کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۹۷
#Part97

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

بینمش که تند سوار ماشینش میشه ... که تعقیبم میکنه ...
راننده میگه : کجا ببرمتون خانوم ؟ ...
لب میزنم : دارو خونه ! ...
جا می خوره ... می فهمم بد گفتم ... می فهمم باید بهش آدرس بدم ... اما من جایی رو نمیشناسم و فقط لب میزنم : نزدیک ترین داروخونه ...
سری تکون میده ... عقب برمیگردم .. ساره توی 206 آلبالویی رنگش نشسته و داره دنبالم میاد ... با خودم میگم اگه بهم رسید ... اگه خواست مانع بشه دعوا میکنم باهاش ... بد دعوا میکنم باهاش ...
نیم ساعتی میگذره تا رسیدنمون ... می خوام پیاده شم اما پولی ندارم ... کیف پولم که از پولای مامان فرانک داخلش مونده بود رو خونه جا گذاشتم .... میگم : چند لحظه منتظر باشین برمیگردم ...
پیاده میشم و انتظار دارم پیاده بشه ... ساره رو میگم .. اما توی ماشین نشسته ... سر در نمیارم ... در واقع اونقدر احمقم که نمی دونم چه خبره و چی تو سرش می گذره ... تو ماشینش مونده و منو نگاه میکنه ...
سمت داروخونه میرم ... من ... من پولی ندارم ... جلوی ورودی منتظر می مونم ... منتظره چی ؟ ... پول می باره از آسمون ؟ ... یاد راحله می افتم ... راحله ای که شماره جدیدم رو نداره ...
شماره ش رو میگیرم با همون گوشی که آیهان بهم داده و بیخ گوشم می ذارم ... چند تایی بوق می خوره و تهش برمی داره : الو ..
ـ الو راحله ...
جا میخوره .. تند میگه : کجایی تو ؟ ... خاک تو سرت واقعا باران ... چرا گوشیت خا ...
تند میگم : بیا به این آدرسی که میگم ... میای ؟ ...

🦋

🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۹۷
#Part97

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

آتیش دویید تو صورتم ... سوختم ... سرم شکست ؟ ... یادم میاد همه چیز ... کوبیده شدم و پلکام تند باز میشن ...
رو به سقف کاهگلی که می شناسمش ... اما تنم درد میکنه ... صورتم ... دستم ... سرم !
می خوام بغل دستمو نگاه کنم ... سمت پریایی که صدای گریه ش رو می شناسم ... صداشو که میگه : دایی ... دایی ... بیدار شد !
صدای دایی که میگه : هیسس ... می خوای ابادی بریزن اینجا ؟!
میخوام سمت اونا برگردم و پوست صورتم کش میاد انگار که نمی تونم ... که از درد دوباره سرجام می مونم ... امشب جشنمونه ..‌. امشب من عروسم ...
پریا خم میشه تو صورتم ... از گریه ی زیاد چشماش پف کردن ... مامان نیست ، بابا هم نیست ... پریناز ... سیاوش کو؟ ...
پریا _ آبجی .. آبجی صدامو میشنوی ؟ ...
حجت هم خودش رو خم می کنه ... میگم : چی ...
نمیتونم ادامه بدم ... پوست چونه م درد میکنه .‌ حجت میگه : هیس ... نمی خواد حرف بزنی ... صورتت سوخته ...
_ما .. مان ...
جون میکَنَم تا صداش کنم ... دردمیکنه ... حجت لب میزنه : میان ‌..
پریا تخس میگه : چرا دروغ میگی ؟ ‌..
باز به من نگاه میکنه : نمیان ... انداختنت دور ...
حجت پریا رو عقب میکشه : پریا میزنم تو دهنتا ... کی رو دیدی بچه ی خودش رو دور بندازه ؟
نمی فهمم پریا چی میگه ... نمیفهمم و دلم شور می زنه ‌‌‌‌‌‌... پریا با گریه و پرخاش بهش میگه : چرا گفتن پریناز جاش بره ؟ ... ها ؟؟؟ ... اون عوضی کجاش شبیه پریرخه؟ دو روز دیگه عروسیه !
جای من ؟ ... پریناز ؟ ... شوخیه مگه؟ ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG