「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
9.84K subscribers
198 photos
35 videos
70 links
Download Telegram
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۸۳ پروانه ناباور بهم نگاه کرد می دونستم لحنم خیلی بده اما انگار رحم و مروت رو کنار گذاشته بودم و می خواستم هر جوری که شده فقط این دختر رو از خودم جدا کنم. جوابی نداد که پوزخند زدم. -نه خانوم خانوما من عاشق تو یه ذره بچه نشدم فقط چون واسه داف…
قسمت۳۸۴





در خودکار رو باز کردم و یه چک بیست میلیونی براش نوشتم.

به نظرم براش زیاد بود اما اهمیتی نداشت.

می ارزید به این که دیگه سر و کله اش هیچ کجا از زندگیم پیدا نشه.

چک رو سمتش گرفتم و گفتم:
-بیا این پول رو بگیر و برو...

تا الان هم هرچی برات خریدم یا هر خرجی برات کردم نوش جونت فقط بدون کار دیشبت اصلا درست نبود.

خیلی منو پیش بابا بزرگم خراب کردی واسه همین الان دارم باهات اینجوری رفتار می کنم.

دوباره از جلد اون آدم جدی بیرون اومد و گفت:
-امید اگه مشکلت دیشبه من خودم حلش می کنم و با بابابزرگت حرف می زنم اون آدم خوبی بود مطمئنم منو قبول می کنه و اجازه میده بازم باهم باشیم.

خنده ام گرفته بود.

واقعا فکر می کرد بابا بزرگم می تونه واسه روابط من تصمیم بگیره!

-ببین بچه جون من خودم عقل دارم و در مورد این چیزا خودم تصمیم میگیرم پس اگه بهت گفتم بری یعنی انتخاب من نیستی.

دیگه داشت حوصله ام سر می رفت واسه همین از جام بلند شدم تا برم.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۸۴ در خودکار رو باز کردم و یه چک بیست میلیونی براش نوشتم. به نظرم براش زیاد بود اما اهمیتی نداشت. می ارزید به این که دیگه سر و کله اش هیچ کجا از زندگیم پیدا نشه. چک رو سمتش گرفتم و گفتم: -بیا این پول رو بگیر و برو... تا الان هم هرچی برات خریدم…
قسمت۳۸۵







-امید امیدوارم یه روز تو هم به حال و روز من بیفتی...

همین...تنها حرفی که گفته بود همین بود اونم از جاش بلند شد و زودتر از من از اونجا رفت.

چک رو هم با خودش برده بود.

پوزخندی زدم و گفتم:
-اگه واقعا منو واسه خودم می خواستی پس چرا چک رو برداشتی و رفتی.

حس خوبی از کاری که کرده بودم نداشتم اما دلم نمی خواست روزنو به خاطر اون دختر بچه خراب کنم.

امروز قرار بود آقای کاویانی برام خونه پیدا کنه.

همه چیز رو به خودش سپرده بودم چون مطمئن بودم اون هر انتخاب بدی هم که بکنه از تموم خونه هایی که من تا به حال داخلش زندگی می کردم بهتره.

سوار ماشین شدم و سمت شرکت حرکت کردم دیگه راننده نبودم و لازم نبود حتما سر ساعت سرکار باشم و می تونستم هر وقت که می خوام برم اونجا.

خوشحال از ماشین پیدا شدم و خواستم سمت اتاق آقای کاویانی برم که رهام جلوم رو گرفت.

-به به آقا امید صبر می کردی شب می اومدی مرد حسابی این چه وقت اومدنه بابام یکم بهت رو داده فکر کردی چه خبره.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۸۵ -امید امیدوارم یه روز تو هم به حال و روز من بیفتی... همین...تنها حرفی که گفته بود همین بود اونم از جاش بلند شد و زودتر از من از اونجا رفت. چک رو هم با خودش برده بود. پوزخندی زدم و گفتم: -اگه واقعا منو واسه خودم می خواستی پس چرا چک رو برداشتی…
قسمت۳۸۶






به چشماش نگاه کردم و پوزخندی زدم.

دلم می خواست چهره اش رو وقتی واقعیت رو می فهمه ببینم.

کنارش زدم و گفتم:
-تو رییس من نیستی پس دلیل نمی بینم چیزی رو برات توضیح بدم.

خواستم برم که دوباره سر راهم سبز شد.

-بگو ببینم به بابام چی گفتی که اینجوری خام تو شده و بهت اعتماد داره؟

چیز خورش کردی که تو سفر اصفهان تو رو برده و واسه استانبول هم برنامه داره که با تو بره!

دلم می خواست داد بزنم و بگم آره این کارا رو می کنه چون من نوه اش هستم اما می خواستم این حرف رو آقای کاویانی بهش بزنه و باید تا اومدن جواب آزمایش صبر می کردم واسه همین گفتم:
-برو خودت ببین چیکار کردی که بابات بیشتر از تو به یه آدم غریبه اعتماد داره.

دیگه اجازه ندادم مانعم بشه و وارد اتاق آقای کاویانی شدم.

دسته چک رو روی میز گذاشتم و گفتم:
-این مورد حل شد‌.

-کس دیگه ای که تو زندگیت نیست امید؟

اگه هست همین الان اونم تمومش کن و زندگی سالمت رو شروع کن.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۸۶ به چشماش نگاه کردم و پوزخندی زدم. دلم می خواست چهره اش رو وقتی واقعیت رو می فهمه ببینم. کنارش زدم و گفتم: -تو رییس من نیستی پس دلیل نمی بینم چیزی رو برات توضیح بدم. خواستم برم که دوباره سر راهم سبز شد. -بگو ببینم به بابام چی گفتی که اینجوری…
قسمت۳۸۷








حرفی نزدم واقعیت این بود که هیچ زن دیگه ای توی زندگی من نبود.

اما من نمی تونستم قول بدم که سالم و بدون هیچ حاشیه ای زندگی کنم.

منم آدم بودم و یه سری نیازها داشتم که نمی تونستم ازشون بگذرم.

سکوتم داشت طولانی می شد و نگاه آقای کاویانی هنوز روی من بود که رهام پارت اتاق شد.

نگاه سرزنشگرش رو به من دوخت و بعد شاکی رو به آقای کاویانی گفت:
-پدر به نظرم این آقا رو باید اخراج کنی حد خودش رو نمی دونه و به من بی احترامی می کنه.

همه تو این شرکت به جز این آقا می دونن که حرف اول رو بعد از شما من تو این شرکت و کارخونه می زنم و یه جورایی حرف من حرف شماست اما این آقا خیلی پررو و وقیحانه جلوی من می ایسته و جوابمو میده.

پوزخندی بهش زدم.

قیافه اش وقتی واقعیت رو می فهمید واقعا دیدنی بود فکر می کرد صاحب این مال و اموال فقط خودشه اما کور خونده بود قرار نبود فقط اون از این اموال لذت ببره.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۸۷ حرفی نزدم واقعیت این بود که هیچ زن دیگه ای توی زندگی من نبود. اما من نمی تونستم قول بدم که سالم و بدون هیچ حاشیه ای زندگی کنم. منم آدم بودم و یه سری نیازها داشتم که نمی تونستم ازشون بگذرم. سکوتم داشت طولانی می شد و نگاه آقای کاویانی هنوز…
قسمت۳۸۸







آقای کاویانی اول نگاهی به من و بعد به رهام انداخت.

-بهت قبلا هم گفتم رهام امید کارمند منه پس کاری به کارش نداشته باش من از کارش راضی ام تو برو و با کسایی که تو رو رئیس می دونن کار کن.

-اما پدر من دارم از بی احترامی این مرد حرف می زنم منو جلوی کارگرا سکه ی یه پول کرده اون وقت میگین کاری بهش نداشته باشم!

آقای کاویانی نگاه بدی بهم انداخت و گفت:
-امید احترام امید رو از این به بعد نگه می داری اون پسر منه یادت که نرفته.

می دونستم که می خواد بگه عموته اما جلوی رهام نمی تونه برای همین سرمو پایین انداختم و مظلوم گفتم:
-چشم آقای کاویانی.

مثل بچه مدرسه ای ها که به حرف ناظم مدرسشون گوش می دادن شده بودم.

واسه این خانواده و مال و اموال داشتم هر کاری می کردم و هر خفتی رو به جون می خریدم.

اگه حتی بخشی از این اموال برای من می شد می تونستم تا آخر عمر تو رفاه و آسایش زندگی کنم و آدمای اطرافم بهم احترام بزارن برای همین به نظرم ارزش این کارا رو داشت.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۸۸ آقای کاویانی اول نگاهی به من و بعد به رهام انداخت. -بهت قبلا هم گفتم رهام امید کارمند منه پس کاری به کارش نداشته باش من از کارش راضی ام تو برو و با کسایی که تو رو رئیس می دونن کار کن. -اما پدر من دارم از بی احترامی این مرد حرف می زنم منو جلوی…
قسمت۳۸۹






رهام از اتاق بیرون رفت انگار فقط می خواست همین حرف رو از دهن من بشنوه و حالا خیالش راحت شده بود.

خواستم منم برم بیرون که آقای کاویانی صدام زد.

-امید برو وسایلت رو جمع و جور کن باهم بریم خونه ای که برات گرفتم رو ببینیم.

باورم نمیشد که به این سرعت برام خونه خریده بود.

درسته که دلم می خواست قبل از خریدش خودمم برم و نظر بدم اما همین که الان یه خونه از خودم داشتم هم برام خیلی خوشحال کننده بود.

وسایلمو جمع کردم و با ماشین آقای کاویانی راه افتادیم.

خونه تو یه جای بالاشهر بود و هر چی بهش نزدیک تر می شدیم نیشم بیشتر باز می شد.

به در خونه که رسیدیم نگاهی به ساختمون رو به روم انداختم.

یه ساختمون ده طبقه که نمای خیلی زیبایی داشت و معلوم بود گرون قیمته.

-از نمای خونه و محله اش راضی هستی پسرم!

معلومه که راضی بودم من حتی تو خواب شبمم چنین خونه ای رو نمی دیدم و حالا صاحبش شده بودم.
Forwarded from گسترده نیکآ | Nikã💎•
هشدار! حتما این روزا تبلیغ این کانال رو داخل تلگرام دیدین، این کانال قراره یکی دو روز آینده اقدام به معرفی یه پروژه فیک و اسکم بکنه تا به این وسیله پول شمارو بالا بکشه، این پروژه کاملا دزدی بوده و اصلا بعد از خرید نمیتونید اونو بفروشید و کاملا پولتون از دست میره، مراقب باشید.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۸۹ رهام از اتاق بیرون رفت انگار فقط می خواست همین حرف رو از دهن من بشنوه و حالا خیالش راحت شده بود. خواستم منم برم بیرون که آقای کاویانی صدام زد. -امید برو وسایلت رو جمع و جور کن باهم بریم خونه ای که برات گرفتم رو ببینیم. باورم نمیشد که به این…
قسمت۳۹۰







لبخندی زدم و گفتم:
-خیلی زحمت کشیدین بابابزرگ من اصلا راضی نبودم همچین خونه ی گرون قیمتی رو برام بخرین.

نیشخندی به رفتارهای خودم زدم.

وقتی به نفعم بود می گفتم بابا بزرگ و زمان های دیگه می گفتم آقای کاویانی.

جلو رفت و در ساختمون رو باز کرد.

همه چیز اینجا شیک بود از پله ها و آسانسور گرفته تا در ورودی.

سوار آسانسور شدیم و دکمه ی شماره ی دو رو زد.

در خونه رو با کلید باز کرد و من با دیدن اون خونه ی مبله ی شیک دهنم از تعجب باز موند.

حتی وسایل هم برام خریده بود اونم تو نصف روز.

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم برگشتم و خواستم دستشو ببوسم که مانعم شد.

-پسرم نیازی به این کارا نیست من بیشتر از اینا باید برای تو هزینه کنم که این سال ها جبران بشه.

تو تنها یادگار رامین خدا بیامرزمی گفتم بچه ها برات یه ماشین هم تو پارکینگ گذاشتن.

سوییچی سمتم گرفت و گفت:
-اینم سوییچش باهاش شرکت نیا فعلا جای دیگه اگه خواستی بری با این ماشین برو.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۰ لبخندی زدم و گفتم: -خیلی زحمت کشیدین بابابزرگ من اصلا راضی نبودم همچین خونه ی گرون قیمتی رو برام بخرین. نیشخندی به رفتارهای خودم زدم. وقتی به نفعم بود می گفتم بابا بزرگ و زمان های دیگه می گفتم آقای کاویانی. جلو رفت و در ساختمون رو باز کرد.…
قسمت۳۹۱






لبخندی زدم و بعد از تشکر سوییچ رو ازش گرفتم.

یکم پیشم موند و بعدش گذاشت و رفت حالا من مونده بودم و خونه ای که مال خودم بود و ماشینی که می تونستم باهاش خیلی کارا انجام بدم.

دلم می خواست همین اول کاری با ماشینم یه جایی برم.

دوست نداشتم بعد از حرف های اون روز سعید بهش زنگ بزنم اما می دونستم که اون همیشه مهمونی ها و پارتی های خوبی سراغ داره و می تونه جایی رو معرفی کنه که حسابی توش حال کنم واسه همین گوشیمو برداشتم و شماره اش رو گرفتم.

بعد از صحبت های بیهوده اش گفت که امشب یه مهمونی تو بالا شهر هست که نمیشه ما با این تیپ و قیافه بریم بهش گفتم که بعد از کارش آماده بشه تا برم دنبالش و بریم خرید.

اولش مخالفت کرد اما بعدش گفتم مهمون من هر چی می خواد بخره خوشش اومد و قبول کرد.

یه ساعتی رو مشغول جا به جا کردن وسایل خونه ام بودم باید وسایل خودمم به اینجا منتقل می کردم و این یکم برام کار یعنی بود هر چند انقدر وسایل اینجا کامل بود که من فقط لباسام رو می خواستم و بس.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۱ لبخندی زدم و بعد از تشکر سوییچ رو ازش گرفتم. یکم پیشم موند و بعدش گذاشت و رفت حالا من مونده بودم و خونه ای که مال خودم بود و ماشینی که می تونستم باهاش خیلی کارا انجام بدم. دلم می خواست همین اول کاری با ماشینم یه جایی برم. دوست نداشتم بعد از…
قسمت۳۹۲






از جام بلند شدم و از خونه زدم بیرون.

نمی تونستم تا عصر صبر کنم واسه همین خودمو به پارکینگ رسوندم و سوار ماشینم شدم.

لبخند عمیقی روی صورتم نشست همه چیز بی نظیر بود و جوری لذت بخش بود که انگار خوابه.

سمت خونه ی قبلیم حرکت کردم می خواستم وسایل مورد نیازمو به اینجا بیارم که از اینجا آماده بشم و برم.

به خونه که رسیدم ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم.

هه تو این محله به جز ماشین آقای کاویانی این دومین ماشین مدل بالایی بود که اومده بود.

کل لباسا و لوازم ضروریم رو داخل چمدون و ساک دستی ریختم و از خونه بیرون زدم.

بقیه اش رو به آقای کاویانی می سپردم تا خودش با وسایل و خونه ای که چند ماه از قراردادش مونده هر کاری که می خواد انجام بده.

یه لحظه با خودم فکر کردم که اگه پروانه الان می بود و ماشین و خونه زندگی جدیدمو میدید چه حالی می شد و چه واکنشی نشون می داد.

اما سریع سرمو تکون دادم تا از فکرش بیرون بیام من اونو همین امروز از زندگیم حذف کرده بودم و قرار نبود که برگرده.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۲ از جام بلند شدم و از خونه زدم بیرون. نمی تونستم تا عصر صبر کنم واسه همین خودمو به پارکینگ رسوندم و سوار ماشینم شدم. لبخند عمیقی روی صورتم نشست همه چیز بی نظیر بود و جوری لذت بخش بود که انگار خوابه. سمت خونه ی قبلیم حرکت کردم می خواستم وسایل…
قسمت۳۹۳






دوباره به خونه ام برگشتم وسایلمو جا به جا کردم و از بیرون واسه خودم غذا سفارش دادم.

می خواستم امشب بهترین ورژن خودم باشم واسه همین بعد از کلی گشتن تو اینترنت پاساژ ها و بوتیک های خوب رو پیدا کردم.

ساعت دو بود که حاضر شدم و راه افتادم که برم دنبال سعید.

بهش گفته بودم که تو کوچه ی کناری شرکت منتظرشم.

به گفته ی آقای کاویانی نباید فعلا کسی ماشین من رو می دید هر چند از نظر من ایرادی نداشت.

به بقیه چه ربطی داشت که من چه ماشینی سوار میشم.

سوار ماشین شدم و با سرعت به سمت شرکت رفتم به سعید زنگ زدم و گفتم که دارم میرم دنبالش و اونم گفت که الان لباس هاشو عوض می کنه و میاد بیرون.

به کوچه ی کناری که رسیدم صبر کردم تا سعید بیاد.

وارد کوچه شد و به اطراف نگاهی انداخت اما بعد پشتشو به من کرد و شماره ام رو گرفت.

خنده ام گرفته بود.

حتما فکر می کرد این ماشین ماشین من نیست واسه همین داشت زنگ می زد تا ببینه کجام.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۳ دوباره به خونه ام برگشتم وسایلمو جا به جا کردم و از بیرون واسه خودم غذا سفارش دادم. می خواستم امشب بهترین ورژن خودم باشم واسه همین بعد از کلی گشتن تو اینترنت پاساژ ها و بوتیک های خوب رو پیدا کردم. ساعت دو بود که حاضر شدم و راه افتادم که برم…
قسمت۳۹۴







بوقی زدم و شیشه رو پایین دادم که برگشت و این طرف رو نگاه کرد.

با دیدن من تو اون ماشین دهنش از تعجب باز موند و سمتم اومد.

روی صندلی شاگرد نشست و همه جای ماشینو با دقت نگاه کرد.

-وای امید ماشین کاویانی رو چجوری پیچوندی دمت گرم بابا.

بگو ما هم یاد بگیریم نفسمو کلافه بیرون دادم آخه چقدر این مرد خنگ بود که متوجه فرق بین این ماشین با اون یکی نمی شد.

درسته که منم تا حالا از این مدل ماشین ها نداشتم اما بازم می فهمیدم که چقدر با هم فرق دارن.

به هر حال برای من فرقی نداشت فعلا نمی تونستم بگم که این ماشین مال خودمه واسه همین ترجیح دادم که فکر کنه ماشین کاویانیه.

-چی شده داداش ماشین گرون قیمت قرض کردی می خوای خرید لباس انجام بدی واسه من و خودت سرت به جایی خورده که این همه خودتو به زحمت می اندازی!

چشکمی زدم و گفتم:
-می خوام یه داف خوب تور کنم سعید.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۴ بوقی زدم و شیشه رو پایین دادم که برگشت و این طرف رو نگاه کرد. با دیدن من تو اون ماشین دهنش از تعجب باز موند و سمتم اومد. روی صندلی شاگرد نشست و همه جای ماشینو با دقت نگاه کرد. -وای امید ماشین کاویانی رو چجوری پیچوندی دمت گرم بابا. بگو ما…
قسمت۳۹۵








-جون داداش تو با این ماشین بیای مهمونی مطمئن باش دخترا برات سر و دست می شکنن.

سرخوش خندیدم یه عمر سگ دو زده بودم و به جایی نرسیده بودم اما حالا با پول خانواده ام می تونستم هر کاری که می خوام انجام بدم و این بقیه بودن که دنبال من راه می افتادن.

ماشین رو مقابل پاساژی که مدنظرم بود نگه داشتم که سعید گفت:
-امید از قیمت های اینجا خبر داری؟

نکنه زدی تو کار مواد فروشی که انقدر پولدار شدی.

خندیدم و گفتم:
-سعید سخت نگیر دیگه یعنی ما آدم معمولیا حق نداریم یه شب مثل آدم های لاکچری لباس بپوشیم و رفتار کنیم.

نگاهی بهم انداخت و وقتی مصمم بودنمو دید گفت:
-چرا داداش واسه چی باید حق نداشته باشیم مگه ما آدم نیستیم.

والا ما هم اگه لباس خوب بپوشیم کم از اون آدم های خوش تیپ و پولدار نداریم.

سرمو تکون دادم و گفتم:
-پس بریم داخل.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۵ -جون داداش تو با این ماشین بیای مهمونی مطمئن باش دخترا برات سر و دست می شکنن. سرخوش خندیدم یه عمر سگ دو زده بودم و به جایی نرسیده بودم اما حالا با پول خانواده ام می تونستم هر کاری که می خوام انجام بدم و این بقیه بودن که دنبال من راه می افتادن.…
قسمت۳۹۶







بعد از یکی دو ساعت خرید کردن خسته و کوفته سوار ماشین شدیم.

هر چیزی که لازم بود رو خریدیم چون آقای کاویانی برام صد میلیون پول ریخته بود تا به قول خودش لباس درست و حسابی بخرم.

-فکر کنم هر چی این چند ماه کار کردی و همین امروز خرج کردیم.

-عیبی نداره عوضش امشب می تونیم دوتا پاف مشتی تور کنیم.

-داداش داف هم که تور کنیم اگه بخوایم بعدا باهاش در ارتباط باشیم می فهمه که واقعیتمون چه جوریه و ولمون می کنه‌.

حق با سعید بود سرنوشت اون دقیقا همچین چیزی بود اما من دیگه زندگیم تغییر کرده بود و قرار نبود به خاطر بی پولی و نداری کسی رو از دست بدم.

سعید رو بردم خونه ام تا با هم حاضر بشیم وبریم بازم مجبور شدم دروغ بگم و وانمود کنم که خونه مال دوستمه که خارج از کشوره و من فعلا داخلش زندگی می کنم.

-امید تو یه همچین خونه و زندگی داشتی و من همیشه لنگ مکان بودم پسر خب کلید می دادی یه شب یه دختر بیارم باهاش حال کنم دیگه‌.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۶ بعد از یکی دو ساعت خرید کردن خسته و کوفته سوار ماشین شدیم. هر چیزی که لازم بود رو خریدیم چون آقای کاویانی برام صد میلیون پول ریخته بود تا به قول خودش لباس درست و حسابی بخرم. -فکر کنم هر چی این چند ماه کار کردی و همین امروز خرج کردیم. -عیبی…
قسمت۳۹۷






پوزخندی زدم من خودمم تازه صاحب این خونه شده بودم و اصلا نمی خواستم بهونه دست آقای کاویانی بدم.

تا یه مدت خودمم باید احتیاط می کردم و کاری نمی کردم که از دستم شاکی بشه واسه همین گفتم:
-این دوستم خیلی حساسه بخوام بی احتیاطی کنم ممکنه خودمم بیرون کنه.

-باشه بابا تو هی خسیس بازی در بیار نخواستیم همین که امروز انقدر برام خرید کردی دمت گرم.

یکی دو ساعت تو خونه موندیم و آماده شدیم بعدش سمت آدرسی که سعید داده بود رفتم.

وارد مهمونی که شدم لبخند روی لبم اومد.

بهتر از این نمی شد بعد از یه مدت می تونستم یکم خوش بگذرونم و حال کنم.

به محض داخل رفتن اول سمت میز بار رفتم و پیک اول رو بالا دادم.

دلم می خواست حسابی مست کنم و فارغ از دنیا از امشبم لذت ببرم.

داشتم جام دوم رو برمی داشتم که نگاهم به یه آدم آشنا خورد.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
قسمت۳۹۷ پوزخندی زدم من خودمم تازه صاحب این خونه شده بودم و اصلا نمی خواستم بهونه دست آقای کاویانی بدم. تا یه مدت خودمم باید احتیاط می کردم و کاری نمی کردم که از دستم شاکی بشه واسه همین گفتم: -این دوستم خیلی حساسه بخوام بی احتیاطی کنم ممکنه خودمم بیرون…
#پارت۳۹۸










باورم نمیشد که اونم تو این مهمونی بود.

چرا باید بین این همه جا دوباره می اومد اینجا و با هم رو به رو می شدیم!

اصلا پروانه چرا باید تو چنین مهمونی باکلاسی حضور داشته باشه!

نکنه منو تعقیب کرده و اینجا اومده با این فکر دوباره مشغول خوردن شدن که سعید دستشو روی شونه ام گذاشت.

-داداش حواست هست که داری زیاده روی می کنی!

عصبی کنارش زدم و گفتم:
سعید من می خوام برم کار پیش اومد برام.

-چه مشکلی پیش اومده آخه داداش مهمونی به این خوبی این همه خرج کردیم که داف شکار کنیم اون وقت تو می خوای ول کنی و بری.

بدون هیچ حرفی از اون خونه ی لعنتی زدم بیرون اعصابم کامل به هم ریخته بود و می خواستم فقط به خونه ام برم و استراحت کنم.

درسته که از پروانه جدا شده بودم اما فکر نمی کردم که به این زودی بره با یه نفر دیگه و باهاش به مهمونی بیاد.

پامو بیشتر روی گاز فشار دادم می خواستم  حرصمو سر پدال گاز خالی کنم.

مشتی به فرمون زدم و خیابون رو دور زدم.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
#پارت۳۹۸ باورم نمیشد که اونم تو این مهمونی بود. چرا باید بین این همه جا دوباره می اومد اینجا و با هم رو به رو می شدیم! اصلا پروانه چرا باید تو چنین مهمونی باکلاسی حضور داشته باشه! نکنه منو تعقیب کرده و اینجا اومده با این فکر دوباره مشغول خوردن…
#پارت۳۹۹






دو هفته از اون مهمونی کذایی می گذشت و من پروانه رو به طور کامل از یاد برده بودم.

امروز قرار بود جواب آزمایش بیاد و آقای کاویانی واسه شام یه مهمونی جمع و جور ترتیب دیده بود تا منو به عنوان نوه اش به همه معرفی کنه.

کارکنان شرکت و کارخونه هم به این مهمونی دعوت بودن و برخلاف اصرار های من برای خبر دار نشدن اونا آقای کاویانی گفته بود که می خواد همه بدونن که من نوه اش هستم تا همه جا راحت بتونه باهام خوب و صمیمی رفتار کنه و نگران حرف های پشت سرمون نباشه.

با این که دلم نمی خواست این موضوع رو همکار های قبلیم بدونن اما حرف دیگه ای نزدم.

از اون شب تا به حال هیچ مهمونی و دختر بازی نرفته بودم و همون طور که آقای کاویانی گفته بود آسه رفته بودم و آسه اومده بودم.

حس می کردم یه نفر رو گذاشته تا مدام مراقبم باشه واسه همین نمی خواستم که همین اول کار از خودم ناامیدش کنم و کاری کنم که اعتمادش به من رو از دست بده.

می دونستم که از این به بعد راه سختی رو در پیش دارم.
「 𝐁𝐀𝐁𝐘 𝐇𝐎𝐑𝐍𝐘 」
#پارت۳۹۹ دو هفته از اون مهمونی کذایی می گذشت و من پروانه رو به طور کامل از یاد برده بودم. امروز قرار بود جواب آزمایش بیاد و آقای کاویانی واسه شام یه مهمونی جمع و جور ترتیب دیده بود تا منو به عنوان نوه اش به همه معرفی کنه. کارکنان شرکت و کارخونه هم…
#پارت۴۰۰







آماده شده بودم و می خواستم برم جواب آزمایش رو بگیرم که دیدم گوشیم زنگ خورد.

به اسم پدربزرگ خیره شدم و لبخند زدم.

تماس رو وصل کردم و موبایل رو کنار گوشم گرفتم.

-مژده بده امیدجان جواب آزمایش اومد هر چند من مطمئن بودم که تو نوه ی منی اما امشب می تونم با افتخار اعلام کنم اینو که یه هم خون دیگه دارم که قراره وارثم بشه.

با آوردن اسم وارث نیشخندی زدم که دندونام معلوم شد.

-خیلی خوش حال شدم از این جواب هر چند منم حسم به شما جوری بود که از این رابطه ی خونی اطمینان داشتم.

خب حالا که جواب آزمایش رو گرفتید من چیکار کنم.

-همین الان بیا خونه ی ما می خوام قبل از بقیه با رهام و خانواده اش آشنات کنم دلیلی نداره بیشتر از این غریبه بمونید.

حالا که جواب آزمایش همه چیز رو نشون می داد خیلی دلم می خواست برم و قیافه ی رهام رو بعد از شنیدن این واقعیت ببینم واسه همین گفتم:
-چشم بابا بزرگ هر چی شما بگید سریع خودمو می رسونم.