شهناز کریم بیگی مادر مصطفی کریم بیگی نوشت: «دهمين عاشوراي من است كه خون پاك پسرم سنگفرش خيابان انقلاب را سرخ كرد و دهمين عاشوراييست كه چشم انتظار آمدنت ماندم و با گلوله بر پيشاني برگشتي. رسم تو آزادي خواهي بود و امروز رسم تو را زندگي ميكنم.»
یادش گرامی و نامش جاویدان
https://www.instagram.com/p/B2M4nHoBex7/?igshid=15mr60397wgqk
#مصطفی_كريمبیگی #عاشورای۸۸ #جنبش_سبز
#humanrights #civilrights #iranncorg #IranRegimeChange
ارسال فيلم، عکس و مطلب به ما:
▫️Telegram ID: @iranncmedia 👈
@irannc
یادش گرامی و نامش جاویدان
https://www.instagram.com/p/B2M4nHoBex7/?igshid=15mr60397wgqk
#مصطفی_كريمبیگی #عاشورای۸۸ #جنبش_سبز
#humanrights #civilrights #iranncorg #IranRegimeChange
ارسال فيلم، عکس و مطلب به ما:
▫️Telegram ID: @iranncmedia 👈
@irannc
Instagram
shahnaz karim beigi
دهمين عاشوراي من است كه خون پاك پسرم سنگفرش خيابان انقلاب را سرخ كرد و دهمين عاشوراييست كه چشم انتظار آمدنت ماندم و با گلوله بر پيشاني برگشتي رسم تو ازادي خواهي بود و امروز رسم تورا زندگي ميكنم #مصطفي_كريمبیگی #عاشورا۸۸
نامه محمد کریم بیگی پدر مصطفی کریم بیگی از کشته شدگان عاشورای ۸۸ به فرزندش:
«بی شک تمام می شود این روزها که انسان برای بقا انسانی را به گلوله می بندد.
مصطفی جانم
عزیزِ بابا
تو با نگاهی دوخته بر سینه آسمان ترکمان کردی، آنگاه که سنگ فرش خیابان از خون ات گرم می شد و انسانیت شعاری بر لبان دولتمردان بود.
ما ماندیم و این آدم کشان که بر خون ریخته شده ات هنوز طناب دار می بافند.
مادرت و مادران این سرزمینِ گلگون از کفن های سرخ، خواب قنداق کودکان شان را می بینند و آنان که سجده بر چوبه های دار می بردند به قنداق تفنگ ها می اندیشند.
فرزندم
پسر دلبندِ بابا
بودن را تاب نیاوردی. در این سرزمینِ غم زده هنوز هر صبح چون تو آزادی خواهانی را به قتلگاه می برند و قلب ما، پدران و مادرانِ انتظار بر درگاه خانه تا ابد میخکوب می ماند.
مصطفی جانم اینجا هنوز ما در بی راهه های زمان، در این زمانهء نامردمی ها فریاد می کشیم "دیگر بس است کشتنِ جوانان" را و هنوز خون می خواهد گویی مسیر پر فراز و نشیب آزادی خواهی.
مصطفی جانم دیری ست رفته ای و مادر هنوز با صدای سنج و زنجیر عاشورائیان از خود بی خود، لالائیِ کودکی هایت را زمزمه می کند.
مصطفی جان
یکدانهء بابا
نام ات گره خورده است با تاریخِ شمشیر بر کشیدن حاکمانِ جور. نام ات گره خورده است با تاریخِ ایستاده مردن.
وقتی وحید لب بست و جان داد در راه احقاق حق،
وقتی علیرضا با ضرب کارد در سلولی تنگ سلاخی شد،
وقتی طناب دار، شرمگین بر گردن زانیار ناچار بر خود می پیچید و راه نفس را تنگ می کرد،
وقتی جوانان عرب، کُرد و بلوچ هر صبحگاه با رقص بر چوبه های دار دامن کشیدنِ خورشید را اندوه گین می کنند،
آخرین نگاه ات را در ذهن مجسم می کنم.
مصطفی جانم
نگفتم ات نرو که پنهان شدن پشت دیوار های ترس را تاب نمی آوردی. اگر می ماندی، یا همچون ده ها و صدها یار دبستانی ات پشت دیوارهای زندان های شان مو سپید می کردی و یا چوبه های دار شرمسارِ قامت رعنای ات می شد.
دردانه بابا. نگفته بودم ات؟ مریم هنوز عاشقانه های کودکی های تان را با لبخند زمزمه می کند. هنوز بر بازوان ستبر ات سر می گذارد و خواب های عاشقانه می بیند.
گاهی در خانه بلند صدایت می زنیم. می دانیم پاسخی نمی آید اما تو در خانه جاری هستی و شاید آنگاه که چشمان مان از اشک فراغ سرخ گشته، فنجان چای ات را سر می کشی و بر گونه های مان بوسه می زنی.
بارها خود را تجسم کرده ام. در کنار تو. در ظهر عاشورا. در رقصی عاشقانه، آنگاه که گلوله بر پیکر ات نشست و بر مامِ زمین آرام گرفتی.
با خون گرم ات که شیارهای زمین را پر می کرد جاری شدم و بر سینهء کفش آزادی خواهانی که دوره ات کرده بودند خیابان ها را سرخ کردم.
مصطفی جانم
حاکمانِ جور، هم سالان ات را به دو نیم کرده اند. نیمی آماج گلوله و نیمی انگشت بر ماشه.
ما قربانیانِ شقاوت حاکمان هستیم.
بر سنگ آرام گاه ات تبر زدند. قلب مادر شکست و دیدگان مان پر خون شد. اما نام ات در سینه هامان جاودان شد و سطری شدی بر کتاب قطور آزادی خواهان.
مصطفی بابا دلتنگ به آغوش کشیدن ات است.
آرام بگیر. این شب را لاجرم پایانی ست. این سیاهی تمام می شود.»
https://www.instagram.com/p/B2OPTg9BmoR/?igshid=4ymqt2by9j8b
#مصطفی_كريمبیگی #عاشورای۸۸ #جنبش_سبز #محمد_کریم_بیگی
#humanrights #civilrights #iranncorg #IranRegimeChange
ارسال فيلم، عکس و مطلب به ما:
▫️Telegram ID: @iranncmedia 👈
@irannc
«بی شک تمام می شود این روزها که انسان برای بقا انسانی را به گلوله می بندد.
مصطفی جانم
عزیزِ بابا
تو با نگاهی دوخته بر سینه آسمان ترکمان کردی، آنگاه که سنگ فرش خیابان از خون ات گرم می شد و انسانیت شعاری بر لبان دولتمردان بود.
ما ماندیم و این آدم کشان که بر خون ریخته شده ات هنوز طناب دار می بافند.
مادرت و مادران این سرزمینِ گلگون از کفن های سرخ، خواب قنداق کودکان شان را می بینند و آنان که سجده بر چوبه های دار می بردند به قنداق تفنگ ها می اندیشند.
فرزندم
پسر دلبندِ بابا
بودن را تاب نیاوردی. در این سرزمینِ غم زده هنوز هر صبح چون تو آزادی خواهانی را به قتلگاه می برند و قلب ما، پدران و مادرانِ انتظار بر درگاه خانه تا ابد میخکوب می ماند.
مصطفی جانم اینجا هنوز ما در بی راهه های زمان، در این زمانهء نامردمی ها فریاد می کشیم "دیگر بس است کشتنِ جوانان" را و هنوز خون می خواهد گویی مسیر پر فراز و نشیب آزادی خواهی.
مصطفی جانم دیری ست رفته ای و مادر هنوز با صدای سنج و زنجیر عاشورائیان از خود بی خود، لالائیِ کودکی هایت را زمزمه می کند.
مصطفی جان
یکدانهء بابا
نام ات گره خورده است با تاریخِ شمشیر بر کشیدن حاکمانِ جور. نام ات گره خورده است با تاریخِ ایستاده مردن.
وقتی وحید لب بست و جان داد در راه احقاق حق،
وقتی علیرضا با ضرب کارد در سلولی تنگ سلاخی شد،
وقتی طناب دار، شرمگین بر گردن زانیار ناچار بر خود می پیچید و راه نفس را تنگ می کرد،
وقتی جوانان عرب، کُرد و بلوچ هر صبحگاه با رقص بر چوبه های دار دامن کشیدنِ خورشید را اندوه گین می کنند،
آخرین نگاه ات را در ذهن مجسم می کنم.
مصطفی جانم
نگفتم ات نرو که پنهان شدن پشت دیوار های ترس را تاب نمی آوردی. اگر می ماندی، یا همچون ده ها و صدها یار دبستانی ات پشت دیوارهای زندان های شان مو سپید می کردی و یا چوبه های دار شرمسارِ قامت رعنای ات می شد.
دردانه بابا. نگفته بودم ات؟ مریم هنوز عاشقانه های کودکی های تان را با لبخند زمزمه می کند. هنوز بر بازوان ستبر ات سر می گذارد و خواب های عاشقانه می بیند.
گاهی در خانه بلند صدایت می زنیم. می دانیم پاسخی نمی آید اما تو در خانه جاری هستی و شاید آنگاه که چشمان مان از اشک فراغ سرخ گشته، فنجان چای ات را سر می کشی و بر گونه های مان بوسه می زنی.
بارها خود را تجسم کرده ام. در کنار تو. در ظهر عاشورا. در رقصی عاشقانه، آنگاه که گلوله بر پیکر ات نشست و بر مامِ زمین آرام گرفتی.
با خون گرم ات که شیارهای زمین را پر می کرد جاری شدم و بر سینهء کفش آزادی خواهانی که دوره ات کرده بودند خیابان ها را سرخ کردم.
مصطفی جانم
حاکمانِ جور، هم سالان ات را به دو نیم کرده اند. نیمی آماج گلوله و نیمی انگشت بر ماشه.
ما قربانیانِ شقاوت حاکمان هستیم.
بر سنگ آرام گاه ات تبر زدند. قلب مادر شکست و دیدگان مان پر خون شد. اما نام ات در سینه هامان جاودان شد و سطری شدی بر کتاب قطور آزادی خواهان.
مصطفی بابا دلتنگ به آغوش کشیدن ات است.
آرام بگیر. این شب را لاجرم پایانی ست. این سیاهی تمام می شود.»
https://www.instagram.com/p/B2OPTg9BmoR/?igshid=4ymqt2by9j8b
#مصطفی_كريمبیگی #عاشورای۸۸ #جنبش_سبز #محمد_کریم_بیگی
#humanrights #civilrights #iranncorg #IranRegimeChange
ارسال فيلم، عکس و مطلب به ما:
▫️Telegram ID: @iranncmedia 👈
@irannc
Instagram
محمدکریم بیگی
بی شک تمام می شود این روزها که انسان برای بقا انسانی را به گلوله می بندد. مصطفی جانم عزیزِ بابا تو با نگاهی دوخته بر سینه آسمان ترکمان کردی، آنگاه که سنگ فرش خیابان از خون ات گرم می شد و انسانیت شعاری بر لبان دولتمردان بود. ما ماندیم و این آدم کشان که بر…