ایران بریفینگ
روایت ۴۹ / هفتهنامه سروش - شنبه ۱۳۶۱/۸/۶: جلسه ساعت ۳ بعدازظهر تشکیل شد، من موقع ورودم کشمیری را هم دیدم. ما در جای خود قرار گرفتیم که پس از چند لحظه رجائی وارد جلسه شدند و چون در موقع ورودشان کسی متوجه نشد، ایشان با صـدای بلنـد بـه جمعیـت سلام کردند و ما…
روایت ۵۰ / [در چند روایت از شاهدان عینی #انفجار_دفتر_نخست_وزیری سرهنگ کتیبه از فرماندهان ارتش و #بهزاد_نبوی سخنگوی دولت و همچنین #یوسف_کلاهدوز از فرماندهان سپاه همگی گفتهاند از کشته شدن رجایی و باهنر متعجب شدهاند ، در خاطرات #اکبر_هاشمی_رفسنجانی هم که در قسمتهای قبل آورده شد حتی شاهدان عینی دیدهاند که #محمد_علی_رجایی و#محمد_جواد_باهنر مجروح شده و به بیمارستان منتقل شدهاند]
#سرهنگ_کتیبه در خاطراتش آورده : من تا وقتی بیمارستان رفتم،فکر میکردم شدت انفجار نزدیک ما بوده و فکر نمیکردم که بمب نزدیک شهید رجائی و باهنر منفجر شده باشد. بعد دیدیم آنهایی را که در اتـاق بودند تماماً یکی بعد از دیگری به بیمارستان آوردنـد بـه غیـر از ایـن دو شـهید عزیزمان مرحوم رجائی و باهنر.
من پیش خودم فکر میکردم که ممکـن است آن دو اصلا طوری نشده باشند که آنها را به بیمارسـتان نیـاوردهانـد. چـون مـن شدت بمب را آن اندازهای که بود احساس نکردم و حس میکردم، بمب نزدیک ما کار گذاشته شده است بکی دیگر از دلایلم هم این بود که گفتهاند بمب در کیف #مسعود_کشمیری بوده و فاصله کشمیری به ما کمتر بود و آن دو عزیز فاصله بیشتری داشتند و من فکر میکردم، ما که جان سالم بدر بردهایم آنها حتما سالمند که آنهـا را به بیمارستان نیاوردند، حتی در بیمارستان شهید کلاهدوز را که دیدم ایشان هم گفت خداروشکر رجایی وباهنر زندهاند، من هم گفتم خداروشکر اگر زخمی هـم شـده باشـند بـرای معاینـات بـه بیمارستان میآیند، اما ساعت ۷ بعدازظهر خبر آوردند که این دو بزرگوار شهید شدند و بقیه تقریباً سوخته بودند و یـک تعـدادی کـه بعـد از مـا قـرار گرفتـه بودنـد، سوختگی کمی داشتند.
مسئلهای که برای من اهمیت دارد، شدت انفجار بود که ما صدای آن را درآن لحظه نشنیدیم، و لی پردههای گوش افرادی که آنجا بودند تمام پـاره شـده بود.
کتیبه در خاطراتش آورده :«تقریباً جلسه رو به اتمام بود چایی آورده بودند،کشمیری بلندشد و رفت بیرون چیزی گفت مثل اینکه رفت سندی بیاورد کلاهـدوز هم درآن جلسه که از طرف سپاه پاسداران حضور داشت، در حال گفتن مطلبی بودند که به یکباره صورتم داغ شد و…»
ادامه دارد…
#جمهوری_اشباح
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#سرهنگ_کتیبه در خاطراتش آورده : من تا وقتی بیمارستان رفتم،فکر میکردم شدت انفجار نزدیک ما بوده و فکر نمیکردم که بمب نزدیک شهید رجائی و باهنر منفجر شده باشد. بعد دیدیم آنهایی را که در اتـاق بودند تماماً یکی بعد از دیگری به بیمارستان آوردنـد بـه غیـر از ایـن دو شـهید عزیزمان مرحوم رجائی و باهنر.
من پیش خودم فکر میکردم که ممکـن است آن دو اصلا طوری نشده باشند که آنها را به بیمارسـتان نیـاوردهانـد. چـون مـن شدت بمب را آن اندازهای که بود احساس نکردم و حس میکردم، بمب نزدیک ما کار گذاشته شده است بکی دیگر از دلایلم هم این بود که گفتهاند بمب در کیف #مسعود_کشمیری بوده و فاصله کشمیری به ما کمتر بود و آن دو عزیز فاصله بیشتری داشتند و من فکر میکردم، ما که جان سالم بدر بردهایم آنها حتما سالمند که آنهـا را به بیمارستان نیاوردند، حتی در بیمارستان شهید کلاهدوز را که دیدم ایشان هم گفت خداروشکر رجایی وباهنر زندهاند، من هم گفتم خداروشکر اگر زخمی هـم شـده باشـند بـرای معاینـات بـه بیمارستان میآیند، اما ساعت ۷ بعدازظهر خبر آوردند که این دو بزرگوار شهید شدند و بقیه تقریباً سوخته بودند و یـک تعـدادی کـه بعـد از مـا قـرار گرفتـه بودنـد، سوختگی کمی داشتند.
مسئلهای که برای من اهمیت دارد، شدت انفجار بود که ما صدای آن را درآن لحظه نشنیدیم، و لی پردههای گوش افرادی که آنجا بودند تمام پـاره شـده بود.
کتیبه در خاطراتش آورده :«تقریباً جلسه رو به اتمام بود چایی آورده بودند،کشمیری بلندشد و رفت بیرون چیزی گفت مثل اینکه رفت سندی بیاورد کلاهـدوز هم درآن جلسه که از طرف سپاه پاسداران حضور داشت، در حال گفتن مطلبی بودند که به یکباره صورتم داغ شد و…»
ادامه دارد…
#جمهوری_اشباح
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
Forwarded from ایران بریفینگ
روایت ۵۰ / [در چند روایت از شاهدان عینی #انفجار_دفتر_نخست_وزیری سرهنگ کتیبه از فرماندهان ارتش و #بهزاد_نبوی سخنگوی دولت و همچنین #یوسف_کلاهدوز از فرماندهان سپاه همگی گفتهاند از کشته شدن رجایی و باهنر متعجب شدهاند ، در خاطرات #اکبر_هاشمی_رفسنجانی هم که در قسمتهای قبل آورده شد حتی شاهدان عینی دیدهاند که #محمد_علی_رجایی و#محمد_جواد_باهنر مجروح شده و به بیمارستان منتقل شدهاند]
#سرهنگ_کتیبه در خاطراتش آورده : من تا وقتی بیمارستان رفتم،فکر میکردم شدت انفجار نزدیک ما بوده و فکر نمیکردم که بمب نزدیک شهید رجائی و باهنر منفجر شده باشد. بعد دیدیم آنهایی را که در اتـاق بودند تماماً یکی بعد از دیگری به بیمارستان آوردنـد بـه غیـر از ایـن دو شـهید عزیزمان مرحوم رجائی و باهنر.
من پیش خودم فکر میکردم که ممکـن است آن دو اصلا طوری نشده باشند که آنها را به بیمارسـتان نیـاوردهانـد. چـون مـن شدت بمب را آن اندازهای که بود احساس نکردم و حس میکردم، بمب نزدیک ما کار گذاشته شده است بکی دیگر از دلایلم هم این بود که گفتهاند بمب در کیف #مسعود_کشمیری بوده و فاصله کشمیری به ما کمتر بود و آن دو عزیز فاصله بیشتری داشتند و من فکر میکردم، ما که جان سالم بدر بردهایم آنها حتما سالمند که آنهـا را به بیمارستان نیاوردند، حتی در بیمارستان شهید کلاهدوز را که دیدم ایشان هم گفت خداروشکر رجایی وباهنر زندهاند، من هم گفتم خداروشکر اگر زخمی هـم شـده باشـند بـرای معاینـات بـه بیمارستان میآیند، اما ساعت ۷ بعدازظهر خبر آوردند که این دو بزرگوار شهید شدند و بقیه تقریباً سوخته بودند و یـک تعـدادی کـه بعـد از مـا قـرار گرفتـه بودنـد، سوختگی کمی داشتند.
مسئلهای که برای من اهمیت دارد، شدت انفجار بود که ما صدای آن را درآن لحظه نشنیدیم، و لی پردههای گوش افرادی که آنجا بودند تمام پـاره شـده بود.
کتیبه در خاطراتش آورده :«تقریباً جلسه رو به اتمام بود چایی آورده بودند،کشمیری بلندشد و رفت بیرون چیزی گفت مثل اینکه رفت سندی بیاورد کلاهـدوز هم درآن جلسه که از طرف سپاه پاسداران حضور داشت، در حال گفتن مطلبی بودند که به یکباره صورتم داغ شد و…»
ادامه دارد…
#جمهوری_اشباح
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing
#سرهنگ_کتیبه در خاطراتش آورده : من تا وقتی بیمارستان رفتم،فکر میکردم شدت انفجار نزدیک ما بوده و فکر نمیکردم که بمب نزدیک شهید رجائی و باهنر منفجر شده باشد. بعد دیدیم آنهایی را که در اتـاق بودند تماماً یکی بعد از دیگری به بیمارستان آوردنـد بـه غیـر از ایـن دو شـهید عزیزمان مرحوم رجائی و باهنر.
من پیش خودم فکر میکردم که ممکـن است آن دو اصلا طوری نشده باشند که آنها را به بیمارسـتان نیـاوردهانـد. چـون مـن شدت بمب را آن اندازهای که بود احساس نکردم و حس میکردم، بمب نزدیک ما کار گذاشته شده است بکی دیگر از دلایلم هم این بود که گفتهاند بمب در کیف #مسعود_کشمیری بوده و فاصله کشمیری به ما کمتر بود و آن دو عزیز فاصله بیشتری داشتند و من فکر میکردم، ما که جان سالم بدر بردهایم آنها حتما سالمند که آنهـا را به بیمارستان نیاوردند، حتی در بیمارستان شهید کلاهدوز را که دیدم ایشان هم گفت خداروشکر رجایی وباهنر زندهاند، من هم گفتم خداروشکر اگر زخمی هـم شـده باشـند بـرای معاینـات بـه بیمارستان میآیند، اما ساعت ۷ بعدازظهر خبر آوردند که این دو بزرگوار شهید شدند و بقیه تقریباً سوخته بودند و یـک تعـدادی کـه بعـد از مـا قـرار گرفتـه بودنـد، سوختگی کمی داشتند.
مسئلهای که برای من اهمیت دارد، شدت انفجار بود که ما صدای آن را درآن لحظه نشنیدیم، و لی پردههای گوش افرادی که آنجا بودند تمام پـاره شـده بود.
کتیبه در خاطراتش آورده :«تقریباً جلسه رو به اتمام بود چایی آورده بودند،کشمیری بلندشد و رفت بیرون چیزی گفت مثل اینکه رفت سندی بیاورد کلاهـدوز هم درآن جلسه که از طرف سپاه پاسداران حضور داشت، در حال گفتن مطلبی بودند که به یکباره صورتم داغ شد و…»
ادامه دارد…
#جمهوری_اشباح
🌐 irbr.news
🆔 @irbriefing