واران
1.7K subscribers
453 photos
303 videos
8 files
121 links
🌸شعرهای واران(جلیل صفربیگی)
کانال رباعی،نو رباعی @kar471
🌸ارتباط با واران @js471
Download Telegram
بعد از تو شکست دست و پای دل من
بد جور گرفته شد هوای دل من
دلتنگ چنانم که غروب جمعه
از شنبه شروع شد برای دل من
#واران
هرچه  می در جان این جام سفالی ریخته
عشق،این ساقی مست لا ابالی ریخته

هرچه می‌نوشیم از روز ازل پر مانده است
هفت اقیانوس در این جام خالی ریخته

می‌توان هردوجهان را دید ازچشمان تو
آن قدر در جام جان تو زلالی ریخته

ماه یک چشم تو و خورشید چشم دیگرت
عشق طرح چشم‌هایت را چه عالی ریخته!

حیرت اندر حیرت اندر حیرت اندر حیرت است
کی رسیده عشق در چشم تو کالی ریخته؟

بازفنجان دلم افتاد از دستان تو
تکه تکه تکه‌هایش روی قالی ریخته

دود دنیا را گرفته باز انگاری کسی
هیزم تر توی خورشید زغالی ریخته

#وار‌ان
شعر آمد و نک زد به زبانم گنجشک
پرواز نمود از دهانم گنجشک
عاشق بشوی قشنگ می بینی که
از سنگ چگونه می تکانم گنجشک
#واران
شد حلقه
به دور حلقشان
گیسویت
با موی تو
باد اگر بورزند
بد است

#واران
#نورباعی
لب نیست که بسته پسته ی خام است این
چشمک زد و خندید که بادام است این

بیت لب من مقابل بیت لبش
تصحیح رباعیات خیام است این

#جلیل_صفربیگی
هر کجا رفتم غبار زندگی در پیش بود
یا رب این خاک پریشان از کجا برداشتم؟
#بی‌دل
دی وەختە دە خوەم بوام ، دە خوەم لاچم
ئاگر دە دەمم دراێگ ، ئاگرواچم
باوش بگرەو ک پرد خوەم بێم دە ت
ماچم بکە ماچم بکە ماچم ماچم
#واران
#چوارینە
دوش از نظر خیال تو دامن‌کشان گذشت
اشک آنقدر دوید ز پی کز فغان ‌گذشت

تا پر فشانده‌ایم ز خود هم گذشته‌ایم
دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت

دارد غبار قافله ی ناامیدی‌ام
از پا نشستنی که ز عالم توان گذشت

برق و شرار محمل فرصت نمی‌کشد
عمری نداشتم که بگویم چه‌سان گذشت

تا غنچه دم زند ز شکفتن بهار رفت
تا ناله گل کند ز جرس کاروان گذشت

بیرون نتاخته‌ست ازین عرصه هیچ کس
واماندنی‌ست اینکه تو گویی فلان گذشت

ای معنی، آب شو که ز ننگ شعور خلق
انصاف نیز آب شد و از جهان گذشت

یک نقطه پل ز آبله ی پا کفایت است
زین بحر همچو موجِ ‌گهر می‌توان ‌گذشت

گر بگذری ز کشمکش چرخ، واصلی
محو نشانه است چو تیر از کمان‌ گذشت

واماندگی ز عافیتم بی‌نیاز کرد
بال آنقدر شکست که از آشیان‌ گذشت

طی شد بساط عمر به پای شکست رنگ
بر شمع یک بهار، گل زعفران ‌گذشت

دلدار رفت و من به وداعی نسوختم
یارب چه برق بر من آتش به جان گذشت؟

تمکین ‌کجا به سعی خرامت رضا دهد؟
کم نیست اینکه نام توام بر زبان ‌گذشت

بیدل چه مشکل است ز دنیا گذشتنم
یک ناله داشتم‌ که ز هفت آسمان‌ گذشت

#بی‌دل
رودم که به این روانی عاشق هستم
می جوشم و در جوانی عاشق هستم
شرمنده!زیاد زحمتت داده دلم
تو این همه می توانی عاشق هستم؟
#واران
#قدم_زدن_در_عدم
در بیابانی که ما فکر اقامت کرده‌ایم
می‌رود بر باد، مانند صدا، کهسارها

#بی‌دل
Forwarded from درنگ
محمد لوطیج

دهان بگردان در دهان من / سرخ
درخت بنویسم ات که طمع نکند کسی در قد بلند تو/ سرو
بنویسم ات وسط اتاق دورت بگردم
و تو کجایی ای زیباتر از انقلاب زنانه!
بزنی زیر آوازي که با "قمر" اشتباهت بگیرند
فاصله را برگردانیم به خط بلندی که از دهانت بیفتد / چه عرقریزانی!
دست ببرم در شکل شانه های تو
که خواب هدهد است
عزا، نیامدن و لب پایین است
کجای قصه را اشتباه آمده ایم
که همسایه هامان گوشت خوارانند؟
چقدر رنگ مورد علاقه آت قرمز است پاپلی!

من حق دارم مرگی آرام بخواهم
و به هیچ پرسشی، پاسخ ندهم.

#محمد_لوطیج

https://t.me/derangeadabi
کو یار شفیقی که بمویم با او؟
آرام دلِ خویش بجویم با او
گوشی به من ای کاش کسی قرض دهد
تا اندکی اندوه بگویم با او
#واران


هیچ کس هست از برادران من که چندانی سمع عاریت دهد که طرفی از اندوه خویش با او بگویم!؟

#رسالة_الطیر
#شهاب‌_الدّین_سهروردی
#مستعلیق
گر نغمه‌ی دوست می‌شنودم آن‌روز
من گوی مراد می‌ربودم آن‌روز
آن‌روز که بود روز "هل من ناصر"
ای کاش که ناصر تو بودم آن‌روز
#ناصر_الدین_شاه_قاجار
بی‌تماشا نیست حیرتخانەی ناز و نیاز
عشق اینجا آه‌ آهی دارد آنجا واه‌واه
#بی‌دل
سخت است دلش
ولی پر از گنجشک است
در پوست خود
چگونه می گنجد سنگ؟

#واران
#نورباعی
پر پیج‌و‌خم است و موتر از باریکی
از من به خودم راه به این نزدیکی
ای نور ! بگو تو از کجا آمده‌ای؟
داری به کجا می روی ای تاریکی؟
#واران

کودکی، چراغی می بُرد و گفتم از کجا آورده ای این روشنایی؟ بادی در چراغ دمید و گفت: بگوی تا به کجا رفت این روشنایی تا من بگویم که از کجا آورده‌ام!


#شیخ_فریدالدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_حسن_بصری
#مستعلیق
هو

تا بدانی که بی نور عشق، بینایان عقلی و عملی و علمی کورند؛ و در شر و شور. موسی را دیدار نیست و خضر را بار نه، که نعمت رؤیت و مشاهده مخصوص به محمّد مُمجّد است که متابعت او محبوبی را سبب است و آن رمزی بوالعجب است، «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ» (آل عمران/ ۳۱).

عزیزی خوش گوید:
چشمی که جمال مصطفی را بیند
شک نیست که عالم صفا را بیند
این است کمال مرد در راه یقین
در هر چه نظر کند خدا را ببند

ام الصحائف فی عین المعارف
مسعودبک بخارایی نخشبی چشتی
تصحیح و تحقیق دکتر نجف جوکار
با یاد تو هر گُلی که کِشتم شد شعر

دیوانه‌ای‌ام که سرنوشتم شد شعر

عشق آمد و کاغذ و قلم دستم داد

درباره‌ی تو هر چه نوشتم شد شعر

#جلیل_صفربیگی



‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌ɪᷟ▬ᷢ▬ⷽ▬‌‌▬ⷽ|‌
سنگم که همیشه در تکاپویم من
خاموشم و غرق در هیاهویم من
جانم به فدای آنکه اهل راز است
آن‌کس که بفهمد چه نمی‌گویم من
#جلیل_صفربیگی


بررسی رباعی بالا از دریچه‌ی پارادوکس و زیست‌بوم.
ابتدا نگاهی بیندازیم به کنتراست، طباق یا تضاد. این اصطلاح که زیرشاخه‌ی آرایه‌های معنوی می‌باشد یعنی قرار دادن مفاهیم متضاد در مقابل هم برای این‌که شعر دارای برجستگی و جلا بشود. مثلا اگر در شعری واژه‌ی «نور» به تنهایی بیاید کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد تا این‌که کلمه‌ی «تاریکی» را در برابر خود داشته باشد. در کنتراست، دو واژه‌ای که متضاد هستند ارتباطی با هم ندارند. هر کدام بار معنایی مستقلی را به دوش می‌کشند.
اما آنجایی که دو کلمه‌ی متضاد، به هم گره می‌خورند دچار یک تناقض در مفهوم می‌شوند و پارادوکس یا متناقض‌نما به‌وجود می‌آید. می‌توان گفت تضاد معمولا در سطح و زبان اتفاق می‌افتد اما پارادوکس در عمق و معنا. بنابراین پارادوکس نسبت به کنتراست در پله‌ی بالاتری قرار می‌گیرد.
در مصراع اول رباعی جلیل صفربیگی «سنگ» را داریم که نماد سکون و یک‌جا ماندن است و در ادامه‌‌اش «تکاپو» به‌معنای جنب‌و‌جوش و تحرک آمده که نقطه‌ی گره‌خوردن‌شان فعلِ «هستم» است.
شاعر می‌گوید سنگی هستم که (یا سنگ هستم اما) همیشه در تکاپو هستم. چنین ادعایی در منطق عادی یک تناقض‌گویی محسوب می‌شود اما در منطق شاعرانه موجب خلق زیبایی می‌گردد. ذهن مخاطب شعر دوست دارد این ادعای نشدنی را به‌صورت تصویر در ذهن خود مجسم کند و مجسم می‌کند. در مصراع دوم «خاموش بودن» و «غرق در هیاهو بودن» نیز چنین است.
در بیت دوم نیز پارادوکس وجود دارد. باوجودی که راز، بنایش بر پنهان ماندن است شاعر دوست دارد رازش برملا شود که این آرایه همراه شده است با هنجارگریزی یا آشنایی‌زدایی در نحو زبان. یعنی «بفهمد چه نمی‌گویم» شکل ساختارشکنانه‌ی «بفهمد چه می‌گویم» است.
اضافه کنم که در این شعر سه آرایه‌ی پارادوکس وجود دارد که تفاوتی با هم دارند. در اولی بین سنگ و تکاپو از نظر ظاهری کلمه تضادی وجود ندارد و سنگ به‌عنوان نمادِ سکون مقابل تکاپو قرار می‌گیرد. در دومی بین خاموش و هیاهو از نظر لفظی تضاد وجود دارد. یعنی این پارادوکس، در خود تضاد را نیز دارد. و در سومی بدون اینکه دو واژه‌ی متضاد داشته باشیم، با پارادوکس در مفهوم رو‌دررو می‌شویم.
اینک بپردازیم به زیست‌بوم در شعر. اگر شاعران عناصر محیط زندگی خود را در شعرشان بیاورند به‌اصطلاح بوم‌گرایی انجام داده‌اند و این عمل تا حدودی موجب تفاوت‌هایی در سطح زبان از نظر طیف واژگان و تفاوت در مضمون و محتوای شعر‌‌هایشان می‌شود. استفاده‌ از زیست‌بوم باعث می‌شود بین آثار شاعری که مثلا در یک شهر کویری زندگی می‌کند با آثار شاعری که در یک شهر پر از درخت زندگی می‌کند مقداری وجه تمایز پیدا شود. بوم‌گرایی صرفا محدود به عناصر طبیعی مثل کوه و دریا و کویر و غیره، و عناصر غیرطبیعی خیابان، مترو، آپارتمان، بالکن و غیره نیست. بوم‌زیست و بوم‌گرایی می‌تواند شامل مسائل اجتماعی یک شهر خاص باشد و غیره. این به این معنی نیست که شاعر صرفا باید از عناصر پیرامون خود استفاده کند اما یکی از راه‌های تفاوت بخشیدن به آثار ادبی است.
در رباعی جلیل صفربیگی، سنگ یکی از عناصر طبیعی است که در محل زندگی شاعر به‌وفور یافت می‌شود. این شعر بیان‌گر این است که شاعر در منطقه‌ای کوهستانی و پر از سنگ و صخره زندگی کرده است یا زندگی می‌کند.
خاموش بودن را نیز می‌توان درون‌گرایی تعبیر کرد و این خصلت در آدم‌هایی که در شهرهای‌ کم‌جمعیت زندگی می‌کنند بیشتر است. فکر می‌کنم دلیل آن عدم برخورد با افرادِ زیادِ گوناگون باشد و به تبع آن نیاز کمتر به صحبت کردنِ بیشتر. در چنین شرایطی فرد بیشتر مجال سکوت و تفکر را می‌یابد.
از نگاهی دیگر، این شعر قابلیت تاویل دیگری هم دارد و می‌توان آن‌را از زبان یک منطقه و یک شهر شنید که محل زندگی شاعر است که در این تاویل می‌توان آن‌را بیشتر هم بسط داد.

#جعفر_مقیمیان
Forwarded from واران
یا رئوف یا رحیم
1
غربت زده پشت پنجره فولادم
اما به کسی نمی رسد فریادم
من گرگم و نیست هیچ کس ضامن من
ماتم زده توی صحن گوهرشادم
2
راه تو نیفتاد به سویی که منم
دریا ندهد راه به جویی که منم
ایوان شما فقط کبوتر دارد
بیچاره کلاغ زشت خویی که منم

جلیل صفربیگی
@js313