🌈 پارت ۸۸
#Part88
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
یه دختر شیک پوش و به روز که موهاش رو باز رها کرده ، زیر شال باریکی که سرش مونده و تا کمرش می رسه ... خرمایی های روشن ... اتو کشیده که این همه لخت و قشنگ مونده ... کسی که بعد از اون پیاده میشه لیلاس ... پشت فرمون بوده ... راننده بوده ... مثل همون روز خوش پوش و خوشتیپ ... عینک آفتابیش رو بالا میبره تا روی موهاش و میگه : طوریش نمیشه ... نفوس بد نزن ...
از کنار ماشین می گذرن ... منو نمی بینن ... دختر لیلاس ؟ ... ماهک ؟ ... قورت میدم با نگاهم سر تا پاش رو ... مانتوی جلو باز صورتی و شلوار مشکی که تا کمی بالاتر مچ پاهاش اومده ... کتونی های شیک و صورتی که بند هاش رو روی مچ پاهاش بسته ! ...
دو سه تا از پله ها رو بالا میره که شاکی برمیگرده : واااای مامان ... گوشیم تو ماشین موند ....
تند و هول عقب برمیگرده برای سمت ماشین رفتن که منو می بینه ... با دیدنم جا میخوره ... من زل میزنم بهش ... نگاه ازش نمیگیرم ... از دیدنش فرار نمیکنم ... برعکس ... دوست دارم ببینمش ... طولانی ... ما شبیه همدیگه نیستیم ... اصلا شبیه همدیگه نیستیم ... اون سبزه س ... چشمای کشیده و سیاه رنگ ... شکله لیلا ... شکله شاهین ... لبای کالباسی رنگی که رژ زده ... بهش میاد ...
لیلا یه مادره برازنده س ... مادری که دله هرکسی می خواد داشته باشتش ... مکث ماهک رو می بینه و شاکی میگه : چی شد ؟ ... برو دیگه ... ماهَـ ...
جمله رو می خوره وقتی نگاهه اونو تعقیب می کنه و به من می رسه ... ماهک دو دل و ناراضی از کنار ماشین می گذره تا ماشینی که تازه ازش پیاده شده ... لیلا اما دو سه تا پله ی بالا رفته رو پایین میاد ... سمت من .. سمت ماشینی که داخلش نشسته م ... کنارم که می رسه خم میشه و به شیشه می زنه ...
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
#Part88
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
یه دختر شیک پوش و به روز که موهاش رو باز رها کرده ، زیر شال باریکی که سرش مونده و تا کمرش می رسه ... خرمایی های روشن ... اتو کشیده که این همه لخت و قشنگ مونده ... کسی که بعد از اون پیاده میشه لیلاس ... پشت فرمون بوده ... راننده بوده ... مثل همون روز خوش پوش و خوشتیپ ... عینک آفتابیش رو بالا میبره تا روی موهاش و میگه : طوریش نمیشه ... نفوس بد نزن ...
از کنار ماشین می گذرن ... منو نمی بینن ... دختر لیلاس ؟ ... ماهک ؟ ... قورت میدم با نگاهم سر تا پاش رو ... مانتوی جلو باز صورتی و شلوار مشکی که تا کمی بالاتر مچ پاهاش اومده ... کتونی های شیک و صورتی که بند هاش رو روی مچ پاهاش بسته ! ...
دو سه تا از پله ها رو بالا میره که شاکی برمیگرده : واااای مامان ... گوشیم تو ماشین موند ....
تند و هول عقب برمیگرده برای سمت ماشین رفتن که منو می بینه ... با دیدنم جا میخوره ... من زل میزنم بهش ... نگاه ازش نمیگیرم ... از دیدنش فرار نمیکنم ... برعکس ... دوست دارم ببینمش ... طولانی ... ما شبیه همدیگه نیستیم ... اصلا شبیه همدیگه نیستیم ... اون سبزه س ... چشمای کشیده و سیاه رنگ ... شکله لیلا ... شکله شاهین ... لبای کالباسی رنگی که رژ زده ... بهش میاد ...
لیلا یه مادره برازنده س ... مادری که دله هرکسی می خواد داشته باشتش ... مکث ماهک رو می بینه و شاکی میگه : چی شد ؟ ... برو دیگه ... ماهَـ ...
جمله رو می خوره وقتی نگاهه اونو تعقیب می کنه و به من می رسه ... ماهک دو دل و ناراضی از کنار ماشین می گذره تا ماشینی که تازه ازش پیاده شده ... لیلا اما دو سه تا پله ی بالا رفته رو پایین میاد ... سمت من .. سمت ماشینی که داخلش نشسته م ... کنارم که می رسه خم میشه و به شیشه می زنه ...
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۸۸
#Part88
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
بلندم میکنه تا مبل .... تا دراز کش کردنم و خیمه زدن خودش ... تا دستایی که باقی مونده های لباس توی تنم مونده رو کنار میزنه و من مور مورم میشه ... ضعف میکنم برای عضله های ساعدش و انگشتای بلند مردونه ش که داره دکمه های پیراهنش رو دونه دونه باز میکنه !
با اخم ... وسط این هوا و هوسه بینمون میگم : اخم نکن !
ول میکنه دو تا دکمه ی باقی مونده رو ... دستاش رو تکیه میده به دو طرف سرم روی نشیمن مبل و گردنم هدف اوله !
لب پایینم رو گاز میگیرم و تابی میدم به کمرم ... صدای خش دارش بیخ گوشمه که میگه : بی قراری ...
سرخ میشم از خجالت ... میفهمه و این بار نرم پیشونیم رو میبوسه و میگه : بی تابتم لعنتی !
طول نمیکشه که صدای نفس نفس زدنمون و گاهی ناله های ریزمون بین صدای چرق چرق هیزم ها تو شومینه گم میشه ... لا به لای سگ های آروم نشده ...
کاش روی قولامون فکر کنیم ... فکر کنیم و بعد قول بدیم ... گفته خوشبخت میشیم و قند کیلو کیلو سابیده میشه ته دل وامونده م و من میشم زنی که هم تب میکنه برای لمس شوهرش هم جون میده براش ... اول فدا میشه بعد تن میده !
رسم دوست داشتن همینه !
*
صدای قوقولی کردن خروسه بی محلی که خسته م میکنه و بالش رو روی سرم میذارم ...
صدای پرینازی که میگه : پاشو ... پریرخ ... خواب مرگ رفتی ؟!
وول میخورم سرجام ... ناز و نوز میکنم تا وقتی که پریناز میگه : خانواده ی شوهرت فک کردن اینجا کله پیزی چیزیه ؟؟... ده نشده هوار شدن رو سرمون !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part88
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
بلندم میکنه تا مبل .... تا دراز کش کردنم و خیمه زدن خودش ... تا دستایی که باقی مونده های لباس توی تنم مونده رو کنار میزنه و من مور مورم میشه ... ضعف میکنم برای عضله های ساعدش و انگشتای بلند مردونه ش که داره دکمه های پیراهنش رو دونه دونه باز میکنه !
با اخم ... وسط این هوا و هوسه بینمون میگم : اخم نکن !
ول میکنه دو تا دکمه ی باقی مونده رو ... دستاش رو تکیه میده به دو طرف سرم روی نشیمن مبل و گردنم هدف اوله !
لب پایینم رو گاز میگیرم و تابی میدم به کمرم ... صدای خش دارش بیخ گوشمه که میگه : بی قراری ...
سرخ میشم از خجالت ... میفهمه و این بار نرم پیشونیم رو میبوسه و میگه : بی تابتم لعنتی !
طول نمیکشه که صدای نفس نفس زدنمون و گاهی ناله های ریزمون بین صدای چرق چرق هیزم ها تو شومینه گم میشه ... لا به لای سگ های آروم نشده ...
کاش روی قولامون فکر کنیم ... فکر کنیم و بعد قول بدیم ... گفته خوشبخت میشیم و قند کیلو کیلو سابیده میشه ته دل وامونده م و من میشم زنی که هم تب میکنه برای لمس شوهرش هم جون میده براش ... اول فدا میشه بعد تن میده !
رسم دوست داشتن همینه !
*
صدای قوقولی کردن خروسه بی محلی که خسته م میکنه و بالش رو روی سرم میذارم ...
صدای پرینازی که میگه : پاشو ... پریرخ ... خواب مرگ رفتی ؟!
وول میخورم سرجام ... ناز و نوز میکنم تا وقتی که پریناز میگه : خانواده ی شوهرت فک کردن اینجا کله پیزی چیزیه ؟؟... ده نشده هوار شدن رو سرمون !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG