من ... من نگاهم به عکس بزرگی که روی دیوار گذاشتن می افته ...
به زنی که لبخند داره ، همون زنی که قاب عکسش رو امروز از اتاق آیهان برداشته بودم روی عسلی کنار سالن گذاشته بودم .... چشماش ... انگاری دارم به چشمای آیهان نگاه میکنم و لبخند میزنم ...
ـ چرا سر پا موندی ؟ ...



🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۲۳۲
#Part232

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

رمق رو از پاهام میگیره که خم میشم ... دستام رو به زانوهام تکیه میدم ... نفس نفس میزنم و لب میزنم : سها ... مامان ...
صدام داغونه ... ترسیده م ... سیاوش کفری دستاش رو بلند میکنه و موهاش رو چنگ می زنه ... زل میزنه به سیاهی بین درختا و با نگاهش میگرده ... کجا رفتن ؟ ... به این سرعت ؟ .....
من بی طاقت سر پا میشم و می دوم ... میرم بین درخت ها ... سیاوش عربده میکشه : نرو .... لعنتی ... لعنتی ...
دنبالم میاد .... من صدا میزنم : سها ... سها مامان ... صدرا ....
شاخه ها رو کنار میزنم ... می دوم .... تند ... با عجله ... گیره ی موهام باز میشه .. پریشون میشن ... صدای بابک میاد : سها ... سهاا ....
پویان ـ تو از اونور برو ...
از بین درختا می گذرم ... صدای سگ ها بین صدای جیغی که می زنم پخش میشه .... خبری از سیاوش پشت سرم نیست ... گمم کرده شاید !
جلو میرم .... تا کلبه ی پشت ساختمون .... کلبه ای که آخرین لحظه ی دختر بودنمو اونجا جا گذاشتم ... دستم رو به تنه ی درخت تکیه میدم ... سایه های سیاهی که می بینم ... با عجله .... بین درخت ها ... می دون .... چهار پاهای زبون نفهم با اون نفس نفس کشیدن های ترسناک و صدا بلندی که ته دلم رو خالی میکنن و درد زانوم انگار یادم رفته ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG