#راهآهن_شمال ثبت جهانی میشود
به گزارش روابط عمومی اداره کل #راهآهن_شمال،
#خدایار_طالبی سرپرست اداره کل راه آهن شمال از حضور نمایندگان #یونسکو برای ثبت جهانی #راهآهن_شمال خبر داد. وی گفت: که پرونده ثبت جهانی راهآهن سراسری بندر #امام_خمینی به #بندر_ترکمن سالیان گذشته از سوی راهآهن و میراث فرهنگی کشور به سازمان #یونسکو فرستاده شد.
سرپرست اداره کل #راهآهن_شمال، جاذبههای فنی ابنیهها، پلها و شرایط طبیعی برای گردشگری را دلیل پیگیری راهآهن عنوان نمود و اضافه کرد: اداره کل #راه_آهن_شمال دارای مجموعا 332 کیلومتر خط و 93 عدد تونل و تعداد 1484 پل با طول 8890 متر و شامل 22 ایستگاه است.
راهآهن شمال از لحاظ جذابیتهای طبیعی نیز یکی از زیباترین مناظر جهان بویژه از #گدوک تا شیرگاه را داراست.
گفتنی است بازرسان سازمان #یونسکو با همراهی مسولان میراث فرهنگی کشور و راهآهن در نیمهی اول مهر سال جاری جهت بررسی ثبت جهانی راهآهن سراسری وارد #مازندران خواهند شد.
#پل_ورسک یا همان #پل_پیروزی از زیباترین پلهای ریلی #ایران در راه آهن شمال قرار دارد.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
به گزارش روابط عمومی اداره کل #راهآهن_شمال،
#خدایار_طالبی سرپرست اداره کل راه آهن شمال از حضور نمایندگان #یونسکو برای ثبت جهانی #راهآهن_شمال خبر داد. وی گفت: که پرونده ثبت جهانی راهآهن سراسری بندر #امام_خمینی به #بندر_ترکمن سالیان گذشته از سوی راهآهن و میراث فرهنگی کشور به سازمان #یونسکو فرستاده شد.
سرپرست اداره کل #راهآهن_شمال، جاذبههای فنی ابنیهها، پلها و شرایط طبیعی برای گردشگری را دلیل پیگیری راهآهن عنوان نمود و اضافه کرد: اداره کل #راه_آهن_شمال دارای مجموعا 332 کیلومتر خط و 93 عدد تونل و تعداد 1484 پل با طول 8890 متر و شامل 22 ایستگاه است.
راهآهن شمال از لحاظ جذابیتهای طبیعی نیز یکی از زیباترین مناظر جهان بویژه از #گدوک تا شیرگاه را داراست.
گفتنی است بازرسان سازمان #یونسکو با همراهی مسولان میراث فرهنگی کشور و راهآهن در نیمهی اول مهر سال جاری جهت بررسی ثبت جهانی راهآهن سراسری وارد #مازندران خواهند شد.
#پل_ورسک یا همان #پل_پیروزی از زیباترین پلهای ریلی #ایران در راه آهن شمال قرار دارد.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
Forwarded from مازندرانگیلان آریایی
بخش #هزارجریب و حکومت #آل_باوند
بخش آخر:
#یانهسر بخشی از منطقه کوهستانی #هزارجریب_بهشهر است که #خسرو_انوشیروان پادشاه #ساسانی پس از پیروزی در جنگ «هیاطله» با کمک اولاد سوخرا ولایات متعددی از جمله #هزارجریب را به «قارن» پسر «سوخرا» داد و برای نظم طبرستان نواحی یارکوه (هزارجریب) را به #باوندیان سپرد.
نزدیکی به پایتخت #اشکانیان، شهر #صددروازه یا #دامغان امروزی با منطقه کوهستانی #هزارجریب این بخش مورد توجه شاهان #اشکانی هم بوده است.
اسپهبد شهریار یکم از دودمان باوندیان با حکومت مازیار بن قارن در هزارجریب مخالفت کرد و قسمتهایی از قلمرو پدر مازیار را به تصرف درآورد و بعد از مرگ #اسپهبد_مازیار از سوی مأمون به حکومت نواحی کوهستانی به عنوان نایبالخلیفه منصوب شد.
از حوادث مهم #هزارجریب بعد از مازیار، حمله حسنبنزید به کوهستان هزارجریب و جنگ با اسپهبد قارن شهریار باوندی بود چرا که مهمترین سلسله حکومتی هزارجریب خاندان باوندیان یا آلباوند بودند که به مدت ۷۰۰ سال در تبرستان حکومت کردند.
دوره تحت فرمانروایی آل باوند که ، کیوسیه خوانده شده ، از سال 45 تا397 هـ است. قلمرو آنان در این دوره بخشهای کوهستانی معروف به جبال #قارن به مرکزیت #پریم یا #فریم بوده که به همین خاطر به ملک الجبال و گرشاه شهرت یافته اند.
دومین دوره فرمانروایی آل باوند از سال 466 هجری آغاز شده وتا سال 606 هجری به درازا کشیده است ، مورخان #اسپهبدان این دوره را #باوندیان_اسپهبدیه نام نهاده اند . نخستین فرد این سلسله اسپهبد حسام الدوله شهریاربن قارن و آخرین آنان اسپهبد شمس الملوک رستم بن اردشیراست . باوندیان اسپهبدیه در سرزمینهائی بیشتری حکمرانی داشتند و بر #تبرستان ، #گیلان ، #ری و #قومس فرمانروایی داشتند و مرکز حکومتشان شهر #ساری بوده است .
سومین سلسله آل باوند ، کینخواریه نام داشته که حکومتشان از 635 هـ با به تخت نشینی اسپهبد ابوالملوک حسام الدوله اردشیر ملقب به کینخوار آغاز شده وتا سال 750 هـ یعنی زمان قتل اسپهبد فخرالدوله حسن به دست کیا افراسیاب چلابی به طول کشیده است . مرکز فرمانروایی شان #آمل بوده که از آنجا بر سراسر #مازندران حکم می رانده اند .
#برج_لاجيم در #سوادکوه در فاصله ي دوره اول باوندي و ظهور دومين سلسله ي اين خاندان ساخته شده است. يعني زماني كه تمامي دشت و نواحي مازندران قريب به هفتاد سال در دست آل زيار بود و سلاطين باوندي در كوههاي جنوب ساري ( پايتخت سابقشان) مأمن گزيده و منتظر فرصت بودن كه مجدداً حكومت مازندران را در دست گيرند.
زبان تبري يا مازندراني، بازمانده ي زبان #ايرانيان قديم #پهلوی است كه ديرتر وكمتر از ساير زبانها تحت تاَثير زبانهاي بيگانه اي چون عربي، مغولي، تاتاري قرار گرفته است.
تا قرن پنجم هجري، پادشاهان تبرستان به خط پهلوي مي نوشتند و سكه مي زدند. دو كتيبه که به خط #پهلوي در #رِسِكت، واقع در #دودانگه_ساري، و #گنبد_لاجيم در #سوادكوه به دست آمده است نشان می دهد که دودمان ساسانی آل باوند به پهلوی می نوشتندو سکه می زدند
@taporestangilak_ariyaea
بخش آخر:
#یانهسر بخشی از منطقه کوهستانی #هزارجریب_بهشهر است که #خسرو_انوشیروان پادشاه #ساسانی پس از پیروزی در جنگ «هیاطله» با کمک اولاد سوخرا ولایات متعددی از جمله #هزارجریب را به «قارن» پسر «سوخرا» داد و برای نظم طبرستان نواحی یارکوه (هزارجریب) را به #باوندیان سپرد.
نزدیکی به پایتخت #اشکانیان، شهر #صددروازه یا #دامغان امروزی با منطقه کوهستانی #هزارجریب این بخش مورد توجه شاهان #اشکانی هم بوده است.
اسپهبد شهریار یکم از دودمان باوندیان با حکومت مازیار بن قارن در هزارجریب مخالفت کرد و قسمتهایی از قلمرو پدر مازیار را به تصرف درآورد و بعد از مرگ #اسپهبد_مازیار از سوی مأمون به حکومت نواحی کوهستانی به عنوان نایبالخلیفه منصوب شد.
از حوادث مهم #هزارجریب بعد از مازیار، حمله حسنبنزید به کوهستان هزارجریب و جنگ با اسپهبد قارن شهریار باوندی بود چرا که مهمترین سلسله حکومتی هزارجریب خاندان باوندیان یا آلباوند بودند که به مدت ۷۰۰ سال در تبرستان حکومت کردند.
دوره تحت فرمانروایی آل باوند که ، کیوسیه خوانده شده ، از سال 45 تا397 هـ است. قلمرو آنان در این دوره بخشهای کوهستانی معروف به جبال #قارن به مرکزیت #پریم یا #فریم بوده که به همین خاطر به ملک الجبال و گرشاه شهرت یافته اند.
دومین دوره فرمانروایی آل باوند از سال 466 هجری آغاز شده وتا سال 606 هجری به درازا کشیده است ، مورخان #اسپهبدان این دوره را #باوندیان_اسپهبدیه نام نهاده اند . نخستین فرد این سلسله اسپهبد حسام الدوله شهریاربن قارن و آخرین آنان اسپهبد شمس الملوک رستم بن اردشیراست . باوندیان اسپهبدیه در سرزمینهائی بیشتری حکمرانی داشتند و بر #تبرستان ، #گیلان ، #ری و #قومس فرمانروایی داشتند و مرکز حکومتشان شهر #ساری بوده است .
سومین سلسله آل باوند ، کینخواریه نام داشته که حکومتشان از 635 هـ با به تخت نشینی اسپهبد ابوالملوک حسام الدوله اردشیر ملقب به کینخوار آغاز شده وتا سال 750 هـ یعنی زمان قتل اسپهبد فخرالدوله حسن به دست کیا افراسیاب چلابی به طول کشیده است . مرکز فرمانروایی شان #آمل بوده که از آنجا بر سراسر #مازندران حکم می رانده اند .
#برج_لاجيم در #سوادکوه در فاصله ي دوره اول باوندي و ظهور دومين سلسله ي اين خاندان ساخته شده است. يعني زماني كه تمامي دشت و نواحي مازندران قريب به هفتاد سال در دست آل زيار بود و سلاطين باوندي در كوههاي جنوب ساري ( پايتخت سابقشان) مأمن گزيده و منتظر فرصت بودن كه مجدداً حكومت مازندران را در دست گيرند.
زبان تبري يا مازندراني، بازمانده ي زبان #ايرانيان قديم #پهلوی است كه ديرتر وكمتر از ساير زبانها تحت تاَثير زبانهاي بيگانه اي چون عربي، مغولي، تاتاري قرار گرفته است.
تا قرن پنجم هجري، پادشاهان تبرستان به خط پهلوي مي نوشتند و سكه مي زدند. دو كتيبه که به خط #پهلوي در #رِسِكت، واقع در #دودانگه_ساري، و #گنبد_لاجيم در #سوادكوه به دست آمده است نشان می دهد که دودمان ساسانی آل باوند به پهلوی می نوشتندو سکه می زدند
@taporestangilak_ariyaea
#آفریقا پیشتاز مبارزه با #پلاستیک
بسیاری از کشورهای #آفریقایی بکارگیری #کیسه_های_پلاستیکی را در همه زمینه هاممنوع کرده اند.
#بی_پلاستیک
ازکانال کاوه مدنی با ویرایش
ما هم میتوانیم از خودمان شروع کنیم.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
بسیاری از کشورهای #آفریقایی بکارگیری #کیسه_های_پلاستیکی را در همه زمینه هاممنوع کرده اند.
#بی_پلاستیک
ازکانال کاوه مدنی با ویرایش
ما هم میتوانیم از خودمان شروع کنیم.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
تاجگل های طبیعی در مراسمترحیم #اسداله_عسگراولادی
با پول این تاج گلها شکم چند گرسنه سیر میشد؟هزینه ی چند دانش آموز بازمانده از تحصیل میشد؟ چند مدرسه ی کپری #ایران برچیده وجای آن مدرسه ساخته میشد؟ و بی اندازه چند با این تاج گلها ........
ارزش مالی این تاج گلها چقدر هست؟
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
با پول این تاج گلها شکم چند گرسنه سیر میشد؟هزینه ی چند دانش آموز بازمانده از تحصیل میشد؟ چند مدرسه ی کپری #ایران برچیده وجای آن مدرسه ساخته میشد؟ و بی اندازه چند با این تاج گلها ........
ارزش مالی این تاج گلها چقدر هست؟
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روز شعر وادب #پارسی و بزرگداشت استاد میهن دوست #شهریار_بزرگ
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
Forwarded from آذری ها |Azariha
راز جاودانگی و مانایی نام استاد شهریار
یادداشتی از:
محمد طاهری خسروشاهی
1 ـ در سالهای اخیر برگزاري همايش و برپایی محافلِ سخنراني دربارة شعر و شخصيّت شهريار، كم نبوده است؛ امّا همایشهای منسجم و نظام مند و مقالاتي كه مبتني بر اصولِ نقد ادبي و شناختِ شعري باشد، بسيار كم بوده است. در عین حال، از همان سالهايِ جوانی و شروعِ شاعريِ شهريار، داستانهايِ برساخته دربارة او، در ميان مردم، بر سر زبانها افتاده، و ناگزیر، حلقهاي از شيفتگان و بدخواهان، پيرامون او شكل گرفته است.
2 ـ اگر گواهی آمار و ارقام حوزة نشر را بپذیریم، در ميانِ شاعران دورة بيداري، شهريار از حيث آوازه و محبوبيّت، همانندي ندارد. او برخلاف بسياري از گویندگانِ معاصر، كه اغلب در سالهاي پايانيِ حيات شاعري، به شهرت رسيدهاند، از همان دورة جواني، همواره بلندآوازه زيسته و هرگز گسترة نفوذ مردمياش، در فراز و فرود رخدادها و دگرگونيها، كاستي نگرفته است. بر اين موقعيت ممتاز شاعري، بايد آوازة بلند او، در آن سوي مرزها را هم اضافه كرد. نامِ شهريار، نه تنها در جغرافياي وسيعِ شعر فارسي، بلكه در ميان تركزبانان جهان، به ويژه تركيه و قفقاز هم آشناست. حتي در سالهايي كه ديوار آهنين كمونيسم، بر قفقاز كشيده شده بود، شعرِ شهريار، همچنان در آن ديار، طنينانداز بود.
3 ـ آنچه شهرياريِ بلامنازع و بيهمتاي او را بر اريكة شعر معاصر مسلّم ميكند، تسلّط و تبحّر او، در هر دو زبان فارسي و تركي است. راز عمدة محبوبيّت شهريار، كه البته خود شگفت داستاني در طول تاريخ ادبيات این سرزمین است، درهمین نکته نهفته است كه او در هر دو زبان فارسي و تركي شاهكار آفريده است. گذشته از غزلیّات شورانگیزِ فارسی، با انتشار منظومة حيدربابا به زبان مادریِ شاعر، حادثه ای مهم در ادبيات آذربايجان رخ داد؛ شاعري كه پيش از اين توانايي خود را در سرودن انواع شعر فارسي، اثبات كرده بود، حالا كوه بينام و نشان حيدربابا را ورد زبانها ساخته و قلّه آن را بر سرفرازي سهند و سبلان برتري داده است. استقبالهاي گسترده از حيدربابا و ترجمههاي متعدد آن به زبانهاي مختلف، گوشهاي از محبوبيّت فرامنطقه ای شاعرِ اين منظومه است.
4 ـ در بحث پيرامون جايگاه ادبیِ شهريار، نبايد نقش بسيار مهمّ سرودههاي ديني او را انكار نمود. راز عمدة موفقيّت شهريار در سرودن آثار مذهبي، اين است كه وي، اين اشعار را از عُمق دل و سويدايِ جان سروده و مشتی حرف و کلمه را به دنبال هم و در لباسِ نظم و قالبِ اصطلاحات عروض و قافيه، مرتّب نكرده است. شهریار به معنای واقعی کلمه، یک شاعر مسلمان است.
5 ـ شهريار تا زنده بود، همچنان عشق به ايران را در جان و دل داشت و از ذكر سرافرازيهاي مام میهن و تاريخ پرشكوه و والايش، در شور و شعف ميآمد. او آذربايجان را جزو جداييناپذيرِ ايران ميدانست. شهریار هيچگاه، خود را بدون ايران و ايران را بدون اجزايِ ارجمند آن كه همانا اقوام مختلف ايراني است، احساس نميكرد. هرگاه چكامهاي به نام ايران به خاطرش ميآمد، آذربايجان را به وفاداري به ايران توصیه می کرد. شهريار با بازتاب اين احساس لطيف و حقيقي، علاقة وصفناپذير خود به وطن را آشكار ساخته و البته ميان اين احساس لطيف، با عقايد افراطي و ناسيوناليسم، تفاوت ماهوي برقرار ساخته است. احساس ميهندوستي شهريار، از نوع «حبُ الوطن من الايمان» است. به عبارتي، ستايش سرزمين، يك نمود آرماني است و اين نمود براي شهريار داراي ارزشی ذاتي است. شهريار، هويّت خود را از ايران ميگيرد و این سرزمين نيز به سبب وجود مردم باايمان، هويّت مييابد.
6 ـ استقبال عمومي از ديوانِ شهريار، بشارت دهندة اين حقيقت است كه پيوند ذوقي و عاطفي ايرانيان با شعر و ادب اصيل، ناگسستني و پيمان جاويدان بين روح و شعر ايراني، ناشكستني است و تا زماني كه سفينة حافظ و سعدي و شهريار را چون كاغذ زر ميبرند، ميتوان يقين داشت كه آتشي كه نميرد هميشه و همچنان فروزان است.
@Ir_Azariha
یادداشتی از:
محمد طاهری خسروشاهی
1 ـ در سالهای اخیر برگزاري همايش و برپایی محافلِ سخنراني دربارة شعر و شخصيّت شهريار، كم نبوده است؛ امّا همایشهای منسجم و نظام مند و مقالاتي كه مبتني بر اصولِ نقد ادبي و شناختِ شعري باشد، بسيار كم بوده است. در عین حال، از همان سالهايِ جوانی و شروعِ شاعريِ شهريار، داستانهايِ برساخته دربارة او، در ميان مردم، بر سر زبانها افتاده، و ناگزیر، حلقهاي از شيفتگان و بدخواهان، پيرامون او شكل گرفته است.
2 ـ اگر گواهی آمار و ارقام حوزة نشر را بپذیریم، در ميانِ شاعران دورة بيداري، شهريار از حيث آوازه و محبوبيّت، همانندي ندارد. او برخلاف بسياري از گویندگانِ معاصر، كه اغلب در سالهاي پايانيِ حيات شاعري، به شهرت رسيدهاند، از همان دورة جواني، همواره بلندآوازه زيسته و هرگز گسترة نفوذ مردمياش، در فراز و فرود رخدادها و دگرگونيها، كاستي نگرفته است. بر اين موقعيت ممتاز شاعري، بايد آوازة بلند او، در آن سوي مرزها را هم اضافه كرد. نامِ شهريار، نه تنها در جغرافياي وسيعِ شعر فارسي، بلكه در ميان تركزبانان جهان، به ويژه تركيه و قفقاز هم آشناست. حتي در سالهايي كه ديوار آهنين كمونيسم، بر قفقاز كشيده شده بود، شعرِ شهريار، همچنان در آن ديار، طنينانداز بود.
3 ـ آنچه شهرياريِ بلامنازع و بيهمتاي او را بر اريكة شعر معاصر مسلّم ميكند، تسلّط و تبحّر او، در هر دو زبان فارسي و تركي است. راز عمدة محبوبيّت شهريار، كه البته خود شگفت داستاني در طول تاريخ ادبيات این سرزمین است، درهمین نکته نهفته است كه او در هر دو زبان فارسي و تركي شاهكار آفريده است. گذشته از غزلیّات شورانگیزِ فارسی، با انتشار منظومة حيدربابا به زبان مادریِ شاعر، حادثه ای مهم در ادبيات آذربايجان رخ داد؛ شاعري كه پيش از اين توانايي خود را در سرودن انواع شعر فارسي، اثبات كرده بود، حالا كوه بينام و نشان حيدربابا را ورد زبانها ساخته و قلّه آن را بر سرفرازي سهند و سبلان برتري داده است. استقبالهاي گسترده از حيدربابا و ترجمههاي متعدد آن به زبانهاي مختلف، گوشهاي از محبوبيّت فرامنطقه ای شاعرِ اين منظومه است.
4 ـ در بحث پيرامون جايگاه ادبیِ شهريار، نبايد نقش بسيار مهمّ سرودههاي ديني او را انكار نمود. راز عمدة موفقيّت شهريار در سرودن آثار مذهبي، اين است كه وي، اين اشعار را از عُمق دل و سويدايِ جان سروده و مشتی حرف و کلمه را به دنبال هم و در لباسِ نظم و قالبِ اصطلاحات عروض و قافيه، مرتّب نكرده است. شهریار به معنای واقعی کلمه، یک شاعر مسلمان است.
5 ـ شهريار تا زنده بود، همچنان عشق به ايران را در جان و دل داشت و از ذكر سرافرازيهاي مام میهن و تاريخ پرشكوه و والايش، در شور و شعف ميآمد. او آذربايجان را جزو جداييناپذيرِ ايران ميدانست. شهریار هيچگاه، خود را بدون ايران و ايران را بدون اجزايِ ارجمند آن كه همانا اقوام مختلف ايراني است، احساس نميكرد. هرگاه چكامهاي به نام ايران به خاطرش ميآمد، آذربايجان را به وفاداري به ايران توصیه می کرد. شهريار با بازتاب اين احساس لطيف و حقيقي، علاقة وصفناپذير خود به وطن را آشكار ساخته و البته ميان اين احساس لطيف، با عقايد افراطي و ناسيوناليسم، تفاوت ماهوي برقرار ساخته است. احساس ميهندوستي شهريار، از نوع «حبُ الوطن من الايمان» است. به عبارتي، ستايش سرزمين، يك نمود آرماني است و اين نمود براي شهريار داراي ارزشی ذاتي است. شهريار، هويّت خود را از ايران ميگيرد و این سرزمين نيز به سبب وجود مردم باايمان، هويّت مييابد.
6 ـ استقبال عمومي از ديوانِ شهريار، بشارت دهندة اين حقيقت است كه پيوند ذوقي و عاطفي ايرانيان با شعر و ادب اصيل، ناگسستني و پيمان جاويدان بين روح و شعر ايراني، ناشكستني است و تا زماني كه سفينة حافظ و سعدي و شهريار را چون كاغذ زر ميبرند، ميتوان يقين داشت كه آتشي كه نميرد هميشه و همچنان فروزان است.
@Ir_Azariha
Forwarded from خوزستان پاره تن ایران زمین است
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باز هم نوای پارسی از استان چهاردهم آمد.
ترانه "انار انار" از رائد عبدالرحیم از گروه السلام بحرین
پس از جدایی بحرین از #ایران خوانندگان و گروه های موسیقی زیادی مانند سلطانیز، خلود، السلام، الکواکب و ... بودند که همچنان فارسی می خواندند اما حدودا از یک دهه پیش فارسی خواندن در #بحرین توسط حاکمان مهاجر آن قدغن شده است.
@iran_khouzestan
ترانه "انار انار" از رائد عبدالرحیم از گروه السلام بحرین
پس از جدایی بحرین از #ایران خوانندگان و گروه های موسیقی زیادی مانند سلطانیز، خلود، السلام، الکواکب و ... بودند که همچنان فارسی می خواندند اما حدودا از یک دهه پیش فارسی خواندن در #بحرین توسط حاکمان مهاجر آن قدغن شده است.
@iran_khouzestan
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حیدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان
حیدربابا ایلدیریملار شاخاندا
سیلابهای تُند و خروشان شود روان
سئللر سولار شاققیلدییوب آخاندا
۲۷شهریور روز #ملی_شعر و #ادب_پارسی
و بزرگداشت استاد #محمدحسین_شهریار گرامی باد.
همراه با موسیقی زیبای آذری(ترکی آذربایجانی)
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی،
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی.
#استاد_شهریار
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshommalì
حیدربابا ایلدیریملار شاخاندا
سیلابهای تُند و خروشان شود روان
سئللر سولار شاققیلدییوب آخاندا
۲۷شهریور روز #ملی_شعر و #ادب_پارسی
و بزرگداشت استاد #محمدحسین_شهریار گرامی باد.
همراه با موسیقی زیبای آذری(ترکی آذربایجانی)
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی،
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی.
#استاد_شهریار
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshommalì
@golhayejavidan1
shahidi
تصنیف #از_تو_بگذشتم
خواننده: #عبدالوهاب_شهیدی
آهنگساز: #اسماعیل_مهرتاش
کلام: #شهریار
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
خواننده: #عبدالوهاب_شهیدی
آهنگساز: #اسماعیل_مهرتاش
کلام: #شهریار
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
@golhayejavidan1
Banan
تصنیف #حالا_چرا
خواننده: #غلامحسین_بنان
آهنگ: #روح_الله_خالقی
کلام: #شهریار
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
خواننده: #غلامحسین_بنان
آهنگ: #روح_الله_خالقی
کلام: #شهریار
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
Forwarded from مازندرانگیلان آریایی
حکومت #پادوسپانیان در #مازندران:
#پادوسپانیان که #آل_پادوسبان نیز نامیده شدهاست، سلسلهای #ساسانیتبار بودند که نسب ایشان به #جاماسب ساسانی بیست و یکمین پادشاه دودمان #ساسانی میرسیدهاست. این دودمان که #پادوسبان پسر گاوباره آن را تأسیس کرد و پادشاهی منطقه بر خاندانش موروثی شد. این سلسله پس از دودمان #یاماتو در #ژاپن طولانیترین سلسله جهان است که از ۲۲ تا ۱۰۰۶ هجری قمری (در حدود هزار سال) در #رویان و اطراف آن حکومت کردند.
پادوسبانیان
قلمرو پادوسبانیان در محدوده تبرستان بود پایتخت آنان #رویان زبان(ها)فارسی و تبری
دینشان #زرتشت بود و در سالهای پایانی حکومت دینشان اسلام بود
پایه گذار حکومت #پادوسبانیان
#ابن_اسفندیار در مورد حکومت پادوسبان یکم میگوید: «پادوسبان بر خلاف برادرش دابویه، تند و عصبی نبود. وی در سال ۴۰هجری (یعنی ۲۲ سال پیش از مرگ گاوباره) به خلافت رویان رسید و پس از مرگ پدر در همانجا به حکومتش ادامه داد.» ابن اسفندیار همچنین دربارهٔ اخلاق و رفتار پادوسبان پسر گاوباره میگوید: «گویند، پادوسبان روزی ششصد نفر را طعام میداده. وی همچنین به پناهندگانی که از عباسیان گریختهاند بخشایش بسیار میکرد، مثلاً به عبدالله فضلویه ثروت و املاکی اعطا کرد و همچنین به فرزندان او از لحاظ مالی کمک مینمود.» سرانجام پادوسبان در۷۵ هجری و همزمان با سیو پنجمین سال حکومتش، وفات کرد و حکومتش به دست خورزاد افتاد.
مخالفت با عباسیان
۷۰سال پس از مرگ پادوسبان یکی از نوادگانش به نام شهریار یکم در حالیکه پدرش زنده بود، فرمانرواییاش را آغاز کرد. مهمترین اتفاق در زمان وی این بود که تمام پادشاهان مازندران با درخواست مردمان به ستوه درآمده مازندران باهم متحد شدند. شاهان وقت طبرستان چنین بودند:
مسمغان ولاش «در مرکز طبرستان»ونداد هرمز سوخرائی (پدر مازیار) «شاه سلسله آلقارنوند، در ساری»اسپهبدشروین باوندی «شاه سلسله باوندیان، درشهریارکوه»شهریار یکم پادوسبانی «شاه سلسله پادوسبانیان، دررویان (نور)»
این شاهان تصمیم گرفتند تا با سربازان عباسی به مبارزه بپردازند. ایشان به مردم ابلاغ کردند تا هر کسی که عربی را دید بدون هیچ درنگی وی را بکشد. تا جایی رسید که زنان مازندران شوهران عرب خود را تحویل ارتش متحد مازندران میدادند تا سپاهیان مرد عرب را بکشند. سپس مقرهایی را که عباسیان برای جمع خراج بود به آتش کشیدند و کشتند و عدهای نیز فرار کردند.
اسلام در دستگاه پادوسبانی
پس از مرگ شهریار یکم پادوسبانی پسرش ونداامید به دستگاه پدر رسید. در زمان وی مردم رویان و گیلان و دیلمستان علیه هارونالرشید قیام کردند؛ ولی سودی نداشت در زمان پسر ونداامید، که عبدالله نام داشت، مردمانی که تحت فرمان سلسله پادوسبانیان بودند توسط عبدالله بن ونداامید مسلمان شدند سپس عبدالله به درخواست مردم به حسن بن زید، که از فرزندان علی بود، درخواست رهبری مازندرانیها را برای جنگ با عباسیان داد؛ و این قضیه که موجب تأسیس سلسله علویان طبرستانشد.
تابعیت #پادوسبانیان از دودمانهای دیگر
پس از این حکام #پادوسبانی، که مسلمان بودند، با علویان متحد شدند و مدت بسیاری تحت فرمان ایشان بودند؛ که البته بسیاری از شاهان پادوسبانی تاب نیاوردند که تحت نظر دیگران باشند و با لشکرشان به علویان هجوم بردند.
سلسله #پادوسبانیان در زمان ظهور سلسلههای #آلبویه و#آلزیار نیز از فرزندان #دابویه تبعیت کرد و با ایشان وصلتهای خانوادگی بسیار کرد. در زمان قیام #سربداران در #سبزوار و تأسیس مرعشیان نیز به آنان گروید و همه این تبعیتها به خاطر کوچک بودن این سلسله و محدود بودن مردم منطقه بود.
تجزیه و فروپاشی
در سال۸۵۷ هجری قمری با مرگ #ملک_کیومرث یکم پسران وی که هشت تن بودند بر سر جانشینی اختلاف داشتند. در میان این برادران نام دو تن #ملک_کاووس و #ملک_اسکندر بود که بر سر جانشینی اختلاف بسیار داشتند. #ملککاووس با حکام #قرهقویونلو ارتباط بسیار نزدیکی داشت و از این طریق مردم #نور را تابع خود ساخت؛ ولی ملک اسکندر با کمک چند تن از برادرانش به حکومت #لاریجان و اطراف آن رسید. سپس میان دو برادر جنگی درگرفت که #ملک_کاووس به کمک زمامداران گیلان در آن جنگ پیروز شد. ملک اسکندر نیز در زندان کاووس اسیر شد.
@tap0restan_ariyaea
#پادوسپانیان که #آل_پادوسبان نیز نامیده شدهاست، سلسلهای #ساسانیتبار بودند که نسب ایشان به #جاماسب ساسانی بیست و یکمین پادشاه دودمان #ساسانی میرسیدهاست. این دودمان که #پادوسبان پسر گاوباره آن را تأسیس کرد و پادشاهی منطقه بر خاندانش موروثی شد. این سلسله پس از دودمان #یاماتو در #ژاپن طولانیترین سلسله جهان است که از ۲۲ تا ۱۰۰۶ هجری قمری (در حدود هزار سال) در #رویان و اطراف آن حکومت کردند.
پادوسبانیان
قلمرو پادوسبانیان در محدوده تبرستان بود پایتخت آنان #رویان زبان(ها)فارسی و تبری
دینشان #زرتشت بود و در سالهای پایانی حکومت دینشان اسلام بود
پایه گذار حکومت #پادوسبانیان
#ابن_اسفندیار در مورد حکومت پادوسبان یکم میگوید: «پادوسبان بر خلاف برادرش دابویه، تند و عصبی نبود. وی در سال ۴۰هجری (یعنی ۲۲ سال پیش از مرگ گاوباره) به خلافت رویان رسید و پس از مرگ پدر در همانجا به حکومتش ادامه داد.» ابن اسفندیار همچنین دربارهٔ اخلاق و رفتار پادوسبان پسر گاوباره میگوید: «گویند، پادوسبان روزی ششصد نفر را طعام میداده. وی همچنین به پناهندگانی که از عباسیان گریختهاند بخشایش بسیار میکرد، مثلاً به عبدالله فضلویه ثروت و املاکی اعطا کرد و همچنین به فرزندان او از لحاظ مالی کمک مینمود.» سرانجام پادوسبان در۷۵ هجری و همزمان با سیو پنجمین سال حکومتش، وفات کرد و حکومتش به دست خورزاد افتاد.
مخالفت با عباسیان
۷۰سال پس از مرگ پادوسبان یکی از نوادگانش به نام شهریار یکم در حالیکه پدرش زنده بود، فرمانرواییاش را آغاز کرد. مهمترین اتفاق در زمان وی این بود که تمام پادشاهان مازندران با درخواست مردمان به ستوه درآمده مازندران باهم متحد شدند. شاهان وقت طبرستان چنین بودند:
مسمغان ولاش «در مرکز طبرستان»ونداد هرمز سوخرائی (پدر مازیار) «شاه سلسله آلقارنوند، در ساری»اسپهبدشروین باوندی «شاه سلسله باوندیان، درشهریارکوه»شهریار یکم پادوسبانی «شاه سلسله پادوسبانیان، دررویان (نور)»
این شاهان تصمیم گرفتند تا با سربازان عباسی به مبارزه بپردازند. ایشان به مردم ابلاغ کردند تا هر کسی که عربی را دید بدون هیچ درنگی وی را بکشد. تا جایی رسید که زنان مازندران شوهران عرب خود را تحویل ارتش متحد مازندران میدادند تا سپاهیان مرد عرب را بکشند. سپس مقرهایی را که عباسیان برای جمع خراج بود به آتش کشیدند و کشتند و عدهای نیز فرار کردند.
اسلام در دستگاه پادوسبانی
پس از مرگ شهریار یکم پادوسبانی پسرش ونداامید به دستگاه پدر رسید. در زمان وی مردم رویان و گیلان و دیلمستان علیه هارونالرشید قیام کردند؛ ولی سودی نداشت در زمان پسر ونداامید، که عبدالله نام داشت، مردمانی که تحت فرمان سلسله پادوسبانیان بودند توسط عبدالله بن ونداامید مسلمان شدند سپس عبدالله به درخواست مردم به حسن بن زید، که از فرزندان علی بود، درخواست رهبری مازندرانیها را برای جنگ با عباسیان داد؛ و این قضیه که موجب تأسیس سلسله علویان طبرستانشد.
تابعیت #پادوسبانیان از دودمانهای دیگر
پس از این حکام #پادوسبانی، که مسلمان بودند، با علویان متحد شدند و مدت بسیاری تحت فرمان ایشان بودند؛ که البته بسیاری از شاهان پادوسبانی تاب نیاوردند که تحت نظر دیگران باشند و با لشکرشان به علویان هجوم بردند.
سلسله #پادوسبانیان در زمان ظهور سلسلههای #آلبویه و#آلزیار نیز از فرزندان #دابویه تبعیت کرد و با ایشان وصلتهای خانوادگی بسیار کرد. در زمان قیام #سربداران در #سبزوار و تأسیس مرعشیان نیز به آنان گروید و همه این تبعیتها به خاطر کوچک بودن این سلسله و محدود بودن مردم منطقه بود.
تجزیه و فروپاشی
در سال۸۵۷ هجری قمری با مرگ #ملک_کیومرث یکم پسران وی که هشت تن بودند بر سر جانشینی اختلاف داشتند. در میان این برادران نام دو تن #ملک_کاووس و #ملک_اسکندر بود که بر سر جانشینی اختلاف بسیار داشتند. #ملککاووس با حکام #قرهقویونلو ارتباط بسیار نزدیکی داشت و از این طریق مردم #نور را تابع خود ساخت؛ ولی ملک اسکندر با کمک چند تن از برادرانش به حکومت #لاریجان و اطراف آن رسید. سپس میان دو برادر جنگی درگرفت که #ملک_کاووس به کمک زمامداران گیلان در آن جنگ پیروز شد. ملک اسکندر نیز در زندان کاووس اسیر شد.
@tap0restan_ariyaea
Forwarded from Vahid Bahman وحید بهمن
.
🎼🕯🖋 موسیقی آذربایجانی شاخهای مهم از موسیقی کهن ایرانی
✅ وحید بهمن/ نوروز ۸۸ خورشیدی در آکادمی علوم باکو به یکی از اساتید حاضر از تشابهات موسیقی آذری با موسیقی اصیل ایرانی گفتم، برآشفت و گفت: خیر آقا این موسیقی اختصاصی ترکان است، گفتم حداقل بروید و از دشت قابچاق برای نامهای ایرانی دستگاههایش (همایون، سهگاه، چهارگاه، شور، راست و ...) نام پیدا کنید، بعد ادعا کنید!!
🖋 نامهای ایرانی دستگاههای موسیقی سنتی و مقامی (موغام) آذربایجانی:👇
🔸سهگاه
🔸چهارگاه
🔸راست
🔸همایون
🔸شوشتر
🔸بیات شیراز
🔸شور
🔸سهگاه زابل
🔸ماهور
💠 موسیقی مقامی (موغام) آذربایجانی بعنوان شاخهای مهم از موسیقی کهن ایرانی در منطقه آذربایجان و سرزمینهای شمال رود ارس (اران و شروان) رواج گستردهای دارد.
🔸muğam dəstgahları rast, şur, segah, şüştər, bayatı-şiraz, çahargah, hümayun məqamlarına əsaslanır.
🔸 از طریق لینک زیر نام دستگاههای موسیقی مقامی (موغام) آذربایجانی را در تارنمای دانشنامهی موغام باکو (Muğam Ensiklopediyasi) مشاهده بفرمایید.👇
http://mugam.musigi-dunya.az/m/mugam_destgahlari.html
🆔 @Ir_Bahman
🎼🕯🖋 موسیقی آذربایجانی شاخهای مهم از موسیقی کهن ایرانی
✅ وحید بهمن/ نوروز ۸۸ خورشیدی در آکادمی علوم باکو به یکی از اساتید حاضر از تشابهات موسیقی آذری با موسیقی اصیل ایرانی گفتم، برآشفت و گفت: خیر آقا این موسیقی اختصاصی ترکان است، گفتم حداقل بروید و از دشت قابچاق برای نامهای ایرانی دستگاههایش (همایون، سهگاه، چهارگاه، شور، راست و ...) نام پیدا کنید، بعد ادعا کنید!!
🖋 نامهای ایرانی دستگاههای موسیقی سنتی و مقامی (موغام) آذربایجانی:👇
🔸سهگاه
🔸چهارگاه
🔸راست
🔸همایون
🔸شوشتر
🔸بیات شیراز
🔸شور
🔸سهگاه زابل
🔸ماهور
💠 موسیقی مقامی (موغام) آذربایجانی بعنوان شاخهای مهم از موسیقی کهن ایرانی در منطقه آذربایجان و سرزمینهای شمال رود ارس (اران و شروان) رواج گستردهای دارد.
🔸muğam dəstgahları rast, şur, segah, şüştər, bayatı-şiraz, çahargah, hümayun məqamlarına əsaslanır.
🔸 از طریق لینک زیر نام دستگاههای موسیقی مقامی (موغام) آذربایجانی را در تارنمای دانشنامهی موغام باکو (Muğam Ensiklopediyasi) مشاهده بفرمایید.👇
http://mugam.musigi-dunya.az/m/mugam_destgahlari.html
🆔 @Ir_Bahman
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
داستان انسان و حیوان ، داستان میان #مینا و #پلنگ با نوای #فرهود_جلالی_کندلوسی
از تاربرگ @tapouri_rika باویرایش
بازگفت راستین از دلدادگی مینا دختری از دهکده #کندلوس شهرستان #نوشهر استان #مازندران و #پلنگ که می تواند نمادی #ملی و #جهانی در #جهان و #ایران باشکوه از دلدادگی میان انسان و چهارپایان شود.
#مینا
#پلنگ
#دلدادگی
#انسان
#چهارپایان
#نمادملی
#ایران_باشکوه
#نمادجهانی
داستان #مینا و #پلنگ در چند پست بازگو میشود.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
از تاربرگ @tapouri_rika باویرایش
بازگفت راستین از دلدادگی مینا دختری از دهکده #کندلوس شهرستان #نوشهر استان #مازندران و #پلنگ که می تواند نمادی #ملی و #جهانی در #جهان و #ایران باشکوه از دلدادگی میان انسان و چهارپایان شود.
#مینا
#پلنگ
#دلدادگی
#انسان
#چهارپایان
#نمادملی
#ایران_باشکوه
#نمادجهانی
داستان #مینا و #پلنگ در چند پست بازگو میشود.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#مینا و #پلنگ دو دلداده
بخش نخست:
آغاز داستان...
مینا چشمانی به سرخی یاقوت داشت. ولی مردم به او مینای گرگ چشم یا “ورگ چشم” می گفتند. بلند بالا زیبا و با آواز بسیار زیبا و دلنشین که معمولا کنار چشمه “ماه پره” می نشست و آواز می خواند و دخترهایی که برای گرفتن آب از چشمه می آمدند دور او جمع می شدند و به صدای دلنشین او گوش می دادند.
مینا دختری تنها و یتیم بود و تنها در کلبه ای زندگی می کرد خانه او هنوز به صورت اثرفرهنگی به جامانده است. امروز نمی دانیم چرا مینا تنها و یتیم بوده و تنها زندگی می کرده است. او دختری زیبا بود و بسیاری از جوانها عاشق او بودند ولی خیلی ها جرات نمی کردند به چشم او نگاه کنند و بچه های کوچک حتی از او می ترسیدند و زیر گریه می زدند و فرار می کردند.
او معمولا به دل جنگل می رفت و چوب (هیمه) می آورد و هنگام گردآوری با صدای بلند آواز می خواند. در جلوی خونه او پر از چوب بود که روی هم چیده شده بود.
مینا در تنهایی جنگل شاید از روی ترس یا تنهایی با آوای بلند ترانه می خواند.
روزی پلنگی این صدا شنید و عاشق صدای زیبای او شد و هر روز از پشت بوته ها او را می دید و به آواز او گوش می داد. پلنگ که به صدای او عادت کرده بود و عاشق او شده بود نتوانست شبها از دلتنگی طاقت بیاورد.
بوی او را ردیابی کرد تا اینکه شبانگاه به کلبه مینا در روستا رسید و از روی درخت توتی که هنوز هست از درخت بالا رفت و پشت بام خونه اش رفت و از آنجا صدای معشوقه اش را می شنید. تا اینکه یکی از شبها مینا از پشت بام صدایی شنید و از نردبانی که اکنون در موزه کندلوس نگهداری می شود بالا رفت. پس از آنکه چشمش به پلنگ افتاد.
پلنگ خرناسی کرد و مینا از ترس بیهوش شد! پلنگ آنقدر بالای سرش نشست تا به هوش بیاید و این بار که بهوش آمد نفسش در سینه بند آمد و به چشم پلنگ خیره شد . پلنگ گاهی خرناسی می کرد و سر خود را پایین می انداخت یا باز می گرداند.
مینا با ترس و لرز فراوان و لکنت زبان پرسید تو اینجا چه میکنی؟ از من چی می خواهی؟ پلنگ هم با صدای خودش جوابشو می داد. کم کم مینا بر ترس خود چیره شد و مطمئن شد که دیگر پلنگ به سوی او حمله نخواهد کرد.
تا این زمان چشمان سرخ مینا موجب شده بود مینا همیشه تنها و فراری باشد. ولی پلنگ که مینا را دید مبهوت و حیران چشمان او شد و آرام شد. چون چشم هر دو یک رنگ بود! مینا کم کم که آرامش او را دید جلو رفت و نوازشش کرد.
با هم نشستند و دوستی بین آنها در حال پدید آمدن بود که شاید خود نمی دانستند در صد سال آینده به یکی از زیباترین و واقعی ترین رمانهای عاشقانه جهان تبدیل خواهد شد.
پلنگ مدتها عاشق مینا بود ولی مینا نمی دانست! ولی میوه درخت عشق پلنگ بالاخره به بار آمد و مینا نیز عاشق او شد! آن دو آن شب تا نزدیک صبح کنار هم بودند و هر یک با زبان خود با دیگری صحبت می کردند. نزدیک صبح پلنگ به جنگل بازگشت. مینا هم فردا دوباره به بهانه جمع آوری چوب به جنگل می رفت تا پلنگ را ببیند و این کار را مدتها انجام داد.
در جنگل پلنگ در گردآوری چوب به مینا کمک می کرد. مینا چوبهایی که جمع می کرد بر پشت پلنگ می نهاد تا در راه بخشی از سنگینی بار مینا کم شود. غروب مینا به خانه برمی گشت . پلنگ نیز هر شب به دهکده کندلوس می آمد و به خانه مینا می رفت و منتظر می ماند تا مینا بیاید.
@jolgeshomali
@taporestangilakgilak_ariyaea
بخش نخست:
آغاز داستان...
مینا چشمانی به سرخی یاقوت داشت. ولی مردم به او مینای گرگ چشم یا “ورگ چشم” می گفتند. بلند بالا زیبا و با آواز بسیار زیبا و دلنشین که معمولا کنار چشمه “ماه پره” می نشست و آواز می خواند و دخترهایی که برای گرفتن آب از چشمه می آمدند دور او جمع می شدند و به صدای دلنشین او گوش می دادند.
مینا دختری تنها و یتیم بود و تنها در کلبه ای زندگی می کرد خانه او هنوز به صورت اثرفرهنگی به جامانده است. امروز نمی دانیم چرا مینا تنها و یتیم بوده و تنها زندگی می کرده است. او دختری زیبا بود و بسیاری از جوانها عاشق او بودند ولی خیلی ها جرات نمی کردند به چشم او نگاه کنند و بچه های کوچک حتی از او می ترسیدند و زیر گریه می زدند و فرار می کردند.
او معمولا به دل جنگل می رفت و چوب (هیمه) می آورد و هنگام گردآوری با صدای بلند آواز می خواند. در جلوی خونه او پر از چوب بود که روی هم چیده شده بود.
مینا در تنهایی جنگل شاید از روی ترس یا تنهایی با آوای بلند ترانه می خواند.
روزی پلنگی این صدا شنید و عاشق صدای زیبای او شد و هر روز از پشت بوته ها او را می دید و به آواز او گوش می داد. پلنگ که به صدای او عادت کرده بود و عاشق او شده بود نتوانست شبها از دلتنگی طاقت بیاورد.
بوی او را ردیابی کرد تا اینکه شبانگاه به کلبه مینا در روستا رسید و از روی درخت توتی که هنوز هست از درخت بالا رفت و پشت بام خونه اش رفت و از آنجا صدای معشوقه اش را می شنید. تا اینکه یکی از شبها مینا از پشت بام صدایی شنید و از نردبانی که اکنون در موزه کندلوس نگهداری می شود بالا رفت. پس از آنکه چشمش به پلنگ افتاد.
پلنگ خرناسی کرد و مینا از ترس بیهوش شد! پلنگ آنقدر بالای سرش نشست تا به هوش بیاید و این بار که بهوش آمد نفسش در سینه بند آمد و به چشم پلنگ خیره شد . پلنگ گاهی خرناسی می کرد و سر خود را پایین می انداخت یا باز می گرداند.
مینا با ترس و لرز فراوان و لکنت زبان پرسید تو اینجا چه میکنی؟ از من چی می خواهی؟ پلنگ هم با صدای خودش جوابشو می داد. کم کم مینا بر ترس خود چیره شد و مطمئن شد که دیگر پلنگ به سوی او حمله نخواهد کرد.
تا این زمان چشمان سرخ مینا موجب شده بود مینا همیشه تنها و فراری باشد. ولی پلنگ که مینا را دید مبهوت و حیران چشمان او شد و آرام شد. چون چشم هر دو یک رنگ بود! مینا کم کم که آرامش او را دید جلو رفت و نوازشش کرد.
با هم نشستند و دوستی بین آنها در حال پدید آمدن بود که شاید خود نمی دانستند در صد سال آینده به یکی از زیباترین و واقعی ترین رمانهای عاشقانه جهان تبدیل خواهد شد.
پلنگ مدتها عاشق مینا بود ولی مینا نمی دانست! ولی میوه درخت عشق پلنگ بالاخره به بار آمد و مینا نیز عاشق او شد! آن دو آن شب تا نزدیک صبح کنار هم بودند و هر یک با زبان خود با دیگری صحبت می کردند. نزدیک صبح پلنگ به جنگل بازگشت. مینا هم فردا دوباره به بهانه جمع آوری چوب به جنگل می رفت تا پلنگ را ببیند و این کار را مدتها انجام داد.
در جنگل پلنگ در گردآوری چوب به مینا کمک می کرد. مینا چوبهایی که جمع می کرد بر پشت پلنگ می نهاد تا در راه بخشی از سنگینی بار مینا کم شود. غروب مینا به خانه برمی گشت . پلنگ نیز هر شب به دهکده کندلوس می آمد و به خانه مینا می رفت و منتظر می ماند تا مینا بیاید.
@jolgeshomali
@taporestangilakgilak_ariyaea
مدیرکل میراث فرهنگی #گیلان: آبشار #ورزان_گیلان در فهرست آثار طبیعی #ملی_ایران قرار گرفت.
#ایران زیبا را ببینیم و پاسدار داشته های تاریخی،باستانی،فرهنگی و پردیس زیبایش باشیم.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#ایران زیبا را ببینیم و پاسدار داشته های تاریخی،باستانی،فرهنگی و پردیس زیبایش باشیم.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#مینا و #پلنگ
بخش دوم:
تا این زمان چشمان سرخ مینا موجب شده بود مینا همیشه تنها و فراری باشد. ولی پلنگ که مینا را دید مبهوت و حیران چشمان او شد و آرام شد. چون چشم هر دو یک رنگ بود! مینا کم کم که آرامش او را دید جلو رفت و نوازشش کرد.
با هم نشستند و دوستی بین آنها در حال پدید آمدن بود که شاید خود نمی دانستند در صد سال آینده به یکی از زیباترین و واقعی ترین رمانهای عاشقانه جهان تبدیل خواهد شد.
پلنگ مدتها عاشق مینا بود ولی مینا نمی دانست! ولی میوه درخت عشق پلنگ wبالاخره به بار آمد و مینا نیز عاشق او شد! آن دو آن شب تا نزدیک صبح کنار هم بودند و هر یک با زبان خود با دیگری صحبت می کردند. نزدیک صبح پلنگ به جنگل بازگشت. مینا هم فردا دوباره به بهانه جمع آوری چوب به جنگل می رفت تا پلنگ را ببیند و این کار را مدتها انجام داد.
در جنگل پلنگ در گردآوری چوب به مینا کمک می کرد. مینا چوبهایی که جمع می کرد بر پشت پلنگ می نهاد تا در راه بخشی از سنگینی بار مینا کم شود. غروب مینا به خانه برمی گشت . پلنگ نیز هر شب به دهکده کندلوس می آمد و به خانه مینا می رفت و منتظر می ماند تا مینا بیاید.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
@taporestangilak_ariyaea
بخش دوم:
تا این زمان چشمان سرخ مینا موجب شده بود مینا همیشه تنها و فراری باشد. ولی پلنگ که مینا را دید مبهوت و حیران چشمان او شد و آرام شد. چون چشم هر دو یک رنگ بود! مینا کم کم که آرامش او را دید جلو رفت و نوازشش کرد.
با هم نشستند و دوستی بین آنها در حال پدید آمدن بود که شاید خود نمی دانستند در صد سال آینده به یکی از زیباترین و واقعی ترین رمانهای عاشقانه جهان تبدیل خواهد شد.
پلنگ مدتها عاشق مینا بود ولی مینا نمی دانست! ولی میوه درخت عشق پلنگ wبالاخره به بار آمد و مینا نیز عاشق او شد! آن دو آن شب تا نزدیک صبح کنار هم بودند و هر یک با زبان خود با دیگری صحبت می کردند. نزدیک صبح پلنگ به جنگل بازگشت. مینا هم فردا دوباره به بهانه جمع آوری چوب به جنگل می رفت تا پلنگ را ببیند و این کار را مدتها انجام داد.
در جنگل پلنگ در گردآوری چوب به مینا کمک می کرد. مینا چوبهایی که جمع می کرد بر پشت پلنگ می نهاد تا در راه بخشی از سنگینی بار مینا کم شود. غروب مینا به خانه برمی گشت . پلنگ نیز هر شب به دهکده کندلوس می آمد و به خانه مینا می رفت و منتظر می ماند تا مینا بیاید.
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
@taporestangilak_ariyaea
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بانوی #جهانگرد_آلمانی در سفر خود از #ترکیه تا #فیلیپین توژکی از زیباییهای چشمنواز شهر #تبریز به اشتراک گذاشته است.
#ایران_زیبا
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#ایران_زیبا
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#مینا و #پلنگ
بخش سوم:
آنها روز به روز بهم وابسته تر می شدند و بهم عادت کردند. هر دو در کنار هم بودند و مینا او
را نوازش می کرد و برایش آواز می خواند. تا اینکه زمستان آمد و برف سنگینی بارید. همه جا سفید شده بود. مردم کندلوس هر روز صبح ردپای پلنگ را روی برفها می دیدند. ردپا را دنبال کردند و دریافتند که ردپا به سوی خانه میناست. ولی هنوز کسی خود پلنگ را ندیده بود و مینا هم چیزی به روی خود نیاورد.
تا اینکه ننه خیرالنسا یکی از دوستان نزدیک مینا که همسایه او بود شبی از شبها خوابش نمی برد. از خانه بیرون آمد تا قدم بزند. هنگامی که بیرون آمد صدای مینا را شنید. گویا روی کسی فریاد می زد و دعوا می کرد. با خود گفت او که کسی را ندارد و اهل دعوا هم نیست. به سوی خانه اش رفت و به درون حیاطش نگاه کرد.
مینا را دید که نشسته و به دیوار تکیه داد و با تکه چوبی که در دست داشت در حالی که بازی می کرد و گاهی سرش را بالا می آورد، در جلوی او پلنگ غول پیکری نشسته در حالی که دستها جلویش خم نشده بود و مانند کودکی از دعوای مادرش شرمسار باشد سر و گوشش را پایین انداخته و پس از هر دعوا و سرزنش مینا یه زوزه و آه شرمساری می کشد.
معلوم نبود چه کرده بود که مینا از دست او عصبانی بود شاید دیر آمده بود و مینا را در انتظار گذاشته بود. مینا ناراحت شده بود. مینا در جهان کسی جز این پلنگ را نداشت. هر دو عاشق و شیفته هم شده بودند. خیرالنسا داستان را نزد خود نگه داشت و برای کسی بازگو نکرد. تا اینکه پس از مدتی خود مینا داستان را برایش تعریف کرد. پلنگ شیفته جادوی چشمان سرخ ستاره گون مینا و آواز زیبایش شده بود به طوری که هر شب به دیدارش می آمد و سر خود را از پنجره به درون کلبه مینا می انداخت. کم کم داستان عشق مینا و پلنگ در روستا پخش شد و مردم از رفت و آمد پلنگی به ده آگاه شدند.
روزها مینا به جنگل می رفت و شبها پلنگ به خانه او می آمد. مردم که از این جریان باخبر شدند هر شب کمین می کردند پلنگ را ببیند. برخی ها هم با تفنگ منتظرش بودند.
ولی وقتی به عشق مینا و او پی بردند از کشتنش منصرف شدند. خیلی از مردم هم می ترسیدند شبها بیرون بروند. بعضی ها هم می دیدند که پلنگ بعضی وقتها که می اومد با خود شکاری مانند تیرنگ (یا همان قرقاول) ، کبک و یا شوکا به خانه مینا می آورد.
برخی از پسرهای جوان ده که مینا را دوست داشتند ، پلنگ را در جای رقیب خود می دیدند و حسادت می کردند. یکی از آنها هر شب پشت در خانه مینا می رفت تا سایه و شبح مینا را روی پرده اتاق پنجره اش ببینید و اینکه هر شب تا دیر وقت چراغ خانه اش روشن بود برایش عجیب بود فکر می کرد که مینا عاشق اوست و به خاطر او بی خواب است. تا اینکه فهمید او منتظر پلنگی هست و بعد از آن حسرت میخورد که کاش پلنگی بود.
پلنگ دیگر یکی از اهالی کندلوس شده بود. بعضی از بستگان مینا هم از روی شرم تلاش می کردند داستان را پنهان نگاه دارند. مدتی گذشت تا اینکه در روستای کناری کندلوس یعنی نیچکوه عروسی دختری به نام آهو خانم بود.
همه اهالی کندلوس به عروسی دعوت شده بودند. دخترها و زنهای ده از روی دلسوزی واسه مینا که تنها زندگی می کرد یا از روی ترس که مبادا با پلنگ تنهاش بگذارند او را به زور و کشان کشان بدون آنکه لباس نویی بر تنش کند به عروسی بردند. دل مینا در کندولوس جا مانده بود می دانست حتما پلنگ امشب می آید.
در شب عروسی بیشتر مردان تفنگ به دست بودند و خطر بزرگی پلنگ را تهدید می کرد. چون او حتما رد و بوی او را می گرفت و به نیچکوه می آمد.
شب هنگام پلنگ به روستا آمد ولی مینا را نیافت. بوی مینا را دنبال کرد و به سوی روستای نیچکوه به راه افتاد.
به نزدیک ده که رسید سگهای ییلاقی که خیلی بی باک و سهمگین هستند از آمدن او آگاه شدند و به سویش دویدند و به او حمله کردند. پلنگ پس از جنگ و درگیری بسیار خونین و زخمی شد. با اینحال خود را به روستا رساند و به خانه ای رسید که مینا در آنجا بود. پلنگ سر خود را از پنجره اتاق عروس به درون برد و نعره ای کشید و مینا را صدا زد.
زنان جیغ زدند و فریاد کشیدند. بعضی ها هم از حال رفتند و مردان هم که دستپاچه شده بودند تفنگ بدست بسویش حمله کردند و چند تیر بسویش انداختند و پلنگ به تاریکی شب بازگشت و فرار کرد. ولی هنگام فرار تیری به او برخورد کرد. زمستان بود و برف و کولاک خیلی سنگین می بارید. مجلس عروسی تا ساعتی بهم خورد و همه می ترسیدند پلنگ باز گردد. یکی از بستگان و خویشاوندان مینا که از بزرگان کندلوس بود تلاش کرد مهمانی را آرام کند.
مهمانها و زنهای ترسیده را دلداری داد و برای آنکه مردم نیچکوه از عشق مینا و پلنگ آگاه نشوند و شرمسار نشوند به مهمانها گفت پلنگی بود که از گرسنگی به نیچکوه آمد. او همان شب عروسی پلنگ را در نزدیکی خود دید ولی دلش نیامد پلنگ را با تفنگ بکشد.
@jolgeshomali
@taporestangilak_ariyaea
بخش سوم:
آنها روز به روز بهم وابسته تر می شدند و بهم عادت کردند. هر دو در کنار هم بودند و مینا او
را نوازش می کرد و برایش آواز می خواند. تا اینکه زمستان آمد و برف سنگینی بارید. همه جا سفید شده بود. مردم کندلوس هر روز صبح ردپای پلنگ را روی برفها می دیدند. ردپا را دنبال کردند و دریافتند که ردپا به سوی خانه میناست. ولی هنوز کسی خود پلنگ را ندیده بود و مینا هم چیزی به روی خود نیاورد.
تا اینکه ننه خیرالنسا یکی از دوستان نزدیک مینا که همسایه او بود شبی از شبها خوابش نمی برد. از خانه بیرون آمد تا قدم بزند. هنگامی که بیرون آمد صدای مینا را شنید. گویا روی کسی فریاد می زد و دعوا می کرد. با خود گفت او که کسی را ندارد و اهل دعوا هم نیست. به سوی خانه اش رفت و به درون حیاطش نگاه کرد.
مینا را دید که نشسته و به دیوار تکیه داد و با تکه چوبی که در دست داشت در حالی که بازی می کرد و گاهی سرش را بالا می آورد، در جلوی او پلنگ غول پیکری نشسته در حالی که دستها جلویش خم نشده بود و مانند کودکی از دعوای مادرش شرمسار باشد سر و گوشش را پایین انداخته و پس از هر دعوا و سرزنش مینا یه زوزه و آه شرمساری می کشد.
معلوم نبود چه کرده بود که مینا از دست او عصبانی بود شاید دیر آمده بود و مینا را در انتظار گذاشته بود. مینا ناراحت شده بود. مینا در جهان کسی جز این پلنگ را نداشت. هر دو عاشق و شیفته هم شده بودند. خیرالنسا داستان را نزد خود نگه داشت و برای کسی بازگو نکرد. تا اینکه پس از مدتی خود مینا داستان را برایش تعریف کرد. پلنگ شیفته جادوی چشمان سرخ ستاره گون مینا و آواز زیبایش شده بود به طوری که هر شب به دیدارش می آمد و سر خود را از پنجره به درون کلبه مینا می انداخت. کم کم داستان عشق مینا و پلنگ در روستا پخش شد و مردم از رفت و آمد پلنگی به ده آگاه شدند.
روزها مینا به جنگل می رفت و شبها پلنگ به خانه او می آمد. مردم که از این جریان باخبر شدند هر شب کمین می کردند پلنگ را ببیند. برخی ها هم با تفنگ منتظرش بودند.
ولی وقتی به عشق مینا و او پی بردند از کشتنش منصرف شدند. خیلی از مردم هم می ترسیدند شبها بیرون بروند. بعضی ها هم می دیدند که پلنگ بعضی وقتها که می اومد با خود شکاری مانند تیرنگ (یا همان قرقاول) ، کبک و یا شوکا به خانه مینا می آورد.
برخی از پسرهای جوان ده که مینا را دوست داشتند ، پلنگ را در جای رقیب خود می دیدند و حسادت می کردند. یکی از آنها هر شب پشت در خانه مینا می رفت تا سایه و شبح مینا را روی پرده اتاق پنجره اش ببینید و اینکه هر شب تا دیر وقت چراغ خانه اش روشن بود برایش عجیب بود فکر می کرد که مینا عاشق اوست و به خاطر او بی خواب است. تا اینکه فهمید او منتظر پلنگی هست و بعد از آن حسرت میخورد که کاش پلنگی بود.
پلنگ دیگر یکی از اهالی کندلوس شده بود. بعضی از بستگان مینا هم از روی شرم تلاش می کردند داستان را پنهان نگاه دارند. مدتی گذشت تا اینکه در روستای کناری کندلوس یعنی نیچکوه عروسی دختری به نام آهو خانم بود.
همه اهالی کندلوس به عروسی دعوت شده بودند. دخترها و زنهای ده از روی دلسوزی واسه مینا که تنها زندگی می کرد یا از روی ترس که مبادا با پلنگ تنهاش بگذارند او را به زور و کشان کشان بدون آنکه لباس نویی بر تنش کند به عروسی بردند. دل مینا در کندولوس جا مانده بود می دانست حتما پلنگ امشب می آید.
در شب عروسی بیشتر مردان تفنگ به دست بودند و خطر بزرگی پلنگ را تهدید می کرد. چون او حتما رد و بوی او را می گرفت و به نیچکوه می آمد.
شب هنگام پلنگ به روستا آمد ولی مینا را نیافت. بوی مینا را دنبال کرد و به سوی روستای نیچکوه به راه افتاد.
به نزدیک ده که رسید سگهای ییلاقی که خیلی بی باک و سهمگین هستند از آمدن او آگاه شدند و به سویش دویدند و به او حمله کردند. پلنگ پس از جنگ و درگیری بسیار خونین و زخمی شد. با اینحال خود را به روستا رساند و به خانه ای رسید که مینا در آنجا بود. پلنگ سر خود را از پنجره اتاق عروس به درون برد و نعره ای کشید و مینا را صدا زد.
زنان جیغ زدند و فریاد کشیدند. بعضی ها هم از حال رفتند و مردان هم که دستپاچه شده بودند تفنگ بدست بسویش حمله کردند و چند تیر بسویش انداختند و پلنگ به تاریکی شب بازگشت و فرار کرد. ولی هنگام فرار تیری به او برخورد کرد. زمستان بود و برف و کولاک خیلی سنگین می بارید. مجلس عروسی تا ساعتی بهم خورد و همه می ترسیدند پلنگ باز گردد. یکی از بستگان و خویشاوندان مینا که از بزرگان کندلوس بود تلاش کرد مهمانی را آرام کند.
مهمانها و زنهای ترسیده را دلداری داد و برای آنکه مردم نیچکوه از عشق مینا و پلنگ آگاه نشوند و شرمسار نشوند به مهمانها گفت پلنگی بود که از گرسنگی به نیچکوه آمد. او همان شب عروسی پلنگ را در نزدیکی خود دید ولی دلش نیامد پلنگ را با تفنگ بکشد.
@jolgeshomali
@taporestangilak_ariyaea
#بستنی_ایرانی در فهرست دسرهای برتر جهان
#بستنی_زعفرانی_ایران در فهرست ۵۰ دسر برتر جهان از دید وبسایت CNN قرار گرفته !
در توضیحاتش اومده که این خوشمزهی خامهای، درواقع عصارهی بهاره و تعجبی نداره که محبوب #ایرانیها در روزهای نوروزه!
از کانال #پایگاه_خبری_ولات_نیــــوز
با ویرایش
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#بستنی_زعفرانی_ایران در فهرست ۵۰ دسر برتر جهان از دید وبسایت CNN قرار گرفته !
در توضیحاتش اومده که این خوشمزهی خامهای، درواقع عصارهی بهاره و تعجبی نداره که محبوب #ایرانیها در روزهای نوروزه!
از کانال #پایگاه_خبری_ولات_نیــــوز
با ویرایش
پایگاه ایران دوستان مازندران
@jolgeshomali
#مینا و #پلنگ
بخش چهارم:
اما جوان دیگری از کندلوس که رقیب عشقی پلنگ بود تیر کاری را به پلنگ زده بود. مردم محل چون پلنگ چون عاشق صدای مینا شد و مینا هم پاک و بی گناه بود و همه می دانستند به خاطر عشق مینا به روستا می آید با او کاری نداشتند.
دلشان نمی آمد پلنگ را بکشند و مینا را عزادار کنند. پس از آنکه پلنگ از نیچکوه فرارکرد پس از آرام شدن، دوباره همه مشغول شادی قلیان و چای و چپق شدند و درباره اینکه چرا پلنگ به روستا آمد با هم حرف می زدند. فکر نمی کردند که پلنگ کشته شده باشد یا تیری خورده باشد.
فردای عروسی جوانی کاسه ای از خون پلنگ را درون چاله ای از برف نزدیک کندلوس دید. رنگ خونش مثل گل شقایق بود. از قدیم می گفتند رنگ خون عاشق با خون دیگران فرق دارد. خون عاشق(مقدس است) هرجا که بریزد گل در می آبد. به گوش مینا رساندند. وقتی که فهمید پلنگ شاید مرده باشد آنچنان سر و صدا و شیون و زاری در کندلوس به راه انداخت که همه مردم ده حیرت زده و مبهوت شدند.
مینا مدام نام پلنگ را صدا می سزد و بر سر و روی خود می زد! کسی هم جرات نمی کرد نزدیک او برود. او یکپارچه خشم و آتش شد. صدای آه و ناله های تا آخر عمر کسانی که این صحنه را دیده بودند در گوششان مانده بود و با یاد آن اشک می ریختند.
همه مردم ده از اندوه او ناراحت شدند و گریه می کردند. می گویند جوانی که پلنگ را با تیر زد رقیب عشقی پلنگ بوده و با شنیدن شیون هراسناک مینا به هراس افتاد و به جنگل گریخت و دیگر برنگشت و هیچ کس او را ندید! می گویند سالها بعد یکی او را در “غار انگلسی” دیده بود.
موهایش بسیار بلند شده بود به طوریکه روی دوشش ریخته شده بود و با دیدن جوان کندلوسی فرار کرد! مردم روستا تا 3 روز اطراف ده را گشتند تا شاید لاشه پلنگ را بیابند یا او را نیمه جان پیدا کنند و نجاتش دهند تا دل مینا را آرام کنند. حتی تا نوک کوه بالا رفتند. رد پایش در جایی روی برفها گم می شد.
بالاخره لاشه پلنگ پیدا نشد. برخی شایع کرده بودند که شاید خود جوان رقیب پلنگ لاشه پلنگ را با خود به جنگل برده باشد. مینا جامه عزای سیاه بر تن کرد و در خانه نشست و مجمع بزرگی از حلوا و خرما در پیش نهاد. مردم دسته دسته از روستاها و خانه های اطراف برای سرسلامتی و دلداری و تسلیت به خانه او می آمدند و همراه با او گریه می کردند.
هر مهمانی که تازه می آمد او شروع به مویه و موری می کرد. مردم ده و دوستان و بستگان مینا دیگهای بزرگ برنج بار نهادند. تا 3 روز و 3 شب مردم ده نهار و شام به میهمان و مردم روستا دادند! مینا تا پایان زمستان خود را در خانه زندانی کرد و کسی را نمی پذیرفت. بستگانش گاهی برای او غذا می آوردند. تا اینکه زمستان سپری شد. در یکی نخستین روزهای بهار با آمدن جشن نوروز باستانی ایرانیان یک روز صبح زود مه بسیار غلیظی آمد.
گفته می شد هیچیک از مردم ده در همه عمر خود چنین مه ایی ندیده بود وقتی مه آمد مینا در خانه خود را گشود و بیرون آمد. گویا صدایی از جنگل او را فرا خوانده بود. آرام ارام بودن آنکه سخنی به لب گشاید و به کسی چیزی بگوید و پاسخ پرسش کسی را بدهد به سوی جنگل رفت و در مه گم شد. مردم روستا شگفت زده شدند با خود گفتند شاید او می خواهد به زندگی عادی خود برگردد و شاید رفته جنگل برای خود هیمه(چوب)بیآورد.
اما نیمروز(ظهر) شد او نیامد شب شد باز نگشت. مردم و بستگان نگران شدند و آتش و فانوس گرفتند و در جستجوی او به جنگل جاهای که او پیش از این به آنجا ها می رفت رهسپار شدند و دنبال او گشتند ولی هرگز او را نیافتند. تا چندین روز گشتند او را نیافتند و دیگر هیچ وقت پیدا نشد.
@jolgeshomali
@taporestangilak_ariyaea
بخش چهارم:
اما جوان دیگری از کندلوس که رقیب عشقی پلنگ بود تیر کاری را به پلنگ زده بود. مردم محل چون پلنگ چون عاشق صدای مینا شد و مینا هم پاک و بی گناه بود و همه می دانستند به خاطر عشق مینا به روستا می آید با او کاری نداشتند.
دلشان نمی آمد پلنگ را بکشند و مینا را عزادار کنند. پس از آنکه پلنگ از نیچکوه فرارکرد پس از آرام شدن، دوباره همه مشغول شادی قلیان و چای و چپق شدند و درباره اینکه چرا پلنگ به روستا آمد با هم حرف می زدند. فکر نمی کردند که پلنگ کشته شده باشد یا تیری خورده باشد.
فردای عروسی جوانی کاسه ای از خون پلنگ را درون چاله ای از برف نزدیک کندلوس دید. رنگ خونش مثل گل شقایق بود. از قدیم می گفتند رنگ خون عاشق با خون دیگران فرق دارد. خون عاشق(مقدس است) هرجا که بریزد گل در می آبد. به گوش مینا رساندند. وقتی که فهمید پلنگ شاید مرده باشد آنچنان سر و صدا و شیون و زاری در کندلوس به راه انداخت که همه مردم ده حیرت زده و مبهوت شدند.
مینا مدام نام پلنگ را صدا می سزد و بر سر و روی خود می زد! کسی هم جرات نمی کرد نزدیک او برود. او یکپارچه خشم و آتش شد. صدای آه و ناله های تا آخر عمر کسانی که این صحنه را دیده بودند در گوششان مانده بود و با یاد آن اشک می ریختند.
همه مردم ده از اندوه او ناراحت شدند و گریه می کردند. می گویند جوانی که پلنگ را با تیر زد رقیب عشقی پلنگ بوده و با شنیدن شیون هراسناک مینا به هراس افتاد و به جنگل گریخت و دیگر برنگشت و هیچ کس او را ندید! می گویند سالها بعد یکی او را در “غار انگلسی” دیده بود.
موهایش بسیار بلند شده بود به طوریکه روی دوشش ریخته شده بود و با دیدن جوان کندلوسی فرار کرد! مردم روستا تا 3 روز اطراف ده را گشتند تا شاید لاشه پلنگ را بیابند یا او را نیمه جان پیدا کنند و نجاتش دهند تا دل مینا را آرام کنند. حتی تا نوک کوه بالا رفتند. رد پایش در جایی روی برفها گم می شد.
بالاخره لاشه پلنگ پیدا نشد. برخی شایع کرده بودند که شاید خود جوان رقیب پلنگ لاشه پلنگ را با خود به جنگل برده باشد. مینا جامه عزای سیاه بر تن کرد و در خانه نشست و مجمع بزرگی از حلوا و خرما در پیش نهاد. مردم دسته دسته از روستاها و خانه های اطراف برای سرسلامتی و دلداری و تسلیت به خانه او می آمدند و همراه با او گریه می کردند.
هر مهمانی که تازه می آمد او شروع به مویه و موری می کرد. مردم ده و دوستان و بستگان مینا دیگهای بزرگ برنج بار نهادند. تا 3 روز و 3 شب مردم ده نهار و شام به میهمان و مردم روستا دادند! مینا تا پایان زمستان خود را در خانه زندانی کرد و کسی را نمی پذیرفت. بستگانش گاهی برای او غذا می آوردند. تا اینکه زمستان سپری شد. در یکی نخستین روزهای بهار با آمدن جشن نوروز باستانی ایرانیان یک روز صبح زود مه بسیار غلیظی آمد.
گفته می شد هیچیک از مردم ده در همه عمر خود چنین مه ایی ندیده بود وقتی مه آمد مینا در خانه خود را گشود و بیرون آمد. گویا صدایی از جنگل او را فرا خوانده بود. آرام ارام بودن آنکه سخنی به لب گشاید و به کسی چیزی بگوید و پاسخ پرسش کسی را بدهد به سوی جنگل رفت و در مه گم شد. مردم روستا شگفت زده شدند با خود گفتند شاید او می خواهد به زندگی عادی خود برگردد و شاید رفته جنگل برای خود هیمه(چوب)بیآورد.
اما نیمروز(ظهر) شد او نیامد شب شد باز نگشت. مردم و بستگان نگران شدند و آتش و فانوس گرفتند و در جستجوی او به جنگل جاهای که او پیش از این به آنجا ها می رفت رهسپار شدند و دنبال او گشتند ولی هرگز او را نیافتند. تا چندین روز گشتند او را نیافتند و دیگر هیچ وقت پیدا نشد.
@jolgeshomali
@taporestangilak_ariyaea