🌈 پارت ۵۶
#Part56
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
آیهان در خونه رو باز میکنه و قبل از دختر آستین منو میکِشه برای داخل رفتن ... خیلی وقته بند میکنه به آستینم و به قول خودش محرک شده برای من ...
داخل میرم و عقب برمیگردم ... می بینم که دستش رو روی کمر دختر میذاره و ملایم هلش میده سمت خونه ... داخل که میان در خونه رو میبنده ... اون پشت خطیه لعنتی انگاری دست بردار نیست و من ندیده از آرش نامی که داره با آیهان حرف میزنه بدم میاد :
ـ نه ... امروز حال ندارم ... قرار بذار واسه فردا ... خودت میری تعویض پلاک و کارای سند رو انجام میدی ...
منو دختر رو به روی هم ایستادیم .. جالبه که نه اون سلام میکنه نه من ... فقط همدیگه رو بر انداز میکنیم و من به طرز غیر قابل باوری اعتماد به نفسم رو از دست دادم ... بوی ادکلنِ خوشبویی که روی تنشه پیچیده توی پذیرایی و من بوی دارو میدم ... بوی ... بوی خوبی ندارم ! ... بگذریم از شاله شل و ولی که بیشتر خجالت زده م میکنه اگه برای همین دختره رو به رویی باشه ...
ـ دِهَه .. به کارت برس حالا تو ...
گوشی رو قطع میکنه و پرت میکنه روی کانتری که شیشه ایه ... این خونه زیاد از حد شیک و بزرگه ... برای یه نفر خییییلی بزرگه ... بزرگ و مُدِرن ...
آیهان جلو میاد و سمت دختر که داره میره منو نگاه میکنه : بشین ! ...
لحنش نه دوستانه س نه جنگ طلب ... من بیخیاله تعارف میشم ... حاله سر پا موندن ندارم و انگاری جای بیمارستان و بستری موندن از سر ساختمون اومدم ... دارم میمیرم از خستگی ! ...
روی مبل میشینم و تازه نگاهم به خونه می افته ... مثلا شلواره آویزون روی دسته ی مبل که یه لنگش روی پارکت های کف سالن پخشه ... یا جوراب های روی مبل انداخته شده و روکش ساندویچ و جعبه ی پیتزا کنار قوطی های کوکای خالی روی میز بین مبل ها ! ... آیهان خیلی شلخته و کثیفه ...
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
#Part56
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
آیهان در خونه رو باز میکنه و قبل از دختر آستین منو میکِشه برای داخل رفتن ... خیلی وقته بند میکنه به آستینم و به قول خودش محرک شده برای من ...
داخل میرم و عقب برمیگردم ... می بینم که دستش رو روی کمر دختر میذاره و ملایم هلش میده سمت خونه ... داخل که میان در خونه رو میبنده ... اون پشت خطیه لعنتی انگاری دست بردار نیست و من ندیده از آرش نامی که داره با آیهان حرف میزنه بدم میاد :
ـ نه ... امروز حال ندارم ... قرار بذار واسه فردا ... خودت میری تعویض پلاک و کارای سند رو انجام میدی ...
منو دختر رو به روی هم ایستادیم .. جالبه که نه اون سلام میکنه نه من ... فقط همدیگه رو بر انداز میکنیم و من به طرز غیر قابل باوری اعتماد به نفسم رو از دست دادم ... بوی ادکلنِ خوشبویی که روی تنشه پیچیده توی پذیرایی و من بوی دارو میدم ... بوی ... بوی خوبی ندارم ! ... بگذریم از شاله شل و ولی که بیشتر خجالت زده م میکنه اگه برای همین دختره رو به رویی باشه ...
ـ دِهَه .. به کارت برس حالا تو ...
گوشی رو قطع میکنه و پرت میکنه روی کانتری که شیشه ایه ... این خونه زیاد از حد شیک و بزرگه ... برای یه نفر خییییلی بزرگه ... بزرگ و مُدِرن ...
آیهان جلو میاد و سمت دختر که داره میره منو نگاه میکنه : بشین ! ...
لحنش نه دوستانه س نه جنگ طلب ... من بیخیاله تعارف میشم ... حاله سر پا موندن ندارم و انگاری جای بیمارستان و بستری موندن از سر ساختمون اومدم ... دارم میمیرم از خستگی ! ...
روی مبل میشینم و تازه نگاهم به خونه می افته ... مثلا شلواره آویزون روی دسته ی مبل که یه لنگش روی پارکت های کف سالن پخشه ... یا جوراب های روی مبل انداخته شده و روکش ساندویچ و جعبه ی پیتزا کنار قوطی های کوکای خالی روی میز بین مبل ها ! ... آیهان خیلی شلخته و کثیفه ...
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
Forwarded from کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
🍃 پارت ۵۶
#Part56
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
پریناز پوزخندی میزنه ... وقتی سه تایی تنها میشیم میگه : از اولش نور چشمی بودی !
به من میگه .... نگاش میکنم و میگم : کمتر حاشیه داشتم ... راحتی بیش از حد اسمش ازادی نیست پریناز !
_ خوبه بزرگ ترم ازت ، کوچیک تر بودم حتما تا به راه راست هدایتم نمیکردی بیخیال نمیشدی !
پریا رو به پریناز جواب میده : ولی من کوچیکترم و پریرخ اذیتم نمیکنه !
لبخند به لب بلند میشم و وقتی میخوام از اتاق بیرون بزنم میگم : چون توی مسیر راست هستی !
کنایه میزنم به بد بودنه پریناز و خوب بودن پریا که نیش پریا باز میشه و نمیدونم پریناز چطور میشه !
بابا تکیه داده به پشتی پشت سرش ... شکل همون پدریه که دخترش مُرده! ... شبیه کسی نیست که دخترش برگشته ! دلم می سوزه براش ... جلو میرم و میگم : بابا ... چیزی می خوای ؟
خسته از کشمکشی که درگیرش شده سرش رو از روی دستش برمی داره و عقب میبره ... تا تکیه به دیوار پشت سری و زل میزنه بهم !
پیر شده ... شکسته شده .... خیره خیره میگه : شاید خدا همه ی گناهامو با فرستادن پریناز خواسته بشوره ببره ! اما اگه اینطوره تورو چرا به من داد ؟ ...
جا می خورم ... ازم تعریف میکنه و این اولین باره ... هنوزم سرپا وسط اتاق ایستادم که میگه : وقتی اون گیس بریده میره بیرون ... تو بیرون نرو ... اون که بلده چشماش رو رنگه تو کنه ... تو گوش کن ... تو منو رسوا نکن !
_ چشم ...
اما تو دلم می مونه که بگم تا کِی ؟! ... شاید شکل پریناز بودن ، خود خواه بودن ، بد بودن همچین بدم نباشه ! ... از امروز باید برای بیرون رفتن احتیاط کنم و بی شک همه از تضاد رفتاری بین ما می فهمن که چیزی عجیبه !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part56
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
پریناز پوزخندی میزنه ... وقتی سه تایی تنها میشیم میگه : از اولش نور چشمی بودی !
به من میگه .... نگاش میکنم و میگم : کمتر حاشیه داشتم ... راحتی بیش از حد اسمش ازادی نیست پریناز !
_ خوبه بزرگ ترم ازت ، کوچیک تر بودم حتما تا به راه راست هدایتم نمیکردی بیخیال نمیشدی !
پریا رو به پریناز جواب میده : ولی من کوچیکترم و پریرخ اذیتم نمیکنه !
لبخند به لب بلند میشم و وقتی میخوام از اتاق بیرون بزنم میگم : چون توی مسیر راست هستی !
کنایه میزنم به بد بودنه پریناز و خوب بودن پریا که نیش پریا باز میشه و نمیدونم پریناز چطور میشه !
بابا تکیه داده به پشتی پشت سرش ... شکل همون پدریه که دخترش مُرده! ... شبیه کسی نیست که دخترش برگشته ! دلم می سوزه براش ... جلو میرم و میگم : بابا ... چیزی می خوای ؟
خسته از کشمکشی که درگیرش شده سرش رو از روی دستش برمی داره و عقب میبره ... تا تکیه به دیوار پشت سری و زل میزنه بهم !
پیر شده ... شکسته شده .... خیره خیره میگه : شاید خدا همه ی گناهامو با فرستادن پریناز خواسته بشوره ببره ! اما اگه اینطوره تورو چرا به من داد ؟ ...
جا می خورم ... ازم تعریف میکنه و این اولین باره ... هنوزم سرپا وسط اتاق ایستادم که میگه : وقتی اون گیس بریده میره بیرون ... تو بیرون نرو ... اون که بلده چشماش رو رنگه تو کنه ... تو گوش کن ... تو منو رسوا نکن !
_ چشم ...
اما تو دلم می مونه که بگم تا کِی ؟! ... شاید شکل پریناز بودن ، خود خواه بودن ، بد بودن همچین بدم نباشه ! ... از امروز باید برای بیرون رفتن احتیاط کنم و بی شک همه از تضاد رفتاری بین ما می فهمن که چیزی عجیبه !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG