کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
🌈 پارت ۸۹
#Part89

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

شیشه رو پایین میکشم ... اخم داره ... کمی هم پوستش برق میزنه و می دونم از بابت عرقی که کرده ... تابستونه آخه ... من پیش دستی میکنم : سلام ! ...
نشنیده میگیره .. اخم کرده میگه : اینجا چیکار میکنی ؟ ...
چی بگم ؟ ... دارم دنبال جمله ی مناسب میگردم برای جواب دادن که ماهک کنار مادرش میرسه و میگه : شما همدیگه رو می شناسین ؟ ...
لیلا به اونم جواب نمیده ... حتی نگاه از من نمیگیره و میگه : فک کردی داری چیکار میکنی ؟ ... اومدی اینجا چرا ؟ ...
ـ آقا آیهان نگرا...
ماهک تند بین گفته هام میگه : با آیهانه ؟ ... آره مامان ؟ .... دوست دخترشه ؟ ...
لیلا پوفی میکشه و سرپا میشه ... نگاهش سمت ماهک می چرخه : زبون به دهن بگیر دو دقه ....
همین موقع آیهان بیرون میاد ... عصبیه ... یه خانومی که دنبالش راه می افته ، یه خانوم نسبتا تپل و مشکی پوش .... می شنوم صدای کلافه ش رو : آیهان ... آیهان عمه وایسا دو دقیقه ...
آیهان آشفته عقب برمیگرده و میگه : جان ... گفتین مریضه ... اومدیم .. .دیدم ... حالا میرم ... حله ؟ ...
صدای یه خانوم دیگه که پشت سر عمه ش ایستاده و صدا بلند میکنه : خونه ی باباته ... کفر میشه بمونی ؟ ... می بینی پریوش ؟ ...
پریوش نچی می کنه و محل نمیده به خانوم پشت سریش ... می خواد باز با آیهان حرف بزنه که آیهان اون زن رو نشونه میره : کامیار مریضه منیژه .... خب ؟ ... مریضه و نذار پرم به پرت گیر کنه ... خونش می افته گردنم بعد من می دونم و توآ ...

🦋

🍃 @kadbanoiranii
🍃 پارت ۸۹
#Part89

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

چشمام به سرعت نور باز میشن و تند سرجام میشینم ... زیر دلم تیر میکشه ... آخی میگم و لب پایینم رو گاز میگیرم ... هنوزم پوسته پوسته س ....
پوزخند پریناز رو میبینم ... مخصوصا وقتی زل زده به گردنم و میگه : ساعت ۲ نیمه شب خونه اومدنت و این ناز و نوز نشون میداد سیاوش خان بایدم اول صبح راهی کنه خان رو به خونه مون .... اونم وقتی ۱۲۰ بار در دقیقه بابت این ساعت اومدنش معذرت می خواد و میگه حنابندون باشه برای فردا شب با هزینه ی خودش و اگه ما اماده نیستیم خودش جهاز میده !
ماتم میبره .... با دهن باز نگاهش میکنم ... تند و تند و بی وقفه ... پشت سر هم حرف میزنه و صدای باز شدن در اتاق خود به خود باعث میشه یقه م رو تنگ تر کنم و بپوشونم گردنم رو !
همون دیشبم خون مردگی داشت ... کبود بود ! همون دیشب که سیاوش پروانه وار دورم می چرخید و تصویر بالا تنه ی برهنه ش یه لحطه هم رهام نکرده بود !
مامان سرکی میکشه و پر استرس میگه : خان فک کنم فک میکنه پسرش جا خالی میکنه زیر بار این عروسی وو می خوواد قبل از این که حرفش رو شهید کنه عقد و عروسی رو راه بندازه !
شاکی میگه : چه خبرته خوابی ؟ .... پاشو ... پاشو که فردا شب میدیم بری ... خدایا شکرت که بختت رو آورده بهمون ... از اولش که دنیا اومدی خیر بودی ... برکت بودی ... مایه ی ننگ نبودی !
کنایه ش به پرینازیه که اخم کرده رفتن مامان رو میبینه و میگه : کار دنیا رو باش... دیشب پشت همین پنجره باز باز راه رفتن تورو دید نصف شب ساعت ۲ وقتی اومدی خودشو زد خواب که مثلا نمی دونه .... من نمیفهمم دادنه من به مهران چه فرقی با دادن تو به سیاوش داره !


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG