سالگرد کشتار معترضان در آبان۱۳۹۸ بود و پایان دومین ماه از اعتراضات سراسری در پی کشته شدن «مهسا امینی.»
ساعت هفت و نیم شب بود. نیروهای سرکوبگر برای پراکنده کردن معترضان به آنها هجوم بردند. دهها نفر از جمله «بهزاد همراهی» به داخل کوچه دویدند و در پارکینگ ساختمانها پناه گرفتند.
«…در پارکینگ باز بود که به ما حمله و شروع به کتک زدن کردند. از پشت سر موهای یک دختری را گرفتند و کشیدند تا او را با خود ببرند. نتوانستم تحمل کنم، دختر را از دست آنها رها کردم اما ناگهان یک نفر از پشت دستهایم را گرفت و قفل کرد. سرم را که بالا آوردم، لوله تفنگ جلوی چشمانم بود. از فاصله یک وجبی با گلوله پینتبال زد توی چشمم.»
#بهزاد_همراهی عینک به چشم داشت. شیشه عینک خرد شد و به داخل چشمش رفت. در آن لحظه فقط توانست بگوید که «وای کور شدم.» و همانجا نشست. نیروهای مسلح یگانویژه با آن کلاهکشیهایی که فقط چشمها و لبشان معلوم است، کلاه کاپشن را بر سر او انداختند و بهزاد را در پارکینگ روی زمین کشیدند و همزمان با لگد و باتوم او را کتک میزدند.
«نمیدانم چرا من را ول کردند. شاید چون چشمم خونریزی شدیدی داشت.»
او چند قدم که جلو رفت، روی زمین افتاد. ماموران رفته بودند که زن و مرد جوانی زیر بغل بهزاد را گرفتند و او را به داخل خانهشان بردند. او توانست با خانوادهاش تماس بگیرد و پزشکی از آشنایان خبر کنند که بیاید و حداقل خردههای شیشه را از چشمانش خارج کند.
این آخرینباری بود که بهزاد در تظاهرات شرکت کرد. پس از آن، در پی درمان بود.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Forwarded from ایران بریفینگ
سالگرد کشتار معترضان در آبان۱۳۹۸ بود و پایان دومین ماه از اعتراضات سراسری در پی کشته شدن «مهسا امینی.»
ساعت هفت و نیم شب بود. نیروهای سرکوبگر برای پراکنده کردن معترضان به آنها هجوم بردند. دهها نفر از جمله «بهزاد همراهی» به داخل کوچه دویدند و در پارکینگ ساختمانها پناه گرفتند.
«…در پارکینگ باز بود که به ما حمله و شروع به کتک زدن کردند. از پشت سر موهای یک دختری را گرفتند و کشیدند تا او را با خود ببرند. نتوانستم تحمل کنم، دختر را از دست آنها رها کردم اما ناگهان یک نفر از پشت دستهایم را گرفت و قفل کرد. سرم را که بالا آوردم، لوله تفنگ جلوی چشمانم بود. از فاصله یک وجبی با گلوله پینتبال زد توی چشمم.»
#بهزاد_همراهی عینک به چشم داشت. شیشه عینک خرد شد و به داخل چشمش رفت. در آن لحظه فقط توانست بگوید که «وای کور شدم.» و همانجا نشست. نیروهای مسلح یگانویژه با آن کلاهکشیهایی که فقط چشمها و لبشان معلوم است، کلاه کاپشن را بر سر او انداختند و بهزاد را در پارکینگ روی زمین کشیدند و همزمان با لگد و باتوم او را کتک میزدند.
«نمیدانم چرا من را ول کردند. شاید چون چشمم خونریزی شدیدی داشت.»
او چند قدم که جلو رفت، روی زمین افتاد. ماموران رفته بودند که زن و مرد جوانی زیر بغل بهزاد را گرفتند و او را به داخل خانهشان بردند. او توانست با خانوادهاش تماس بگیرد و پزشکی از آشنایان خبر کنند که بیاید و حداقل خردههای شیشه را از چشمانش خارج کند.
این آخرینباری بود که بهزاد در تظاهرات شرکت کرد. پس از آن، در پی درمان بود.
#چشم_برای_آزادی #شلیک_به_چشم_معترضان #علیه_فراموشی
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM