Forwarded from فردای بهتر (مصطفی تاجزاده)
نزن، سرباز...
✍️سعید معدنی
سال ۱۳۵۷ نوجوان ۱۴- ۱۵ ساله بودیم. ایران در التهاب آمدن یا نیامدن امام خمینی از پاریس بود. منابع کسب خبر برای ما محدود و معدود بود. در آن سالها ما در بزرگترین روستای شهرستان ساجبلاغ (هیو- Heave) زندگی میکردیم. تعداد جمعیت (۳- ۴هزار نفری) آنقدر بود که بتوانیم موافق و مخالف شاه و تظاهرات و راهپیماییهای خودمان را داشته باشیم. مهمترین و موثق ترین منبع کسب خبر ما مثل همهی مردم ایران رادیو بیبیسی بود. غوغایی بود. مرحوم حاج الله قلی حسینی نمایندگی روزنامه اطلاعات را داشت و سایر نشریات این موسسه مثل اطلاعات هفتگی، مجله جوانان، دنیای ورزش را میآورد. هر روز صف میکشیدیم و یا از قبل رزرو میکردیم تا روزنامه اطلاعات بخریم. هر چقدر به ماهها و هفتههای منتهی به انقلاب نزدیک می شدیم شور و شوق دانستن بیشتر و بیشتر میشد. کمکم پای سایر روزنامهها هم به روستا باز میشد. کسانی که به تهران، کرج و یا به شهرهای اطراف میرفتند روزنامههای دیگر را هم با خود میآوردند. آنروزها پاتوق تجمع ما مسجد و میدان جنب مسجد بود و اتفاقاً مغازه روزنامه اطلاعات هم در حاشیهی همان میدان بود.
روز ۱۰ بهمن ۵۷ یکنفر با یک روزنامه تا شده کیهان به جمع ما در حیاط مسجد پیوست. لای روزنامه را که باز کردیم تیتر آن عجیب چشم ما را گرفت در کنار تصویر یک سرباز اسلحه بدست که مردم را نشانه گرفته با قلم درشت نوشته بود:
نزن، سرباز...
اکنون بعد از ۴۳ سال دوباره جوانان به میدان اعتراض آمدهاند. آنان خواهان گشایشی در قوانین سخت و تصلب یافته در شریانهای جامعه هستند، که پدربزرگهایشان برایشان چیدهاند و معتقدند- درست یا غلط- به درد جهان امروزشان نمیخورد. این روزها خون جوانان دوباره در سنگفرش خیابان میریزد و دوباره و چندباره مادران در سوگ فرزندان مینشینند. انگار دوباره بر گشتهایم به سال ۵۷.
جوان امروز میگوید لباسی که ۴۳ سال پیش با قوانین آن زمان برایمان دوختهاید برای امروزمان تنگ است و معترض است و می گوید ما گشت ارشاد نمیخواهیم و میخواهیم مثل همهی مردمان روی کرهی زمین بر اساس فرهنگ، مذهب، قومیت و باورهای خود، نوع پوشش و لباس خود را انتخاب کنیم. اما پاسخشان فعلا خشونت و تفنگ است. خیابانهای شهر غرق خون است و دهها نفر از هر دوسوی کشته شدهاند و هزاران نفر مجروح و بازداشتی داریم.
با همهی این اوصاف و اتفاقات تلخ، حکومتگران حاضر نیستند قوانین را بازنگری کنند تا شاید التهابات بخوابد. امروز جامعه به سوگ جوانان نشسته و هر روز بر کشتهها افزوده میشود. و باز هم باید بگوییم:
نزن سرباز
در آخر لازم به ذکر است که قبلاً کارشناسان اجتماعی و جامعه شناسان بارها و بارها هشدار داده و این روزها را پیشبینی کرده بودند، و حتی از تکرار گفتههایشان خسته شده بودند، اما مثل همیشه حکومتگران خودشان را عقل کل میدانند و مثل همیشهی تاریخ غمبار این سرزمین گوش شنوایی نیست که نیست. نتیجهاش این شد که متاسفانه شاهد خشونت و تضاد آشتی ناپذیر از هر دو سو باشیم. روزهای غمگینی را میگذرانیم و روزهای خطرناکی را پیش رو داریم.
#سعید_معدنی
#نزن_سرباز
#زنان
#حجاب
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh
✍️سعید معدنی
سال ۱۳۵۷ نوجوان ۱۴- ۱۵ ساله بودیم. ایران در التهاب آمدن یا نیامدن امام خمینی از پاریس بود. منابع کسب خبر برای ما محدود و معدود بود. در آن سالها ما در بزرگترین روستای شهرستان ساجبلاغ (هیو- Heave) زندگی میکردیم. تعداد جمعیت (۳- ۴هزار نفری) آنقدر بود که بتوانیم موافق و مخالف شاه و تظاهرات و راهپیماییهای خودمان را داشته باشیم. مهمترین و موثق ترین منبع کسب خبر ما مثل همهی مردم ایران رادیو بیبیسی بود. غوغایی بود. مرحوم حاج الله قلی حسینی نمایندگی روزنامه اطلاعات را داشت و سایر نشریات این موسسه مثل اطلاعات هفتگی، مجله جوانان، دنیای ورزش را میآورد. هر روز صف میکشیدیم و یا از قبل رزرو میکردیم تا روزنامه اطلاعات بخریم. هر چقدر به ماهها و هفتههای منتهی به انقلاب نزدیک می شدیم شور و شوق دانستن بیشتر و بیشتر میشد. کمکم پای سایر روزنامهها هم به روستا باز میشد. کسانی که به تهران، کرج و یا به شهرهای اطراف میرفتند روزنامههای دیگر را هم با خود میآوردند. آنروزها پاتوق تجمع ما مسجد و میدان جنب مسجد بود و اتفاقاً مغازه روزنامه اطلاعات هم در حاشیهی همان میدان بود.
روز ۱۰ بهمن ۵۷ یکنفر با یک روزنامه تا شده کیهان به جمع ما در حیاط مسجد پیوست. لای روزنامه را که باز کردیم تیتر آن عجیب چشم ما را گرفت در کنار تصویر یک سرباز اسلحه بدست که مردم را نشانه گرفته با قلم درشت نوشته بود:
نزن، سرباز...
اکنون بعد از ۴۳ سال دوباره جوانان به میدان اعتراض آمدهاند. آنان خواهان گشایشی در قوانین سخت و تصلب یافته در شریانهای جامعه هستند، که پدربزرگهایشان برایشان چیدهاند و معتقدند- درست یا غلط- به درد جهان امروزشان نمیخورد. این روزها خون جوانان دوباره در سنگفرش خیابان میریزد و دوباره و چندباره مادران در سوگ فرزندان مینشینند. انگار دوباره بر گشتهایم به سال ۵۷.
جوان امروز میگوید لباسی که ۴۳ سال پیش با قوانین آن زمان برایمان دوختهاید برای امروزمان تنگ است و معترض است و می گوید ما گشت ارشاد نمیخواهیم و میخواهیم مثل همهی مردمان روی کرهی زمین بر اساس فرهنگ، مذهب، قومیت و باورهای خود، نوع پوشش و لباس خود را انتخاب کنیم. اما پاسخشان فعلا خشونت و تفنگ است. خیابانهای شهر غرق خون است و دهها نفر از هر دوسوی کشته شدهاند و هزاران نفر مجروح و بازداشتی داریم.
با همهی این اوصاف و اتفاقات تلخ، حکومتگران حاضر نیستند قوانین را بازنگری کنند تا شاید التهابات بخوابد. امروز جامعه به سوگ جوانان نشسته و هر روز بر کشتهها افزوده میشود. و باز هم باید بگوییم:
نزن سرباز
در آخر لازم به ذکر است که قبلاً کارشناسان اجتماعی و جامعه شناسان بارها و بارها هشدار داده و این روزها را پیشبینی کرده بودند، و حتی از تکرار گفتههایشان خسته شده بودند، اما مثل همیشه حکومتگران خودشان را عقل کل میدانند و مثل همیشهی تاریخ غمبار این سرزمین گوش شنوایی نیست که نیست. نتیجهاش این شد که متاسفانه شاهد خشونت و تضاد آشتی ناپذیر از هر دو سو باشیم. روزهای غمگینی را میگذرانیم و روزهای خطرناکی را پیش رو داریم.
#سعید_معدنی
#نزن_سرباز
#زنان
#حجاب
@Saeed_Maadani @MostafaTajzadeh