🌈 پارت ۲۲۱
#Part221
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
تند تند راه می ره تا میرسیم به ماشینش ... دستم رو میکشم که عقب برمیگرده اما دستم رو ول نمیکنه ... تو صورتم عصبی میگه :
ـ لگد پرونی کنی پاچه ت رو میگیرم ول نمیکنم ... خب ؟ ...
ـ کجا میبری منو ؟ ...
اخم کرده و جنگ طلب ، بی حیا لب میزنه : رو تختم ! ...
رنگم می پره .. با دست دیگه ش پشت گردنش رو مالش میده میگه : بتمرگ تو ماشین ...
گریه م میگیره ... خودم رو عقب میکشم و میگم : باهات نمیام ... می شنوی فرزین ؟ .. نمیام ...
گوش نمیکنه در ماشین رو باز میکنه و پرتم میکنه داخل ... در رو میکوبه .. صدای قفلش رو می شنوم تا وقتی که خودش دور میزنه و سوار میشه ... از اضطراب رو به مرگم ... میگم : فرزین به خدا خودمو میکشم ...
صدای پوزخندش رو می شنوم ... میگه : عینه آیهان و فردین راضیت میکنم ! ...
جمله ای که گفته انگاری جریان خون توی رگ هام رو قطع میکنه که خون به مغزم نمیرسه و وسط خیابون و رانندگی کردنش حجوم میبرم سمتش ... موهاش رو میکشم و با مشت به جونش می افتم ... عربده میکشه :
ـ چه غلطی میکنی ؟ ... باران ... غربتی تصادف میکنیم ....
اما من آروم نمیشم تا وقتی که ترمز میزنه ... شدید ... می خوام با سر تو شیشه برم که خودش دستم رو میگیره و مانع میشه ... نجاتم میده ؟ ... اما هلم میده سمت صندلیم ... صدای بوق مکرر ماشین هایی که از کنارمون رد می شن رو می شنوم ...
🍃@kadbanoiranii ✍
#Part221
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
تند تند راه می ره تا میرسیم به ماشینش ... دستم رو میکشم که عقب برمیگرده اما دستم رو ول نمیکنه ... تو صورتم عصبی میگه :
ـ لگد پرونی کنی پاچه ت رو میگیرم ول نمیکنم ... خب ؟ ...
ـ کجا میبری منو ؟ ...
اخم کرده و جنگ طلب ، بی حیا لب میزنه : رو تختم ! ...
رنگم می پره .. با دست دیگه ش پشت گردنش رو مالش میده میگه : بتمرگ تو ماشین ...
گریه م میگیره ... خودم رو عقب میکشم و میگم : باهات نمیام ... می شنوی فرزین ؟ .. نمیام ...
گوش نمیکنه در ماشین رو باز میکنه و پرتم میکنه داخل ... در رو میکوبه .. صدای قفلش رو می شنوم تا وقتی که خودش دور میزنه و سوار میشه ... از اضطراب رو به مرگم ... میگم : فرزین به خدا خودمو میکشم ...
صدای پوزخندش رو می شنوم ... میگه : عینه آیهان و فردین راضیت میکنم ! ...
جمله ای که گفته انگاری جریان خون توی رگ هام رو قطع میکنه که خون به مغزم نمیرسه و وسط خیابون و رانندگی کردنش حجوم میبرم سمتش ... موهاش رو میکشم و با مشت به جونش می افتم ... عربده میکشه :
ـ چه غلطی میکنی ؟ ... باران ... غربتی تصادف میکنیم ....
اما من آروم نمیشم تا وقتی که ترمز میزنه ... شدید ... می خوام با سر تو شیشه برم که خودش دستم رو میگیره و مانع میشه ... نجاتم میده ؟ ... اما هلم میده سمت صندلیم ... صدای بوق مکرر ماشین هایی که از کنارمون رد می شن رو می شنوم ...
🍃@kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۲۲۱
#Part221
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
چشمام این ترس رو جار میزنه ... اون خودش می دونه ترسیدم .. یعنی ممکن نیست از این ظاهر آشفته نفهمیده باشه ... من ولی احمق ترم که میگم : خوا ... خواستم چرخ بزنم ... هـ ... همین اطراف !
صدای آشنایی که بلند داد میزنه : سیاوش ....
سمت درخت های تو در تو کنار رودخونه برمیگردم ... سیاوشی که نگاه از من نمیگیره و لب میزنه : تو کی هستی ؟
ماتم میبره ... جا خورده ... ترسیده ... نگاهم رو از بین اون درخت ها برمی دارم ... تا سیاوش ... سیاوشه خیره به خودم ! ... آب دهنم رو قورت میدم ...
لب میزنم : مـ ... من ...
ـ اوناهاشن ... اونجان ..
سیاوش خیلی یهویی ... بازوم رو ول میکنه ... زمین می خورم ... رو به روش ... روی زمین ... لگنم درد میگیره و از درد چهره م درهم میشه ... روی سنگ ریزه ها افتادم آخه ! ... با نگاهی دلگیر بهش نگاه میکنم ...رو به روم سرپا مونده و به من نگاه میکنه ... بی رحم .. با شَک ... پر فکر ! من کی هستم ؟ ....
صدای پا میاد ... پایی روی سنگ ریزه های کنار این رودخونه و بعد پویانی که کنارم روی پاهاش می شینه و نگران می پرسه : خوبی ؟ ... سمین خانوم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part221
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
چشمام این ترس رو جار میزنه ... اون خودش می دونه ترسیدم .. یعنی ممکن نیست از این ظاهر آشفته نفهمیده باشه ... من ولی احمق ترم که میگم : خوا ... خواستم چرخ بزنم ... هـ ... همین اطراف !
صدای آشنایی که بلند داد میزنه : سیاوش ....
سمت درخت های تو در تو کنار رودخونه برمیگردم ... سیاوشی که نگاه از من نمیگیره و لب میزنه : تو کی هستی ؟
ماتم میبره ... جا خورده ... ترسیده ... نگاهم رو از بین اون درخت ها برمی دارم ... تا سیاوش ... سیاوشه خیره به خودم ! ... آب دهنم رو قورت میدم ...
لب میزنم : مـ ... من ...
ـ اوناهاشن ... اونجان ..
سیاوش خیلی یهویی ... بازوم رو ول میکنه ... زمین می خورم ... رو به روش ... روی زمین ... لگنم درد میگیره و از درد چهره م درهم میشه ... روی سنگ ریزه ها افتادم آخه ! ... با نگاهی دلگیر بهش نگاه میکنم ...رو به روم سرپا مونده و به من نگاه میکنه ... بی رحم .. با شَک ... پر فکر ! من کی هستم ؟ ....
صدای پا میاد ... پایی روی سنگ ریزه های کنار این رودخونه و بعد پویانی که کنارم روی پاهاش می شینه و نگران می پرسه : خوبی ؟ ... سمین خانوم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۲۰ #Part220 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 خیلی نمیگذره که کنار رودخونه می رسم ، لنگ لنگ ... اینجا فرق کرده ... خیلی ... ماشین آلاتی که اینجا اوردن ... ساخت و سازی که نیمه س ... لوله کشی ؟ ... زبونم…
🍃 پارت ۲۲۱
#Part221
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
چند سانت فاصله داریم ؟ ... صورتامون ... خودمون ... دستایی که روی قفسه ی سینه ش مونده و نفسی که از پره های بینش مردمک چشمام رو نوازش وار لمس میکنه ... تبی که دارم از خواستنه ! از بیدار شدن حس های زنونه ای که چند باری تجربه ش کردم !
به چشمام زل زده ... مردمک های چشماش توی کاسه ی چشم چرخ میخورن .. از این چشمم ... به اون چشمم ... مکث کرده ... خیره ... باد ملایمی که میاد موهاش رو تکون میده و چشمام خیس هست ولی گریه نه ! گریه م بند اومده ...
شوکه س بیشتر ... گرفته ... غم ؟ ... لمسش میکنم ... بی مقدمه و با مکث دست بلند میکنه برای روبندم و من تازه ... همین الان به خودم میام ... هلش میدم .... شکل شوک ... شکل الکتریسیته ای که بهش وصل بشه و اونو تکونی سخت بده !
به خودش میاد ... اخماش درهم تر میشه ... حالا با خشونت بازوم رو نگه می داره و تکونم میده ... میگه : اینجا چیکار میکنی ؟
چی بگم ؟ ... که نگران بودم ؟ ... که ترسیده م ... که تا ببینمت مردم و هنوز زنده نشدم ؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part221
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
چند سانت فاصله داریم ؟ ... صورتامون ... خودمون ... دستایی که روی قفسه ی سینه ش مونده و نفسی که از پره های بینش مردمک چشمام رو نوازش وار لمس میکنه ... تبی که دارم از خواستنه ! از بیدار شدن حس های زنونه ای که چند باری تجربه ش کردم !
به چشمام زل زده ... مردمک های چشماش توی کاسه ی چشم چرخ میخورن .. از این چشمم ... به اون چشمم ... مکث کرده ... خیره ... باد ملایمی که میاد موهاش رو تکون میده و چشمام خیس هست ولی گریه نه ! گریه م بند اومده ...
شوکه س بیشتر ... گرفته ... غم ؟ ... لمسش میکنم ... بی مقدمه و با مکث دست بلند میکنه برای روبندم و من تازه ... همین الان به خودم میام ... هلش میدم .... شکل شوک ... شکل الکتریسیته ای که بهش وصل بشه و اونو تکونی سخت بده !
به خودش میاد ... اخماش درهم تر میشه ... حالا با خشونت بازوم رو نگه می داره و تکونم میده ... میگه : اینجا چیکار میکنی ؟
چی بگم ؟ ... که نگران بودم ؟ ... که ترسیده م ... که تا ببینمت مردم و هنوز زنده نشدم ؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG