خاطرات و روزنوشت ها
2.77K subscribers
4.92K photos
2.19K videos
67 files
11K links
اين يك كانال شخصی برای ارائه تحلیل‌ها، تفسیرها، خاطرات، به ويژه يادداشت هاي روزانه درخور توجه، در مسیر دلمشغولی‌های امروز و دغدغه‌های فرداست؛
این جا همچون رسانه های پيشن، تريبونی است برای بازپخش ديدگاه های گوناگون، حتی متضاد و مخالف نظر مالکِ کانال
Download Telegram
فراخوان رئیسی و لزوم تعریف قوۀ قضائیه سالم

احمد زيدآبادى

سید ابراهیم رئیسی طی فراخوانی از مردم و نخبگان خواسته است که در روند تحولات قوۀ قضائیه مشارکت جویند.
مشارکت مردم در هر امر سیاسی و اجتماعی اگر جنبۀ صوری نداشته باشد، طبعاً به اصلاح و بهبود اوضاع کمک می‌کند و از این جهت، گامی در جهت درست به شمار می‌رود.
با این حال، پیش از آنکه مردم و نخبگان، سیل نظرات و پیشنهادات خود را روانۀ قوۀ قضائیه کنند، آقای رئیسی باید تصور خود از یک دستگاه قضائی سالم و عادلانه را برای افکار عمومی روشن کند.
می‌دانیم که در کشورهای اصطلاحاً دمکراتیک، در مورد مختصات یک قوۀ قضایی سالم و عادل، اجماع وجود دارد؛ بدین صورت که تقریباً عموم مردم و احزاب سیاسی و و نخبگانِ این جوامع بر این باورند که قوۀ قضائیه باید از دیگر ارکان قدرت مستقل باشد، در داوری خود از هرگونه گرایش سیاسی بپرهیزد و نسبت به تمام گرایش‌های اعتقادی و سیاسی مردم، بی‌طرف باشد.
در ایران اما چنین اجماعی در مورد ماهیت قوۀ قضائیه وجود ندارد و اگر هم احیاناً بر سر برخی از این ویژگی‌ها اتفاق نظر وجود داشته باشد، بیشتر نوعی اشتراک لفظی است و بر سر مصدایق اختلاف نظر جدی بروز می‌کند.
واقعیت این است که در کشور ما وقتی پای رسیدگی به اختلاف بین افراد جامعه در میان باشد، همگی بر لزوم بی‌طرفی دستگاه قضایی تأکید می‌کنند، اما هنگامی که اختلاف بین یک فرد با حکومت پیش می‌آید، طیف موسوم به "اصولگرا" هر گونه بی‌طرفی در این مورد را "ضد ارزش" دانسته و رد می‌کند. از قضا حساسیت‌برانگیزترین بخش عملکرد قوۀ قضائیه نیز به همین موضوع یا به عبارتی رسیدگی به پرونده‌های سیاسی و امنیتی برمی‌گردد. قضاتِ مسئول رسیدگی به این نوع پرونده‌ها معمولاً از همان ابتدا، جانبداری خود از حکومت را به صراحت آشکار می‌کنند و از این جهت با بغض و بعضاً استفاده از الفاظ ناپسند با متهم سیاسی روبرو می‌شوند. به عبارت روشن‌تر، این دسته از قضات در مقام وکیل مدافع بی چون و چرای حکومت ظاهر می‌شوند و بدین ترتیب، در نگاه متهم سیاسی، هیچ نشانه‌ای از بی‌طرفی در آنها دیده نمی‌شود.
این مشکل فقط مخصوص جمهوری اسلامی نیست. عموم دولت‌های برآمده از انقلاب، دستگاه قضایی را به عنوان "حافظ انقلاب" تعریف می‌کنند و با این تعریف، تکلیف کسی که مهر ضد انقلاب یا مخالف و منتقد انقلاب بر پیشانی‌اش خورده باشد، روشن است.
بنابراین، پیش از آنکه نخبگان یا مردم علاقمند، به فراخوان آقای رئیسی پاسخ دهند، بهتر است او به افکار عمومی توضیح دهد که آیا منظور او از دستگاه قضایی سالم، دستگاهِ حافظ انقلاب و مدافع بی چون و چرای حکومت است و یا اینکه به بی‌طرفی قوۀ قضائیه در برابر جریان‌های مختلف سیاسی و استقلال آن از همۀ ارکان قدرت باور دارد. در واقع این توضیح، روشن خواهد کرد که مخاطب آقای رئیسی در بین کسانی که آنها را به مشارکت در روند تحولات قوۀ قضائیه فراخوانده است، دقیقاً چه گروه از مردم و چه نوع نخبگانی هستند.
آقای رئیسی؛ مشارکت، شفافیت و پاسخگویی با فیلترینگ در تعارض است، ابتدا این تعارض را حل کنید

آذرمنصوری

مشارکت، شفافیت و‌ پاسخگویی سه شاخص مهم از حکمروایی خوب محسوب می شوند و هر اقدامی که دستیابی شهروندان را به شاخص های این نوع حکمرانی یک گام نزدیکتر می کند، به عنوان یک نقطه قوت و یک فرصت باید مغتنم شمرده شود.
فراخوان رئیس قوه قضاییه را نیز از همین زاویه باید یک فرصت قلمداد کرد، چرا که اگر قوه قضاییه به عنوان یکی از قوای مهم کشور خود را در معرض نظارت و‌ پرسشگری و قضاوت افکار عمومی قرار دهد و‌ مشارکت شهروندان را به رسمیت بشناسد و از شفافیت و‌پاسخگویی لازم برخوردار باشد و از نظارت افکار عمومی نهراسد، در کنار تأمین لوازم دادرسی عادلانه و عدالت قضایی می تواند به تحقق شاخص‌های دیگر حکمرانی خوب مانند حاکمیت رفع تبعیض‌ها، قانون، کنترل فساد وبهبود کیفیت مقررات نیز کمک کند.
بنابر این ضمن قدردانی از این اقدام و تشویق دیگر مسئولین کشور به ایجاد ظرفیت های لازم برای مشارکت شهروندان، اعتراض، شفافیت و پاسخگویی، توجه ایشان را برای اثر بخشی این فراخوان به دو نکته جلب می کنم.
اول؛ اصل مهم و تعیین کننده برای بیان اعتراض، انتقاد، نظارت شهروندان و شفافیت، دسترسی همه شهروندان به گردش آزادانه اطلاعات است. نمی شود با محدود کردن دسترسی شهروندان به فضای مجازی و شبکه های احتماعی از نظارت و انتقاد و پرسشگری شهروندان سخن گفت. به ویژه آنکه به رغم توصیه های سازنده و‌انتقاد مکرر به این رویکرد، همچنان شهروندان برای دسترسی به همین شبکه هایی که شما قرار است از آن به عنوان ابزار ارتباط و مشارکت شهروندان و نظارت و‌پاسخگویی استفاده کنید، مجبورند از فیلتر شکن استفاده کنند. این تناقض آشکار به طنز تلخی می ماند که تعارض بین حرف و عمل را مکرر بازتولید می کند. راه خاتمه دادن به این تعارض و طنز تلخ فقط و فقط تغییر سیاست فیلترینگ است که بی تردید نقش رئیس قوه قضاییه در این تغییر غیر قابل انکار است.
دوم؛ طبق قانون آزادی بیان از حقوق ملت در فصل سوم قانون اساسی برشمرده شده است. اما از یک سو ترسیم خط قرمزهای متعدد و بدون ضابطه برای رسانه های رسمی، خبرگزاری ها، مطبوعات و سایت های شناسنامه دار منتقد باعث شده کیفیت و‌کمیت اخبار و‌مطالب تولیدی در این رسانه ها از حیث آزادی بیان به سطحی از تفاوت برسد که شهروندان عطای این رسانه ها را به لقایش ببخشند و تنها محل رجوعشان به اخبار و‌مطالب مورد نیاز شبکه های اجتماعی باشند که حتی فیلترینگ نیز نتوانست مانع دسترسی شهروندان به این شبکه ها شود و از سوی دیگر ادامه این رویه به ترویج فضای اتهام زنی، نقد غیرکارشناسی و انتشار شایعات بی اساس که مستقیما امید و اعتماد مردم را نشانه گرفته است، دامن می زند.

آیا بهتر نیست قوه قضاییه خود پیشقدم و مشوق گردش آزادانه اطلاعات باشد و‌مصونیت لازم را برای خبرنگاران و نویسندگان پس از اظهار نظر و بیان انتقادها تامین کند؟
آغاز این مصونیت می تواند آزادی خبرنگاران و روزنامه‌نگارانی باشد که فقط به دلیل اظهار نظر و انتقادهای صریح و یا حتی غیر دقیق با محرومیت از کار خبرنگاری و یا حبس و زندان مواجه شده اند.
ایران در آستانه تغییرات؛ جنبش سبز و امروز

مهدی فتاپور

عناصری که متمایز کننده جنبش سبز از حرکات قبل از انقلاب، سالهای پس از انقلاب و جریان دوم خرداد است، امروز مورد توجه بخش بزرگی از نیروهای خواهان تغییر در ایران است. تاکید بر تحولات با تکیه بر رای مردم، جامعه مدنی و اشکال مختلف مبارزه مسالمت آمیز کماکان وزن نیرومندی در مبارزات کنونی در کشور دارد. ایران در آستانه تحولات بزرگی است. تاکید بر خواسته ها و اشکال مبارزاتی جبنش سبز نه یک یادآوری تاریخی بلکه یک امر سیاسی روز است.
ده سال از شکل گیری جنبش سبز، گسترده ترین حرکت توده ای در سالهای بعد از انقلاب میگذرد. بررسی جنبش سبز، ویژگیهای این جنبش و نقش آن در مبارزات جاری امروز ایران ضروریست.

برخی ویژگیهای جنبش سبز:
جنبش سبز با شعار رای من کو شکل گرفت و در پروسه خود به حرکتی برای گشایش فضای سیاسی، مشارکت شهروندان در اداره جامعه و کنار زدن موانع این مشارکت بدل گردید. این جنبش با شرکت وسیع افشار میانی، تحصیل کردگان جامعه شکل گرفت و حمایت گسترده دیگر اقشار جامعه را بخود جلب نمود.
جنبش سبز در جهت تغییرات در جامعه از طریق مبارزه سیاسی، فعالیت های مدنی و دوری جستن از درگیری های خونین تلاش نمود. متاسفانه این تلاش با سرکوب خشن مواجه گردید و مستولان کشور با مقاومت در برابر خواسته های این جنبش بزرگترین شانس کشور برای تحولات مدنی مسالمت آمیز کشور را مانع شدند.
در سالهای میانی دهه هفتاد جنبش اصلاحات که رهبری آن به جریان دوم خرداد شهرت یافت فضای سیاسی کشور را تحت تاثیر خود قرار داد. جریان دوم خرداد با تکیه بر انتخابات و امکانات درونی رژیم در جهت گشایش فضای سیاسی کشور کوشید. جنبش دوم خرداد باتلاش برای حفظ حضور در حاکمیت و با تاکید بر صندوق انتخابات و فشار از پایین و تعامل در بالا با رهبری نظام کوشید در جهت خواسته های خود عمل نماید. این تلاش بعد از چند سال با مقاومت نیروهای مخالف و موضع منفی ولی فقیه با سد مواجه شد که پیروزی آقای احمدی نژاد در سال 84 نتیجه آن بود.
جنبش سبز بر خلاف جنبش دوم خرداد بر قوانین معلق قانون اساسی تکیه کرد. این جنبش ولی فقیه و دخالت وی در همه امور کشور را به چالش کشید. این جنبش علاوه بر صندوق انتخابات و جهت تضمین رای مردم بر اعتراضات و فقشار خیابانی تاکید نمود.
نیروهای امنیتی با وجود گستردگی وسیع توده ای شرکت کنندگان و حامیان این جنبش موفق به سرکوب خشن جنبش در یک پروسه یک ساله گردیدند. رهبران جنبش سبز هنوز در حصر خانگی هستند و بخش بزرگی از فعالین این حرکت سالها زندان بودند. نیروهای امنیتی موفق به سرکوب این جنبش گردیدند چرا که در زمان شکل گیری این جنبش شرایط کشور بگونه ای بود که جنبش قادر به جلب حمایت وسیع اقشار فقیرتر و حاشیه نشینان شهری نگردید. اقشاری که بخش عمده نیروی سرکوب رژیم به آنان متعلقند و این نیروها با آنان در تماسند. در نتیجه جنبش سبز قادر به تاثیر گذاری و تزلزل پایه های سرکوب رژیم نگردید.

جنبش سبز و امروز:
ده سال بعد از جنبش سبز خواسته های این جنبش کماکان مطرح است. به بیانی دیگر هر جنبش سیاسی که برای تغییرات دمکراتیک و متکی به مردم ایران شکل گیرد از لحاظ مضمون خواسته ها تداوم این جنبش طبیعتا در سطحی مشخصتر خواهد بود. خواست مشارکت در فضای سیاسی و تغییرات بنیانی امروز کماکان خواست اقشار وسیع جامعه است.
در چند سال گذشته نارضایتی توده ای ابعادی بمراتب گسترده تر از ده سال پیش دارد. اعتراضات دیماه دو سال قبل انعکاسی از این نارضایتی بود. مسئولان کشور واقفند که ادامه شرایط کنونی با توجه به مشکلات اقتصادی و فشار بین المللی و از همه مهمتر نارضایتی عمیق توده ای عملی نیست. مقاومت در برابر تغییر میتواند چنین نارضایتی را به اعتراض گسترده در برابر رژیم تبدیل نماید. در چنین حرکتی قطعا اعتراضات خیابانی نقشی پراهمیت خواهد داشت و زیر سوال بردن نقش ولایت فقیه یکی از اجزاء آن خواهد بود.
محبوبیت رهبران جنبش سبز بدلیل مقاومت در برابر فشارها و ایستادگی بر اعتقادات خود تداوم یافته. آنان میتوانند در هر تحولی در آینده نقشی مهم ایفا نمایند.
عناصری که متمایز کننده جنبش سبز از حرکات قبل از انقلاب، سالهای پس از انقلاب و جریان دوم خرداد است، امروز مورد توجه بخش بزرگی از نیروهای خواهان تغییر در ایران است. تاکید بر تحولات با تکیه بر رای مردم، جامعه مدنی و اشکال مختلف  مبارزه مسالمت آمیز کماکان وزن نیرومندی در مبارزات کنونی در کشور دارد.
ایران در آستانه تحولات بزرگی است. تاکید بر خواسته ها و اشکال مبارزاتی جبنش سبز نه یک یادآوری تاریخی بلکه یک امر سیاسی روز است.     
هنوز دیر نشده است

علیرضا بهشتی‌شیرازی

وقتی خبر سفر آیت‌الله خامنه‌ای به جمکران قبل از مذاکره روز پنج شنبه با آقای آبه را شنیدم با خود گفتم او چقدر تنهاست، و دستگاه عریض و طویلی که به عنوان دفترش عمل می‌کند چقدر بی‌صلاحیت و بی‌کیفیت است. در شرایطی که کشور چشم در چشم کینه توزترین دشمنان دوخته است آیا این خبری است که منتشر شود؟ آیا حریف آن را حمل بر ضعف نمی‌کند؟ یا دوست دلش از این اطلاع نگران نمی‌شود؟ مگر در تهران خدا نیست؟
حالا کاری است که شده. خودمان هم اگر مشکلی برایمان پیش بیاید به مکان‌های مقدس سر می‌زنیم و آنجا دو ساعت و نیم، بلکه بیشتر وقت ملکوت را می‌گیریم و هیچ نمی‌پرسیم که مگر در شهرمان خدا وجود ندارد. انگاری سائقه‌ای فطری ما را به این کار وا می‌دارد. آنجا که رسیدیم اگر همچنان غرق در بیجک‌ها و حساب‌ و کتاب دفتر دست و پا بزنیم انگاری به آنجا نرفته‌ایم. انگاری خودمان هم می‌‌دانیم که مشکل از مکان نیست، بلکه از حالی است که در آن به سر می‌بریم، که اگر به وضعیتی پاک‌تر منتقل نشود مشکل هرگز تسکین نمی‌یابد. اگر می‌خواهیم بحران فروکش کند باید آن حال مسئله‌آفرین را دریابیم.
دوستی را تصور کنید که روزی ده بار به شما زنگ می‌زند و می‌گوید اگر پول دستی احتیاج داشتی روی من حساب کن. آیا او ممکن است از نیازتان آگاه شود و کمک نکند؟ چه رسد به خداوند که بر ما واجب کرده است روزی ده بار به او زنگ بزنیم و بگوئیم دستی می‌خواهیم – دستی راهنما.

پس چرا امروز راهنمایی‌مان نمی‌کند. اگر بگوییم دارد راهنمایی می‌کند و همه چیز مثل همیشه رو به راه است دروغ گفته‌ایم. به کشور که نگاه می‌کنی همه جا بهت و سردرگمی می‌بینی. یک باره بیست میلیارد دلار پول بی‌زبان را برای واردات هر تیر و تخته‌ای به بازار می‌ریزند. بار دیگر تامین ارز کالاهای اساسی هم فیه تامل. یک باره 60 تن طلا را پیش‌فروش می‌کنند، بار دیگر کسانی که طلا خریده‌اند به سیخ و صلابه کشیده می‌شوند. یک‌باره تمامی صرافی‌ها را می‌بندند. چند ماه بعد همه را باز می‌کنند. یک بار از مردم می‌خواهند به مسئولان اعتماد داشته باشند. بار دیگر همان مسئولان را بازجویی، ممنوع‌الخروج و دستگیر می‌کنند. حالا کار دولت علنی است و خبرهایش را داریم و خود این نظارت حداقلی از نظم و نسق را اجباری می‌کند. احتمال بدهید آنچه خبرش را نداریم از این هم آشفته‌تر باشد. به رغم تمامی رهنمودهایی که گفته و نوشته می‌شود انگاری هیچ‌کس نمی‌داند چه باید کرد. پس چرا خداوند راه نشان‌مان نمی‌دهد؟
چون از ستم پروا نداریم. و او ستمکاران را راهنمایی نمی‌کند. این جمله را به عربی برگردانید و ببینید آیا عین آیه قرآن هست یا نیست.
به قول میر سبز ما «هنوز دیر نیست». بلکه تا نفسی می‌آید که بگوید دیر شد هنوز دیر نشده است، اگر قصدی راستین برای بازگشت وجود داشته باشد.
آیا می‌خواهید مشکلات کشور از ریشه حل شود؟ حمیت ( منيت) را کنار بگذارید و از ستم بازگردید. آن مکان مقدسی که باید به آن منتقل شد اینجاست. نمی‌گویم یک‌باره دست به تصمیماتی که برایتان هول‌انگیز است بزنید و جهت اداره امور را یک سره دیگرگون کنید. یک آقای صلواتی را از مقام قضا بر دارید، اگر اوضاع بهتر شد سراغ دومی بروید و اگر بدتر شد او را به سمت‌های حتی بالاتر بگمارید.

برای ما راحت‌تر است که از کنار به تماشای مکافات کسانی بنشینیم که به خودشان و میهن‌شان ظلم کردند، یا محافظه‌کارانه به توصیه‌های خُرد و بی‌ثمری بپردازیم که جز ایمن داشتن گوینده از شوکت صاحبان قدرت مزیتی ندارند. می‌دانیم که حاکمان از خیرخواهی ما خوش‌شان نمی‌آید، خصوصاً که تلخ باشد. اما در شرایطی که کیان کشور در معرض تهدید است سزاوار نیست با آنها گونه‌ای سخن بگوییم که با جباران می‌گویند و از آنان چنان پروا کنیم که در برابر تندخویان احتیاط می‌کنند، یا در برابرشان دست به ظاهرسازی بزنیم..... باید از گفتن حق و مشورت زدن به عدل باز نایستیم، زیرا هیچ انسانی بزرگ‌تر از آن نیست که در اعمالش دچار خطا نشود، مگر آنکه خداوند او را حفظ کند.
خاطرات و روزنوشت ها pinned «همیشه پیگیر معرفی آمران و عاملان این جنایت خواهم بود پروین فهیمی(مادر شهيد سهراب اعرابی) امروز سالگرد 25 خرداد سال ۱۳۸۸ است. روزی بزرگ درتاریخ آزادیخواهی و مطالبات مردمی کشورمان ایران. روزی که خاطره آن در یادها زنده خواهد ماند و فراموش نخواهد شد. روزی…»
جنبش سبز؛ جنبشى فراگير، رو به جلو و ساختارشکن

عيسى سحرخيز

اگر ده سال پس از سرکوب يک جنبش مردمى فراگير که در بستر يک انتخابات، بعد از مهندسى آرا و يک شبه کودتاى سازمان يافته براى ابقاى يک رئيس جمهور درخواستى، با شعار "راى من؟" هويتى خاص يافت، به ارزيابى آن بنشينيم، بى ترديد با کلامى رسا و گردنى برافراشته مى توانيم بگوئيم : "جنبش سبز هنوز زنده است و تاثيرگذار".
در چرايى "زنده بودن جنبش سبز"، نه همين بس که رهبران نستوه آن - بانو زهرا رهنورد، ميرحسين موسوى و شيخ مهدى کروبى- هنوز که هنوز است زير فشارند و اجازه حضور در بين مردم نمى يابند؛ نه همين بس که شعارهاى حق طلبانه، عدالت خواهانه و رهبرستيزانه آن هنوز زنده است؛ بلکه به اين دليل عمده که در حال حاضر اگر حاکميت زير فشارهاى روزافزون داخلى و انزواى بين المللى، تن به برگزارى يک انتخابات آزاد، مستقل و بى طرفانه دهد- چه براى انتخاب رئيس جمهور، نمايندگان مجلس و ...، چه براى برگزارى رفراندوم تغيير مواد آزادى ستيزانه و غيرمردمسالارانه قانون اساسى يا حتى تغيير ماهيت حاکميت به نفع جمهوريت- راى پيروز از آن همان اقشار، جمعيت ها و افرادى خواهد بود که در خرداد ٨٨ با نمادهاى سبز به احمدى نژاد، فردِ محبوب و از نظر گفتار و کردار نزديک به رهبر جمهورى اسلامى رأى منفى دادند.
همان هايى که خود طى يک دهه ى گذشته ، چه در زندان ها و تبعيدگاه ها، چه در کوچه و خيابان ها، زير فشارهاى طاقت فرساى نهادهاى قضائى، نظامى، اطلاعاتى، امنيتى و... چون پولاد آب ديده تر شده اند و نسلى حق طلبانه تر، ستيزه جويانه تر و ... پرورانده و به جامعه تحويل داده اند.
و اين "راى"جديد، باز عمدتا توسط شخصيت هاى حقوقى و حقيقي سياسى و کنشگران اجتماعى و مدنى اى طراحى، سازماندهى و اجرائى خواهد شد که ده سال پيش نيز، آراى اکثريت ملت، به ويژه اقشار محذوف را براى حمايت از کروبى و موسوى شکل دادند و اکثريت قريب به اتفاق مردم را براى يک جابجايى عظيم در "ساختار قدرت" به پاى صندوق هاى رأى کشاندند.
همان ساختار قدرتى که رهبران جنبش سبز طى هشت سال گذشته- به جز در موارد خاص و در حرکت هاى تاکتيکى- حتى در شرايط حبس خانگى، به آن "نه" گفته اند و در آينده نيز اگر انتخاباتى واقعى زير نظر نهادهاى مستقل بين المللى برگزار شود، به آن حاکميتِ غرق در تبعيض، فساد، ناعدالتى و... که اکنون مشروعيت و مقبوليتى بسيار کمتر و ناتوانى و ناکارامدى بسيار فراترى دارد، باز "نه" خواهند گفت؛ منتهى اين بار نه از منظر درون حکومتى و اصلاح طلبانه ى صرف، بلکه بيشتر در هويتى تحول خواهانه و ساختارشکنانه.
در واقع زنده بودن جنبش سبز را مى توان در اين دگرديسى عظيم ديد و به پيامدهاى آن انديشيد؛ دگرديسى آرام شجره طيبه اى که چون گياهى نورسته، هر سال در برابر ناملايمات مقاوم تر شده، شاخ و برگ بيشتر و فراگيرترگسترانده و اکنون در آستانه ى شکوفه زدن و ميوه دادن است.
جنبش سبز اکنون چنان روى پاى خود ايستاده و در دل جامعه نفوذ کرده و ريشه گسترانده که هر روز جوانه اى از آن در گوشه اى از سرزمين ايران رخ مى نماياند و هراس بيشترى در دل حاکميت تماميت خواه مى پروراند. جوانه هاى ستم گريزانه اى که حتى سانسور و خودسانسورى سازمان يافته، تبليغات دروغين خردسوزاننده، سرکوب و بگير و ببندهاى ستمگرانه هم چندان خللى در حقانيت اهداف و اميدوارى رهروانش به رسيدن به آمال خود ايجاد نمى کند.
https://t.me/isaharkhiz
خاطرات و روزنوشت ها pinned «جنبش سبز؛ جنبشى فراگير، رو به جلو و ساختارشکن عيسى سحرخيز اگر ده سال پس از سرکوب يک جنبش مردمى فراگير که در بستر يک انتخابات، بعد از مهندسى آرا و يک شبه کودتاى سازمان يافته براى ابقاى يک رئيس جمهور درخواستى، با شعار "راى من؟" هويتى خاص يافت، به ارزيابى…»
سقوط خلبان

علی اکرمی

محمدباقر قالیباف، شهردار اسبق تهران و نامزد ناکام همیشگی ریاست‌جمهوری، در استارتی زودهنگام سایتی را برای ثبت‌نام جوانان اصولگرا برای شرکت در انتخابات مجلس معرفی کرد.
اقدام قالیباف که پیروی سخنان رهبری مبنی بر لزوم حضور گسترده جوانان انقلابی در حکومت انجام شد، اما به‌جز طیفی از نزدیکان همیشگی وی هیچکدام از جناح‌های اصولگرا از آن استقبال نکردند.
قالیباف به نظر بسیاری از اصولگرایان نیرویی نامعتمد است که در بزنگاه‌ها، هیچ تعهد گفتمانی خاصی به اردوگاه اصولگرایی ندارد.

واقعیت این است که شاید در جناح اصلاح‌طلب پذیرش تکنوکرات‌هایی که در سیاست وابستگی خاصی ندارند و حسب موقعیت اصلاح‌طلب یا اعتدالگرا می‌شوند، پذیرفته شده؛ اما اقتدارگرایان چنین تساهل و تسامحی را روا نمی‌دارند.
از نظر آنها، قالیبافی که یک روز با کت و شلوار سفید و عکس‌های خلبانی و روز دیگر با ریش و محاسن و البسه تیره‌رنگ به دنبال کسب پست‌های حساس مدیریتی است؛ قابل‌اعتماد نیست.
به‌خصوص که این‌بار تلاش می‌کند تا با جذب و متشکل‌سازی جوانان اصولگرا آنها را به ابزار فشار خود برای ورود به رده‌های بالای حکومتی تبدیل کند.
این بازار مدعیان سرسختی چون علیرضا زاکانی و مهرداد بذرپاش دارد که بسیار پیش‌تر از قالیباف به دنبال گفتمان‌سازی و تشکیلات‌سازی برای جوانان اصولگرا بوده‌اند.
اگر جوانی نیز از هر دو سوی طیف جوانان اصولگرا بیرون مانده باشد؛ احتمالا دلبسته احمدی‌نژاد یا علی لاریجانی است.

قالیباف نه در میان سرداران سپاه جایگاه والایی دارد که ایشان حافظه‌ای قوی از نارفیقی‌های وی در سال‌های ۸۴ و ۸۸ و ۹۶ دارند و نه در میان شیوخ اصولگرا.
پرواضح است که قالیباف نمی‌تواند با جامعه روحانیت مبارز به دبیرکلی مصطفی پورمحمدی هم رابطه‌ای صمیمانه.تر از علی لاریجانی داشته باشد.
از سوی دیگر، پرونده هولدینگ یاس و فساد مالی قائم‌مقام و یار دیرینش، عیسی شریفی، هم مانعی شده تا احتمال ریاست وی بر بنیاد مستضعفان و ستاد اجرایی با مخالفت جدی روبه‌رو شود؛ عرفا، کسانی به چنین مسئولیت‌هایی منصوب می‌شوند که هیچ‌گونه شائبه مالی در مورد آنها مطرح نباشد.
انتخابات ریاست‌جمهوری سال۹۶ که در آن قالیباف ناگزیر به استعفا به نفع سیدابراهیم رییسی، دیگر نامزد اصولگرایان، شد؛ نشان از بازنشستگی سیاسی قالیباف داشت.
اما گویا او هم مانند بسیاری از دیگر مدیران اعتقادی به قانون منع به‌کارگیری بازنشستگان ندارد و تلاش می‌کند به هر بهانه و دستاویزی شده در عرصه سیاست فعال بماند.
اما به‌نظر می‌رسد که این‌بار هیچ نیروی شناخته‌شده‌ای بر سردار نامعتمد و خلبان سقوط‌کرده سرمایه‌گذاری نخواهد کرد.
خروج از برجام چه نفعی برای کشور دارد؟

علی آهنگر

بهروز کمالوندی، سخنگوی سازمان انرژی اتمی ایران، روز دوشنبه ۲۷خرداد ۱۳۹۸ در مجتمع آب سنگین اراک به خبرنگاران اعلام کرد که ایران از ششم تیرماه از سقف تعیین‌شده ۳۰۰کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده عبور خواهد کرد.
او همچنین از آمادگی برای افزایش سطح غنی‌سازی سخن گفت و اظهار داشت ک۶ در صورت اراده و خواست مقامات عالی نظام، سطح غنی‌سازی می‌تواند از ۳.۶۷درصد تا هر سطح بالاتری افرایش یابد.
تعبیرات و توضیحاتی که پیش از این عباس عراقچی از آن بعنوان "خروج از برجام" یاد کرده بود. معاون وزیر امورخارجه پس از دیداری که در روز شنبه ۲۵خرداد با هلگا اشمید، معاون مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در تهران داشت؛ نکاتی را باصراحت بیان داشت.
عراقچی گفت: "در صورتی که ایران از منافع رفع تحریم‌ها در مهلت تمدیدنشدنی ۶۰روزه بهره‌مند نشود، خروج از برجام را در دستور کار قرار می‌دهد".
از سوی دیگر، افزایش سقف اورانیوم غنی‌شده از ۳۰۰کیلوگرم و عبور از سطح غنی‌سازی ۳.۶۷درصد، در باور طرف‌های اروپایی نیز بعنوان خروج ایران از برجام تلقی می‌شود.
خروجی که اروپا را چنان که به‌صراحت اعلام داشته‌اند در کنار آمریکا قرار می‌دهد و منجر به افزایش و حتی بازگشت تحریم‌های پیشین خواهد شد.
چنان که هایکو ماس، وزیر امورخارجه آلمان، پس از دیداری که از تهران داشت؛ در ملاقات با همتای سوییسی خود در ۲۴خردادماه اظهار داشت: "اگر ایران از برجام خارج شود، همه تحریم‌ها بازمی‌گردد". نکته‌ای که وزارت امورخارجه بریتانیا نیز پس از اظهارات کمالوندی به آن اشاره کرده است.

حال که ظاهرا همه قدم‌ها برای خروج از برجام برداشته می‌شود، یک سوال اساسی به ذهن می‌آید و آن اینکه خروج از برجام چه نفعی برای ایران خواهد داشت؟
آیا مگر اصول سیاست‌ورزی و کشورداری و "تدبیر مدن" به قول خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب اخلاق ناصری بر مبنای جذب منفعت و دفع مضرت بنا نشده است؟ خروج از برجام کدام منفعت را برای ایران به ارمغان می‌آورد و چه مضرتی را از کشور دور می‌کند؟
این درست است که در سایه برجام ایران باید از منافع رفع تحریم‌های ظالمانه برخوردار می‌شد. ولی حال که با خروج ترامپ از برجام این مزیت از میان رفته، آیا خروج از برجام کار را برای کشور و مردم بهتر خواهد کرد؟
همه می‌دانیم و بالاترین مقامات اروپایی نیز باصراحت ابراز داشته‌اند که آنها بدون حضور آمریکا در برجام "معجزه‌ای" برای تعاملات مالی و اقتصادی ایران نمی‌توانند بکنند.
ممکن است حتی تعبیر کنیم که نمی‌خواهند کاری انجام دهند. حتی دراین‌صورت هم اقدامی که حاوی جذب منفعت و دفع مضرت برای ایران باشد، چیست؟ آیا این کار خروج از برجام است؟
به نظر می‌آید پشت نکردن کامل به دیپلماسی و باز نگه‌داشتن پنجره‌های روابط و گفتگو با کشورهای باقیمانده در برجام نقش موثرتری در تامین منافع ملی کشور و آنچه که خواجه نصیرالدین در تدبیر مدن می‌گوید "جذب منفعت و دفع مضرت" داشته باشد.

راهبرد
سه‌چهارم مردم ایران از آمریکاستیزی کور و بی‌هدف خسته شده‌اند

صادق زيبا كلام

دو پست اخیری که در خصوص آمدن آقای آبه و زدن دو نفت‌کش نوشته بودم مبنی بر اینکه بازگشت دست‌خالی ایشان به زیان منافع ملی بود با استقبال زیادی روبرو گردیدند. نزدیک به یک‌میلیون و دویست هزار بازدیدکننده، هشتاد هزار لایک و حدود سیزده هزار کامنت آمار تا دیروز بود. بسیاری از کامنت‌ها البته در مخالفت بودند. منتهی بجای پاسخ به اینکه چرا نظرم غلط بوده، به حمله، توهین و تحقیرم مبادرت ورزیده بودند. جالب است که هیچ‌کدامشان نگفته بودند که چرا من اشتباه می‌کنم و رفتار با آبه درست و به سود منافع بوده است. در عوض من را به باد ناسزا گرفته بودند، با این قسم عبارات: «مزدور، خائن، غرب‌زده، وابسته، ترسو، نوکر آمریکا، غلام اسرائیل، خاک بر سر آن دانشگاهی که به تو مدرک داد و خاک بیشتر بر سر آن دانشگاهی که توی بی‌سواد وطن‌فروش استاد آن هستی، سوپاپ اطمینان، طرفدار رضاشاه، کوری و خروج آمریکا از برجام و نامردی اروپایی‌ها را نمی‌بینی و...». در سایت‌هایشآن‌هم نوشتند که من سواد چندانی ندارم، اساتید، دانشگاهیان و جامعه علمی کشور من را جدی نمی‌گیرند، با اعمال نفوذ به استخدام دانشگاه درآمده‌ام و...

همه آنچه گفته‌اید درست است و تازه شما بزرگواری کرده، ستارالعیوب هستید و خیلی مسائل را در رابطه با من نگفته‌اید. به قلابی بودن مدرک دکترایم اشاره‌ای نکردید، به این‌که با پارتی‌بازی و اعمال نفوذ در کمترین مدت یعنی ظرف 14سال آن‌هم در دانشگاه تهران به مقام استاد تمامی نائل شده‌ام را مسکوت گذارده بودید و خیلی نکات دیگر...
اما دوستان عزیزم، مسئله نه بر سر قلابی بودن مدرک بنده بود، نه بر سر این‌که به قول دکتر[…] ورودم به گروه علوم سیاسی با اعمال نفوذ «مقامات بالا» بوده و کتاب‌ها و نوشته‌هایم هم از وزن و اعتبار چندانی در جامعه علمی کشور برخوردار نیستند. همه حرف من که بارها با دانشمندان اصولگرا در مناظره‌هایمان مطرح کردم آن است که شما فقط یک مورد(بیشتر هم نه) نشان بدهید که «آمریکاستیزی» کدام دستاورد را برای منافع ملی ایران ظرف چهل سال گذشته در بر داشته و من در مقابل یک دوجین مورد می‌آورم که اصرار بر آمریکاستیزی (ازجمله همین مورد اخیر در برخورد با آبه) چگونه تیشه به ریشه منافع ملی زده است.
فرض بگیریم که من چون بی‌سوادم و وابسته، نمی‌توانم به مواهب آمریکاستیزی پی ببرم. آیا مردم ایران نمی‌بایستی با این سیاست موافقت داشته باشند؟ اگر یک نظرسنجی ساده نشان بدهد که حداقل سه‌چهارم مردم ایران از آمریکاستیزی کور و بی‌هدف خسته شده‌اند، آیا همچنان این استراتژی می‌بایستی تداوم یابد؟
برد والیبال، مرحم زخم مردم؛
والیبال، مذاکره‌ای مقتدرانه

نصرت الله محمودزاده

نخست‌وزیر ژاپن دست خالی برمی‌گردد، و ناگهان دو کشتی ژاپنی منفجر می‌شود و ترامپ عالم و آدم را بسیج می‌کند که به گردن ایران بیاندازد.
... و مردم بازهم سرگردان سرنوشتی که خودشان تصمیم گیر نیستند.
... هر شب آرزوهای گمشده مردم بر فراز تور شکل امید می‌گیرد و آرامش و لذتی دوست داشتی (ایران در صدر جدول لیگ والیبال جهانی)
روحانی نمی‌داند چرا پوتین در اجلاس شانگهای پس از بازگشت نخست وزیر ژاپن از ایران، با شیطنت جشن گرفته. انگار نحوه انفجار آن دو کشتی، تلفیقی از افکار kGB و برنامه موساد در بحران خاورمیانه است.
این بار والیبال ایران مقتدارنه روسیه را می‌برد و روحانی ناخودآگاه قاطی جشن مردم شده و به بلند قامتان والیبال تبریک می‌گوید. انگار این ۱۲ نفر بیش از انرژی هسته‌ای و برجام دل مردم را شاد کردند.
در همین شرایط، دو روز است که رسانه ملی چپ و راست اعلام می‌کند که تولید اورانیوم غنی شده از مرز ۳۰۰ کیلو گذشت، اما عین خیال مردم نیست و همراه با رقص و آهنگ شوم آکاردئونی قیمت دلار منتظرند که باز هم والیبالیست‌ها دلشان را شاد کنند. دیگر از سرکشی دلار و بازار افسارگسیخته خودرو خسته شدند.
والیبالیست‌های لهستان اول از ملت عذرخواهی می‌کنند که دیگر به این ملت توهین نکنند و سپس بازنده زمین بازی را ترک می‌کنند؛
و مردم، بازهم جشن و شادی.
من این بازی والیبال را یک مذاکره مقتدرانه دیدم؛ یک بازی خالی از حیله پلید پوتین و شیطنت کسانی که دنبال جنگ خاورمیانه هستند.
کاش به روش همین اسپک‌ها، سرویس‌ها، دفاع‌ها و جاخالی‌های به موقع سعید معروف دنبال مطالباتمان بودیم.
خدایا؛ آرامشی به مردم عطا کن، که حق مسلم آنهاست. دیدی که با چند برد والیبال چقدر شادی‌های نهفته در درون ملت بیرون زد.

سه نقطه
فرزند رامبد جوان مهمتر است یا فرزند علی لاریجانی؟

وحید اشتری

بخش زیادی از مسئولان رده یک کشور، فرزندان‌شان در خارج از کشور زندگی می‌کنند. بخش زیادی از مسئولین و علما برای درمان به خارج می‌روند. بخش زیادی از نوه‌های سیاسیون، در خارج به دنیا می‌آیند.
درچنین وضعی یکهو کار یک مجری تلویزیون برای زایمان همسرش در خارج از کشور خرق عادت می‌شود؟ مردم، به سران حکومت‌شان حتی از پدران‌شان شبيه‌ترند.
(اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ؛ امام علی ع)

رامبدجوان و خیلی از سلبریتی‌های بهره‌مند و همیشه مدعی در بهترین حالت یک نسخه فیک هستند. در تمام زندگی‌شان در حال ادابازی هستند. دارند ادای مسئولین کشور را در می‌آورند.
اینها در دفاع از رامبد جوان نیست. در انتقاد به تقلیل صورت مساله است. این موج‌های اخیر که از انتقاد به آن بالایی‌ها صرف نظر می‌کند و ته دعوایش با سلبریتی‌هاست، تقلیل صورت مساله است.
مساله اصلی قانون اساسی و دسترسی به نظام سلامت و نظام آموزش رایگان برای همه است. چرا نظام درمانی کشور درست نمی‌شود؟ چون نفت و درآمدهای ایران برای اینهاست ولی نظام درمانی ایران برای اینها نیست. پول را اینجا در می‌آوردند ولی خودشان و فرزندان‌شان و نوه‌های شان برای درمان و چکاپ و زایمان می‌روند خارج.
مگر همه ما ایرانی نیستیم؟می‌شود کسی بر سر سفره نفت با ما بنشیند دولپی تر از ماهم بخورد ولی با ما در یک بیمارستان معالجه نشود؟ حالا مجری خندوانه فرزندش را در خارج به دنیا آورده، رئیس مجلس کشور، که فرزندش در بیمارستان‌های آمریکا شاغل است و به ریش ما می‌خندد را چه کنیم؟ کدام مهم‌تر است؟
Forwarded from Reza Alijani
کج نشدن گردنِ خان یا خم نشدن کمر رعیت!؟(پاسخ رضا علیجانی به نوشته عطاءالله مهاجرانی) (قسمت اول) https://t.me/rezaalijani41

🔺یکم: آقای مهاجرانی مدعی شده اند بیانیه یک کار فردی بود و «اشکالات جدی یک کار فردی پرورده نشده را داراست». جهت اطلاع ایشان باید گفت بیانیه محصول یک جمع بیش از ده نفر از طیفهای مختلف فکری- سیاسی است. پیشنهادش از میان همان جمع برآمده، محورهایش با بحث تفصیلی مورد توافق قرار گرفته، متن بیانیه در دو نسخه متفاوت ( فشرده و تفصیلی) تهیه شده، همان جمع نسخه فشرده را ترجیح داده و بعد همان نسخه نیز چند بار اصلاح و بازنویسی شده و با نظرخواهی از افراد دیگری خارج از جمع نهایی شده است. متن مورد بحث از ابتدا تا انتها 5 بار بازنویسی و ویرایش شده است. آیا بهتر نبود آقای مهاجرانی به جای تاکید بر تصورات غیر واقعی شان در باره نحوه تهیه بیانیه به طیف وسیع امضا کننده بیانیه توجه می کردند و این که وقتی پای منافع ملت ایران به میان می آید داخل و خارج و مرد و و زن و شیعه و سنی و روحانی و غیر روحانی و کرد و ترک و فارس و سلیقه و گرایش سیاسی تحت الشعاع مصلحت مردم و سرزمین ایران قرار میگیرد و طیف وسیع و رنگین کمانی پای یک بیانیه را امضا می کنند.
ناگفته نماند که علت عدم مشاهده امضای برخی از امضا کنندگان بیانیه قبلی این است که نیروهای امنیتی(به خصوص اطلاعات سپاه) قبل از انتشار بیانیه به جوسازی علیه بیانیه به عنوان کار ضدانقلاب خارج و افراطی های داخل که می خواهند ج.ا را برای سازش زیر فشار بگذارند، پرداخت (خبرگزاری های فارس و تسنیم و رجانیوز) و تهیه کنندگان بیانیه را به این نتیجه رساند که از اخذ دهها امضا صرف نظر بکنند.
🔺دوم:(در متن کامل ملاحظه فرمایید)
🔺سوم: جناب مهاجرانی در باره مفهوم «مذاکره بی قید وشرط» اما؛ سخت مغالطه نموده اند. ایشان در کمال شگفتی به تروریست خواندن سپاه و یا دیگر اقدامات آمریکا اشاره کرده و آنها را مغایر مذاکره بی قید وشرط نامیده اند. اگر دو کشور مشکلی نداشته باشند و روابط حسنه باشد که اصلا نیازی به مذاکره نیست. مذاکره موقعی پیش می آید که طرفین با هم مشکل دارند. خیلی ساده است که وقتی سخن از مذاکره بی قید و شرط می شود منظور این است که طرفین برای شروع مذاکره قید و شرطی نگذارند و در واقع مذاکره را احاله به محال نکنند. بنابراین خیلی طبیعی است روی میز مذاکره می خواهند در باره همین مسائل مثل تحریم اقتصادی و تروریست خواندن سپاه و ... از این طرف و مسائلی که قبلا پمپئو به عنوان شرط مطرح کرده بود (و بعد از آن کوتاه آمد) از سوی دیگر، مذاکره کنند. اگر این مشکلات و تخاصمات وجود نداشت که به مذاکره نیاز نبود.
🔺چهارم: از قیاس های مع الفارق ایشان در ابتدای میزگرد بی بی سی می گذرم و به مکتوب ایشان می پردازم. آقای مهاجرانی مثال از ژاپن و ویتنام را در باره «مذاکره» نادرست می دانند. در حالی که این دو مثال پس از طرح بحث در باره «سیاست» مطرح شده است. از فحوای کلام در یک بحث بسیار فشرده تلویزیونی هم به خوبی آشکار است که منظور همانطور که به صراحت گفته شده این است که ژاپنی ها در حالی که آمریکا دوبار بمب اتم بر سرشان ریخته شده روابطشان را بر اساس همان یک نقطه تنظیم نکرده و به تنش زدایی با آمریکا برخاسته اند. در میزگرد به صراحت حتی به گیر کردن سوزن گرامافون روی یک نقطه اشاره شده. شاید ایشان بیشتر سعی در جدل و پلمپک داشته اند تا کشف حقیقت! وگرنه به مثال ویتنام به این شکل ایراد نمی‌گرفتند که «ویتنامی ها از موضع برابر و حتی برتر و با تبلیغاتی که آمریکا را رسوا کرده بودند» با آمریکایی ها مذاکره کردند. از قضا آقای مهاجرانی در طول گفتگو تلاش میکردند موضع ایران را هم موضعی قدرتمند و پایدار نشان دهند. در این صورت دیگر چه نیازی به ایرادگیری به مثال مذاکره ویتنامی ها با آمریکایی ها دارند که هنوز داشتند در جبهه های جنگ همدیگر را می کشتند. آیا دقت ندارند که اگر دو کشور در حال جنگ مذاکره می کنند دو کشور در حال رجز خوانی هم به طریق اولی می توانند همین کار را بکنند؟ ایشان در مثالشان به آمریکای در حال شکست و فرار از ویتنام هم اشاره می کنند. آیا انتظار دارند در ابتدا ایرانی ها و آمریکایی ها وارد جنگ شوند و بعد وقتی که ایران در حال غلبه بر آمریکا بود وارد مذاکره شود!؟ ایشان دقت دارند که در حال تبلیغ چه نظری هستند و تبعات این نظرشان را می پذیرند؟(ادامه دارد)
🔹لینک مقاله آقای مهاجرانی: http://mohajerani.maktuob.net/archives/2019/06/13/2396.php
لینک متن کامل جوابیه رضا علیجانی:
https://bit.ly/2KkJOcr
پایان هژمونی آمریکایی

فرید زکریا

روزی در دو سال گذشته، هژمونی آمریکایی مُرد. دوران استیلای ایالات‌متحده، کوتاه و گذرا بود و حدود سه دهه حدفاصل دو اتفاق مهم، که هریک نوعی از فروپاشی بودند، دوام آورد.
در بحبوحه فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ زاده شد و همزمان با یک فروپاشی دیگر، یعنی فروپاشی عراق در سال ۲۰۰۳ پایان یافت، یا در حقیقت پایان آن آغاز شد و از آن زمان به مرور در حال از هم گسیختن است.
مانند هر مرگ دیگری، عوامل زیادی در آن دخیل بودند. نیروهای ساختاری عمیقی در نظام بین‌الملل بودند که بی‌وقفه علیه هر کشوری عمل می‌کنند که این میزان از قدرت را انباشته کرده باشد.
خصوصا در مساله آمریکا، میزان سوءعملکرد واشنگتن در به‌کارگیری هژمونی و سوءاستفاده از قدرت، از دست دادن متحدان و تقویت دشمنان، تکان‌دهنده است.
و حالا در دولت [دونالد] ترامپ، به نظر می‌رسد که ایالات متحده دیگر به ایده‌ها و اهدافی که در سه‌چهارم یک قرن محرک حضور بین‌المللی این کشور بوده‌اند، علاقه‌ای و در حقیقت اعتقادی ندارد.

شکل‌گیری هژمونی آمریکا امری کم‌نظیر در تاریخ بود که این هژمونی در دهه ۱۹۹۰ و با سقوط اتحاد جماهیر شوروی به اوج رسید، تا جایی که بسیاری از تحلیلگران آمریکایی از تغییر نظم جهانی به دست آمریکا سخن می‌گفتند.
هرچند همان زمان هم برخی، مانند چارلز کراتهامر هشدار می‌دادند که "برهه تک‌قطبی کوتاه خواهد بود" و به‌زودی کشورهایی چون آلمان و ژاپن سیاست خارجی مستقلی از ایالات متحده در پیش می‌گیرند.
ظهور چین به عنوان یک قدرت جهانی از دهه ۱۹۹۰، اولین و مهمترین عامل در افول هژمونی آمریکا بود. قدرت‌گیری مجدد روسیه و دور شدن این کشور از غرب، که تاحدی به دلیل بی‌توجهی کشورهای غربی به دغدغه‌های امنیتی روسیه رخ داد، عامل دیگری بود که تضعیف نظم جهانی مورد حمایت آمریکا را تسریع کرد.
حملات یازده سپتامبر ۲۰۰۱ به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و پس از آن حمله آمریکا به افغانستان و عراق عامل تشدید روند نزولی قدرت آمریکا بوده است.
اشتباه‌های آمریکا در جریان حمله به عراق از جمله از بین بردن نهادهای سیاسی این کشور، یکجانبه‌گرایی و اتکا به داده‌های نادرست، حمله به عراق را به یک "نقطه عطف" تبدیل کرد.
تصمیمات خسارت‌بار و بی‌ملاحظه آمریکا پس از یازده سپتامبر ناشی از "هراس" بود. آمریکا در این دوران به یکجانبه‌گرایی روی آورد و از بسیاری از پیمان‌های بین‌المللی خارج شد و صلاحیت اخلاقی و سیاسی خود را در جهان از دست داد؛ تا جایی که متحدان دیرینه مانند کانادا و فرانسه خود را در اصل، اخلاقیات و روش سیاست خارجی، با ایالات متحده در تضاد یافتند.
دهه ۹۰ بهترین فرصت برای تغییر نظم جهانی به صورت دلخواه آمریکا بود. اما پس از فروپاشی شوروی سیاستمداران آمریکایی علاقه خود به حفظ حضور در اروپا و نقاط مختلف جهان برای حمایت بلندمدت از کشورهای مختلف در راستای حرکت به سمت مدل آمریکایی و لیبرال را از دست دادند و صرفا از الگوی "شوک‌درمانی اقتصادی" و دموکراسی‌سازی سریع پشتیبانی می‌کردند.

من در سال ۱۹۹۸، در یادداشتی در نیویورک‌تایمز، وضعیت آمریکا در آن دوران را "هژمونی پوچ" توصیف کرده بودم. آن پوچی، از آن زمان تا حالا، ادامه یافته است.
روی کار آمدن ترامپ در آمریکا را "ضربه نهایی" به هژمونی ایالات متحده بود. او تا حد زیادی به جهان بی‌علاقگی نشان داده؛ البته به جز بیان این اعتقادش که همه دنیا دارند ایالات‌متحده را می‌چاپند.
او یک ملی‌گرا، یک حمایت‌گرا و یک عوام‌گرا است که مصمم است تا "آمریکا در وهله نخست" باشد. اما واقعیت این است که او، بیش از هر چیز دیگری، کسی است که عرصه را واگذار کرده است.
ترامپ از پیمان موفق مشارکت فراپاسیفیک و به صورت کلی‌تر از درگیر شدن در آسیا کنار کشیده است. دارد از هم‌پیمانی ۷۰ ساله با اروپا جدا می‌شود. به آمریکای لاتین صرفا از پنجره دور نگه داشتن مهاجرین یا بردن آرای اهالی فلوریدا نگریسته و حتی توانسته کانادایی‌ها را هم برنجاند.
سیاست خاورمیانه‌ای خود را به اسرائیل و عربستان سعودی واگذار کرده است. و به جز چند استثنا، از جمله میل بیمارگونه او به دستیابی به جایزه صلح نوبل از طریق تلاش برای صلح با کره شمالی، آنچه در سیاست خارجی ترامپ برجسته است، غیبت اوست.
اکنون، آنچه باقی می‌ماند، ایده‌های آمریکایی است. ایالات متحده یک هژمون منحصر به فرد بود که از بسط نفوذ خود برای ایجاد یک نظم جدید جهانی استفاده کرد... اکنون سؤال این است که آیا همزمان با رنگ باختن قدرت آمریکا، نظام بین‌المللی که از آن پشتیبانی کرد (آن قواعد، عرف و ارزش‌ها) دوام می‌آورد؟ یا آمریکا افول امپراطوری ایده‌هایش را هم شاهد خواهد بود؟

فرداى بهتر
وطن‌پرستی

محمود سریع‌القلم

شواهد زیادی داریم که نشان می‌‌دهد منافع گروه‌هایی خاص در بسیاری از محافل سیاسی کشور بر منافع ملی اولویت پیدا کرده‌اند اما اینکه ما مدیریت اقتصادی و سیاسی سالمی نداریم خیلی ارتباطی به دموکراسی ندارد بلکه به عدم احساس تعلق تصمیم‌گیران و سیاستمداران ما به ایران دارد. اینکه چرا من باید نسبت به اهواز تعهد بسیار بیشتری در مقایسه با بصرۀ عراق داشته باشم یا چرا باید در برابر کرمانشاه بیش از فلسطین و در برابر زاهدان بیش از لبنان یا در برابر ارومیه بیش از سوریه متعهد باشم در قدم نخست به این برمیگردد که من ایران را به‌ عنوان واحد ملی خودم نه تنها دوست بدارم بلکه در برابر آن احساس تعهد کنم.
وقتی که صاحب‌منصبی اختلاس می‌کند یا اینکه نقدینگی کشور را هفت‌برابر می‌‌کند تا تورم قابل‌توجهی در جامعه ایجاد شود به این علت است که پیامدهای این تصمیم برای افراد تصمیم‌گیرنده مهم نیست ... خانم مرکل هر تصمیمی می‌گیرد یک نگاهش به آینده آلمان است اما آیا برای مسئولان ما مهم است که ایرانی نباید در کشتی حمل مسافر قاچاق از اندونزی به استرالیا غرق شود؟ آیا برایشان اهمیت دارد که ایرانی نباید با خانواده‌اش به‌طور مخفیانه در تریلی حامل بار از ترکیه به صورت غیرقانونی به یک کشور اروپایی برود؟ آیا مهم است که ایران در فرار مغزها مقام اول جهانی را دارد؟ آیا اهمیت دارد که اتومبیل قابل اتکاتری در اختیار ایرانی بجای پراید قرار دهد تا سالانه 25هزار نفر در جاده‌ها نمیرند؟ آیا نمایندگان گیلان و مازندران در مجلس از وضعیت سواحل دریای خزر آگاهی دارند؟ از این نمونه مسائل می‌توانیم تا چند صد مورد فهرست کنیم.
سالهاست در علم اقتصاد و علم سیاست ثابت شده مادامی که مدیران و مجریان کلیدی یک مملکت از طبقه متوسط، انتخاب و انتصاب نشوند: فکر کلان و ملی، مدیریت سیستمی، توسعه پایدار و خیلی چیزهای دیگر شکل نخواهد گرفت چرا که طبقۀ متوسط اقتصادی و فرهنگی در تمام جوامع معمولا بالاترین احساس تعلق و عشق به‌ کشورشان را دارند، به آینده و ثبات آن اهمیت میدهند، اکثر آنان چون با اصالت تربیت شده‌اند حلال و حرام را می‌فهمند و منافع مردم‌ را قربانی منافع شخصی نمی‌کنند، چون هم قدرت را درک می‌كنند و هم محدودیت‌های آن را به پیامد سخنان و تصمیمات خود آگاهند و ...
سیاستمدار كسی ست كه میخواهد مسائل و مشکلات مردم را حل كند نه آنكه با جهل و بی‌دانشی و حُبّ نفس خود، مشكلات مردم را ‌‌تصاعدی گسترش دهد. سیاستمدار فردی ایدئولوژیك و جزمی نیست كه در ذهنیت‌های بسته و غیرواقعی محصور بماند ... تنها چنین سیاستمداری در صورت اشتباه و خطا حاضر به عذرخواهی یا استعفاست چون میداند اگر این کار را نکند چهرۀ کشورش در دنیا تخریب می‌شود. به کارگیری رای، آرامش و عقلانیت طبقه متوسط در مدیریت مهم‌ترین رکن مملکت‌داری درازمدت است و درست در مقابل پوپولیسم و مدیریت فی‌البداهه قرار می‌گیرد.
‏‌‎بازگشت به جبهه دموکراسی‌خواهی

مصطفی رسته‌مقدم

۱۳سال پیش در چنین روزی با مشخص شدن نتایج دور اول نهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری، دوران جدیدی در تاریخ سیاسی ج.ا آغاز شد.
از یک طرف، دومینوی شکست های اصلاح‌طلبان تکمیل شد و از سوی دیگر ورود اصولگرایان به پاستور آخرین مانع برای ایجاد حاکمیت یکدست را از میان برداشت.
یکی از مهمترین ویژگی‌های آن انتخابات، تعدد کاندیداهای دو جناح سیاسی کشور بود. اصلاح‌طلبان که هنوز در حاکمیت بودند، نتوانستند اختلافات را کنار بگذارند و به وحدت برسند. اصولگرایان نیز سازوکارشان برای ائتلاف راه به جایی نبرد.
در این میان، یک کاندیدا خاص بود؛ دکتر مصطفی معین. معین کاندیدای حزب مشارکت ایران اسلامی بود و این برای اولین بار بود که حزبی در انتخابات کاندیدای اختصاصی داشت و در پی تشکیل دولت حزبی بود.
در آن انتخابات حزب مشارکت کوشید تا با پررنگ کردن مرزهایش با سایر طیف‌هایی که اصلاح‌طلب خوانده می‌شدند، به بازتعریف اصلاح‌طلبی بپردازد.
‏اما پس از انتخابات و شکست در مقابل فرد و طیفی بی‌نام‌ونشان و گمنام، آن هم درحالیکه مجموع آرای اصلاح‌طلبان بیش از اصولگرایان بود؛ باعث شد نه‌تنها تلاش حزب مشارکت به سرانجام خوش نرسید، بلکه با شماتت سایر طیف‌های جریان اصلاحات مواجه و مقصر اصلی شکست اصلاح‌طلبان قلمداد شد.

تجربه ۸۴، شورای دوم و تجاربی که اصلاح‌طلبان از خلال سال‌های سخت ۸۴ تا ۹۲ به دست آوردند؛ این جناح را به این نتیجه رساند که راه پیروزی از حرکت جبهه‌ای می‌گذرد.
کامیابی در انتخابات ریاست‌جمهوری ۹۲ و ۹۶، مجلس دهم و شورای شهر پنجم باعث شد تا صدای منتقدین این استراتژی شنیده نشود.
شرایط ناشی از عملکرد نابخردانه دولت قبل نیز علت مضاعفی شد تا اصلاح‌طلبان (حتی اصلاح‌طلبان پیشرو) هم نرمالیزاسیون را در دستور کار قرار دهند و برای حصول ائتلاف با اعتدالیون و عقلای اصولگرا از برخی از اصول و مبانی خویش چشم بپوشند. شرایط، اصلاح‌طلبان را مضطر کرده بود به حرکت جبهه‌ای.
انتقادات به حرکت جبهه‌ای همه جملگی با استناد به تجربه‌های تلخ گذشته، نه‌تنها بی‌پاسخ می‌ماند؛ بلکه کلا شنیده نمی‌شد.
سوالاتی نظیر اینکه آیا اگر تجربه‌ای شکست خورد، تا ابد باید کنار گذاشته شود؟ آیا ائتلاف برای پیروزی فقط باید با بهبودخواهان و اعتدالیون باشد؟

اما اکنون که نتایج و پیامدهای حرکت جبهه‌ای پیش‌روی ماست؛ می‌توان دوباره به بوته نقدش گذاشت.
تفاوت برداشت‌های طیف‌های مختلف اصلاح‌طلب از مفهوم اصلاحات باعث شد تا این گفتمان دیگر پیشتاز میدان گفتمانی نباشد. گفتمانی که روزگاری تولید فکر می‌کرد؛ اکنون به کنشگری منفعل و تقاضایی بدل شده بود.
منتقدین حرکت جبهه‌ای با کلیت این حرکت مخالف نیستند؛ بلکه معتقدند اولا فایده و هزینه ائتلاف باید برای همه باشد، نه اینکه یک طیف فقط هزینه بدهند و بقیه از منافع و فواید آن استفاده کنند. مهمتر از همه اینکه ائتلاف بر سر مفاهیم اصلاح‌طلبانه و دموکراسی‌خواهانه باشد.
لب کلام آنکه امروز باید تجربه ۸۴ را احیا کرد. نیاز است "اصلاحات یک گام به پیش" رود تا دوباره گفتمان پیشرو جامعه، صدای طبقه متوسط و زبان گویای طیف محذوف شود.
تجربه حزب مشارکت بر بازتعریف اصلاحات باید دوباره تکرار شود؛ این‌بار البته با تمهیدات و امکانات بیشتر و بهتر.
برای نیل به این هدف، لاجرم باید ائتلافی برنامه‌محور با تحول‌خواهان داشت. زمان پیگیری جدی جبهه دموکراسی‌خواهی با حضور همه نیروهای دموکراسی‌خواه خشونت‌پرهیز است.
ائتلافی برای اصلاحاتی پایدار که بتواند اقتدارگرایی را (ولو یک گام) به عقب براند. این، یک انتخاب نیست؛ ضرورت مانایی اصلاحات است.
راهبرد
ما و متن مقدس

مصطفی ملکیان

برای اینکه رجوع به متون مقدس مثمر ثمر باشد باید سه ویژگی را لحاظ کنیم و اگر این سه ویژگی را لحاظ کنیم آنگاه به آن نتیجه‌ای می‌رسیم که امروز می‌خواستم آن نتیجه را خدمت شما بگویم؛
۱- اگر کسی بخواهد حقیقت‌طلبانه با متون مقدس ادیان و مذاهب سر و کار پیدا کند نباید فرضش بر این باشد که هر چه حق هست در یک متن مقدس آمده است. نه. چنین نیست. حقایق فراوانی هست که در این متن مقدس نیامده و باید به سراغ سایر متون مقدس رفت و جای دیگری آنها را پیدا کرد. یا باید به سراغ آثار عارفان، فیلسوفان، شاعران، رمان‌نویسان و روان‌شناسان رفت و آنها را پیدا کرد. نباید فرض ما این باشد که هر چه حق است در این کتاب مقدس آمده است؛ آن کتاب مقدس هر کتاب مقدسی که می‌خواهد باشد. این فرض اول است. ما نباید بگوییم من هر چه برای زندگی‌ام نیاز دارم در این کتاب هست. ممکن است حقایق بسیاری برای زندگی تو لازم باشد که در کتاب‌های دیگر آمده است. من تعجب می‌کنم که برخی متدینان با این سخن مخالفت می‌کنند، در حالی که پیامبر همین دین گفته است: «اطلبوا العلم ولو بالصین؛ طلب علم کنید ولو به چین». آیا چینیان به نظر شما مسلمان بودند؟ پس چرا پیامبری که قرآن دارد، به مردم می‌گوید بروید و علم را ولو در چین طلب کنید؟ چرا؟ آیا مردم می‌توانستند به پیامبر بگویند خوب شما که قرآن را برای ما آورده‌ای، ما دیگر کجا برویم؟ چرا به چین برویم؟ این معنایش این است که فکر نکنید هر چه هست در اینجا است...

۲- هر چه در این کتاب مقدس است حق نیست. نباید گمان کنیم هر چه در متن مقدس هست حق است. باید ببینیم آیا عقل و وجدان اخلاقی ما می‌تواند آنچه را در متن مقدس هست بپذیرد یا نه. ممکن است در هر کتاب مقدسی اموری باشد که حق نباشد. ممکن است. نگفتم حتماً هست. ولی ممکن است؛ و بنابراین، فرض دوم ما هم این است که هر چه در این کتاب هم هست حق نیست. در این کتاب هم، مثل هر کتاب دیگری، حق هست و باطل هم هست. حقایق عمیق‌تر هست. حقایق سطحی‌تر هم هست. وقتی شاعر ما می‌گفت «کی بود تبت یدا مانند یا ارض ابلعی» یک شاعر روشنفکر امروزی قرن بیست‌ویکمی و گرفتار غرب‌زدگی نبود. شاعر و عارف ما وقتی هزار سال پیش می‌گفت «کی بود تبت یدا مانند یا ارض ابلعی» یعنی من قبول دارم که در قرآن آیه «تبت یدا ابی لهب و تب» (مسد: ۱) هست و قبول هم دارم که در قرآن آیه «یا ارض ابلعی ماءک و یا سماء اقلعی …» (هود: ۴۴) هم هست. حتی نمی‌گفت که یکی از این دو نادرست است، ولی می‌گفت این کجا و آن کجا. به ابولهب فحش‌دادن کجا و «یا أرض ابلَعی ماءک و یا سماء أقلِعی» کجا! نمی‌خواهم پیام آن عارف را تخطئه کنم و نزد شما به‌خطا جلوه دهم و بگویم که این شاعر می‌گفت یکی از آن آیات حق است و دیگری باطل. شاعر می‌گفت این آیه هست و آن آیه هم هست، اما این کجا و آن کجا! حتی بزرگان فرهنگ اسلامی در قدیم کتاب‌هایی به نام جواهر القرآن می‌نوشتند. بسیاری از بزرگان فرهنگ ما جواهر القرآن نوشته‌اند. غزالی جواهر القرآن بسیار معروفی دارد که در ایران هم چاپ شده و به فارسی هم ترجمه شده است. غزالی هزار سال پیش حجهالاسلام و بزرگ‌ترین عالم جهان تسنن بود. وی هزار سال پیش در مقدمه کتابش می‌گوید سرتاسر قرآن حق است، اما آیات قرآن به دو دسته قابل تقسیم است: گوهرها، و صدف‌ها یا خزف‌ها. دسته‌ای از آیات قرآن گوهرند. بقیه یا صدف‌اند که این گوهرها را در دل خودشان نگه داشته‌اند، یا اصلاً خزف هستند؛ و بعد می‌گوید، به نظر من، این آیاتی که من در اینجا گردآوری کرده‌ام جواهر قرآن است. یعنی گوهرها این آیات است. غزالی نمی‌گوید بقیه آیات ناحق است. این با سخن من فرق دارد. سخن من از این هم بالاتر می‌رود. غزالی نمی‌گوید این آیات باطل است. فقط می‌گوید فرق است بین این دسته از آیات با دسته دیگری از آیات. برخی آیات گوهر است و بقیه آیات نهایتاً صدف است؛ صدفی که آمده است آن گوهر را نگه دارد و پوسته‌ای است که آمده است آن مغز را حفظ کند. یا اصلاً خزف و سفال است. چیز بی‌ارزشی است. وقتی شاعر می‌گفت «ما ز قرآن مغز را برداشتیم/ پوست را بهر خران بگذاشتیم» آیا چنین نمی‌گفت؟ یعنی قرآن پوست‌هایی هم دارد که ما آن پوست‌ها را برنداشتیم و آنها را برای خران باقی گذاشتیم. البته تعبیر این شاعر کمی رکیک است ولی می‌خواهد بگوید کسانی هستند که سطح فکرشان آن‌قدر نازل است که آن آیات برایشان سودمندتر است و کسانی هم هستند که سطح فکر فاخرتر و عالی‌تری دارند و این آیات برایشان ارزشمند است...

۳- ما با داشتن یک کتاب مقدس از سایر کتب مقدس بی‌نیاز نیستیم.
اگر ما با چنین رویکردی به متون مقدس رجوع کنیم آنگاه مطالبی می‌یابیم که زندگی‌مان را بهبود می‌بخشد.
دو زن در کفِ خیابان؛
چرا باید به جان هم بیفتیم؟

یاسر عرب

از دیروز چند تن از دوستان ویدئویی برایم ارسال کردند از یک خانم چادری که ظاهرا راجع به حجاب نهی‌ازمنکر کرده و مورد تهدید قرار گرفته و ضربه‌ای خورده و کف خیابان افتاده است.
عجیب اینکه دوستان دیگری هم ویدئویی ارسال کردند از یک دختر خانم که چون حجاب‌اش را رعایت نکرده، مورد برخورد پلیس قرار گرفته و افسر نیروی انتظامی پای این دختر خانم را گرفته و وسط خیابان بدنش را روی زمین می‌کشد که ببرد!
دو زن در این دو ویدئو کف آسفالت خیابان افتاده و تحقیر شده‌اند. یکی چادری و محجبه، یکی دیگر شال بر سر و شل‌حجاب!
مظلومیت خانم چادری را رسانه‌های رسمی اینطرف آب پوشش دادند؛ مظلومیت آن یکی را رسانه‌های غیررسمی آن‌طرف آب و فضای مجازی.
می‌شود برای مدافعین آن خانم چادری نوشت که "کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است!". می‌شود نوشت: "از این بازی دست بردارید و ببینید از لایحه حمایت از حقوق زنان چه‌خبر؟". یا پرسید: "از آمار سیاهِ خشونت خانگی چه‌خبر داریم؟". یا یادآوری کرد: "واقعا الان مشکلات واقعی مملکت ما چیست؟".
بعد بیست سرتیتر از مسائل فضاحت‌بار کشور (از بانکداری تا اقتصاد و صنعت و بیکاری و...) را ردیف کرد و پرسید: "با این رکود و بدبختی و فقر الان واقعا مشکل دوچرخه‌سواری زنان در اصفهان است؟ یا کنسرت در خراسان؟ یا شل حجابی کسانی که اعتقاد به حجاب اجباری ندارند؟ یا...".
اما بگذار در این لحظه از زاویه دیگری موضوع را ببینیم. حجاب مقوله‌ای نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. پس از این خیال خام‌اندیشانه و موضع که "موضوعات مهمتری داریم و نباید به آن بپردازیم"؛ دست برداریم.
واقعیت این است که حالا متاسفانه حجابِ رایجِ تبلیغیِ جمهوری اسلامی (حجاب یکسان| چادر ملی) پرچم دونوع برساخت اجتماعی شده است؛ دو جبهه ی مقابل و متقابل...
این یک واقعیت نیست؛ اما متاسفانه رسانه‌های رسمی و غیررسمی با سال‌ها تلاش توانسته‌اند این را تبدیل به یک "واقعیت بین‌الاذهانی" کنند که حجاب نمادِ دو رویکرد به وضعیت موجود است.

این دو زنِ کف خیابان زمین‌خورده برای من نمادِ جامعه‌ای است که تلاشش برای اصلاح ساختار سیاسی و فرهنگی بی‌نتیجه مانده و در ذیل پروسه "ضد گفت‌وگو" بودن، حالا یک جامعه تیز، توده‌ای هیجانی، صفروصدی شده است.
بخش اقتدارگرای حاکمیت در پس اجباری کردن حجاب و شلاق گذاشتن برای بی‌حجابی و... باید این پیش‌بینی را می‌داشت که وقتی در عرصه‌های رسمی به دنبال "حذف" کسانی است که اعتقادی به حجاب یا حجاب اجباری ندارند، این رویکرد حذفی به دنبال خود، دیگری‌سازی و بازتولید اندیشه حذف را به دنبال خواهد داشت.
حالا در بسیاری از رستوران‌ها و مکان‌های غیررسمی و غیراداری این چادری‌ها هستند که فضا طوری برایشان چیده می‌شود که معذب باشند و محل را ترک کنند!
این دو زن افتاده کفِ خیابان، جامعه ماست که بعد از این نوع تقابل از هر دو طیف هزینه سنگینِ ضرب‌وشتم را پرداخته است!
این دوگانه‌سازی، لبه حذف را تیز می‌کند. یعنی از یک طرف آخوندکشی راه می‌اندازد. از یک سو، زندانی معترض به قتل می‌رساند. از یک جهت، قتل‌های زنجیره.ای به پا می‌کند. از آن‌طرف، دنبال فرصت مغتنمی است که آتش بزند! این به چادری بگوید: "امل عقب‌افتاده"، آن به بی‌حجاب بگوید: "فاحشه"!
این اتفاقات نیفتاده؟ این سخنان گفته نشده؟ این واقعیت بین‌الاذهانی را صداوسیما و شبکه من‌وتو، دائم توی بوق نکرده و این شکافِ جامعه رسمی|جامعه غیررسمی را مکرر تعمیق نمی‌کنند؟
"ایران" اسمی مونث است. این دو زن برزمین‌افتاده چهره اجمالی ایرانی هستند که تن به گفت‌وگو و رواداری و زندگی مسالمت‌آمیز نداده و برای دیگری به جای فرصت رشد و فهم متقابل، "حذف" می‌خواهد!
این دو زن، ما هستیم که داریم در بازی صداوسیما و شبکه من‌وتو وارد آتشِ دیگری‌سازی شده، مقابل هم می‌ایستیم و یکدیگر را با مشت و لگد نقش بر زمین می‌کنیم.
مایی که قرار بود"رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ" باشیم. مایی که می‌خواستیم از این پیچ تاریخی سخت به یاری هم عبور کنیم...
ما همه در یک زندان ساخته‌شده از جهل و نادانی و قهر زندگی می‌کنیم. آن بالا اگر حاکمان ما مجنون و مست قدرت هستند؛ این پایین ما محکومین به جای آشتی و گفت‌وگو، چرا باید به جان هم بیفتیم؟
خاطرات و روزنوشت ها pinned «وطن‌پرستی محمود سریع‌القلم شواهد زیادی داریم که نشان می‌‌دهد منافع گروه‌هایی خاص در بسیاری از محافل سیاسی کشور بر منافع ملی اولویت پیدا کرده‌اند اما اینکه ما مدیریت اقتصادی و سیاسی سالمی نداریم خیلی ارتباطی به دموکراسی ندارد بلکه به عدم احساس تعلق تصمیم‌گیران…»
حادثۀ بصره؛ حلقۀ دیگری از زنجیرۀ تشنج

احمد زیدآبادی

شلیک راکت به مقر دفاتر شرکت‌های نفتی در بصره سه زخمی بر جا گذاشته است.
این شلیک، حلقۀ دیگری از سلسله حوادث اخیر در منطقۀ خلیج فارس است که در بارۀ منشأ آنها اختلاف نظر گسترده‌ای وجود دارد.
آمریکا و به تبع آن، برخی متحدان اروپایی و عرب‌اش، انگشت اتهام خود را در حوادث گذشته به سمت ایران نشانه رفته‌اند و به احتمال قوی در مورد شلیک به مقر شرکت‌های نفتی در بصره نیز آن را تکرار خواهند کرد.
این در حالی است که مقام‌های رسمی ایران هرگونه دخالت در این نوع حوادث را رد می‌کنند. از نگاه آنان ایران هیچگونه منفعتی در دامن زدن به تشنج در منطقه ندارد و مسئول اصلی این وقایع را باید در بین طرف‌هایی جستجو کرد که از آن سود می‌برند.
به باور دستگاه‌های رسمی جمهوری اسلامی، اسرائیل، عربستان، امارات و بخشی از هیئت حاکمۀ آمریکا که خواهان بروز جنگ در منطقه‌اند، از این حوادث سود می‌برند و بنابراین نقش "توطئه آمیز" آنها در این وقایع را نباید نادیده گرفت.
در مقابل اما مخالفان جمهوری اسلامی در سطح منطقه و جهان، بر این نکته تأکید می‌کنند که دست کم بخشی از جناح‌های حاکم بر ایران، سود خود را در متشنج شدن اوضاع منطقه به منظور واداشتن آمریکا به تجدید نظر در سیاست اعمال فشار حداکثری می‌دانند و مستقیم یا غیر مستقیم این نوع حوادث را هدایت می‌کنند.
به زعم آنها، این طیف از نیروهای متنفذ در ایران، نه ایالات متحده را قادر به آغاز جنگ و کنترل روند آن در خاورمیانه می‌دانند و نه شخص دونالد ترامپِ "کاسب‌مسلک" را مرد میدان جنگ فرض می‌کنند. از این رو، آنها معتقدند که اگر ایران از "همۀ اهرم‌های قدرت خود" در جهت عملیات ایذایی علیه اهداف مرتبط با آمریکا بهره گیرد و به استفاده از توان جنگ نامتقارن خود در یک درگیری فراگیر احتمالی تهدید کند، ترامپ چاره‌ای جز کنار آمدن با فروش نفت ایران و عقب‌نشینی از سیاست فشار حداکثری به عنوان یکی از راه‌های کاهش تنش را نخواهد داشت.
در نبود نهادهای بین‌المللی قدرتمند و بی‌طرف و دارای تجهیزات کشف حقیقت، قاعدتاً هر طرفی تفسیر خاص خود را از این دست حوادث به دست می‌دهد و در عین حال می‌کوشد تا کشورهای بیشتری را نسبت به روایت خود متقاعد کند.
ظاهراً آمریکایی‌ها در این مناقشه از توان و تحرک دیپلماتیک بیشتری برای اقناع دیگر کشورها برخوردارند که آخرین نمونۀ آن تغییر موضع کامل آلمان در این مورد پس از تماس‌های مستمر آمریکا با این کشور است.
با این همه، آمریکا تا اینجای کار دست‌کم در برابر حمله به نفتکش‌ها، زبان تهدیدآمیز تندی به کار نگرفته و حتی ترامپ آن را موضوعی فرعی و کم‌اهمیت دانسته است. هدف از این کار ظاهراً راه آمدن با این موضوع نیست بلکه تحریک دیگر کشورهای صنعتی جهان برای دخالت در ماجراست. ترامپ می‌داند که کشورهای صنعتی شرق آسیا و بخصوص چین اقتصادشان به انتقال امن نفت از خلیج فارس گره خورده است و چنانچه در این زمینه اختلالی رخ دهد، چینی‌ها، هندی‌ها، ژاپنی‌ها، کره‌ای‌ها و غول‌های کوچکتری مانند سنگاپور و تایوان و غیره از این وضع بیش از آمریکا متضرر می‌شوند. بنابراین در پشت سیاست آمریکا نوعی کشاندن پای قدرت‌های گریزان از مناقشۀ بین ایران و آمریکا به این مناقشه و ایجاد اجماع بین آنها جریان دارد.
حمله به دفاتر شرکت‌های بین‌المللی در بصره نیز همین کارکرد را برای آمریکا دارد. می‌دانیم که دولت عراق برای افزایش تولید و صادرات نفت دست از پا نمی‌شناسد و حتی تا آنجا پیش رفته است که به صراحت از آمادگی خود برای جایگزین کردن نفت خود به جای نفت تحریم شدۀ ایران در بازارهای جهانی به رغم روابط حسنه‌اش با تهران سخن گفته است.
طبعاً حملۀ راکتی به دفاتر شرکت‌های نفتی، آنها را به خروج از عراق و یا تعلیق عملیات اکتشاف و استخراج نفت به بهانۀ نبود امنیت تحریک می‌کند و این نیز به نوبۀ خود دولت عراق را به دردسر و واکنش می‌اندازد. حال در چنین شرایطی اگر آمریکا موفق شود که دولت عراق را به دست داشتن ایران یا نیروهای متحد آن در حمله به دفاتر شرکت‌های نفتی متقاعد کند، طبعاً دولت عادل عبدالمهدی زمینه را برای کنترل نیروهای شبه نظامی متحد ایران و یا چرخش از وضعیت میانه به سمت آمریکا مساعدتر خواهد یافت.
در هر صورت بازی چند وجهی و پیچیده‌ای در جریان است که شاید بیش از آنچه تصور می‌کنیم با برنامه و کنترل‌شده پیش می‌رود و به قول روس‌ها، ممکن است تصادف در آن اصلاً جای مهمی نداشته باشد.
پرسش‌های باقی‌مانده از یک قتل در زندان فشافویه

کامبیز نوروزی

بعدازظهر روز دوشنبه 27 خرداد خبرگزاری میزان اطلاعیه سازمان زندان‌ها درباره قتل علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه را منتشر کرد. واکنش سازمان زندان‌ها برای توضیح و روشنگری درباره چگونگی وقوع این قتل فجیع در محیط زندان جای قدردانی دارد. اما در این اطلاعیه دو پرسش اساسی و مهم شاید به این دلیل که پاسخ آنها خارج از حدود اختیارات سازمان زندان‌هاست، مبهم و بدون پاسخ مانده است.
در خبرهای منتشره آمده است مرحوم شیرمحمدعلی قبلا از عدم امنیت جانی خود نزد مسئولان زندان شکایت برده و خواستار تغییر محل خود شده بود. قاعدتا با شناخت کلی که از فضای زندان در بندهای مربوط به زندانیان سیاسی (امنیتی) وجود دارد، زندانی معمولا احساس عدم امنیت ندارد، مگر آنکه در میان آنان محکومان دیگری غیر از محکومان سیاسی بوده باشند که آنها را بتوان در زمره زندانیان خطرناک طبقه‌بندی کرد. حتی اگر چنین هم نبوده باشد، در زندان، زندانبان علاوه بر اینکه مسئول امنیت زندان است، مسئولیت امنیت زندانی نیز هست. وجود امکانات درمانی (مانند بهداری) در زندان به همین دلیل است.
ازآنجا‌که درخواست شیرمحمدعلی حتما بی‌دلیل نبوده است، آیا به تقاضای زندانی مرحوم مبنی‌بر عدم امنیت جانی رسیدگی شده بود؟ نتیجه آن چه بوده است.

دوم: در هر قتل عمد قاتل انگیزه‌ای دارد. بنا بر اطلاعیه صادره، قاتلان شیرمحمدعلی، جدا از او نگهداری می‌شدند. حتی ساعت هواخوری آنها نیز متفاوت بوده است. بنابراین باید گمان برد که دو زندانی متهم به قتل و زندانی مقتول اصلا همدیگر را نمی‌شناختند که نسبت به هم رفاقت یا کینه‌ای داشته باشند. به گفته اطلاعیه سازمان زندان‌ها «با گشوده‌شدن درب محل نگهداری زندانیان امنیتی برای توزیع غذا، متهمان به دلیل حضور در هواخوری از فرصت پیش‌آمده سوءاستفاده نموده و به‌سرعت وارد حریم نگهداری زندانیان امنیتی شده و ظرف‌ مدت‌زمانی کمتر از دو دقیقه، علیرضا شیرمحمدعلی را مورد ضرب‌و‌جرح قرار داده...».
یعنی دو زندانی که جدا از مقتول نگهداری می‌شدند، و به همین دلیل قاعدتا رابطه دوستانه یا خصمانه‌ای بین آنها نمی‌توانسته بوده باشد، در یک لحظه زندانی دیگر را گیر انداخته و او را مورد ضرب‌و‌جرح قرار می‌دهند. کسانی که دیگری را نمی‌شناسند، چه انگیزه‌ای ممکن است برای قتل او داشته باشند؟ چه انگیزه‌ای موجب چنین قتل فجیعی شده است؟ در خبرهاست که 30 ضربه تیزی به مقتول وارد شده است. از نظر جرم‌شناسی در قتلی که با وسیله برنده انجام می‌شود، تعداد ضربات اهمیت روانشناختی و جرم‌شناختی دارد.
اگر مقصود فقط کشتن دیگری باشد، دو تا سه ضربه به قسمت‌های حساس بدن کافی است. مقتول جوانی 21ساله است که چندان قدرتمند هم نبوده است. مرتکبان دو نفرند که هردو ظاهرا مرتکب جرائم خطرناک شده و احتمالا به کار خود مسلط بوده‌اند. با این مشخصات فرضیه مقاومت مقتول نمی‌تواند درست باشد. از طرف دیگر معمولا وقتی تعداد ضربات وسیله برنده (مانند چاقو) بر بدن قربانی زیاد است، بیش از دو فرضیه برای شناسایی انگیزه قاتل متصور می‌شود؛ یکی انگیزه ارعاب و دیگری انگیزه انتقام. اگر فرضیه عدم آشنایی مرتکبان و مقتول درست باشد (که باتوجه به تفکیک آنها در زندان باید درست بوده باشد) مرتکبان چگونه ممکن است خواسته باشند با این قتل فجیع ارعاب ایجاد کنند یا انتقامی بگیرند؟ یا چه کسانی را به چه دلیل بترسانند یا از چه کسانی برای چه چیزی انتقام بگیرند؟
این‌چنین است که پرسش بزرگ و مهم «انگیزه قاتلان» پررنگ‌تر و مهم‌تر می‌شود. در تحقیقات جنایی، کشف و احراز انگیزه از موضوعاتی است که حتما مقام تحقیق، یعنی بازپرس به آن توجه می‌کند. باتوجه به اینکه طبق خبر خبرگزاری میزان در 22 خرداد، یعنی هفت روز پیش کیفرخواست متهمان قتل شیرمحمدعلی صادر شده است، تحقیقات پایان یافته و قاعدتا در تحقیقات، انگیزه آنها از قتل نیز روشن شده است.اطلاعیه سازمان زندان‌ها نشان‌دهنده احساس مسئولیت برای پاسخ‌دادن به بعضی پرسش‌هاست که درباره قتل علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه مطرح شده‌اند. بااین‌حال بدون پاسخ به دو پرسش اساسی فوق، ابهامات اصلی این حادثه همچنان پابرجاست.
شرق