📖هرشب یک #داستان کوتاه
#رشوه
کشاورزی مستاجر بود. او با صاحب خانه اش کشمکش داشت. ماهها بود که کارشان شده بود اره بده، تیشه بگیر!
اما هیچ کدامشان هم ذرهای کوتاه نمیآمد.
تا این که کشاورز تصمیم گرفت به دادگاه شکایت کند.
بنابراین پیش وکیلی رفت و از او خواست که راه پیروز شدن را به او نشان بدهد. وکیل به او امیدواری زیادی نداد، چون بنابر صحبتهاي کشاورز، قانون بیشتر طرف صاحبخانه را میگرفت تا او.
بالاخره کشاورز گفت:
چه طور است برای شام قاضی پیر یک جفت مرغابی سرحال درست و حسابی بفرستم؟
وکیل با ترس و لرز گفت:
تو چه کار میکنی؟! این رشوه است.
کشاورز با شرم و خجالت گفت:
نه بابا، این فقط یه هدیه محترمانه است، نه بیشتر
وکیل جواب داد:
همینه که بهت میگم، اگه میخوای شانست رو از دست بدی، این کار رو بکن
خلاصه کشاورز به دادگاه رفت و وکیل را هم مثل بقیه متعجب کرد، او پیروز شد!
کشاورز همین طور که دادگاه را ترک میکرد به طرف وکیلش برگشت و گفت:
مرغابی ها رو فرستادم
وکیل گفت:
نه!؟؟؟!!؟
کشاورز گفت:
چرا، اما به اسم صاحب خونهم فرستادم....
دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــــدێ
@joolandeh
#رشوه
کشاورزی مستاجر بود. او با صاحب خانه اش کشمکش داشت. ماهها بود که کارشان شده بود اره بده، تیشه بگیر!
اما هیچ کدامشان هم ذرهای کوتاه نمیآمد.
تا این که کشاورز تصمیم گرفت به دادگاه شکایت کند.
بنابراین پیش وکیلی رفت و از او خواست که راه پیروز شدن را به او نشان بدهد. وکیل به او امیدواری زیادی نداد، چون بنابر صحبتهاي کشاورز، قانون بیشتر طرف صاحبخانه را میگرفت تا او.
بالاخره کشاورز گفت:
چه طور است برای شام قاضی پیر یک جفت مرغابی سرحال درست و حسابی بفرستم؟
وکیل با ترس و لرز گفت:
تو چه کار میکنی؟! این رشوه است.
کشاورز با شرم و خجالت گفت:
نه بابا، این فقط یه هدیه محترمانه است، نه بیشتر
وکیل جواب داد:
همینه که بهت میگم، اگه میخوای شانست رو از دست بدی، این کار رو بکن
خلاصه کشاورز به دادگاه رفت و وکیل را هم مثل بقیه متعجب کرد، او پیروز شد!
کشاورز همین طور که دادگاه را ترک میکرد به طرف وکیلش برگشت و گفت:
مرغابی ها رو فرستادم
وکیل گفت:
نه!؟؟؟!!؟
کشاورز گفت:
چرا، اما به اسم صاحب خونهم فرستادم....
دەگاو جــــــــۆڵانـــــــــــدێ
@joolandeh