کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
🌈 پارت ۵۱
#Part51

📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒

🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁

بهراد ـ حالا از کجا فهمیده بود اصلا ؟ ...
آیهان ـ شما از کجا فهمیدین ؟ ...
شاهین ـ شکیبا مهمونی داشت ... زنگ زدیم به گوشیت ... یادمون رفته بود دسته بارانه ... فامیلشون برداشت گفت آوردنش درمانگاه ... اومدیم گفتیم ببینیم چه خبره که خب گندش در اومد ...
بهراد ـ مگه میگ میگه که تا زنگ زدن یه ساعته از گیلان برسه اینجا ؟ ...
آیهان ـ خاله ش آمار داده دختره نرفته خونه ....
دختره منظورش منم .... حتی اسمم رو هم نمیگه !
فرزین پوفی میکشه : بچه هم دو دستی چسبیده به این دنیا ها ... خودش داره هلاک میشه ! ...
من دارم میمیرم ... هلاک ؟ ... چشم بسته پلک میزنم و صدای فرزین رو میشنوم : نمی خوای چشمات رو باز کنی ؟ ...
دوست ندارم گریه کنم ... اما اشک از گوشه ی چشمم راه می افته روی شقیقه م ... چشم بسته ! ...
بهراد ـ ای بابا ... باز این شلنگش راه افتاد ! ...
شاهین ـ خفه شو دیگه ... ععع ...
آیهان ـ میرم حسابداری ... گفت به هوش اومد مرخصه ... آماده شین اومدم بریم ! ..
با من حرف نمیزنه ... اما می دونم منظورش منم ... صدای باز و بسته شدن در رو میشنوم ... صدای بهراد رو نزدیک تر میشنوم : باز کن اون لامصبا رو خب .... باران ...
پلک میزنم ... بهراد به شوخی چشم گشاد میکنه : دهنت ... ترسیدم ... داغون قرمزه ها ...
شاهین جلو میاد و با دیدنم لبخند کجی میزنه : خوبی ؟ ...
فرزین نفس عمیقی میکشه و میگه : پا شیم بریم ؟ ... سر پاییم از دیشب ... دل میکَنی از بیمارستان ؟ ...
شاهین جلو میکشه نیم تنه ش رو ... دست میذاره پشتم و کمک میکنه تا بشینم ... میشینم روی تخت و فرزین شاله روی تخت مونده رو برمی داره و می ندازه روی سرم ... بهراد اما زل میزنه به بافت موهام و میگه : باران دختری بینه دراکولاها !
منظورش حناس ... جای مزرعه خودشون رو مثال زده !
شاهین ـ قرمزه ها ....
🦋

🍃@kadbanoiranii
🍃 پارت ۵۱
#Part51

📕 رمان " مرداب فریب "

به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒


🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼

مخصوصا وقتی می بوسه و تهش هلم میده عقب ... ساعد دستش زیر سرم میمونه و با دست دیگه ش صورتم رو سمت خودش نگه می داره ... زل میزنه به چشمام و میگه : قول نمیدم کار دستت ندم ... وقتی برگشتم حرف میزنیم ... همین یکی دو ماه بسه تا بفهمم خیلی آسی و از همه سَر !
قلبم تند تند میکوبه و میگم : سیاوش !
جواب نمیده ... فقط نگاهم میکنه که میگم : خیلی زشته اگه دلم بخواد ببوسمت ؟!
میخنده و خم میشه و این اتصال لب هامون نمیذاره به بعدش فکر کنم !
*
_ قشنگه ؟!
پریا پوفی میکشه ... به شکم خوابیده روی زمین و داره درس می خونه .. این بار اما شاکی سر بلند میکنه و نگام میکنه : اگه گذاشتی درس بخونم ابجی !
تند جلو میرم ... رو به روش منم به شکم دراز میکشم و زنجیر نقره ای رنگی که بهش یه پروانه آویزونه رو سمت پریا میگیرم : ببین ... قشنگ نیست ؟!
پریا شاکی میگه : درس دارما !
قِل می خورم روی زمین و دستم رو بالا میگیرم ... زنجیر تاب می خوره ! ... پروانه ی ظریف و خوشگلش ... نمی دونم چقدر بهش زل میزنم که پریا میگه : خیلی دوسش داری !؟
می خندم : خییییلی !
میگه : خان و چه به رعیت ؟!
میگم : سیاوش فرق داره !
_ بابا می کشتت!
لبخندم محو میشه از روی لبام و خود به خود یاد خیسی لبام بین لباش می افتم و این جمله ی پریا ترس به جونم می ندازه ... میگم : دوسم داره !
پریا به حرف میاد : بابا اگه ...
در اتاق تند باز میشه ... خیلی یهویی ... می ترسم و سر جام میشینم ‌.. پریا هم سر جاش میشینه و مامان رنگ پریده داخل میاد !


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG