جمالِ خیال
294 subscribers
563 photos
124 videos
96 files
186 links
🖋 علوم اسلامی | تاریخ | نقد



🆔 @jamalekhial
Download Telegram
شکریست با شکایت
📌بخش اول


در ایام پیش از اربعین، توفیقی دست داد و طی برنامه ای از پیش طراحی شده، به همراه برخی از عزیزان، در کسوت روحانیت به عتبات عالیات مشرف شده بودیم و در مسجد حنانه (مقام رأس الحسین علیه السلام) فعالیت فرهنگی داشتیم.

در همان روزها، دوستی از بنده درخواست کرد که گزارشی از فعالیت های خودم و فضای موجود بنویسم.

چون در آن ایام به شدت درگیر کارِ تبلیغ بودم، مطالب را چرکنویس کردم تا از دست نرود (هرچند در نهایت، مطالبِ فراوانی از قلم افتاد)، و اکنون نیز به روشِ «هیچ آدابی و ترتیبی مجو»، به همان زبانی که نخست نوشته شد، در چند بند تقدیم حضور می گردد، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید».
🔹
🔹
🔹

این چندروزه که با لباسِ نوکریِ امام عصر (عجل الله فرجه الشریف) آمده ام مسجد حنانه و مشغول انجام وظیفه هستم، روزی صدها نفر از من می پرسند: داستان این مسجد چیست؟

و من از بس تکرار کرده‌ام، برایم عادت شده که این واژه‌های خونین و دردآلود را مرتب در دهان بگردانم:
سر امام حسین را... اینجا... ناله از دل زمین...

بعضی‌هایشان به محض شنیدن این واژه‌ها، با اشک‌هایشان و حالِ دگرگونشان خجالتم می‌دهند..
و تازه ملتفت می‌شوم که چه حرف‌های سختی را آسان به زبان می‌آوردم!
و وادارم می‌کنند از این به بعد حواسم جمع باشد اول بسوزم و بعد حرف‌های سوزناک را به زبان بیاورم...

🔶

از آنجا که مسألۀ #ایمان_به_غیب در ذهن و اندیشۀ مردم ما ـ متاسفانه ـ دارد به افسانه تبدیل می‌شود، در موارد متعددی لازم می‌دانم علاوه بر تعریف کردنِ ماجرای مسجد، زمینه‌ای نیز ایجاد کنم که مطلب بیشتر قابل هضم باشد؛
مثلا می‌گویم:
معجزۀ زنده می‌خواهی ببینی، این ده‌ها میلیون جمعیت را ببین، که تمام دنیا انگشت به دهان مانده در تحلیلِ آوارگیِ داوطلبانه‌شان!
آوارگیِ امن‌تر از وطن!
چه نغز گفت خواجه:

در خلاف آمدِ عادت بطلب کام، که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

معجزه مگر چیست؟
این شورِ جهانگیر، چیزی جز تسخیر و تصرف حسین است؟!

🔶

حقیقتِ تلخی که خیلی آزارم می‌دهد، فقرِ کشنده در زمینۀ امام‌شناسی است که هر کارِ معرفتی در این زمینه را با چالش مواجه می‌سازد!

مثلا برای اثباتِ این مطلبِ بدیهی: که نهضت مختار [و هر کاری از این دست، و بلکه هر حرکت و سکونی]، تنها وقتی ارزش پیدا می‌کند که به #امضای_امام_زمانش رسیده باشد، چقدر.. چقدر انرژی صرف کردم!!

عجیب است؛ مردم ما، در اموری که باید #عاقلانه نگاه کنند، احساساتشان حاکم است، و جایی که #عاطفه حرف اول را می‌زند، آنقدر رنگِ عقلانی و بلکه سیاسی به مطلب می‌دهند که عنصر اصلی تحت الشعاع قرار می‌گیرد!
چه کنیم با این ذهن های سانسور شدۀ کاریکاتورنما!

🔶

یکی از درس‌هایی که در این مدت گرفتم، این بود:

یک نفر از هم‌لباس‌های خودم آمد و در حد و اندازه‌ای سخن گفت که در دلم خطور کرد: چقدر سطحش پایین است!

دقایقی بعد... دیدم روبرویم نشسته و شانه‌هایش از گریه می‌لرزد!

دل من هم لرزید...
فهمیدم سطحش خیلی هم بالاست!

فوراً از خطایم بازگشتم و تصمیم گرفتم عینکم را عوض کنم!
بار دیگر به خاطر آوردم سخن حجت الله را:
هیچ کس را دست کم نگیر، چون خداوند، اولیایش را در میان مردم پنهان ساخته است!

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت؟!

🔶

سر و وضع بعضی از زائرانِ خانم ـ که تحت تاثیرِ جریان‌های داخل کشورمان، همان سرو وضع را #اسلامی می‌پندارند ـ از یک سو آزارم می دهد و از سوی دیگر به یاد سخن میزبان‌مان می‌افتم:

بیمار اگر به بیمارستان نرود، کجا خودش را درمان کند؟!

عوضِ هر سخنی، دست به دامن ارباب می‌شوم و بهبود خودم را می‌خواهم که از همه بیمارترم و نیز بهبود آنها را.

🔶

بعضی‌ها راجع به پاداشِ اشک حسینی می‌پرسند؛
از میان چندین جواب، به دلایلی این را انتخاب می‌کنم:

اگر یک بچۀ شش هفت ساله برود پرنده‌فروشی و بگوید آن #طاووس چند؟ چه پاسخی خواهد شنید؟
«بچه، فروشی نیست!»
از این حرف چه می‌فهمد؟
می‌فهمد ارزش آن طاووس خیلی بالاست؛ و چون فروشنده می‌داند جیب او در حد و اندازۀ آن نیست، می‌زند زیر اصلِ معامله!...

وقتی سرها به نشان تایید تکان داده می‌شود، می‌گویم:
ندیدی وقتی خطا می‌کنی، اشکت در مجلس عزای حسین می‌خشکد؟
آن وقت خودت را هم بکشی، نمی‌توانی آب از این چشمه روان کنی!

همین معلوم نمی‌کند که قیمت اشک خیلی بالاست، که با #موجودی_ناکافی به کسی تعلق نمی‌گیرد؟!

🔶

#حسب_الحال_مشتاقی
#روایت_عشق
#درد_دل
#یاحسین

@alireza_qasemi_110
شکریست با شکایت
📌بخش اول



🔘در ایام پیش از اربعین، توفیقی دست داد و طی برنامه ای از پیش طراحی شده، به همراه برخی از عزیزان، در کسوت روحانیت به عتبات عالیات مشرف شده بودیم و در مسجد حنانه (مقام رأس الحسین علیه السلام) فعالیت فرهنگی داشتیم.
در همان روزها، دوستی از بنده درخواست کرد که گزارشی از فعالیت‌های خودم و فضای موجود بنویسم.
چون در آن ایام به شدت درگیر کارِ تبلیغ بودم، مطالب را چرکنویس کردم تا از دست نرود (هرچند در نهایت، مطالبِ فراوانی از قلم افتاد)، و اکنون نیز به روشِ «هیچ آدابی و ترتیبی مجو»، به همان زبانی که نخست نوشته شد، در چند بند تقدیم حضور می گردد، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید».

🔹
🔹
🔹



این چندروزه که با لباسِ نوکریِ امام عصر (عجل الله فرجه الشریف) آمده ام مسجد حنانه و مشغول انجام وظیفه هستم، روزی صدها نفر از من می پرسند: داستان این مسجد چیست؟

و من از بس تکرار کرده‌ام، برایم عادت شده که این واژه‌های خونین و دردآلود را مرتب در دهان بگردانم:
سر امام حسین را... اینجا... ناله از دل زمین...

بعضی‌هایشان به محض شنیدن این واژه‌ها، با اشک‌هایشان و حالِ دگرگونشان خجالتم می‌دهند..
و تازه ملتفت می‌شوم که چه حرف‌های سختی را آسان به زبان می‌آوردم!
و وادارم می‌کنند از این به بعد حواسم جمع باشد اول بسوزم و بعد حرف‌های سوزناک را به زبان بیاورم...

🔶

از آنجا که مسألۀ #ایمان_به_غیب در ذهن و اندیشۀ مردم ما ـ متاسفانه ـ دارد به افسانه تبدیل می‌شود، در موارد متعددی لازم می‌دانم علاوه بر تعریف کردنِ ماجرای مسجد، زمینه‌ای نیز ایجاد کنم که مطلب بیشتر قابل هضم باشد؛
مثلا می‌گویم:
معجزۀ زنده می‌خواهی ببینی، این ده‌ها میلیون جمعیت را ببین، که تمام دنیا انگشت به دهان مانده در تحلیلِ آوارگیِ داوطلبانه‌شان!
آوارگیِ امن‌تر از وطن!
چه نغز گفت خواجه:

در خلاف آمدِ عادت بطلب کام، که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم

معجزه مگر چیست؟
این شورِ جهانگیر، چیزی جز تسخیر و تصرف حسین است؟!

🔶

حقیقتِ تلخی که خیلی آزارم می‌دهد، فقرِ کشنده در زمینۀ امام‌شناسی است که هر کارِ معرفتی در این زمینه را با چالش مواجه می‌سازد!

مثلا برای اثباتِ این مطلبِ بدیهی: که نهضت مختار [و هر کاری از این دست، و بلکه هر حرکت و سکونی]، تنها وقتی ارزش پیدا می‌کند که به #امضای_امام_زمانش رسیده باشد، چقدر.. چقدر انرژی صرف کردم!!

عجیب است؛ مردم ما، در اموری که باید #عاقلانه نگاه کنند، احساساتشان حاکم است، و جایی که #عاطفه حرف اول را می‌زند، آنقدر رنگِ عقلانی و بلکه سیاسی به مطلب می‌دهند که عنصر اصلی تحت الشعاع قرار می‌گیرد!
چه کنیم با این ذهن های سانسور شدۀ کاریکاتورنما!

🔶

یکی از درس‌هایی که در این مدت گرفتم، این بود:

یک نفر از هم‌لباس‌های خودم آمد و در حد و اندازه‌ای سخن گفت که در دلم خطور کرد: چقدر سطحش پایین است!

دقایقی بعد... دیدم روبرویم نشسته و شانه‌هایش از گریه می‌لرزد!

دل من هم لرزید...
فهمیدم سطحش خیلی هم بالاست!

فوراً از خطایم بازگشتم و تصمیم گرفتم عینکم را عوض کنم!
بار دیگر به خاطر آوردم سخن حجت الله را:
"هیچ کس را دست کم نگیر، چون خداوند، اولیایش را در میان مردم پنهان ساخته است"

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت؟!

🔶

سر و وضع بعضی از زائرانِ خانم ـ که تحت تاثیرِ جریان‌های داخل کشورمان، همان سرو وضع را #اسلامی می‌پندارند ـ از یک سو آزارم می دهد و از سوی دیگر به یاد سخن میزبان‌مان می‌افتم:

بیمار اگر به بیمارستان نرود، کجا خودش را درمان کند؟!

عوضِ هر سخنی، دست به دامن ارباب می‌شوم و بهبود خودم را می‌خواهم که از همه بیمارترم و نیز بهبود آنها را.

🔶

بعضی‌ها راجع به پاداشِ اشک حسینی می‌پرسند؛
از میان چندین جواب، به دلایلی این را انتخاب می‌کنم:

اگر یک بچۀ شش هفت ساله برود پرنده‌فروشی و بگوید آن #طاووس چند؟ چه پاسخی خواهد شنید؟
«بچه، فروشی نیست!»
از این حرف چه می‌فهمد؟
می‌فهمد ارزش آن طاووس خیلی بالاست؛ و چون فروشنده می‌داند جیب او در حد و اندازۀ آن نیست، می‌زند زیر اصلِ معامله!...

وقتی سرها به نشان تایید تکان داده می‌شود، می‌گویم:
ندیدی وقتی خطا می‌کنی، اشکت در مجلس عزای حسین می‌خشکد؟
آن وقت خودت را هم بکشی، نمی‌توانی آب از این چشمه روان کنی!

همین معلوم نمی‌کند که قیمت اشک خیلی بالاست، که با #موجودی_ناکافی به کسی تعلق نمی‌گیرد؟!