مَلَجا
1.1K subscribers
217 photos
54 videos
32 links
من ترکیب اسم و فامیلی خودم هستم.
گاهی می‌نویسم و رویایِ زیادی دارم.
راستی ملجا یعنی پناهگاه :)
؛
t.me/HidenChat_Bot?start=5237177875
Download Telegram
همه‌ی این روزا میره یه جایی از ذهنت و ثبت می‌شه، یه وقتایی هم مرور می‌کنی و یه وقتایی هم فقط براش یه جا تعیین می‌کنی تو وجودت و دیگه هیچوقت بهش سر نمی‌زنی. ولی من الان برنامه‌ی مرور ریختم. اینکه بشینم از روز اول تا الان رو به یاد بیارم و لبخند بزنم. قشنگی یه روزایی رو هی مرور کنم و بیشتر بیشتر لبخند بزنم و زمانی که تشنگیِ دلتنگیم رو سیراب کردم. چشم‌هام رو باز می‌کنم و می‌بینم گلوم سفت و سخت شده، چشمام لب ریز از اشکِ و قلبم نفساش تنده. نمی‌دونم ارزش داره اینکه سه وعده در روز مرور می‌کنم و قورتشون میدم؟
مَلَجا
همه‌ی این روزا میره یه جایی از ذهنت و ثبت می‌شه، یه وقتایی هم مرور می‌کنی و یه وقتایی هم فقط براش یه جا تعیین می‌کنی تو وجودت و دیگه هیچوقت بهش سر نمی‌زنی. ولی من الان برنامه‌ی مرور ریختم. اینکه بشینم از روز اول تا الان رو به یاد بیارم و لبخند بزنم. قشنگی…
دلم واسه صدات تنگه. خیلی‌ام تنگه! برا تو که فرقی نمی‌کنه فقط محض قرار دل بی قرار من زنگ بزن و تا برداشتم بگو: عه! اشتباه شده! اشتباه گرفتم شماره رو! بعد اشتباهی یه شب تا صبح حرفای اشتباه تر بزن که من فقط گوش کنم صدات رو که مرهم‌ بذارم رو زخم دلتنگیام، که آروم کنم دل بی تابم رو، که صدای نفسات رو بشنوم.
اما من هیچوقت جایگاه نداشتم.
و اولین بار بود که از کسی می‌خواستم به من جایی بده. در به‌روم بسته شد، عین یه دختر کوچولوی تنها با درد و اشک اون راه رو برگشتم چون کسی نبود بهم پناه بده.
اما من پناه خیلی‌ها بودم.
کمک حالِ خیلی‌ها بودم.
من باعث خیلی‌چیزا بودم.
من دلم خیلی درد می‌کنه معصومه.
آیا با اشک ریختن، احساسات هم مثل قطره‌ها پایین می‌ریزن؟
‏‌در تاریک‌ترین روزهای زندگی، به لبه پرتگاه میرسی. بعد به سادگی می‌گوید دوستت دارم، و مرگت به تعویق می‌افتد.
حرصم می‌گیره
دلم به شدت می‌گیره
چقدر آدما نادون و ناآگاهن
چرا حق آدمایی که باید همیشه لگدمال میشه …
مَلَجا
Video
در ستایش تن. تنی نه چندان بی‌نقص، اما به غایت باشکوه و امن.

و شب بخیر
مَلَجا
داستان یک روز برفی با ژانر درام رو نوشتم. دوست دارم اول اینجا بذارم.
•داستانِ یک روز برفی•

زمستان عروسی برپا کرده بود. تا چشم کار می‌کرد همه جا سفید بود و مطلق.
رادیو از هوایِ مازندران می‌گفت و گویا روستای ما بیشترین بارش برف را داشته است. ای دخترکِ از شانس سوخته! نمی‌دانم چرا دیگر ذوقی نداشتم. قدیم‌ترها سر از پا نمی‌شناختم. سر و صدا و هیجانم همه را کلافه می‌کرد. اما وقتی کار قلب در میان باشد دیگر همه‌چیز برایت فرق می‌کند. زانوهایم را روی طاقچه‌ی آبشکه جمع کرده‌ام و به بیرون خیره شده‌ام. آهی از ته دل می‌کشم که ننه‌جان می‌گوید؛ مادر آه کشیدنت برای چیست؟ قبلاً که از دیدن این ریز سفیدک‌ها بیشتر ذوق می‌کردی. می‌گویم؛ ننه‌جان می‌بینی؟ لحظه‌ای نمی‌ایستد. دلم برای آن حیوان‌های طفلی می‌سوزد، اگر آذوقه برایشان کم بیاوریم چه؟ نکند سوز سرما آن‌ها را از پای در آورد! بخدا که من می‌میرم. ننه‌جان می‌گوید؛ زبانم را گاز بگیرم و این حرف را تکرار نکنم. خب باشد او که نمی‌داند بهانه‌ی دیگری هم در این روزهای برفی دارم. برف آنقدر زیاد است که عبور و مرور را سخت کرده، نکند بخاطر هوا دیگر برای خریدِ شیر و ماست نیاید! اگر اینطور باشد دلتنگی اَمانم را می‌بُرد که… هنوز نگاه پر مهر و گرم آن روزش را به یاد دارم. دیگر فهمیده بودیم یک چیزی‌مان است. نگاه محزون و ساکتش دلم را زیر و رو می‌کرد. همان روز بود که لب باز کرد و گفت: دختر ننه‌جان‌ ندیدن خیلی سخت است و بعد دستم را نوازش کرد. و آن نوازش تا مغز و استخوانم پیش رفت. ننه‌جان اگر بفهمد پسر مردم را چگونه خیره نگاه می‌کنم و تازه اجازه دادم دستم را نوازش کند قطعا گیسم را می‌بُرد! اما چه کنم، شیرین است و محزون. پسرک موهایش عین همین برف سفید است. یک‌بار به ننه‌جان گفتم؛ چرا انقدر موهایش در جوانی سفید است؟ گفت؛ ارثی است مادر جان چه می‌دانم. اما به چشم‌هایش که خیره می‌شوم چیز دیگری از خودش را می‌بینم. آخ که دو هفته است ندیدمش. کارهای خانه مجال این را نمی‌دهد برایش دلتنگی کنم. اما در تمام لحطاتم یادش در سرم است. بافتن شال گردن را رها می‌کنم و‌ برف آب شده را در سماور می‌ریزم. ننه‌جان زیر کرسی خواب است. و‌ من چایِ بعد خوابش را آماده می‌کنم. بلند می‌شوم به ایوان می‌روم تا ظرفی که در آن برف را آب می‌کردیم را دوباره پُر کنم که کنار گلدان یخ زده نامه‌ای را دیدم. الان است که قلبم از دهانم بپرد بیرون! نامه را باز می‌کنم و می‌خوانم؛ قربان تو ای برف! که بی‌صدا در قلب من می‌باری. ضربان قلبم بالا می‌رود و دستانم می‌لرزد. نمی‌دانم به حرفش فکر کنم یا اینکه چگونه این نامه را اینجا گذاشته است که هیچ ردپایی ازش در برف نمانده.

#معصومه_الاملج

۱۴۰۳/۳/۱
۲۲:۴۵
میشه هروقت خوندین
نظر بدین برای بهتر شدن قلمم؟!❤️
آیا منم جز این پیچ و تاب خورهای امروز محسوب میشم؟ روز فرفری‌هاست.🤍
Forwarded from Hidden Chat
خیلی زیبا نوشتی معصومه جانم
مطمئنم راه قشنگی رو تو این حرفه در پیش داری.🌱
مَلَجا
Video
به قاصدک ها می سپارم
برسانند به چشمانت
بوسه های مرطوب بهاری را.
مَلَجا
تمامِ وجودم دل‌تنگه.
دلتنگی را راه چاره‌ای نیست،
جز دیداری، صحبتی، آغوشی، دوستت دارمی.
Forwarded from Hidden Chat
کی تو رو به این بی تابی مبتلا کرده؟
ناراحت میشم اینجور میبینمت مصی :)
شما هم زیبایی می‌بینید؟🤭🌱