کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
13.5K subscribers
71 photos
4.51K videos
12 files
356 links

سلام و عرض ادب خدمت همه خوبان🌹

ان شاء الله گزیده ای از بهترین ویدئو ها را جمع آوری کرده هر روز خدمت شما دوستان به نشر می رسانیم ومارا از دعای خیرتان فراموش نکنید🤲

در نشر لینک کانال سهیم باشید🤗👇
@islamiclipshort
Download Telegram
کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
‌‎‌‌‎‌ #داستان_انگور تلخ( نشکستن دل کسی) ... ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ، ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ،…
#داستان:لیوان آب

جوانی که نزد خردمندی میرود و میگوید که من می‌خواهم به تفرد برسم.
خردمند یک لیوان آب به دستش میدهد و میگوید: برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد...
جوان میرود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد می‌پرسد که:
آیا درخت‌ها را هم دیدی؟... چه درختی بود؟... شکوفه داده بود؟... میوه داده بود؟
جوان میگوید که:
من حواسم نبود...
استاد میگوید که:
برگرد؛ دوباره لیوان را بردار و در باغ بچرخ و این دفعه ببین که درختها چه بودند؟... پرنده‌ها چه بودند؟...
جوان رفت و خندان برگشت و گفت:
عجب میوه‌هایی بودند؛ عجب شکوفه‌هایی بودند و عجب خرمالویی و .....خرگوشی بود و پروانه‌هایی و... عجب دنیایی...
استاد گفت:
از لیوانت چه خبر؟!
جوان تازه متوجه شد که لیوان خالی است! در اینجا استاد به او گفت:
همین است...
هنر زندگی کردن این است که تمام باغ را ببینی و حواست به آن لیوان هم باشد که نریزد...!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

•خدارو فراموش نکن..


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#استوری

دنیا سرای گذر است…🥀❤️‍🩹


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
#داستان:لیوان آب جوانی که نزد خردمندی میرود و میگوید که من می‌خواهم به تفرد برسم. خردمند یک لیوان آب به دستش میدهد و میگوید: برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد... جوان میرود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد…
#داستان

ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم

چارلی چاپلین تعریف می کند :

با پدرم رفتم سیرك .  توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…
وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و  یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت:

ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!

مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.
آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم !
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم ....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری

خدایا هرلحظه ام شکرت...


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

ازدواج موفق...

📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
#داستان ثروتمند زندگی کنیم ، بجای آن که ثروتمند بمیریم چارلی چاپلین تعریف می کند : با پدرم رفتم سیرك .  توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند… وقتی به باجه بلیت…
داستان : پیرمرد عاشق...

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. نمی خواهم دیر شود!

پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!

پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟

پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت :
اما من که می دانم او چه کسی است😢...!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری

قلوب ما پر از درد هایست......🥺


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#‌کلیپ

و خدا میداند … ♥️


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
داستان : پیرمرد عاشق... پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود…
#داستان:اصالت و شخصیت....

در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد.
در روز اول ازدواج ،جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر...
و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛بدون هیچ  احترامی...

در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد.
و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم

متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند،فکر می کنند، بر مادر شوهر پیروز شدند.

عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت.
و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد
و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که  بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند،
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند.
مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند؟
آنها کی هستند؟
گفت: فرزندانم هستند
گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست.

همانگونه که می کاری درو خواهی کرد

به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی،
و این جزای کارهای خودت هست،
و زن با تدبیر به فرزندانش گفت:
کمکش کنید برای خدا

هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری

خدایا حالم دلم را...


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🥹 عجب غیرتی می‌خواهد ..
پروردگارت روزی پنج بار برای نماز صدایت بزند☝🏻.. ولی جوابش را ندهی😔💔


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری

فویل للمصلین...


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
#داستان:اصالت و شخصیت.... در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد. در روز اول ازدواج ،جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر... و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛بدون هیچ  احترامی... در این لحظه عروس که…
داستان : آموزنده بیماری دو سبب دارد📒



🌸احمد کودکی کم سن و سال بود... مثل همه‌ی کودکان وقتش با خنده و بازی پر می‌شد... اما کم کم دچار درد مرموزی در سرش شد... به مرور زمان این درد شدیدتر شد...

🌸به هر روشی خواستند او را مداوا کنند اما نتوانستند... کم کم سر کودک بزرگتر شد و میان پوست سر و استخوانش پر شد از چرک و خونابه و خانواده‌اش نمی‌دانستند چطور او را درمان کنند...

🌸کار به جایی رسید که سرش به شدت سنگین شد از هوش رفت... او را در خانه‌شان که قدیمی بود و دیوارهایش گلی بود و سقفش از چوب بستری کردند... امیدی نداشتند و منتظر مرگش بودند... روزها گذشت و احمد در همین حال بود و نمی‌توانست از جای خود تکان بخورد...

🌸تا اینکه در شبی تاریک در حالی که چراغ خانه از سقف آویزان بود و شعله‌اش اتاق را روشن می‌کرد... برادرش کنار او نشسته بود...

🌸ناگهان دید عقربی سیاه از میان چوب‌های سقف اتاق بیرون آمد و از روی دیوار پایین آمد... گویا قصد داشت به سمت احمد برود...

🌸برادر احمد عقرب را می‌دید... اما سعی نکرد آن را از احمد دور کند... شاید این عقرب احمد را نیش بزند و هم اوراحت شود هم آنان!

🌸عقرب به سوی احمد رفت... برادرش از جای خود بلند شد و دورتر نشست و از همانجا مراقب بود که آن عقرب چه خواهد کرد...

🌸عقرب به سر احمد رسید... به روی سرش رفت و سپس همانجا را نیش زد... سپس کمی جلوتر رفت و باز هم نیش زد... باز کمی جلوتر رفت و آنجا را نیش زد...

🌸سیل چرک و خونابه از سر احمد روان شد... برادر اما با حیرت این صحنه را می‌دید... سپس آن عقرب از میان چرک‌ها گذشت و به دیوار رسید و از آن بالا رفت و به همانجای اول خود بازگشت...

🌸برادرش پدر و دیگر برادران را صدا زد... آمدند و چرک و خونابه‌ها را پاک کردند تا آنکه ورم سر احمد خوابید وچشمان خود را باز کرد... سپس از جای خود بلند شد!

چه بسیار محنت‌هایی که حاوی نعمت بوده‌اند و چه بسا صابرانی که عاقبت صبرشان فرج بوده است و بهترین عبادت انتظار فرج است...

چرا که باعث می‌شود قلب بنده به خداوند وابسته باشد... این را می‌توان در بیماران و مصیبت‌دیدگان به وضوح دید به ویژه اگر بیمار از شفا توسط مخلوقان نا امید شده باشد...

اینجاست که قلبش تنها به الله وابسته می‌شود و می‌گوید: پروردگارا... تنها تو ماندی که می‌توانی این بیماری را شفا دهی... و اینجاست که شفا از سوی الله محقق می‌شود... و این از بزرگترین اسباب درخواست نیازهاست...

✍🏻 این داستان را تنوخی در کتاب «الفرج» ذکر کرده است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

وقتی از او پرسیده شد کجایت دردمیکند.... 💔


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

خدایا حالم دلم را...

📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
شــب جمـعـہ اســت . . . 🌸🫀
صلوات بر سرور مان . . .📿⌛️
محمد مصطفیﷺ فراموش تان نشود...

#صلوا_علی_النبی 😍

اللَّهُــمَّ صَلِّ وَسَـــلِّمْ وَبَارِكْ على نَبِيِّنَـــا
مُحمَّدﷺ❤️

برای همدگه دعا کنیم..🥀🥀
کلیـپ هـای کـوتـاه اسـلامـے
داستان : آموزنده بیماری دو سبب دارد📒 🌸احمد کودکی کم سن و سال بود... مثل همه‌ی کودکان وقتش با خنده و بازی پر می‌شد... اما کم کم دچار درد مرموزی در سرش شد... به مرور زمان این درد شدیدتر شد... 🌸به هر روشی خواستند او را مداوا کنند اما نتوانستند... کم کم سر…
داستان:  اثبات وجود  خداوند...

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمی‌کنم خدا وجود داشته باشد.”

مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می‌شدند؟

بچه‌های بی‌سرپرست پیدا می‌شدند؟ این همه درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این چیزها وجود داشته باشد.”

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمی‌خواست جروبحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”

آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من این‌جا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”

مشتری با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی‌شد.”

آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند،
موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی‌کنند.” مشتری تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است.

خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمی‌کنند و دنبالش نمی‌گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.”

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کلیپ

خدایا روز جمعه ما را به آنچه دل ما می خواهد مژده ده و تو بهترین مژده ای.🤲❤️‍🩹

اللهم صل علی محمد و آل محمد 🩵


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استوری

گیر افتاده ام میانِ…😔


📌با اشتراک گذارے لینڪ
با دوستانتان در ثواب جاریه سهیم باشید😊🌹
👇👇👇
@islamiclipshort