🌈 پارت ۴۳
#Part43
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
سحر هیچی نمیگه ... راحله کنار تختم مونده و جیک نمیزنه ! پلک میزنم ... طولانی .... چشمام از اشک خالی نمیشن فقط برای اشک های بعدی آماده میشن ... مامان فرانک انگاری که دستاش بی حس بشن ول میکنه چادرش رو ... زمین می افته ... رنگش فرق کرده .. گچ شده .. من می خوام پایین بیام ... بی محل به سرمی که توی دستمه ... فرزین بازوم رو میگیره ... تند دستم رو میکشم و لب میزنم :
ـ غلط کردم مانی ... مامان فرانک گه خوردم ... ما..
هیچی به ذهنم نمیرسه ... میبارم فقط .... مامان فرانک سمتم برمیگرده و زل میزنه بهم ... بی حرف ... چشماش بی پلک بهم خیره ن و لب میزنه : دروغه ... نه ؟ ...
شاهین جلو میره : حاج خانوم یه لحظه بـ ..
مامان فرانک محلش نمیده ... شاهین هیچی نمیگه و مامان انگار خودش نیست ... من هیچوقت ندیده م این همه بی حرمتی ... این همه بد حرف زدن ... ندیدم هیچوقت : کا ... کار کدومتونه ؟ ...
فرزین از تخت فاصله میگیره ... سمت مامان فرانک میره ... لب میزنه : آروم باشین ... چیزی نیـ ...
مامان دستاش رو روی سرش می ذاره ... زار میزنه : هیچی نشده ؟ ...
شونه هام از هق هق تکون می خورن ... خودم ... زار میزنم و لب میزنم : گوش کن مامان ... مانی ...
مامان فرانک جیغ میکشه : به من نگو مامان ! ...
شکله تیر خلاص می مونه ... من یه رها شده میشم ... یکی که هیچکس رو نداره ...
مامان فرانک سمت اونا برمیگرده و با انگشت اشاره ش بهشون اشاره میکنه : از ... از همه تون شکایت میکنم ... من ... من ...
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
#Part43
📔 رمان " مخمصه ی باران " 💖
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍃🍁🍂🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁
سحر هیچی نمیگه ... راحله کنار تختم مونده و جیک نمیزنه ! پلک میزنم ... طولانی .... چشمام از اشک خالی نمیشن فقط برای اشک های بعدی آماده میشن ... مامان فرانک انگاری که دستاش بی حس بشن ول میکنه چادرش رو ... زمین می افته ... رنگش فرق کرده .. گچ شده .. من می خوام پایین بیام ... بی محل به سرمی که توی دستمه ... فرزین بازوم رو میگیره ... تند دستم رو میکشم و لب میزنم :
ـ غلط کردم مانی ... مامان فرانک گه خوردم ... ما..
هیچی به ذهنم نمیرسه ... میبارم فقط .... مامان فرانک سمتم برمیگرده و زل میزنه بهم ... بی حرف ... چشماش بی پلک بهم خیره ن و لب میزنه : دروغه ... نه ؟ ...
شاهین جلو میره : حاج خانوم یه لحظه بـ ..
مامان فرانک محلش نمیده ... شاهین هیچی نمیگه و مامان انگار خودش نیست ... من هیچوقت ندیده م این همه بی حرمتی ... این همه بد حرف زدن ... ندیدم هیچوقت : کا ... کار کدومتونه ؟ ...
فرزین از تخت فاصله میگیره ... سمت مامان فرانک میره ... لب میزنه : آروم باشین ... چیزی نیـ ...
مامان دستاش رو روی سرش می ذاره ... زار میزنه : هیچی نشده ؟ ...
شونه هام از هق هق تکون می خورن ... خودم ... زار میزنم و لب میزنم : گوش کن مامان ... مانی ...
مامان فرانک جیغ میکشه : به من نگو مامان ! ...
شکله تیر خلاص می مونه ... من یه رها شده میشم ... یکی که هیچکس رو نداره ...
مامان فرانک سمت اونا برمیگرده و با انگشت اشاره ش بهشون اشاره میکنه : از ... از همه تون شکایت میکنم ... من ... من ...
🦋
🍃 @kadbanoiranii ✍
🍃 پارت ۴۳
#Part43
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
شاید کرم از خوده درخته ، همین باشه ! همین که سیاوش مچ دستم رو میگیره و منو میکشه سمت خودش ...
اینکه دست دیگه ش پشت سرم ، روی گردنم جا گیر میشه و سرم رو میکشه همه ی من رو سمت خودش میکشه و خم تر میشه !
تا لمس لبم با نرمی لباش و مک زدن لب پایینم ! من تب میکنم ... پلک نمی بندم ... چشم گشاد میکنم ... سیاوش اما دست برنمیداره ... لبام بی حس شدن ... سیاوش اما کوتاه نمیاد و من ... من ته دلم مچاله میشه ، گرم میشه ... چشمام خمار میشن و چقدر دلم می خواد چشمام رو ببندم و فرو برم توی این لذت ممتد !
پلک میبندم و دیگه خبری از زور زدن برای جدا شدن نیست ... رام میشم ... بره ی مطیعی که دل میده به دله پسر خان ، بدون اینکه فکر کنه تهش چی میشه ! بدون اینکه از بی آبروییش بترسه !
بی ابروییه اولین بوسه ش و من چقدر ناشی و کار نا بلدم !
اونقدر که سیاوش عقب میکشه و با لبخند کجش میگه : بکر بودنش از شیرینی دل رو میزنه ! تو شیرمال میدی برا آشتی ؟
سرخم ... از خجالت ... از شرم ... شرم زده م که لب پایینم رو با همه ی نم دار بودن و گز گز کردنش لای دندونام میگیرم و باز نگاهش از نگاهم سر می خوره تا لبام و میگه : فهمیدی تاب و توان میگیره ، گاز میگیری تا از خود بیخود شم ؟
تند لبم رو از بین دندونام بیرون میکشم که این بار بلند می خنده ... این اولین باریه که خندیدنش رو میبینم و دلم می لرزه ... اصلا از وقتی که دیدمش هر بار ته دلم خبرایی میشه ... گرم از خندیدنش و یخ از دلخور بودنش ! من نمی خوام اعتراف کنم که عاشق شدم ولی ... ولی ... عاشق شدم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part43
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
شاید کرم از خوده درخته ، همین باشه ! همین که سیاوش مچ دستم رو میگیره و منو میکشه سمت خودش ...
اینکه دست دیگه ش پشت سرم ، روی گردنم جا گیر میشه و سرم رو میکشه همه ی من رو سمت خودش میکشه و خم تر میشه !
تا لمس لبم با نرمی لباش و مک زدن لب پایینم ! من تب میکنم ... پلک نمی بندم ... چشم گشاد میکنم ... سیاوش اما دست برنمیداره ... لبام بی حس شدن ... سیاوش اما کوتاه نمیاد و من ... من ته دلم مچاله میشه ، گرم میشه ... چشمام خمار میشن و چقدر دلم می خواد چشمام رو ببندم و فرو برم توی این لذت ممتد !
پلک میبندم و دیگه خبری از زور زدن برای جدا شدن نیست ... رام میشم ... بره ی مطیعی که دل میده به دله پسر خان ، بدون اینکه فکر کنه تهش چی میشه ! بدون اینکه از بی آبروییش بترسه !
بی ابروییه اولین بوسه ش و من چقدر ناشی و کار نا بلدم !
اونقدر که سیاوش عقب میکشه و با لبخند کجش میگه : بکر بودنش از شیرینی دل رو میزنه ! تو شیرمال میدی برا آشتی ؟
سرخم ... از خجالت ... از شرم ... شرم زده م که لب پایینم رو با همه ی نم دار بودن و گز گز کردنش لای دندونام میگیرم و باز نگاهش از نگاهم سر می خوره تا لبام و میگه : فهمیدی تاب و توان میگیره ، گاز میگیری تا از خود بیخود شم ؟
تند لبم رو از بین دندونام بیرون میکشم که این بار بلند می خنده ... این اولین باریه که خندیدنش رو میبینم و دلم می لرزه ... اصلا از وقتی که دیدمش هر بار ته دلم خبرایی میشه ... گرم از خندیدنش و یخ از دلخور بودنش ! من نمی خوام اعتراف کنم که عاشق شدم ولی ... ولی ... عاشق شدم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
🍃 پارت ۴۳
#Part43
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
شاید کرم از خوده درخته ، همین باشه ! همین که سیاوش مچ دستم رو میگیره و منو میکشه سمت خودش ...
اینکه دست دیگه ش پشت سرم ، روی گردنم جا گیر میشه و سرم رو میکشه همه ی من رو سمت خودش میکشه و خم تر میشه !
تا لمس لبم با نرمی لباش و مک زدن لب پایینم ! من تب میکنم ... پلک نمی بندم ... چشم گشاد میکنم ... سیاوش اما دست برنمیداره ... لبام بی حس شدن ... سیاوش اما کوتاه نمیاد و من ... من ته دلم مچاله میشه ، گرم میشه ... چشمام خمار میشن و چقدر دلم می خواد چشمام رو ببندم و فرو برم توی این لذت ممتد !
پلک میبندم و دیگه خبری از زور زدن برای جدا شدن نیست ... رام میشم ... بره ی مطیعی که دل میده به دله پسر خان ، بدون اینکه فکر کنه تهش چی میشه ! بدون اینکه از بی آبروییش بترسه !
بی ابروییه اولین بوسه ش و من چقدر ناشی و کار نا بلدم !
اونقدر که سیاوش عقب میکشه و با لبخند کجش میگه : بکر بودنش از شیرینی دل رو میزنه ! تو شیرمال میدی برا آشتی ؟
سرخم ... از خجالت ... از شرم ... شرم زده م که لب پایینم رو با همه ی نم دار بودن و گز گز کردنش لای دندونام میگیرم و باز نگاهش از نگاهم سر می خوره تا لبام و میگه : فهمیدی تاب و توان میگیره ، گاز میگیری تا از خود بیخود شم ؟
تند لبم رو از بین دندونام بیرون میکشم که این بار بلند می خنده ... این اولین باریه که خندیدنش رو میبینم و دلم می لرزه ... اصلا از وقتی که دیدمش هر بار ته دلم خبرایی میشه ... گرم از خندیدنش و یخ از دلخور بودنش ! من نمی خوام اعتراف کنم که عاشق شدم ولی ... ولی ... عاشق شدم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#Part43
📕 رمان " مرداب فریب "
به قلم خانم کوثر شاهینی فر 👒
🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼🌸🍀🌺🌼
شاید کرم از خوده درخته ، همین باشه ! همین که سیاوش مچ دستم رو میگیره و منو میکشه سمت خودش ...
اینکه دست دیگه ش پشت سرم ، روی گردنم جا گیر میشه و سرم رو میکشه همه ی من رو سمت خودش میکشه و خم تر میشه !
تا لمس لبم با نرمی لباش و مک زدن لب پایینم ! من تب میکنم ... پلک نمی بندم ... چشم گشاد میکنم ... سیاوش اما دست برنمیداره ... لبام بی حس شدن ... سیاوش اما کوتاه نمیاد و من ... من ته دلم مچاله میشه ، گرم میشه ... چشمام خمار میشن و چقدر دلم می خواد چشمام رو ببندم و فرو برم توی این لذت ممتد !
پلک میبندم و دیگه خبری از زور زدن برای جدا شدن نیست ... رام میشم ... بره ی مطیعی که دل میده به دله پسر خان ، بدون اینکه فکر کنه تهش چی میشه ! بدون اینکه از بی آبروییش بترسه !
بی ابروییه اولین بوسه ش و من چقدر ناشی و کار نا بلدم !
اونقدر که سیاوش عقب میکشه و با لبخند کجش میگه : بکر بودنش از شیرینی دل رو میزنه ! تو شیرمال میدی برا آشتی ؟
سرخم ... از خجالت ... از شرم ... شرم زده م که لب پایینم رو با همه ی نم دار بودن و گز گز کردنش لای دندونام میگیرم و باز نگاهش از نگاهم سر می خوره تا لبام و میگه : فهمیدی تاب و توان میگیره ، گاز میگیری تا از خود بیخود شم ؟
تند لبم رو از بین دندونام بیرون میکشم که این بار بلند می خنده ... این اولین باریه که خندیدنش رو میبینم و دلم می لرزه ... اصلا از وقتی که دیدمش هر بار ته دلم خبرایی میشه ... گرم از خندیدنش و یخ از دلخور بودنش ! من نمی خوام اعتراف کنم که عاشق شدم ولی ... ولی ... عاشق شدم !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG