کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
🌈 پارت ۲۱۷
#Part217

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

قدر دان نگاهش میکنم ... هیچی نمیگم ... یه کلمه اگه حرف بزنم می ترکه این بغضه لعنتی ... امروز رو دوست نداشتم ...
آیهان هنوز داخل نیومده ... می دونم نِمیره ... مطمئنم نِمیره ... دنبالشم نرفتم ... اما چشم به راهم ... حتی وقتی بقیه می خوابن و ساختمون تاریک میشه ... حتی وقتی لباس نخی و بلند گل گلیه مامان فرانک رو تن میزنم و کمی توی تنم وِلِ ...
مامان فرانک بی رحمه ... بی رحمه که می دونه تنها خوابم نمیبره و نمیاد تا کنارم باشه ! ... از پنجره ی اتاق به حیاط زل زدم و منتظرم تا بیاد ... میاد ... نایلون به دست ... نمی فهمم چی تو دستشه ... نگاه می چرخونه و من کنار می رم از پشت پنجره ... روی تشک دراز میکشم ... زمان می بره تا گوشیم دینگ دینگ کنه !
حتما باز محمده ... هنوزم این جمله ای که فرستاده تو سرم زنگ می خوره (( خیلی خوشگل شده بودی )) ! یا مثلا پیامک بعدی که نوشته بود (( به نظرم زودتر برای خواستگاری بیایم .. واقعا من مشکلی با درس خوندنت ندارم ))
دیگه منو توی پیاماش جمع نبسته بود ... دیگه خجالتی درگیر گفته هاش نبود ... رک تر ، صریح تر شده بود ! ... به پهلو می خوابم و موبایل رو روشن میکنم ... اسم ناجی رو که می بینم تند پیام رو باز می کنم : (( خوابی ؟))
نمی خوام جواب بدم اما جواب میدم (( آره )) ...
کمی تاخیر و باز پیام میده (( حالا که خوابی یه سر بیا تا حیاط )) ...
لبخندم کش میاد ... از جام بلند میشم ... پاورچین پاورچین راه می افتم .. از پذیرایی می گذرم و از ساختمون بیرون میرم ...
می بینمش که لبه ی تخت نشسته و با شنیدنه جیر جیرِ در سمتم برمیگرده ... با دیدنم چشم درشت میکنه و ابرو بالا می ندازه ...

🦋

🍃@kadbanoiranii
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۲۱۶ #Part216 📕 رمان " مرداب فریب " به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒 🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼 پروین آستین لباسش رو میگیره و میگه : ـ سیاوش کو ؟ ... پویان اخم ملایمی میکنه و خیلی جدی لب میزنه : تو جیبم ... واستا بگردم ! پروین شاکی میگه : الان وقت…
🍃 پارت ۲۱۷
#Part217

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

شهروز ـ کیا رفته نوشابه اینا بگیره ...
پروین انگار به همین فکر کرده که میگه : به جفتشون زنگ زدم ... در دسترس نیستن ! یه کاری کنین ...
پویان دستی بین موهاش میکشه و میگه : کِی رفته سیاوش ؟ ...
هول تر ... ترسیده تر ... نگران تر از پروین تند میگم : حدودا 11 !
هر سه سمت من برمیگردن ... پروین دستی بین موهاش میکشه و ترسیده به باغ نگاه میکنه ... شهروز میگه : سیا که بچه نیست !
پروین تند جواب میده : کم آدم غرق نشده توی اون رودخونه ی لعنتی ... میگم گفت میره زود میاد ، اصلا مگخه از رودخونه تا عمارت چقدر راهه که نرسیده هنوز ؟!
می دونم رودخونه کجاست ... می دونم پروین راست میگه ... دلشوره با سرعت نور از بین رگ هام شروع به حرکت میکنه ... گرمم میشه ... سمت باغ برمیگردم .... رودخونه بیرون از این ویلاس ... خارج از حصار هایی که تحت مالکیت مالک این باغه ... یه رودخونه ی بزرگ .... با عمق زیاد ...
اگه افتاده باشه چی ؟ ... مگه میشه ؟ ... سیاوش آخه ؟ ... چرا نشه پریرخ ؟ ... گیر افتاده ... غرق شده ... میمیره ؟ زبونم رو گاز میگیرم و سرم به گز گز می افته ... منم میمیرم .... نه ... هیچکس بعد از هیچکس نمرده ، نمی میره ... فقط زندگی کردن و تحملش سخت تر میشه ... بی شباهت به مرگ نیست ! ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG