ایرانِ بزرگِ فرهنگی
3.35K subscribers
2.66K photos
327 videos
153 files
536 links
چون‌که ایران دلِ زمین باشد
دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد

در اینستاگرام همراه ما باشید:
http://instagram.com/irbozorg
Download Telegram
انقلاب اسلامی یك انقلاب سیاسی و ایدئولوژیك بود و ورشكستگی همه سویه سیاسی و ایدئولوژیك آن نسل را به نمایش گذاشت.

انقلاب كار گروه‌های ایدئولوژیك بود كه طرح‌های پیش‌اندیشیده خود را می‌خواستند به اجرا گذارند. البته خودشان نیز به زودی دریافتند كه در آن طرح‌ها اندیشه چندانی هم نرفته بود.

ایران پیش از ۱۳۵۷ / ۱۹۷۸ اتفاقاً نمونه کامل یک نظام سیاسی نیازمند و مستعد اصلاحات بود و اصلاح‌طلبان بی‌دشواری‌های کمرشکن و با مهارت سیاسی و شکیبایی می‌توانستند ایران را به سوی یک جامعه عادی امروزی ببرند.

داریوش همایون، صد سال کشاکش با تجدد، نشر تلاش، هامبورگ، ۱۳٨۵، ص ۷۲
درست در حالی كه رفاه و آموزش در كار آن بود كه جامعه سنتی مذهبی را از واپسماندگی هشت‌صدساله بدرآورد روشنفكران مذهبی توانستند ارتجاع مذهبی را در جامه انقلابی و امروزیش برای محیط روشنفكری ایران دلپسند سازند:

مذهب خود علم بود؛ ولی غرب، جز بدآموزی چیزی برای مسلمانان نمی‌داشت و آنها را از ارزش‌های اصیل و آنچه خود داشتند دور و بی‌خبر می‌كرد؛ هنر نزد مسلمانان، و غرب ریزه‌خوار جهان اسلام می‌بود؛

انقلاب جهانی را به ادعای شریعتی می‌شد در متن تئولوژی شیعه به راه انداخت، زیرا انتظار ظهور، هشیاری انقلابی معنی می‌داد و تقیه همان رازپوشی انقلابی می‌بود؛

از چند سال پیش از انقلاب، این روشنفكران آشكارا آخوندها را فرامی‌خواندند كه رهبری ”طلوع انفجار" را در دست گیرند. آنها زمینه را برای آن رهبری و پیروزی خردكننده و قدرت انحصاری آخوندها آماده ساختند و ایران را به روزی انداختند كه خود نیز آرزویش را نداشتند.

داریوش همایون، صد سال کشاکش با تجدد، نشر تلاش، هامبورگ، ۱۳٨۵، ص ۷۹
در ایران با وجود جمهوری اسلامی از مبارزه در راه دمکراسی می‌توان سخن گفت ولی دمکراسی جایی ندارد.

حتا اصلاحگران بی‌اثر و بی‌آینده هم نماینده نیروهای دمکراتیک در جامعه نیستند زیرا خواهان دوام جمهوری اسلامی‌اند و در انحصارگری دست‌کمی از رقیبان‌شان ندارند. آنها نیز تنها خودشان و خودی‌ها را می‌پذیرند و دیگران را کنار می‌گذارند.

داریوش همایون، صد سال کشاکش با تجدد، نشر تلاش، هامبورگ، ۱۳٨۵، ص ۲۵۲
نسلی که گذشته و اکنونش را از او گرفته‌اند و دارند آینده‌اش را نیز می‌گیرند بر پیشینیان خود می‌شورد و قالب‌های ذهنی زنان و مردانی را که نه هیچ درجه اشتباهی برایشان بس است نه هیچ فرصتی برای از دست دادن، درهم می‌شکند.

آنها که در درون می‌خواهند این نسل را در مرداب سیاسی و فکری خود نگهدارند بی‌آبروتر می‌شوند.

داریوش همایون، صد سال کشاکش با تجدد، نشر تلاش، هامبورگ، ۱۳٨۵، ص ۳۶۱
تنها، مدتی کمتر از یک سال لازم آمد که عدم کفایت و نادانی مخالفان من بر جهانیان روشن و آشکار شود.

اگر کار به اینجا رسید، نه فقط به‌خاطر آن بود که ملت ایران فریب خورد، که من هم فریب خوردم.

من خیال می‌کردم که ترازنامه درخشان کوشش‌های پانزده ساله ملت ایران، برای روشن شدن اذهان و بیداری همگان کافی است، و از ارایه و تبلیغ دستاوردهای تلاش ملی غافل ماندم. حال آنکه دشمنان با قدرت و امکانات مالی بسیار، به براندازی مشغول بودند. کوشش کردند، همه کامیابی‌های ما را دگرگون وانمود سازند.

دانشگاه‌ها، مدارس، ورزشگاه‌ها، بنیادها، برنامه‌های خانه‌سازی، مراکز فرهنگی، موسسات کارآموزی، رهایی و آزادی زنان، همه اینها را تخطئه کردند... متأسفانه خیلی دیر دریافتم و متوجه شدم که بزرگترین و مهمترین دستگاه تبلیغاتی کشور یعنی تلویزیون عملاً تحت نفوذ مخالفین و به‌خصوص توده‌ای‌ها بود.

من اکنون برای سرنوشت میهنم سخت نگرانم و اشک و خون می‌ریزم.

متاسفانه هرچه پیش‌بینی می‌کردم، تحقق یافت. ولی ای کاش اشتباه کرده بودم و ایران دچار ویرانی و ایرانیان دست به گریبان این بحران بی‌همتا نمی‌شدند.

ایران، در حال حاضر دستخوش نابسامانی، خونریزی و ویرانی است، اما یقین است که ملت ایران بر این دشواری‌ها نیز پیروز خواهد شد و راه رستگاری را خواهد یافت.

محمدرضاشاه پهلوی، پاسخ به تاریخ
‏اغلب آن‌هایی که با تز انقلابی‌گری، اسماعیلیون و علینژاد را دنبال می‌کردند، و یا به شاهزاده به چشم رهبر انقلاب می‌نگریستند، امروز برای پس‌گرفتن انقلاب ربوده شده‌شان به دنبال پزشکیان افتاده‌اند.

منطق ما منطق احیاء است، نه انقلابی‌گری و آن‌چه را که در عمل رخ می‌دهد به‌دقّت توضیح می‌دهد. ولیعهد، رئیس کشور است و کشور خود را پس می‌گیرد.

#سیرک_انتخابات
#ولیعهد
‏حدّفاصل نظر به عمل سیاسی، قوای ملّی را می‌بایست خط رتوریک نیرومندی پشتیبانی کند.

دو سال است که تاکید می‌کنیم که منطق ما ‎#احیاء است، نه انقلابی‌گری. این‌که امروز در وضعی قرار داریم که مجبور شده‌ایم که به‌وجه سلبی عدّه‌ای را از رای دادن منع کنیم، نتیجه‌ی آن است که جایگاه ولیعهد را به‌عنوان تنها پوزیسیون قانونی در احیاء ایران، به مقام رهبر انقلاب (!) نظیر رهبران اپوزیسیون تقلیل مکان داده‌ایم.

احراز مشروعیّت شاهزاده را منوط به آرای عمومی دانستیم، که حالا ج.ا تمام کوشش خود را به کار بگیرد تا با انتخابات جعلی دیگری اثبات کند که مشروعیّت واقعی از آن اوست و نه ولیعهد. این‌که پادشاهی‌خواهان نیز زور می‌زنند که تعداد آرای انتخابات را ولو واقعا هم کم باشد، کم جلوه بدهند، مشروعیّتی اضافه‌تر از مقامی که به‌واسطه‌ی حقّ وراثت قانونی خود به موجب قانون اساسی مشروطه دارند به شاهزاده نمی‌دهد.

نیروی سیاسی پادشاهی‌خواه، اگر از سال ۹۶ تا ۱۴۰۳ کار خود را به درستی انجام داده بود، بسیاری از رای‌دهندگان همیشه مردّد که در جریان خیزش‌ها به تحریمی‌ها پیوسته بودند، امروز باز به رای دادن مطمئن نمی‌شدند.

نه تنها آرای سبد اصلاحات‌طلبان که رای همان هواداران ج.ا امروز از طریق تحریم متعلّق به شاهزاده می‌بود، اگر زمین بازی را بلد بودیم. خامنه‌ای با بساط انتخابات اکنون نیروی سه جبهه را دارد خرج مشروعیّت خود می‌کند:
اصلاحات‌طلبان، اصول‌گرایان و براندازان!

کار خود را وقتی درست انجام داده بودیم، که رای دادن در انتخابات امروز محلّ مناقشه نمی‌شد. بلکه بی‌اهمیّت‌تر از آن جلوه می‌کرد که درباره‌ی آن بحث شود.
‏صندوق انتخابات که نیست، دستِ بیعت است. هدف از بردن صندوق‌ها به درون اوین، گرفتن چهار رای بی‌ارزش نیست، دادن فرصت برای تجدید بیعت با انقلاب است. معنای رای دادن همانی است که خامنه‌ای و ظریف می‌گویند:
اگر مخالف نظام هم هستید، باشید، ولی بیایید بیعت کنید.
وقتی فحاشیِ کسانی که خود را پهلوی‌دوست و ایران‌گرا می‌نامند، بولد می‌شود، یک نکته را نباید از نظر دور داشت و آن این که جریانِ پهلوی‌گرا یک جریانِ اجتماعی به معنای واقعیِ کلمه است. وقتی یک گرایشِ سیاسی از حالتِ نخبگانی، حزبی یا چریکیِ محض خارج شده و پایه‌های اجتماعیِ قوی در تمامیِ اقشار داشته باشد، خواه ناخواه واکنش‌هایی از آن جنس که از اقشارِ فرودستِ فرهنگی و کم‌تربیت بیش‌تر سر می‌زند، از آن جریان رصد خواهد شد. نبودن یا نادر بودنِ چنین مشاهداتی از گرایش‌های رقیب با توجه به شواهدِ موجود به این معنی است که آنها هنوز به جریانِ واقعی تبدیل نشده‌اند. جمهوری‌خواهیِ قوم‌گرا یا چپ‌گرایانِ نو در ایران و خارج از ایران هنوز یک جریان به معنای واقعیِ کلمه نیستند. پهلوی‌خواهی(شاملِ کسانی که در نظر در مجموع تغییرِ رژیمِ پهلوی را گامی ارتجاعی می‌دانند و در عمل به نحوی خواهانِ ایفای نقشِ ویژه‌ی شاهزاده در گذار از رژیم هستند) یک مجمعِ سالیانه‌ی سی چهل نفره یا یک کمپِ چریکی نیست. بدنه‌ی خودش را دارد که از پیرزنی در پشتِ کوه‌های دورافتاده‌ی زاگرس تا یک پیک موتوری که با لاتاری به آمریکا رفته تا یک استادِ دانشگاه در اروپا یا فعالِ سیاسی و حقوق بشر در ترکیه در آن به چشم می‌خورند. خشونتِ کلامی و هتاکی را که به حق محکوم می‌کنیم حواسمان به این مساله هم باشد که اصل و فرع و متن و حاشیه در تحلیل جای خود را با هم عوض نکنند.
الان هم خودِ شاهزاده رضا پهلوی مثلِ گذشته رفتارهای زننده و هتاکانه را محکوم کرده است(لینک در نظرات). ولی آنها که به عللِ مشخصی نمی‌خواهند ایشان یک چهره‌ی کلیدی در گذار از رژیم باشد، خودشان را به ندیدن می‌زنند.

از صفحه‌ی فاضلی
‏در مدارس رسم است که برای موفقیّت تحصیلی شاگردان کم‌هوش‌تر، تشویقی مضاعف بدهند. پیشرفت فکری امثال مهدی حاجتی، بهاره هدایت و مجید توکّلی حقیقتا که ستایش‌برانگیز است. منتها از بد ایّام، روشنفکری در دوره‌ی ما ژانری کاملا عقب‌افتاده به شمار می‌رود؛ و به پادشاهی‌خواهی نمی‌چسبد. این خیلی خوب است که کسی از گفتمان مخالف غسل تعمید کرده و پادشاهی‌خواه بشود. منتها چه بهتر که منویّات، ژست‌ها و آرای داهیانه‌ش را نیز همان دمِ در ورود فراموش کند و مثل دانش‌آموز پایه‌ی اول ابتدایی سر کلاس پادشاهی‌خواهی از صفر تلمّذ کند. پادشاهی‌خواهی نیاز به اندیشیدن عمیق دارد. چیزی که در روشنفکری غائب است.
‏برخی همراهان ما ایراد می‌گیرند که چرا رویکرد ما به کنش‌های پادشاهی‌خواهان نقّادانه است؟

چون تنها روشی که برای پیشرفت گفتمان پادشاهی‌خواهی می‌شناسیم نقد درونی بر خودمان است.

برای ما اهمیّتی ندارد که انقلابیون چه می‌گویند و چه می‌کنند. جریان پادشاهی‌خواهی ایجابیّت خود را باید داشته باشد. وگرنه چندی دیگر اقبالی را که به او شده از دست می‌دهد و در اثر این عدم اقبال، از آن‌جا که نهاد پادشاهی جان‌سختی می‌کند، همان‌طور که در سال ۵۷ با نفی شاه، ضحّاک تولید شد، سنّتی که در جای خود ننشیند به هیولای دیگری تبدیل خواهد شد. تاکید بر اقبال مردمی با توجّه به آن‌که «مردم» چیزی نیست که همواره وجود داشته باشد، بلکه نوبه‌نو در مفهوم متفاوتی تولید می‌شود، اشتباهی مهلک است که اعلی‌حضرت محمدرضاشاه پهلوی نیز مرتکب شدند. گمان نمی‌بردند همان مردم که طی چند ماه آخر مخالف ایشان شده بودند، در اثر بیماری Hydrophobiaی هابزی از قضا با اشتیاق در پی قدرتنمایی او هستند، ازین بابت دنبال «پر از هول شاه اژدهاپیکری» چون خمینی رفتند. اقبال مردمی اگرچه عاملی تعیین‌کننده است اما قدرت منفی آن در برابر سنّتی که متصلّب شده، اهمیّت کمتری دارد، بلکه این یکی به نحوی معلول آن یکی است. پادشاهی‌خواه باید موضوع کنش خود را بشناسد. ظاهر مهم نیست. در محتوا بایستی پادشاهی‌خواهی کرد.
‏بسیجی‌ها مزیّت بزرگی بر ما پادشاهی‌خواهان دارند و آن هم این است که موضوع کار خود را بلدند. خطابه‌ی رهبرشان هرچه باشد، کار خود را می‌کنند. یعنی غریزتا می‌فهمند که سیاست ملاحظاتی دارد و خطابه‌های سیاسی که آن بالا می‌شود، با عمل سیاسی که نظام از سرباز پایین‌دستِ خود توقّع دارد یکی نیست. سلسله مراتبی شبه نظامی و البته خطبه‌های نماز جمعه در سراسر کشور نیز وجود دارند که نیّت اصلی رهبر ج.ا را به صورت فرموله شده به شاخه‌های پایین‌دست شیرفهم کند. ازین بابت، رهبر ج.ا این امکان را دارد که برای حفظ مشروعیّت خود نسبت به زیر و درشت نظام همواره ژست اپوزیسیون بگیرد، امّا سربازانش هرآن‌چه مقصود اوست را اجرا کنند. ناهماهنگی نیز که پیش بیاید، خود مستقیما وارد شده و تنها در آن‌جاست که حرف و عمل او هر از گاهی یکی می‌شود. منتها در معدود مواردی، آن هم به ضرورت.

فعّال نو-سلطنت‌طلب ما امّا به دلایلی که باید آسیب‌شناسی شود، نظام‌پذیر نیست و اصولا سلسله‌مراتبی وجود ندارد که اغراض اصلی دستگاه سلطنت را به لایه‌های پایین‌تر برساند. بلکه فعّال پادشاهی‌خواه ما مدام مجبور است که چشم به دهان شاهزاده بدوزد. عیب کجاست؟

راه غلبه بر ج.ا، از مسیر انقلابات چپ (یا نسخه‌ی جدیدشان: حقوق بشری) نمی‌گذرد که احیاء حکومت قانون در داخل با انتظارات مدیای جهانی یکی باشد. در این‌جا خطابه‌های شاهزاده می‌بایست تایید نظم جهانی را به‌همراه خود داشته باشد که روش کسب آن با روش مبارزه برای احیاء نظام مشروطه در داخل یکی نیست. از طرفی انقلابیونی که دشمن برپایی دوباره‌ی مشروطیّت هستند، اگرچه احتمالا در اقلیّت باشند، اما پر سر و صدا هستند. این وسط عدّه‌ای نیز که از خود به قدرِ کرم شب‌تاب نوری ندارند، بی‌عملی خود را با سنگر گرفتن در پشت خطابه‌های شاهزاده، پنهان می‌کنند. نتیجه این‌که شاهزاده را در قالب پیامبری به تصویر درمی‌آورند که نه تنها متّصل به میراث مشروطه نیست، که رهبر انقلاب خیالی اینان است.

خبر بد این‌که پیامبران بی‌سلاح همه شکست خوردند. برخی چون مسیح بر صلیب و چون حلّاج به دار کشیده شدند. شاهزاده نیز پیامبر نیست. و خطابه‌های سیاسی او، منبر روشنفکرانه یا وعظ اخلاقی نیست. بین خطوط را باید خواند و هرکسی کاری را که عرضه دارد باید انجام بدهد. البته اگر عرضه‌ای باشد. امّا مادامی که سلسله مراتبی در کار نباشد که اراده‌ی اصلی شاهزاده را بدون نیاز به سخن گفتن درباره‌ی آن به سطوح پایین‌تر برساند، ما در برابر ج.ا در موضع ضعف خواهیم بود.

هر دوی نادرشاه و رضاشاه، تظاهر به کناره‌گیری از حکومت کردند، در حالی که ارتش آن‌ها مخالفان را تهدید به قلع و قمع کردن می‌کرد. امروز، جای آن ارتش، ملّتی قرار دارد که همه‌ی ابزارهای وحدت میلیونی را دارد، امّا کسی بلد نیست آن‌ها را چه‌طور بسیج کند. بلکه یک عدّه در توهّم جبر انقلاب منتظر طلوع خیزش بعدی جهت به غروب درآوردن آن هستند.

شیپور را از سر گشاد آن نمی‌توان نواخت. آن هم شیپور جنگ را. اوّل باید دربار شاهی قوام بیابد. عدّه‌ای ترجیحا نظامی و در باطن، عَلَم‌وار، سکّان را در دست بگیرند. شاهزاده خود را ولیعهد مشروطه بدانند، و «حکم» بفرمایند. مردم ایران برای فداکاری نیاز دارند که دستور بشنوند و حکم بگیرند. مردم آماده‌اند که هزینه‌ی لازم را بدهند. منتها برای که؟ برای تعدادی دفتر حافظ منافع آمریکا و اسرائیل در توئیتر؟ برای مشتی دلقک-چریک انقلابی؟ مردم مرگ پر افتخار می‌طلبند. حکم می‌خواهند. پیروزی بر ج.ا بدون خون ریختن می‌شود؟ گمان نمی‌کنم کاری انسانی‌تر از جلوگیری از کشته شدن سالانه سی‌هزار نفر فقط در تصادفات جادّه‌ای از طریق سقوط ج.ا وجود داشته باشد. باید جدّی بود. چیزی که وجود ندارد.
‏به تغییر ستاد از انتخاباتی به انتخابات دیگر جهت استمرار انقلاب، «اصلاحات‌طلبی» می‌گویند. فایده‌ی انتخابات آن است که به ذات فناتیک و محتوم به زوال ایدئولوژی ج.ا، ظاهری مردمی می‌بخشد. نتیجتا امکان استمرار ماهیّتِ ضد حکومتِ قانون را در این نظامِ مردم‌سالارانه (دیکتاتوری پرولتاریا / Mob-Rule) فراهم می‌کند. سلطنت‌طلبی که سابقه‌ی اصلاحات‌طلبی داشته باشد، اگر موضوع پادشاهی‌خواهی را نفهمد و حساب خود را با پیشینه‌ی اصلاحات‌طلبانه‌ی خود صاف نکند، ممکن است که به منوال سابق، ازین انتخابات به انتخابات دیگر تغییر ستاد بدهد. از انتخابات ایران به فرانسه و از آن‌جا به احتمال زیاد به انتخابات آمریکا. البته طبیعتا در آمدوشد احزاب مختلف در کشورهای دیگر، فواید و مضرراتی برای جنبش ملّی ایران می‌توان یافت.

گرایشِ چند سالِ اخیرِ آراءِ ریزش یافته‌ی اصلاحات‌طلبان به سبد پادشاهی‌خواهی، مادامی که امکان بهره‌برداری قطعی سیاسی از آن فراهم نباشد، از آن‌جا که گفتمان ملّی تا هنوز، تئوری، رتوریک و مانیفست جدّی ندارد، زنگ خطری می‌تواند باشد. تداوم انقلابی‌گری در ایده‌های اصلاحات‌طلبان سابق در لباس سلطنت‌طلبی، عملا می‌بینیم که به مشروطه‌ستیزی می‌انجامد.

گرم کردن تنور انتخابات در ایران و دیگر کشورها، سرپوشی بر عدم فعّالیّت واقعی پادشاهی‌خواهان است. حرارت شب‌های انتخابات میراث اصلاحات‌طلبان است، که مادامی که اثری جز اتلاف وقت نداشته باشد، باز قابل تحمّل است. منتها روزی هم خواهد رسید که تداوم این عادت در لحظه‌ای که باید نظام مشروطه را احیاء کنیم، کار دست ما خواهد داد. چون شیپور را از سر گشاد آن نمی‌توان نواخت. اعتبارِ انتخابات و رای مردم، معلول استقرارِ نظام حکومت قانون است و نه برعکس.
ولیعهد و گفتمان احیاءگری

شاهزاده رضا مدّتی است که با فاصله گرفتن از گفتمان #انقلابی‌گری به درستی در جایگاه قانونی خویش در گفتمان #احیاءگری ایستاده اند. به کار بردن اصطلاحاتی چون احیاء Restoration و رجعت به پادشاهی مشروطه، در سخنرانی اخیر ایشان بسیار برجسته بود.

در مقابلِ گفتمانِ انقلابی‌گری، گفتمان ملّی جهت بازپس‌گیری ایران قرار دارد، که تحتِ عنوانِ احیاءگری معتقد به تداوم مشروطیّت است. طی این گفتمان، ولیعهد ایران منطبق با قانون اساسی مشروطه - که جزئا و کلّا تعطیل‌بردار نیست - به پادشاهی رجعت خواهد کرد. متحدّثانِ این گفتمان بر این قول اند که به پادشاهی رسیدن سرسلسلهٔ دودمان پهلوی، رضاشاه کبیر نیز از رهگذر تداومِ اصول مشروطیّت و نه با رجوع به هیجانات عمومی ممکن شده است. بدین ترتیب که نخست، نمایندگان مجلس شورای ملّی رای به انقراض قاجار دادند. سپس با تشکیل مجلس موسّسان، منتخبان ملّت طی جلساتی، بندهای قانون اساسی مشروطه را تغییر داده، چنان‌که تنها از طریق تغییر بندهای مربوط به سلطنت قاجار، شاهِ نو توانست که منطبق بر نصّ قانون اساسی مشروطه، به‌عنوان پادشاه سوگند بخورد.
ایرانِ بزرگِ فرهنگی
ولیعهد و گفتمان احیاءگری شاهزاده رضا مدّتی است که با فاصله گرفتن از گفتمان #انقلابی‌گری به درستی در جایگاه قانونی خویش در گفتمان #احیاءگری ایستاده اند. به کار بردن اصطلاحاتی چون احیاء Restoration و رجعت به پادشاهی مشروطه، در سخنرانی اخیر ایشان بسیار برجسته…
بنابراین، رضاشاه در اوج قدرت، درحالی‌که صاحب‌اختیار یگانه قوای نظامی آن روزِ ایران بود، و همچنین به‌واسطهٔ عملکرد استثنایی در مقام رئیس‌الوزرایی، نزد ملّت ایران وجیه‌الملّه بود، برای نیل به سلطنت، راهی جز این نداشت یا برنگزید که از طریق اصلاح در موادّی از قانون اساسی مشروطه به پادشاهی برسد. بدین منوال، هم انقراض قاجار و هم انتصاب پهلوی هر دو به حکم قانون مشروطه انجام شد. برخلاف چنین اهتمامی به پیگیری رویّه‌های قانونی، مصدّق‌السلطنه با دستکاری در هیجانات عمومی، و البته سوءاستفاده از نونهاد بودن ترتیبات عرفی مشروطه، علیه مشروطیّت قیام کرد. غائله‌ای که اگرچه به ترتیبات قانونی دفع شد، سرمشقی برای انقلاب پنجاه‌وهفت شد. امّا گفتمان دوم، تداوم گفتمان انقلابی سابق است که اگرچه در رتوریک خود دعوی مبارزه با گفتمان پنجاه‌وهفتی را دارد، در محتوای خود با افکار انقلابی‌گرانهٔ جمهوری اسلامی (ج‌.ا)، مجاهدین خلق (م‌.خ) و دیگران نحله‌های انقلابی تمایزی ندارد. یکی از وجوه این «انقلابی‌گریِ در لفافهٔ سلطنت‌طلبی»، تاکید بر شخصیّت فردی ولیعهدِ ایران به جای جایگاه نهادیِ وی از طریقِ بازشناسی شاهزاده رضا پهلوی به عنوانِ «رهبر انقلاب» است. چنین تلقّی چریکی‌مآبانه‌ای از جایگاهِ سیاسی ولیعهد قانونی کشور، بدونِ تخطئهٔ مشروطه و جز با هیاهو برای نوشتن قانون اساسی جدید ممکن نیست.
شنیده‌اید که می‌گویند فلانی بین پیغمبرها جرجیس را پیدا کرده؟ حکایت اصلاحات‌طلبان است که بین آن همه فلاسفه از کانت، هگل، لایبنیتس، اسپینوزا، هابز، ماکیاولی، لاک و ... که هوادار پادشاهی اند، گشته‌اند و یک توماس پِین یافته‌اند که در سده‌ی ۱۸م در پی تشکیل "پاک‌ترین قانون اساسی روی زمین" علیه پادشاهی می‌نوشت؛ و با ایمان به سرنوشت خاصّ آینده‌ی آمریکا، در کتاب "عقل سلیم"ش سلطنت را تمسخر می‌کند تا به قول خودش "هوادارانش جهان را از نو آغاز کنند". طبیعتا منضم به وضعیت آمریکا به عنوان مستعمره‌ای که مردمانش در پی استقلال از رقّیت نظام سلطنتی بریتانیا بودند، مطالب پین تاثیرگذار بود. امّا ناظر به وضع ایران ما که هم اکنون البته "پاک‌ترین قانون اساسی روی زمین" را دارد، و میرحسین موسوی‌هایش می‌خواستند "جهان را از نو اختراع کند"، این توماس پین خوانی‌های اصلاحات‌طلبان، نه تامّلی فلسفی، که به منزله‌ی تداوم شورش ویرانگر انقلابیون ۵۷ی علیه حکومت قانون است.
‏جریانِ سیاسیِ شاهزاده رضا پهلوی ؟!؟!

الفبایِ فهمِ سیاست در ایران آن است که بدانیم هر حرفی آدرسی دارد. سر نخ را باید گرفت تا معلوم شود که چه اغراضی پشت کدام حرف‌ نهفته است. ضرورتِ شناختِ آدرس‌ها ناشی از این اصل جنگی است که دشمن برای فریب همواره پرچم خود را عوض می‌کند. تغییر لباس و گفتار می‌دهد، چون هدف نزد او پیروزی به هر ابزاری است :

Our theory is not a dogma, but a guide to action
تئوری ما، شریعت (دگم) ما نیست، بلکه راهنمای عمل است.

این جملات را لنین در مواجهه با اختلافات موجود در جلسه‌ی حزبی بلشویک‌ها در آوریل سال ۱۹۱۷ خطاب به کمونیست‌هایی بیان می‌کند که هرگونه مصالحه و اتحاد با نیروهای غیرکمونیست را سازشکاری می‌خواندند. منظور لنین این بود که در مسیر مبارزه‌ی انقلابی جهت سقوط نظام سلطنتی، همه‌ی نیروهای مخالف را فارغ از تضادهای تئوریکی باید زیر یک پرچم جمع کرد.

در ایران نیز کیانوری با فهم دقیق این مقصود ماکیاولیستی لنین که «روش با محتوی یکی نیست»، با ابداع اصطلاح «خطّ امام»، در جدال با اسکندری، نیروی توده‌ای‌ها را هم‌دوش با ملّی‌ها، مذهبی‌ها و مجاهدین به زیر پرچم رهبر انقلاب برد.

معنای خطّ امام این بود که فارغ از تفاوت‌های عقیدتی و ایدئولوژیکی، همه‌ی گروه‌ها برای پیروزی می‌بایست زیر پرچم رهبر انقلاب (خمینی) صرفا تحت یک خطّ مشی سیاسی عمل کنند. این خطّ، خطّ امام بود. خطّی که به‌زودی فرصت‌طلبان زیادی را به دور خود جمع کرد که «پیرو خطّ امام» نامیده شدند. گروهی از دانشجویانی نیز که در عین چپ‌زدگی، مسلمان هم بودند، پس از انقلاب تحت عنوان «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» به سفارت آمریکا حمله کردند.

جالب این‌جاست که یکی از رهبران اصلی جریان سیاسی پیرو خطّ امام، ابراهیم اصغرزاده، از بنیان‌گذاران اصلی دفتر تحکیم وحدت نیز هست، و به نظر می‌رسد که ایده‌های مارکسیسم ماکیاولیستی لنین از طریق او در اعضای دفتر تحکیم وحدت نهادینه شده باشد.

به‌ویژه اکنون که مدّتی است که عدّه‌ای از اعضای سابق آن دفتر، عنوان مضحک جریان سیاسی پیرو خطّ امام را به «جریان سیاسی شاهزاده رضا پهلوی!» تغییر داده‌اند. اسم تغییر کرده امّا محتوی همان روش انقلابی‌گری کمونیستی سابق است که جهت تکمیل انقلاب ۵۷، ولیعهد قانونی کشور را از تخت پادشاهی به‌زیر کشیده و در جای رهبر انقلاب قرار می‌دهند. سپس با اصرار عجیبی به ائتلاف با جمهوری‌طلبان و مشروطه‌ستیزان روی می‌آورند، که یادآور مشی لنینیستی کیانوری است. توجیه‌شان نیز همان توجیه لنین است که :
«پیروزی بر دشمنِ قوی‌تر از خود فقط در صورتی ممکن می‌شود که به منتهی درجه نیرو به کار برده شود ...»

کاسه‌ای زیر نیم کاسه نیست، مطلب نیز بر اساسِ توهّم توطئه نوشته نشده. موضوع ساده است. فعّال سیاسی ما نمی‌فهمد که در جنبش احیاءگرانه‌ی ملّی برخلاف انقلاب مارکسیستی «روش» با «محتوی» یکی است. معنای احیاء نیز همین است که آن نظامی را که با روش‌های لنینیستی انقلابیون ۵۷ی ویران شده، از طریق مبارزه‌ای که در آن روش با محتوی اقتران دارد، بسامان کند.

به‌عکس فعّال سیاسی سابقا خطّ امامی می‌خواهد با روشی که جمهوری اسلامی استاد آن است، به او رودست بزند، نتیجه‌ی این بی‌پرنسیبی جزین نیست که جمهوری اسلامی هر تعداد که بخواهد از ایادی پیدا و پنهان خود را در لباس سلطنت‌طلبی به لابلای صفوف پادشاهی‌خواهانی که گمان می‌کنند هرکه بر زبان لفظ شاهزاده دارد، در قلب نیز هوادار سلطنت است، ارسال می‌کند تا انقلابی‌تر از انقلابیون، ژاکوبن‌تر از ژاکوبن‌ها، با جلوگیری از احیاء، به تداوم انقلاب او کمک کنند.

حال دوباره به آن جمله‌ی نخستین لنین بازگردیم. برای مارکسیست‌ها رسیدن به مقصد به هر ابزاری و تحت هر شکلی موجّه بود. درست مثل سلطنت‌طلب-انقلابیونی که کاملا مشابه با مجاهدین خلق هدفی جز اسقاط جمهوری اسلامی ندارند. امّا برای مشروطه‌خواهان، هدف بازپس‌گرفتن ایران و احیاء مشروطیّت یعنی محتوایی است که زنده است.

نکته‌ی بعدی این است که قیاس احزاب سلطنت‌طلب با حزب توده به شوخی می‌ماند. خطّ مشیی که کیانوری‌ها برای سرنگونی نظام مشروطه برگزیدند بی‌نقص بود. مضحک اینجاست که سلطنت‌طلب ما که یک درصد توده‌ای سابق، نظم سازمانی و التزام به مشی سیاسی حزبی ندارد، نمی‌فهمد که با تکرار روش سابق، بر ویرانی خواهد افزود. پادشاهی‌خواهِ ما موضوع فعّالیّت خود را نمی‌داند. موضوع، احیاء است و نه تداوم روش‌های چپ انقلابی!
‏مشروطه‌خواهی، نیازمند پیوستگی عمل مبارزاتی به تئوری مبارزه است. جهت آن‌که عمل سیاسی به خطا نیفتد، در تئوری می‌بایست بر سر شفّاف بودن تک‌تک کلمات جنگید.

آلتوسر می‌‌گوید : «فلسفه در حتّی درازترین آثار تئوريک و به غايت انتزاعی و مشكل خود، در همان زمان به خاطر کلمات مبارزه می‌کند: بر علیه کلمات دروغ، بر علیه کلمات مبهم و دو پهلو و برای کلمات صحیح. فلسفه به خاطر «اختلافات جزئی در تعبیر» مبارزه می‌کند.»

لنین می‌گوید: «آدم باید کوته‌بین بوده باشد تا تصور کند که مباحثات، بخش‌ها و گروه‌ها و تحدید دقیق «اختلافات جزئی در تعبیر»، اموری بی‌ثمر و مزاحم هستند. آینده‌ی سوسیال دموکراسی روس می‌تواند برای سال‌ها و سال‌های بسیار در از وابسته به ثبت و ضبط این یا آن «اختلافات جزئی در تعبیر» بوده باشد.» ( لنین، چه باید کرد؟)