به راستی انسان رودی ست آلوده
دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت
هان! به شما ابرانسان را می آموزانم: اوست این دریا. در اوست که خواری بزرگتان فرو تواند نشست.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
دریا باید بود تا رودی آلوده را پذیرا شد و ناپاکی نپذیرفت
هان! به شما ابرانسان را می آموزانم: اوست این دریا. در اوست که خواری بزرگتان فرو تواند نشست.
#فردریش_نیچه
#چنین_گفت_زرتشت
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📝در بارهی بُتِ نو [بخش اول]
✍ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
منبع: چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
منبع: چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
تعاریف گوناگون فیلسوفان از #فلسفه
■ #افلاطون: فلسفه، لذتی گرامی است؛ خاستگاه فلسفه، شگفتی در برابر جهان است.
■ #ارسطو: فلسفه، علم به موجودات است از آن سو که وجود دارند.
■ #ویتگنشتاین: فلسفه، نبردی است علیه ذهن افسون زده شده، توسط زبان.
■ #ایمانوئل_کانت: فلسفه، شناسایی عقلانی است که از راه مفاهیم حاصل شده باشد.
■ #فیشته: فلسفه، علمِ علم یا علم معرفت است.
■ #یوهان_فریدریش_هربارت: فلسفه، تحلیلِ معانی عقلی است.
■ #ابن_سینا: فلسفه؛ آگاهی بر حقایق تمام اشیا است؛ به قدری که برای انسان ممکن است بر آنها آگاهی یابد.
■ #سیسرون: فلسفه، عبارت است از: علم پیدا کردن، به شریفترین امور و توانایی استفاده از آن به هر وسیله ای که ممکن شود.
■ #ملاصدرا: فلسفه، استکمال نفس انسان، از طریق معرفت یافتن به حقایق موجودات است؛ همان گونه که در خارج هستند و نیز؛ حکم حقیقی به وجود آنها با برهان و نه با ظن و گمان و تقلید، به قدر توانایی انسانی است.
■ #فردریش_هگل: فلسفه، بحث در امر مطلق است.
■ #فردریش_نیچه: فلسفه به معنای پوشاندن لباس استدلال عقلی بر قامت امیال، کشف و شهود ها و باور های اخلاقی است.
■ #توماس_هابز: فلسفه، علم به روابط علت و معلولی میان اشیاست.
■ #وونت: کار اساسی فلسفه متحد ساختن تمام معرفتهایی است که از راه علوم مختلف بدست میآیند تا به این ترتیب مجموعه ای واحد و پیوسته ایجاد شود.
■ #کریستیان_وولف: فلسفه، علم به موجودات ممکن است؛ یعنی بر هر چه ممکن است، بالفعل حالت تحقق پیدا کند.
🌏جامعهشناسی👇
t.me/iransociology
■ #افلاطون: فلسفه، لذتی گرامی است؛ خاستگاه فلسفه، شگفتی در برابر جهان است.
■ #ارسطو: فلسفه، علم به موجودات است از آن سو که وجود دارند.
■ #ویتگنشتاین: فلسفه، نبردی است علیه ذهن افسون زده شده، توسط زبان.
■ #ایمانوئل_کانت: فلسفه، شناسایی عقلانی است که از راه مفاهیم حاصل شده باشد.
■ #فیشته: فلسفه، علمِ علم یا علم معرفت است.
■ #یوهان_فریدریش_هربارت: فلسفه، تحلیلِ معانی عقلی است.
■ #ابن_سینا: فلسفه؛ آگاهی بر حقایق تمام اشیا است؛ به قدری که برای انسان ممکن است بر آنها آگاهی یابد.
■ #سیسرون: فلسفه، عبارت است از: علم پیدا کردن، به شریفترین امور و توانایی استفاده از آن به هر وسیله ای که ممکن شود.
■ #ملاصدرا: فلسفه، استکمال نفس انسان، از طریق معرفت یافتن به حقایق موجودات است؛ همان گونه که در خارج هستند و نیز؛ حکم حقیقی به وجود آنها با برهان و نه با ظن و گمان و تقلید، به قدر توانایی انسانی است.
■ #فردریش_هگل: فلسفه، بحث در امر مطلق است.
■ #فردریش_نیچه: فلسفه به معنای پوشاندن لباس استدلال عقلی بر قامت امیال، کشف و شهود ها و باور های اخلاقی است.
■ #توماس_هابز: فلسفه، علم به روابط علت و معلولی میان اشیاست.
■ #وونت: کار اساسی فلسفه متحد ساختن تمام معرفتهایی است که از راه علوم مختلف بدست میآیند تا به این ترتیب مجموعه ای واحد و پیوسته ایجاد شود.
■ #کریستیان_وولف: فلسفه، علم به موجودات ممکن است؛ یعنی بر هر چه ممکن است، بالفعل حالت تحقق پیدا کند.
🌏جامعهشناسی👇
t.me/iransociology
Telegram
جامعهشناسی
🌎جامعه شناسى مطالعه علمى زندگى بشر است.
💢 جستارهایی در:
- جامعه شناسی
- روانشناسی
- اقتصاد
- فلسفه
- ادبیات
- سینما
📞 تماس و تبلیغ:
@irsociology
بزرگترین مرجع علومانسانی کشور
💢 جستارهایی در:
- جامعه شناسی
- روانشناسی
- اقتصاد
- فلسفه
- ادبیات
- سینما
📞 تماس و تبلیغ:
@irsociology
بزرگترین مرجع علومانسانی کشور
Forwarded from جامعهشناسی
📝در بارهی بُتِ نو [بخش اول]
✍ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
منبع: چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
منبع: چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
جامعهشناسی
📝در بارهی بُتِ نو [بخش اول] ✍ #فردریش_نیچه هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند. دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم. سردترینِ هیولاهای سرد دولت…
📃 در بارهی بُتِ نو [بخش دوم] ادامه از
✍️ #فردریش_نیچه
او بر آن است تا از شما همچون طعمهای برای به دام انداختنِ خیلِ زایدان استفاده کند! براستی که این ابداعِ یک تردستیِ جهنمی است: یک اسبِ مرگ با جرنگجرنگِ زلمزیمبوی خداییاش!
آری برای خیلِ بیشماران مرگی ابداع کردهاند که به نام زندگی بر خویش میبالد: براستی که بهترین خدمت به واعظان مرگ همین است!
دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، زهر مینوشند؛ دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، از بین میروند؛ دولت هرآنجایی است که خودکشیِ تدریجی « زندگی» نامیده میشود.
نگاهشان کنید، این زایدان را؛ آثار مخترعان و گنجینههای فرزانگان را میدزدند و دزدی خود را « فرهیختگی» مینامند ــ با آنها همهچیز به بیماری و گرفتاری تبدیل میشود!
نگاهشان کنید این زایدان را! همیشه بیمار اند، زرداب بالا میآورند و آن را روزنامه مینامند. یکدیگر را میبلعند و حتا قادر نیستند یکدیگر را هضم کنند.
نگاهشان کنید، این زایدان را، ثروت کسب میکنند و در نتیجه فقیرتر میشوند. خواهان قدرت اند، و پیش از هرچیز خواهان اهرم قدرت، پولِ فراوان اند، این ناتوانان!
نگاهشان کنید، این بوزینگانِ چالاک را که چگونه بالا میخزند! چگونه از سر و کولِ هم بالا میروند و یکدیگر را به لای و لجن و چاه و چاله فرومیکشند.
همگی خواهان دستیابی به اورنگ اند: این جنونِ آنهاست! انگاری که خوشبختی بر اورنگ تکیه زده است! آنچه اغلب بر اورنگ نشسته لای و لجن است ــ و لای و لجن نیز اغلب بر اورنگ تکیه زده است.
اینان همگی در نظرِ من دیوانگان، بوزینگانِ بالاخزنده، موجوداتی بیآرام و قرار اند. بتِ ایشان، آن هیولای سرد بوگند میدهد: این بتپرستان نیز همگی بوگند میدهند.
برادران، مگر میخواهید در در دمهای برآمده از پوزهها و سوداهاشان خفه شوید؟ بهتر که شیشه و پنجرهها را بشکنید و بیرون بپّرید.
از بوهای گند دوری کنید! از بتپرستیهای زایدان دوری کنید!
از بوهای گند دوری کنید! از دود و دمهای این قربانیکردنهای انسانی دوری کنید!
برای روحهای بزرگ هنوز زمینِ آزاد وجود دارد. برای اسکانِ خلوتنشینان، چه تنها و چه جُفت، هنوز بسی جاهای خالی هست؛ جاهایی که نسیمِ عطرآگینِ دریاهای آرام بر آن میوزد.
گسترهی زندگیِ آزاد هنوز به روی روحهای بزرگ گشوده است. براستی آنکه کمتر در تملک دارد، کمتر در تملک است: ستودهباد اندکی تهیدستی!
آنجا که دولت پایان میگیرد انسان آغاز میشود، انسانی که زاید نیست: آنجاست که آوازِ ضرورت، آن نغمهی یگانه و بیهمتا آغاز میشود.
آنجا که دولت پایان میگیرد ــ هان، برادران! رنگینکمان و پلهای فراانسان را نمیبینید؟
چنین میگفت زردتشت؛ ترجمه بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردریش_نیچه
او بر آن است تا از شما همچون طعمهای برای به دام انداختنِ خیلِ زایدان استفاده کند! براستی که این ابداعِ یک تردستیِ جهنمی است: یک اسبِ مرگ با جرنگجرنگِ زلمزیمبوی خداییاش!
آری برای خیلِ بیشماران مرگی ابداع کردهاند که به نام زندگی بر خویش میبالد: براستی که بهترین خدمت به واعظان مرگ همین است!
دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، زهر مینوشند؛ دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، از بین میروند؛ دولت هرآنجایی است که خودکشیِ تدریجی « زندگی» نامیده میشود.
نگاهشان کنید، این زایدان را؛ آثار مخترعان و گنجینههای فرزانگان را میدزدند و دزدی خود را « فرهیختگی» مینامند ــ با آنها همهچیز به بیماری و گرفتاری تبدیل میشود!
نگاهشان کنید این زایدان را! همیشه بیمار اند، زرداب بالا میآورند و آن را روزنامه مینامند. یکدیگر را میبلعند و حتا قادر نیستند یکدیگر را هضم کنند.
نگاهشان کنید، این زایدان را، ثروت کسب میکنند و در نتیجه فقیرتر میشوند. خواهان قدرت اند، و پیش از هرچیز خواهان اهرم قدرت، پولِ فراوان اند، این ناتوانان!
نگاهشان کنید، این بوزینگانِ چالاک را که چگونه بالا میخزند! چگونه از سر و کولِ هم بالا میروند و یکدیگر را به لای و لجن و چاه و چاله فرومیکشند.
همگی خواهان دستیابی به اورنگ اند: این جنونِ آنهاست! انگاری که خوشبختی بر اورنگ تکیه زده است! آنچه اغلب بر اورنگ نشسته لای و لجن است ــ و لای و لجن نیز اغلب بر اورنگ تکیه زده است.
اینان همگی در نظرِ من دیوانگان، بوزینگانِ بالاخزنده، موجوداتی بیآرام و قرار اند. بتِ ایشان، آن هیولای سرد بوگند میدهد: این بتپرستان نیز همگی بوگند میدهند.
برادران، مگر میخواهید در در دمهای برآمده از پوزهها و سوداهاشان خفه شوید؟ بهتر که شیشه و پنجرهها را بشکنید و بیرون بپّرید.
از بوهای گند دوری کنید! از بتپرستیهای زایدان دوری کنید!
از بوهای گند دوری کنید! از دود و دمهای این قربانیکردنهای انسانی دوری کنید!
برای روحهای بزرگ هنوز زمینِ آزاد وجود دارد. برای اسکانِ خلوتنشینان، چه تنها و چه جُفت، هنوز بسی جاهای خالی هست؛ جاهایی که نسیمِ عطرآگینِ دریاهای آرام بر آن میوزد.
گسترهی زندگیِ آزاد هنوز به روی روحهای بزرگ گشوده است. براستی آنکه کمتر در تملک دارد، کمتر در تملک است: ستودهباد اندکی تهیدستی!
آنجا که دولت پایان میگیرد انسان آغاز میشود، انسانی که زاید نیست: آنجاست که آوازِ ضرورت، آن نغمهی یگانه و بیهمتا آغاز میشود.
آنجا که دولت پایان میگیرد ــ هان، برادران! رنگینکمان و پلهای فراانسان را نمیبینید؟
چنین میگفت زردتشت؛ ترجمه بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📝در بارهی بُتِ نو [بخش اول]
✍️ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📃 در بارهی بُتِ نو [بخش دوم]
✍️ #فردریش_نیچه
ادامه از
او بر آن است تا از شما همچون طعمهای برای به دام انداختنِ خیلِ زایدان استفاده کند! براستی که این ابداعِ یک تردستیِ جهنمی است: یک اسبِ مرگ با جرنگجرنگِ زلمزیمبوی خداییاش!
آری برای خیلِ بیشماران مرگی ابداع کردهاند که به نام زندگی بر خویش میبالد: براستی که بهترین خدمت به واعظان مرگ همین است!
دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، زهر مینوشند؛ دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، از بین میروند؛ دولت هرآنجایی است که خودکشیِ تدریجی « زندگی» نامیده میشود.
نگاهشان کنید، این زایدان را؛ آثار مخترعان و گنجینههای فرزانگان را میدزدند و دزدی خود را « فرهیختگی» مینامند ــ با آنها همهچیز به بیماری و گرفتاری تبدیل میشود!
نگاهشان کنید این زایدان را! همیشه بیمار اند، زرداب بالا میآورند و آن را روزنامه مینامند. یکدیگر را میبلعند و حتا قادر نیستند یکدیگر را هضم کنند.
نگاهشان کنید، این زایدان را، ثروت کسب میکنند و در نتیجه فقیرتر میشوند. خواهان قدرت اند، و پیش از هرچیز خواهان اهرم قدرت، پولِ فراوان اند، این ناتوانان!
نگاهشان کنید، این بوزینگانِ چالاک را که چگونه بالا میخزند! چگونه از سر و کولِ هم بالا میروند و یکدیگر را به لای و لجن و چاه و چاله فرومیکشند.
همگی خواهان دستیابی به اورنگ اند: این جنونِ آنهاست! انگاری که خوشبختی بر اورنگ تکیه زده است! آنچه اغلب بر اورنگ نشسته لای و لجن است ــ و لای و لجن نیز اغلب بر اورنگ تکیه زده است.
اینان همگی در نظرِ من دیوانگان، بوزینگانِ بالاخزنده، موجوداتی بیآرام و قرار اند. بتِ ایشان، آن هیولای سرد بوگند میدهد: این بتپرستان نیز همگی بوگند میدهند.
برادران، مگر میخواهید در در دمهای برآمده از پوزهها و سوداهاشان خفه شوید؟ بهتر که شیشه و پنجرهها را بشکنید و بیرون بپّرید.
از بوهای گند دوری کنید! از بتپرستیهای زایدان دوری کنید!
از بوهای گند دوری کنید! از دود و دمهای این قربانیکردنهای انسانی دوری کنید!
برای روحهای بزرگ هنوز زمینِ آزاد وجود دارد. برای اسکانِ خلوتنشینان، چه تنها و چه جُفت، هنوز بسی جاهای خالی هست؛ جاهایی که نسیمِ عطرآگینِ دریاهای آرام بر آن میوزد.
گسترهی زندگیِ آزاد هنوز به روی روحهای بزرگ گشوده است. براستی آنکه کمتر در تملک دارد، کمتر در تملک است: ستودهباد اندکی تهیدستی!
آنجا که دولت پایان میگیرد انسان آغاز میشود، انسانی که زاید نیست: آنجاست که آوازِ ضرورت، آن نغمهی یگانه و بیهمتا آغاز میشود.
آنجا که دولت پایان میگیرد ــ هان، برادران! رنگینکمان و پلهای فراانسان را نمیبینید؟
چنین میگفت زردتشت؛ ترجمه بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردریش_نیچه
ادامه از
او بر آن است تا از شما همچون طعمهای برای به دام انداختنِ خیلِ زایدان استفاده کند! براستی که این ابداعِ یک تردستیِ جهنمی است: یک اسبِ مرگ با جرنگجرنگِ زلمزیمبوی خداییاش!
آری برای خیلِ بیشماران مرگی ابداع کردهاند که به نام زندگی بر خویش میبالد: براستی که بهترین خدمت به واعظان مرگ همین است!
دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، زهر مینوشند؛ دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، از بین میروند؛ دولت هرآنجایی است که خودکشیِ تدریجی « زندگی» نامیده میشود.
نگاهشان کنید، این زایدان را؛ آثار مخترعان و گنجینههای فرزانگان را میدزدند و دزدی خود را « فرهیختگی» مینامند ــ با آنها همهچیز به بیماری و گرفتاری تبدیل میشود!
نگاهشان کنید این زایدان را! همیشه بیمار اند، زرداب بالا میآورند و آن را روزنامه مینامند. یکدیگر را میبلعند و حتا قادر نیستند یکدیگر را هضم کنند.
نگاهشان کنید، این زایدان را، ثروت کسب میکنند و در نتیجه فقیرتر میشوند. خواهان قدرت اند، و پیش از هرچیز خواهان اهرم قدرت، پولِ فراوان اند، این ناتوانان!
نگاهشان کنید، این بوزینگانِ چالاک را که چگونه بالا میخزند! چگونه از سر و کولِ هم بالا میروند و یکدیگر را به لای و لجن و چاه و چاله فرومیکشند.
همگی خواهان دستیابی به اورنگ اند: این جنونِ آنهاست! انگاری که خوشبختی بر اورنگ تکیه زده است! آنچه اغلب بر اورنگ نشسته لای و لجن است ــ و لای و لجن نیز اغلب بر اورنگ تکیه زده است.
اینان همگی در نظرِ من دیوانگان، بوزینگانِ بالاخزنده، موجوداتی بیآرام و قرار اند. بتِ ایشان، آن هیولای سرد بوگند میدهد: این بتپرستان نیز همگی بوگند میدهند.
برادران، مگر میخواهید در در دمهای برآمده از پوزهها و سوداهاشان خفه شوید؟ بهتر که شیشه و پنجرهها را بشکنید و بیرون بپّرید.
از بوهای گند دوری کنید! از بتپرستیهای زایدان دوری کنید!
از بوهای گند دوری کنید! از دود و دمهای این قربانیکردنهای انسانی دوری کنید!
برای روحهای بزرگ هنوز زمینِ آزاد وجود دارد. برای اسکانِ خلوتنشینان، چه تنها و چه جُفت، هنوز بسی جاهای خالی هست؛ جاهایی که نسیمِ عطرآگینِ دریاهای آرام بر آن میوزد.
گسترهی زندگیِ آزاد هنوز به روی روحهای بزرگ گشوده است. براستی آنکه کمتر در تملک دارد، کمتر در تملک است: ستودهباد اندکی تهیدستی!
آنجا که دولت پایان میگیرد انسان آغاز میشود، انسانی که زاید نیست: آنجاست که آوازِ ضرورت، آن نغمهی یگانه و بیهمتا آغاز میشود.
آنجا که دولت پایان میگیرد ــ هان، برادران! رنگینکمان و پلهای فراانسان را نمیبینید؟
چنین میگفت زردتشت؛ ترجمه بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
📝در بارهی بُتِ نو [بخش اول]
✍️ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
درج دیدگاه
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردریش_نیچه
هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند.
دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم.
سردترینِ هیولاهای سرد دولت نام دارد و به سردی دروغ میگوید؛ و این دروغ از دهانش بیرون میخزد که: « من، دولت، خودِ مردم ام».
این دروغ است! آفرینشگران بودند که مردمان را آفریدند، و ایمان و عشقی برفرازِ آنها آویختند: و بدینسان به زندگی خدمت کردند.
اما ویرانگراناند آنانی که بر سر راهِ خیلِ بیشمار دام میگسترند و ناماش را دولت میگذارند: اینان یک دشنه و صد سودا بر فرازِ سرشان میآویزند.
آنجا هم که هنوز مردمی وجود دارند از کارِ دولت هیچ سر در نمیآورند و از آن چون چشمِ بد و کاری خلاف رسوم و حقوق بیزارند.
نشانهای که به شما میدهم این است: هر مردمی به زبان خویش از خیر و شر میگویند: همسایهشان این زبان را نمیفهمد. آن مردم این زبان را برای رسوم و حقوقِ خویش ساختهاند.
اما دولت به همهی زبانهای خیر و شر دروغ میگوید؛ و هرچه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.
همه چیزش دروغین است؛ با دندانهایی که دزدیده است گاز میگیرد. این تیرهدل اندرونهاش نیز دروغین است.
مخلوط و مغشوش کردنِ زبانهای خیر و شر: این را نیز چون نشانهی دولت به شما میدهم. براستی که این نشانه حاکی از خواستِ مرگ است! فراخوان به واعظانِ مرگ است!
خیلِ بیشماران زاده میشوند. دولت را برای زایدان ساختهاند!
ببینید دولت چگونه این زایدان را به سوی خود جلب میکند! چگونه آنها را میبلعد، میجود و نشخوارشان میکند!
« بر روی زمین چیزی بزرگتر از من وجود ندارد: من ام آن انگشتِ نظمآفرین خدا»، هیولا چنین میغرد. و تنها درازگوشان و کوتهبینان نیستند که در برابرش به زانو میافتند!
آه ای روحهای بزرگ، افسوس که دولت دروغهای تیرهگونش را پچپچکنان در گوش شما نیز میخواند! افسوس که او حضورِ دلهای غنی را که خواهانِ بذل و بخشش از وجودِ خویشاند حدس میزند!
آری، او حضور شما را حدس میزند، شما پیروزشدگان بر خدای کهن را! شما از نبرد خسته شدید و اکنون خستگیتان به بتِ نو خدمت میکند!
بتِ نو دوست دارد قهرمانان و نکونامان را گردِ خود آورد. این هیولای سرد دوست دارد خود را با آفتابِ وجدانهای آسوده گرم کند.
بتِ نو به شما همهچیز خواهد داد، به شرطی که او را بستایید: پس درخششِ فضایل و نگاهِ مغرورِ چشمانتان را میخرد!
چنین گفت زرتشت با ترجمهای از بهروز صفدری
درج دیدگاه
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
جامعهشناسی
📝در بارهی بُتِ نو [بخش اول] ✍️ #فردریش_نیچه هنوز در جاهایی مردمان و رمگانی وجود دارند. اما نه اینجا نزدِ ما، برادران، نزدِ ما دولتها وجود دارند. دولت؟ دولت چیست؟ پس خوب گوش کنید تا سخنام را در بارهی مرگِ مردمان به شما بگویم. سردترینِ هیولاهای سرد دولت…
📃 در بارهی بُتِ نو [بخش دوم]
✍️ #فردریش_نیچه
ادامه از
او بر آن است تا از شما همچون طعمهای برای به دام انداختنِ خیلِ زایدان استفاده کند! براستی که این ابداعِ یک تردستیِ جهنمی است: یک اسبِ مرگ با جرنگجرنگِ زلمزیمبوی خداییاش!
آری برای خیلِ بیشماران مرگی ابداع کردهاند که به نام زندگی بر خویش میبالد: براستی که بهترین خدمت به واعظان مرگ همین است!
دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، زهر مینوشند؛ دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، از بین میروند؛ دولت هرآنجایی است که خودکشیِ تدریجی « زندگی» نامیده میشود.
نگاهشان کنید، این زایدان را؛ آثار مخترعان و گنجینههای فرزانگان را میدزدند و دزدی خود را « فرهیختگی» مینامند ــ با آنها همهچیز به بیماری و گرفتاری تبدیل میشود!
نگاهشان کنید این زایدان را! همیشه بیمار اند، زرداب بالا میآورند و آن را روزنامه مینامند. یکدیگر را میبلعند و حتا قادر نیستند یکدیگر را هضم کنند.
نگاهشان کنید، این زایدان را، ثروت کسب میکنند و در نتیجه فقیرتر میشوند. خواهان قدرت اند، و پیش از هرچیز خواهان اهرم قدرت، پولِ فراوان اند، این ناتوانان!
نگاهشان کنید، این بوزینگانِ چالاک را که چگونه بالا میخزند! چگونه از سر و کولِ هم بالا میروند و یکدیگر را به لای و لجن و چاه و چاله فرومیکشند.
همگی خواهان دستیابی به اورنگ اند: این جنونِ آنهاست! انگاری که خوشبختی بر اورنگ تکیه زده است! آنچه اغلب بر اورنگ نشسته لای و لجن است ــ و لای و لجن نیز اغلب بر اورنگ تکیه زده است.
اینان همگی در نظرِ من دیوانگان، بوزینگانِ بالاخزنده، موجوداتی بیآرام و قرار اند. بتِ ایشان، آن هیولای سرد بوگند میدهد: این بتپرستان نیز همگی بوگند میدهند.
برادران، مگر میخواهید در در دمهای برآمده از پوزهها و سوداهاشان خفه شوید؟ بهتر که شیشه و پنجرهها را بشکنید و بیرون بپّرید.
از بوهای گند دوری کنید! از بتپرستیهای زایدان دوری کنید!
از بوهای گند دوری کنید! از دود و دمهای این قربانیکردنهای انسانی دوری کنید!
برای روحهای بزرگ هنوز زمینِ آزاد وجود دارد. برای اسکانِ خلوتنشینان، چه تنها و چه جُفت، هنوز بسی جاهای خالی هست؛ جاهایی که نسیمِ عطرآگینِ دریاهای آرام بر آن میوزد.
گسترهی زندگیِ آزاد هنوز به روی روحهای بزرگ گشوده است. براستی آنکه کمتر در تملک دارد، کمتر در تملک است: ستودهباد اندکی تهیدستی!
آنجا که دولت پایان میگیرد انسان آغاز میشود، انسانی که زاید نیست: آنجاست که آوازِ ضرورت، آن نغمهی یگانه و بیهمتا آغاز میشود.
آنجا که دولت پایان میگیرد ــ هان، برادران! رنگینکمان و پلهای فراانسان را نمیبینید؟
چنین میگفت زردتشت؛ ترجمه بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY
✍️ #فردریش_نیچه
ادامه از
او بر آن است تا از شما همچون طعمهای برای به دام انداختنِ خیلِ زایدان استفاده کند! براستی که این ابداعِ یک تردستیِ جهنمی است: یک اسبِ مرگ با جرنگجرنگِ زلمزیمبوی خداییاش!
آری برای خیلِ بیشماران مرگی ابداع کردهاند که به نام زندگی بر خویش میبالد: براستی که بهترین خدمت به واعظان مرگ همین است!
دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، زهر مینوشند؛ دولت هرآنجایی است که همه، چه نیکان چه بدان، از بین میروند؛ دولت هرآنجایی است که خودکشیِ تدریجی « زندگی» نامیده میشود.
نگاهشان کنید، این زایدان را؛ آثار مخترعان و گنجینههای فرزانگان را میدزدند و دزدی خود را « فرهیختگی» مینامند ــ با آنها همهچیز به بیماری و گرفتاری تبدیل میشود!
نگاهشان کنید این زایدان را! همیشه بیمار اند، زرداب بالا میآورند و آن را روزنامه مینامند. یکدیگر را میبلعند و حتا قادر نیستند یکدیگر را هضم کنند.
نگاهشان کنید، این زایدان را، ثروت کسب میکنند و در نتیجه فقیرتر میشوند. خواهان قدرت اند، و پیش از هرچیز خواهان اهرم قدرت، پولِ فراوان اند، این ناتوانان!
نگاهشان کنید، این بوزینگانِ چالاک را که چگونه بالا میخزند! چگونه از سر و کولِ هم بالا میروند و یکدیگر را به لای و لجن و چاه و چاله فرومیکشند.
همگی خواهان دستیابی به اورنگ اند: این جنونِ آنهاست! انگاری که خوشبختی بر اورنگ تکیه زده است! آنچه اغلب بر اورنگ نشسته لای و لجن است ــ و لای و لجن نیز اغلب بر اورنگ تکیه زده است.
اینان همگی در نظرِ من دیوانگان، بوزینگانِ بالاخزنده، موجوداتی بیآرام و قرار اند. بتِ ایشان، آن هیولای سرد بوگند میدهد: این بتپرستان نیز همگی بوگند میدهند.
برادران، مگر میخواهید در در دمهای برآمده از پوزهها و سوداهاشان خفه شوید؟ بهتر که شیشه و پنجرهها را بشکنید و بیرون بپّرید.
از بوهای گند دوری کنید! از بتپرستیهای زایدان دوری کنید!
از بوهای گند دوری کنید! از دود و دمهای این قربانیکردنهای انسانی دوری کنید!
برای روحهای بزرگ هنوز زمینِ آزاد وجود دارد. برای اسکانِ خلوتنشینان، چه تنها و چه جُفت، هنوز بسی جاهای خالی هست؛ جاهایی که نسیمِ عطرآگینِ دریاهای آرام بر آن میوزد.
گسترهی زندگیِ آزاد هنوز به روی روحهای بزرگ گشوده است. براستی آنکه کمتر در تملک دارد، کمتر در تملک است: ستودهباد اندکی تهیدستی!
آنجا که دولت پایان میگیرد انسان آغاز میشود، انسانی که زاید نیست: آنجاست که آوازِ ضرورت، آن نغمهی یگانه و بیهمتا آغاز میشود.
آنجا که دولت پایان میگیرد ــ هان، برادران! رنگینکمان و پلهای فراانسان را نمیبینید؟
چنین میگفت زردتشت؛ ترجمه بهروز صفدری
🌏جامعهشناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY