انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران
10.6K subscribers
2.06K photos
916 videos
58 files
2.18K links
🇮🇷 انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران🇮🇷
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.



جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇

@FAtemeh_Hoseynaei
Download Telegram
🔴 به من #خیره_نشوید، من #بدنم را #دوست_دارم؛

#فردین_علیخواه(جامعه شناس)



اختلال بدشکلی بدن(BDD) یا #خودزشت_انگاری وضعیتی است که فرد به شکلی وسواسی از قسمتی؛ یا تمامِ ظاهر خود ناراضی است و باعث بروز اختلال در روابط اجتماعی او می شود. قضاوت هایی که فرد درباره بدنش دارد و نیز قضاوت هایی که دیگران دربارۀ بدن او دارند از جمله موارد مورد توجه برخی جامعه شناسان است. سوالهای مطرح در این سنخ مطالعات آن است که قضاوت ما درباره بدنمان چگونه شکل می گیرد؟ چگونه برای بدن "استانداردسازی" می شود و رسانه ها در این فرایند چه نقشی دارند؟ طبق تحقیقات، "خودزشت انگاری" ؛ در زنان بیشتر مشاهده می شود. آنان عموما به دلیل "خوش اندام جلوه کردن" نگران وضع بدن خود هستند و به همین دلیل گرفتار رژیم های لاغری متعدد و روش های گوناگون مدیریت بدن می شوند تا مبادا چاق به نظر آیند و منزلت اجتماعی شان کاهش یابد.

چاقی اما قصه جالبی دارد. جامعه شناسان نشان داده اند که برای مثال در تاریخ کشورهای اروپایی، زمانی که دسترسی به غذا برای همه اقشار جامعه آسان نبود "چاقی" مایۀ کسب منزلت اجتماعی می شد، ولی در دوران معاصر و با دسترسی بیشتر مردم به غذا، قصه بر عکس شده است. در قرن بیستم برخی از فعالان اجتماعی نسبت به "تبعیض مبتنی بر سایز آدم ها" (لاغری و چاقی) هشدار دادند. آنان معتقد بودند که نوعی ایدئولوژی پنهان با عنوان "سایزگرایی" Sizeism در جامعه رخنه کرده است که طبق آن، به کسانی که در "سایز استاندارد" قرار نمی گیرند نگاه توهین آمیزی وجود دارد. گروهی از فعالان حقوق زنان "جنبش پذیرش اجتماعی چاق ها" را راه انداختند و به جامعه در خصوص وجود تبعیض و نگاه تمسخرآمیز علیه آدم ها هشدار دادند. بسیاری از این فعالان، رسانه های جمعی را مقصّر ردیف اول معرفی کردند. آنان با بررسی فیلم های سینمایی این سوال را مطرح کردند که چرا هالیوود هیچ وقت یک زن چاق را در نقش یک معشوقۀ رمانتیک در نظر نمی گیرد و آنان غالبا در نقش آدم های دست و پا چلفتی ظاهر می شوند؟ آیا در بطن این نوع برخوردها، تقسیم جامعه به بدن های زشت/زیبا، بهنجار و نابهنجار قرار ندارد؟ امروزه انجمن های بین المللی مختلفی در خصوص پذیرش اجتماعی سایزهای بدنی مختلف فعالیت می کنند. این انجمن ها می پرسند که چرا سایز بدن باید مایه شرمساری آدمها باشد؟

به نظر می رسد که وضعیت خودزشت انگاری در بین ما ایرانیان و بیشتر در بین زنان جامعه جدی باشد. در واقع ایدئولوژی "سایزگرایی" و دغدغۀ "اندام استاندارد" بر جامعه ما سایه انداخته است. نکتۀ قابل تأمل آن است که خود زنان نیز زنان دیگر را بر حسب همین "بدن استانداردسازی شده توسط رسانه ها" ارزیابی می کنند. زنان قبلا از "نگاه خیرۀ مردانه" رنج می بردند و هم اکنون با گسترش ایدئولوژی " سایزگرایی" باید نگران "نگاه خیرۀ زنانه" هم باشند! و باز نکته قابل تأمل آن است که در کشورهای اروپایی و با گسترش جنبش های پذیرش اجتماعی سایزهای متنوع، "دوست داشتنِ بدنِ خود" تبدیل به ارزش شده است. در خیابان های کشورهای اروپایی مشاهده زنان چاقی که با نوع لباس هایشان هیچ اصراری بر پنهان کردن چاقی خود ندارند امری عادی است. آنان نگران قضاوت دیگران درباره خودشان نیستند و بدن خود را دوست دارند. گویا این وضعیت هنوز در کشور ما حل نشده است. بسیاری تلاش می کنند تا به هر شکلی به الگوی "بدن استاندارد" برسند. مسأله اینان کمتر سلامتی، بلکه بیشتر کسب پرستیژ اجتماعی و "سرآمدی" است. نتیجه محتوم چنین فرایندی؛ یکسانی و تشابه همه چهره هاا و رنگ باختن تنوعات اجتماعی خواهد بود.

جامعه شناسی به نام « دیوید رایزمن » فرهنگ ها را به سه دسته تقسیم می کند. نخست « فرهنگ های سنت-راهبر» که در آن هنجارهای سال های بسیار دور به آدم ها می گویند چه کنند. دوم فرهنگ های دیگر-راهبر که در آن "دیگران" به ویژه رسانه های جمعی به آدم ها می گویند که چه رفتاری داشته باشند. سوم فرهنگ های درون-راهبر که در آن آدم ها با توجه به تجارب، موقعیت و شرایط شخصی شان و با تکیه بر تعقل و تشخیص خودشان، راهی را که مناسب شان است برمی گزینند. رایزمن معتقد است که در دنیای جدید، رسانه های جمعی مدام تلاش می کنند انسان دیگر-راهبر بسازند. این رسانه ها مدام برای ما "استانداردسازی" می کنند که یکی از آنها هم "بدن استاندارد" است.

قطعا ما وقتی اندامی سالم و متناسب(از نظر خودمان) داریم خوشحالیم و این احتمالا به ما اعتماد بنفس بالایی می دهد. پرسش آن است که آیا ما بر اساس تصویری که از " بدن استاندارد" داریم درباره دیگران قضاوت نمی کنیم؟ ما چقدر در روابط اجتماعی مان بدن ها را به جنوب یا شمال شهری، تهرانی یا شهرستانی، باکلاس و بی کلاس تقسیم می کنیم و رفتارمان را طبق همین تقسیم بندی تنظیم می کنیم؟

yon.ir/O159

http://telegram.me/Iranianspa
🔴 #خز_و_خیل ها چه کسانی هستند؟

#فردین_علیخواه(جامعه شناس)



🔹در چند سال اخیر در بعضی از عروسی های شهر باب شده است که خواننده با اجرای آهنگ های به قول خودش خز نظیر «عسلِ» داود بهبودی از "جک و جوات"های مجلس درخواست می کند تا به صحنه بیایند. مهمانانی که وارد صحنه می شوند معمولا به شکل غلو شده ای می رقصند! این رقص ها به « خردادیانی» هم معروف است. در همین ارتباط داب اسمش های بسیاری هم عرضه می شود که در آنها با آهنگ ها ، پوشش ها و ادا اطوارهای به قول خودشان "جَک و جواتی" می رقصند.

🔹 اصطلاحِ "جک و جواد یا جوات" -که ظاهرا نوع شدید آنرا "خز و خیل" می نامند - اصطلاحی است که این روزها کاربرد زیادی یافته است. خز و خیل ها چه کسانی هستند؟ آیا آنطور که در برخی از شبکه های اجتماعی می خوانیم النگوی طلا، تی شرت هایی با عکس داریوش، شلوارهای پیله دار، چادر گُل مَنگُلی، سیبیل ُپرپشت، کاپشن خلبانی، جوراب چینی، کتانی ورزشی چراغدار، ماشین سمند ، وجود برچسب یا آرم روی آستین کت خز و خیل است؟

🔹نقطه مقابل خز و خیل می تواند باکلاس و آلامد(َفشن) باشد. خز و خیل برای همه چیز می تواند بکار رود: آنچه گوش می کنیم، آنچه می پوشیم، می گوییم، می خوریم و فکر می کنیم. در کل "اطوار"، " اشیاء" و "افکار" ما می توانند خز و خیل تلقّی شوند. باید توجه داشت که تعریف خز و خیل، امری سیاّل است. امروز ممکن است پدیده ای آلامد؛ و فردا خز و خیل تلقّی شود. به همین دلیل است که آدمها در خصوص مد، مراحل" افتخار تا انکار " را طی می کنند. یعنی زمانی به پایبندی خود به یک مد افتخار و زمانی دیگر پایبندی خود را به همان مد شدیدا انکار می کنند! زمانی سلیقه خود را به رخ می کشند و زمانی آنرا پنهان می کنند.

🔹یکی از ویژگی های مد، همه گیر شدن آن است. وقتی می گوییم که پدیده ای مد شده است یعنی آنکه بسیاری از افراد جامعه دنباله روی آن هستند. پرسش آن است که به این خاطر پدیده ای خزو خیل می شود که همه گیر می شود یا برعکس؛ چون از مد می افتد خز و خیل می شود؟ مثلا النگوی طلا به این خاطر خز و خیل تلقی می شود که خارج از مد غالب است؟

🔹 موضوع دیگر "قدیمی بودن" است. آیا لزوما چیزهایی که به گذشته تعلّق دارند خزو خیل محسوب می شوند؟ آیا هر آنچه که به دهه های قبل تعلق دارد مستعد خز و خیل نامیده شدن است؟ مثلا به این دلیل که در قدیم مردان سیبیل داشتند امروزه دیگر سیبیل خز و خیل محسوب می شود؟ مثال های فراوانی وجود دارد که ناقض این برداشت است. مثلا چرا جوانانی که ظاهرشان آلامد(فشن) به نظر می رسد و اتفاقا سیبیلِ های بلندی هم دارند خز و خیل محسوب نشده؛ ولی راننده وانتی که کاپشن خلبانی و سیبیل های پرپشت دارد، خز تلقی می شود؟

🔹ظاهرا چیزی فی نفسه خز و خیل نیست بلکه بستگی به آن دارد که "چه کسی" آنرا داشته باشد. اگر چه ظاهرا خز و خیل ها مکان جغرافیایی ندارند ولی نمی توان انکار کرد که تصاویر و ویژگی هایی که از آنها ترسیم می شود غالبا به محلات کم درآمد شهرها تعلق دارد. نکته دیگر آنکه معمولا همیشه یک جریان اصلی و غالب مد در جامعه وجود دارد. اقلیتی هم هستند که از آن مدها پیروی نمی کنند و سبک زندگی خودشان را دارند. معمولا آن اقلیتی که به طبقات پایین اجتماعی تعلق دارند و سبک خودشان را هم دارند انگِ خز و خیل می خورند و در مقابل، آن اقلیت خارج از مدی که به طبقات بالا تعلق داشته و سبک خودشان را دارند، آلامد تلقی می شود.

🔹نمی توان انکار کرد که خز و خیل نامیدن دیگران، در بطن خود واجد نوعی تحقیر و سرزنش کردن سلیقه آنان است. در واقع فردی که دیگران را خز و خیل می نامد می خواهد برتری خود را به رخ بکشد. اینکه "من امروزی هستم و او خز و خیل است" در واقع "من از نظر سلیقه در مرتبه بالاتر و او در مرتبه پایین تر قرار دارد".

🔹جالب است، جوانانی دیگران را خز و خیل می نامند و در گوشه ای از شهر "خز پارتی" راه می اندازند. از خودشان فیلم می گیرند و از طریق شبکه های اجتماعی پخش می کنند. این در حالی است که عده زیادی از ساکنان شهر از همان وسایل ظاهرا خز و خیل- که مورد تمسخر قرار می گیرد- استفاده می کنند. در مقابل در قسمت دیگری از شهر هم هر چند خز و خیل پارتی برگزار نمی کنند ولی آلامدها را "سوسول" می نامند. در این دعوای "خز و خیل یا سوسول نامیدن ها" مسأله ای وجود دارد و آن اینکه " دیگریِ" متفاوت تحمّل نمی شود. "من" خوبم و "دیگری" بد است.

http://telegram.me/Iranianspa
🔴 #فحش و #مشت، آسان ترین راهِ حل اختلاف!

#فردین_علیخواه(جامعه شناس)



🔹روزی در یکی از خیابان های شهر پاریس به همراه همسرم به دنبال آدرسی بودیم. می گشتیم و پیدایش نمی کردیم. در نبش یکی از خیابان ها مرد میانسالی ناگهان به همسرم برخورد کرد و همسرم بر زمین افتاد. اساسا چنین انتظاری نداشتم چون معمولا در خیابان های شهرهای اروپایی عابران به آرامی و بسیار با احتیاط راه می روند. مرد میانسال به دلیل آنچه رخ داده بود مدام عذر خواهی می کرد و با چرخاندن انگشت اشاره اش کنار سرش، این پیام را به ما می داد که اصلا حواسش به مسیر نبوده است. ثانیه ها سریع می گذشتند.

🔹بگذارید صادقانه بگویم. لحظه ای به ذهنم خطور کرد که یقه اش را بگیرم، به او فحش و بد و بیراه بگویم و مشتی بر صورتش بکوبم!!! با خودم گفتم ناسلامتی تو مرد هستی و باید از همسرت به خوبی محافظت کنی. ولی خودم را کنترل کردم. چون زود متوجه شدم که در ایران نیستم و آنجا هم حساب و کتاب دارد! آن مردِ میانسال مدام از همسرم می پرسید "صدمه ای ندیده اید؟" می پرسید "آیا لازم است به آمبولانس زنگ بزند؟" همسرم هم می گفت نیازی به آمبولانس نیست. آن مرد آرام شد و دوباره عذرخواهی کرد. موبایلش را از جیبش بیرون آورد و گفت پس به پلیس زنگ می زنم. به همسرم نگاه کردم. هر دو تعجب کردیم. نکند دیوانه است؟ پرسیدم "چرا پلیس؟" گفت "خب بیاید و بررسی کند". باز با تعجب به همسرم نگاه کردم، آیا ما را مسخره می کند؟ به آن مرد میانسال گفتم "لازم نیست پلیس بیاید". چند بار از همسرم پرسید "مشکلی با من ندارید و اجازه می دهید من بروم؟" گفتیم مشکلی نیست؛ بفرمایید. باز توضیح داد، عذر خواهی کرد و رفت.

🔹برای من که نسبت به مسائل اجتماعی کنجکاوم این اتفاق قابل‌تأمل بود. اینکه در کشورهای توسعه‌یافته، به افراد آموخته‌اند که برای هر اتفاقی؛ راه‌حل مسالمت‌آمیزی وجود دارد و برای پرهیز از تنش و نزاع، بهتر است افراد آن راه‌حل‌ها را بکار گیرند. هرچند به‌عنوان یک جامعه‌شناس معتقدم که زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در افزایش نزاع‌ها و به عبارتی تضادهای اجتماعی نقش دارند و نباید مسئله را بیش‌ازحد ساده‌سازی کرد؛ ولی بااین‌وجود فکر می‌کنم که اگر مهارت‌های حل تضاد و اختلاف به افراد آموزش داده شود شاهد کاهش آمار نزاع باشیم. می‌دانم که برای مثال در برنامه‌های آموزشی مدارس کشورهای توسعه‌یافته و در دروس مهارت‌های اجتماعی‌شان، یکی از مباحثی که به شکل‌های مختلف به دانش آموزان آموزش داده می‌شود همین مهارت‌های حل تضاد Conflict Resolution Skills است. این امر نه‌تنها در نهاد آموزشی بلکه در سایر نهادها به‌ویژه خانواده هم جدی تلقی می‌شود.

🔹متأسفانه آموزش چنین عناوینی در نهادهای اجتماعی ما جدی نیست. گویی آسان‌ترین سازوکار حل تضاد، فحش و سپس مشت است! تعارف نداریم؛ در جامعه ایرانی از سطوح پایین آن تا سطوح بالا، معمولاً از آسان‌ترین سازوکار حل تضاد یعنی فحش و مشت، که البته تبعات ناگواری هم برای جامعه دارد، استفاده می‌شود. چرا ؟ چون مهارت‌های حل تضاد را به ما یاد نداده اند.

http://telegram.me/Iranianspa
🔴 از کاسۀ توالت تا دیوارهای بی‌حیای امروزی!


#فردین علیخواه( جامعه‌شناس)

یکی از آشنایان تعریف می‌کرد که مدت کوتاهی از سکونتشان در خانه‌ی جدیدشان نگذشته بود که متوجه می‌شوند صداهای مختلفِ همسایه‌ی مجاور به‌آسانی از دیوارها عبور کرده و در خانه‌ی آنان به گوش می رسد. همسایه‌ی آنان زوج جوانی بودند و خصوصی‌ترین صحبت‌های آن‌ها حتی به هنگام ارتباط جنسی نیز به‌راحتی قابل‌شنیدن بود. نه آنکه آن زوج بی‌پروا بودند و یا با صدای بلند حرف می زدند، بلکه دیوارهای حائل آن‌قدر نازک بود که توانی برای مقاومت در برابر صداهای حتی عادی همسایه را هم نداشتند. آنان مانده بودند که چه کنند؟ آیا به همسایه تذکر بدهند؟ چه بگویند و چگونه بگویند؟ مثلا بگویند که..../همکار دیگری هم قبلاً برایم از چنین مشکلی گفته بود. مسئله این همکار هم شنیدن چنین صدایی بود. می‌گفت شنیدن(ببخشید) صدای باد معده همسایه مجاور از هواکش‌ها، دیگر برایمان عادی شده است، واینکه همسایه‌مان در ساعات عادی روز درباره چه موضوعاتی حرف می‌زند و یا در حال تماشای چه برنامه‌ای از تلویزیون است هم همین‌طور. مسئله؛ صداهایی بود که گهگاه در نیمه‌های شب به گوشمان می‌رسید. نه آنکه همسایه‌مان آدم بی‌نزاکتی باشد. بسیار هم مبادی‌آداب بود. دیوارها بی حیاء بودند. درنهایت این همکارم به دلیل داشتن دو نوجوان مجبور شد محل سکونت اش را تغییر دهد.

به‌راستی در این مسئله، تقصیر از ساکنان کدام طرف دیوارهاست؟ کسی که در دست‌شوئی خانه‌اش یا در اتاق‌خواب اش آن عملی را انجام می‌دهد که از یک آدم نرمال انتظار می‌رود انجام دهد یا همسایگانی که ناخواسته صدای آنان را می‌شنوند؟ به نظرهیچ‌کدام. مقصّر؛ سازندگان و سازمان‌هایی هستند که باید برساخت و ساز آنان نظارت داشته باشند.

در این کشور هر زمان تلویزیون را روشن می‌کنید مدام این جمله به گوش می‌رسد که در مقایسه با کشورهای غربی، کشور ما کشوری ارزشی و اسلامی است. فرض کنیم این‌گونه باشد. فرض کنیم. ارزشی و اسلامی بودن صرفاً به نصب پرده‌های تبریک و تسلیت بر درودیوارهای ادارات دولتی نیست. ارزشی بودن را باید در همین مثال‌های شاید به‌ظاهر کوچک در زندگی روزمره دید. در همه جوامع، آدم‌ها یک حریم خصوصی دارند و هیچ‌کس در هیچ کجای دنیا تمایل ندارد تا دیگران بدون اجازه وارد حریم خصوصی او شوند. سوال این است که آن مهندس ناظری که می‌آید و کیفیت ساخت این خانه‌ها را کنترل می‌کند چقدر به معیارهای فرهنگی و اجتماعی این جامعه هم‌نظر دارد؟ آیا اساساً میزان تبادل صدا بین دیوارها هم کنترل می‌شود؟ بعید می‌دانم. بسیار جالب است که سازندگان این خانه‌ها، به هم‌جهت نبودن کاسه توالت با قبله توجه می‌کنند به‌گونه‌ای که در کمتر خانه‌ای می‌بینیم که این قاعده رعایت نشده باشد. ولی کسی به موضوع عبور صدا در اتاق خواب، آبروی اشخاص و حریم خصوصی توجهی ندارد. نکته دیگر آنکه معمولاً در خانه‌هایی که ارزان‌ترند این مشکل یعنی عبور صدا از دیوارها به‌مراتب شدیدتر می‌شود و این در حالی است که معمولاً خانواده‌هایی که در خانه‌های ارزان‌تر شهر سکونت دارند به اقشار سنتی جامعه نزدیک‌تر و نسبت به برخی ارزش‌های فرهنگی حساس‌ترند. چگونه است که سازندگان، جهت کاسه توالت را یک مسئله دینی و ارزشی می‌بینند و رعایت می‌کنند ولی عبور صدای آدم‌ها به هنگام ارتباط جنسی توجه آنان را برنمی‌انگیزد؟

سخن پایانی؛ شهرک اکباتان در شهر تهران توسط مهندسان آمریکائی و بر اساس چارچوب‌ها و معیارهای مجاورت و همسایگی و نیز حفظ حریم خصوصی- که معمولاً در آمریکا بسیار مهم قلمداد می‌شود - در سال 1345 آغاز و در سال 1356 به بهره‌برداری رسید. در خصوص میزان مقاومت دیوارهای خانه‌های این شهرک در مقابل صدا هر چه بگویم کم گفته‌ام. ولی؛ ای‌کاش سازندگان و سازمان‌های ناظر امروزی در این کشور اسلامی! اندکی از نگاه مهندسان امریکایی در ایران در پنجاه سال قبل بهره می‌بردند و به‌جز کاسه توالت به سایر ارزش‌های اجتماعی هم اندکی فکر می‌کردند.

http://telegram.me/Iranianspa
🔴 #مهاجرت فقط تغییر مکان نیست؛

#فردین_علیخواه( جامعه شناس)




🔹او، که دو فرزند نوجوان دارد، چند ماه قبل از بازگشت به ایران به یکی از کشورهای اروپایی مهاجرت کرده بود و بدون تردید برای چنین مهاجرتی تلاش زیادی هم صرف کرده بود. یک روز وقتی سرزده به خانه اش می رود در یکی از اتاق ها فرزند نوجوانش را با نوجوان دیگری در وضعیتی می بیند که تاب نمی آورد. عصبانی می شود و با صدای بلند آنها را سرزنش می کند. پس از مشاجره فراوان از فرزند نوجوانش می شنود که در صورت تداوم چنین رفتارهای تحکم آمیزی که (به قول او) فقط مختص والدین ایرانی است موضوع را با مسئولان مدرسه در میان خواهد گذاشت و او باید منتظر توبیخ باشد. چند ماه می گذرد. در نهایت او، که خود را آدمی مذهبی هم نمی داند، با توجه به آن ارزش هایی که در مدرسه به فرزندانش یاد می دهند، و آن ارزش هایی که خودش به آنها باور دارد به این نتیجه می رسد که مسیر پیش رو عذاب آور است و تصمیم می گیرد به ایران بازگردد.

🔹بر خلاف گفته آن نوجوان عزیز، آن رفتار صرفا مختص ایرانیان نیست. برخی از تحقیقات اجتماعی در خصوص مهاجران بیانگر تنش های جدی والدین با فرزندان (به ویژه) نوجوان در خصوص رفتارهایی است که در جامعه جدید، عادی تلقی شده و یا حداقل رفتارهایی در «محدودۀ تحمل» تعریف می شود. همچنین برخی از این تحقیقات که در بین خانواده های مهاجر خاورمیانه ای ساکن اروپا انجام شده است نشان می دهد که سخت گیری، سرزنش، و نظارت والدین بر دختران نوجوان خانواده در مقایسه با پسران، بیشتر است. در واقع در این خانواده ها جنسیت نوجوانان عاملی موثر جهت میزان اعمال نظارت بر رفتار آنان محسوب می شود، موضوعی که کم و بیش در کشورهای میزبان کمتر اهمیت دارد.

🔹در ماههای گذشته با والدین ایرانی مختلفی که ساکن کشورهای اروپایی هستند مصاحبه های تحقیقاتی داشته ام. واقعیت تلخ آن است که بسیاری از آنان صرفا برای فراهم کردن زندگی بهتر برای فرزندان و تضمین آینده ای خوب برای آنان مهاجرت کرده اند هر چند خودشان پس از مهاجرت دچار تنگناهای معیشتی و کاری شده اند. البته در این خصوص، یعنی مهاجرت برای زندگی بهتر، تصمیم آنان را قابل سرزنش نمی دانم. کسانی که باید سرزنش شوند برخی مدیران و مقامات نالایق این کشورند. نکته مهم آن است که برخی از این والدین شناخت کافی و درستی از نظام تربیتی، آموزشی و خانواده در جامعه جدید ندارند و دقیقا همین امر باعث بروز تنش های پس از مهاجرت می شود. اگر در ایران بین آنچه مدارس به دانش آموزان یاد می دهد با آنچه در خانوادها به فرزندان یاد داده می شود تعارض جدی وجود دارد و این والدین منتقد آن بوده اند در جامعه جدید هم چنین تعارضاتی به شکل های دیگری ادامه می یابد. برای مثال احترام به ارزش ها، سلایق، اعتقادات، باورهای مختلف( نه صرفا دینی)، تنوعات اجتماعی و به ویژه « حقوق و حریم خصوصی فردی» که ناشی از «فردگرایی» حاکم بر این جوامع می باشد از آن جمله است. در نتیجه انتظارات نوجوانان پس از مهاجرت و تجربه فضای جدید دچار تغییرات جدی می شود. در شرایط جدید، دامنه « حریم خصوصی» برای آنان وسیع تر و دخالت والدین در آن غیرقابل تحمل تر می گردد. لذا یکی از تنش های والدین کاهش شدید حوزه نفوذ، تأثیر و اقتدار خود بر فرزندان پس از مهاجرت است.

🔹اینکه نوجوانان قرار است تا چه اندازه با جامعه جدید« همنوا» شوند، اینکه والدین برای چه نوع رفتارها و انتخابهایی، و تا چه سنی(تا 18 سالگی یا بالاتر) قصد دارند نگران فرزندان خود باشند، پرسش های مهمی هستند. رفتن به کلاب های مختلف و مختلط، ارتباط جنسی خاص سنین نوجوانی، رفتن به مسافرت های طولانی با دوستان، معاشرت با دوستانی که احتمالا سلایق جنسی متفاوتی دارند، همگی از جمله موضوعاتی است که ممکن است برای فرزندان خانواده مهاجر پیش بیاید. والدین چقدر در عمل و نه از جنبه نظری، آماده مواجهه با سبک های مختلف زندگی در جامعه جدید هستند که ممکن است توسط فرزندان آنان وارد خانه شود؟ جالب آنکه برخی از والدین در مصاحبه ها بیان می کردند که در ایران، خود را فردی بسیار امروزی می دانسته اند ولی با ورود به جامعه جدید متوجه شده اند که تا این درجه تحمل احترام به انتخاب فرزندانشان را ندارند و بیشتر نگران اند.

🔹نویسنده این متن نمی گوید که مهاجرت اشتباه است، نمی گوید غرب جای بدی است، نمی گوید ایران بهشت است. می گوید اگر می خواهید مهاجرت کنید نگاه واقع بینانه داشته باشید، اگر فرزند نوجوان دارید منتظر بروز تغییرات در رفتارهایش، و کاهش محسوس اقتدار خود بر او باشید. پس یا خودتان را تغییر بدهید و سطح تحمل تان را بالا ببرید و یا اگر فکر می کنید دچار عذاب خواهید شد مهاجرت نکنید. مهاجرت فقط تغییر مکان زندگی نیست.

http:// telegram.me/Iranianspa
🔴 در اوصاف تیپ اجتماعی « #بی‌شرف»

#فردین_علیخواه |جامعه شناس




جوزج زیمل جامعه شناس آلمانی- که در اوایل قرن بیستم چشم از جهان فروبست- از جمله جامعه شناسانی بود که به ساخت تیپ اجتماعی بسیار علاقه داشت. او در آثارش از تیپ خسیس، ولخرج، غریبه، ماجراجو و فقیر نوشت. برای مثال در توصیف دو تیپِ «خسیس» و «ولخرج» معتقد بود که خسیس خوشبختی را صرفا در داشتن پول می بیند بدون آنکه به بهره مندی از پول و لذت حاصل از آن فکر کند. در مقابل، آدم ولخرج از لذت فوری که از خرج کردن پول به دست می آورد خشنود است. در این نوشته کوتاه با تأثیر از میراث زیمل، تلاش می شود تا تیپ اجتماعی « بی شرف» معرفی شود.

تیپِ اجتماعی بی شرف در همه عرصه های جامعه، از صدر تا ذیل آن، قابل شناسایی است و محدود به حرفه خاصی نیست و همانطور که از نام آن پیداست «بی شرفی» در کردار مهم ترین ویژگی آن است. در سیاست، در اقتصاد، در فرهنگ و در اجتماع می توان مصداق های بی شرفی را دید. در عرصه اقتصاد، «آدم بی شرف» همواره خودش را آدمی زرنگ و فرصت ساز می داند. او بی شعور نیست ولی همه شعورش را در جهت تحکیم منافع فردی اش بکار می گیرد. اگر جامعه گرفتار ویروس کرونا می شود او تلفن را برمی دارد و با جاهای مختلف تماس می گیرد و در یک روز تعداد زیادی ماسک و مواد ضدعفونی کننده را به انبارها منتقل می کند و سپس با فروش آنها میلیون ها تومان به جیب می زند. او به فرصت سازی اقتصادی در پس هر بلا یا مصیبتی می اندیشد. با بروز هر مصیبت، او از خوشحالی در پوستش نمی گنجد چون فکر می کند نردبانی برای ارتقاء یافته است. به همین دلیل به هنگام رانندگی به شکل تحسین آمیزی در آینۀ ماشین، خودش را تماشا می کند و به خاطر شکار فرصت ها با چشمک زدن در آینه به خودش می گوید « مخلصیم قربان».

سلبریتی هایی که در اوج هراس مردم برای مواجهه با کرونا به تبلیغ تجاری کالاهای در انبار مانده می پردازند، استاد داوری که حتی یک سطر از پایان نامه دانشجو را نخوانده است ولی در جلسه دفاع یک ساعت درباره ضعف های پایان نامه حرف می زند، مأموری که علیرغم تأکید فرمانده اش بر عدم برخورد فیزیکی با دانشجویان، به دلیل ناکامی هایش در ادامه تحصیل دانشجویان را کتک می زند، فردی که دو سال است در مقابل داروخانه ها می ایستد و با نشان دادن نسخه و جلب ترحم مردم از آنان اخّاذی می کند، مقامی که صحبت هایش را در جلسات با خواندن سوره ای از قرآن آغاز می کند و به دوستان صمیمی اش می گوید که راه پیشرفت در جمهوری اسلامی همین است، مدّاحی که پس از مجلس ترحیم و پس از شمارش ولع آمیز اسکناس های داخل پاکت سفید، آنرا به سمت پدر متوفی پرتاب می کند و می گوید« حاجی مارو گرفتی؟»، پزشکی که در راهروهای بیمارستان بریدۀ یک کاغذ مندرس حاوی شماره کارت را به خانواده بیمار می دهد و به آنان می گوید که کاری با بیمه و بیمارستان ندارد و تا پیامک واریز بیست و هشت میلیون تومان را دریافت نکند عمل مریض را آغاز نخواهد کرد، مسئولی که مستقیم به دوربین نگاه می کند و لبخندزنان به مردم دروغ می گوید، نمونه هایی از تیپ بی شرف اند.

بین «بی شرفی اولیه» و «بی شرفی ثانویه» باید تمایز قائل شد. هر فرد معمولی ممکن است به ناچار یا به هر دلیلی در اوقاتی از زندگی اش بی شرفی بورزد. در اینجا «بی شرفی» می آید و می رود. موقّت و گذراست. در بی شرفی اولیه فرد هنوز می تواند بی شرفی خود را تشخیص دهد. او می داند که بی شرفی ناپسند است و در خلوت خود از بی شرف بودن شرمگین است و خودش را سرزنش می کند. ولی در بی شرفی ثانویه، «بی شرفی» بخشی از شخصیت فرد می شود. بی شرفی می آید، رسوخ می کند و می ماند. در بی شرفی ثانویه مرز بین فرد و بی شرفی مشخص نیست. بی شرفی همان فرد و فرد همان بی شرفی می شود. در اینجا فرد با افتخار بی شرفی اش را فریاد می زند. در کل، بی شرفی به عنوان روش تبدیل به منش فرد می شود.

جامعه ایران شکاف های اجتماعی فراوانی دارد که شکاف قومیتی، شکاف مذهبی، شکاف طبقاتی، شکاف جنسیتی، شکاف نسلی از آن جمله اند. ولی به نظر می آید که مهم ترین شکاف جامعه ایرانی در این روزهای سخت، «اَبَرشکاف شرافتمند / بی شرف» باشد. منظور آنکه در همه شکاف های اجتماعی یادشده می توان به دنبال سنخ بی شرف گشت. برای مثال این روزها هم فقیر و هم ثروتمند می توانند بی شرف باشند.

این روزها به دلیل بحران های اقتصادی و اجتماعی گسترده، وسوسه های گوناگونی به سراغ مان می آید. وسوسه هایی که تحقق آنها با پایمال کردن منافع جمعی به نفع منافع فردی میسر است. در نتیجه شرافتمند ماندن این روزها آزمونی سخت برای هر ایرانی است. تصور جامعه ای که در آن بی شرفی اولیه به بی شرفی ثانویه سوق یابد تصوری ترسناک است. روزی که دیگر نه شاهد سنخ بی شرف، بلکه شاهد جامعه ای بی شرف باشیم.

http://telegram.me/Iranianspa
🔴 #خانم_متأهل بیاد #دایرکت


#فردین_علیخواه(جامعه شناس )



عکسی اروتیک از یک زن همراه با جملۀ جنسیِ وسوسه‌انگیز برای مخاطبان مرد در زیرش، و دعوت به بازدید از صفحه استوری اینستاگرام یا کانال تلگرام، و پس‌ازآن طوفان کامنت‌های متنوع جنسی از طرف بینندگان عکس. کامنت‌هایی که فاش کنندۀ فانتزی‌ها و خیال‌پردازی‌های سکسی متقاضیانی است که از طریق این کامنت‌ها در جستجوی یک شریک جنسی مهیج‌اند. بخش کامنت برخی از پست‌های اینستاگرامی را می‌توان بازارچه‌های جنسی و آگهی‌های رایگان حوزه سکس در ایران قلمداد کرد که با خواندن برخی از آن‌ها، از تعجب بر پیشانی آدم چین می‌افتد! آنچه در این نوشته به آن می‌پردازم کامنتی است که به‌وفور در زیر این عکس‌ها دیده می‌شود: " خانم متأهل بیاد دایرکت". صفحه شخصی بیشتر نویسندگان این کامنت در ایسنتاگرام؛ عمومی بوده و هویت نویسنده برای سایر کاربران قابل مشاهده است.

یکی از مفاهیمی که به ما کمک می‌کند تا مسئله نظم اجتماعی را درک کنیم نظارت اجتماعی است. جامعه شناسان نظارت اجتماعی را به دو قسمت 1-نظارت درونی و 2- نظارت بیرونی تقسیم می‌کنند. وضعیت مطلوب در هر جامعه؛ وجود نظارت درونی است. یعنی وضعیتی که در آن فرد رعایت هنجارهای اجتماعی را در خود درونی کرده باشد. مفاهیمی مانند اخلاق نیز عمدتاً به نظارت درونی نزدیک‌اند. منظور از نظارت بیرونی؛ ورود نهادهای جامعه به عرصه رعایت هنجارهای اجتماعی است. جامعه شناسان نظارت بیرونی را نیز به دو قسمت تقسیم می‌کنند: 1-نظارت بیرونی از طریق نهادهای اجتماعی رسمی و 2- نظارت بیرونی از طریق نهادهای اجتماعی غیررسمی.

پلیس، دادگاه، مدیر مدرسه، رئیس کارگزینی اداره، مثال‌هایی از نهادهای اجتماعی رسمی‌اند. در این نهادها؛ مقررات مکتوبی برای رفتار وجود دارد و نقض آن‌ها مجازات در پی دارد. همسایه، همکار، دوست، آشنا، فامیل، اعضای خانواده، مثال‌هایی از نظارت اجتماعی غیررسمی‌اند. در اینجا مقررات مکتوب وجود ندارد و فرد عمدتاً نگران از دست دادن آبرو ، خراب شدن وجهه یا شهرت اجتماعی خود است. درواقع فرد به هنگام نقض قواعد رفتار اجتماعی، نگران دیده شدن توسط نگاه‌های آشناست. همانی که در اجتماع سنتی به آن "چشم دروهمسایه" می‌گوییم.

در سال‌های اخیر ارتباط بین فضای مجازی و پورنو گرافی، یکی از عرصه‌های مهم تحقیق در بین محققان رسانه بوده است. در همین ارتباط واژگانی مانند « لاس زدن مجازی»، « کاربران تکدست اینترنت»، « هیز گری مجازی»، « ارگاسم مجازی» و ده‌ها واژه دیگر ساخته شده است که بیانگر اهمیت یافتن عرصه مجازی در مسائل جنسی است. برای مثال منظور از «کاربران تکدست اینترنت»، کسانی هستند که از یکدست برای نگه‌داشتن گوشی و تماشای تصاویر سکسی و از دست دیگر برای «خود ارضایی» استفاده می‌کنند.

به کامنت « زن متأهل بیاد دایرکت» برگردیم:
سال‌ها قبل، متأهل بودن یک زن، دلیلی کافی بود تا جوانانِ جویای ارتباط جنسیِ آزاد از او چشم‌پوشی کنند. در این خصوص معمولاً نه ترس؛ بلکه توجیهی اخلاقی موجب اجتناب از ارتباط با یک زن متأهل می‌شد. این همان مکانیسم نظارت درونی بود که قبلاً توضیح دادم. ظاهراً نظارت درونی در جامعه ایرانی روزبه‌روز ضعیف‌تر شده است که چنین کامنتی بی‌محابا در زیر تصاویر نوشته می‌شوند.

علاوه بر نظارت درونی، پرسش آن است که آیا اهمیت نظارت اجتماعی غیررسمی یعنی نگرانی از بی‌آبرو شدن و نیز در ایران در حال کم‌رنگ شدن است؟ آیا این کاربران نگران دیده شدن کامنتِ دعوت زنان متأهل به سکس توسط دوستان و آشنایانشان نیستند؟ درنهایت آنکه آیا پاسخ مثبت برخی زنان متأهل به این نوع کامنت‌ها، می‌تواند دلیلی بر رشد آن در فضای اینستاگرام باشد؟

هرچند معتقدم که شبکه‌های اجتماعی در ایران بار سایر مسائل اجتماعی را بر دوش می‌کشند که در جای خود به شکل منطقی و به هنگام حل‌نشده‌اند؛ بااین‌وجود نگران جامعه‌ای هستم که روزی در آن نه نظارت درونی(اخلاق) اثرگذار باشد و نه نظارت اجتماعی غیررسمی.

سخن پایانی آنکه موفق شدم با یکی از این کاربران اینستاگرام که جوانی دهۀ هشتادی است گفت‌وگویی کوتاه داشته باشم. جمله‌هایش قابل‌تأمل است: « من مزاحم کسی نمی شم....من پیشنهادم رو مطرح می‌کنم. هر زن متأهلی دلش خواست میاد و دلش نخواست نمیاد دیگه....به نظر شما من به حقوق کسی تجاوز کردم؟...هر زنی اختیار خودش رو داره، من که اختیار اونهارو ازشون نگرفتم....من می خوام از زندگی لذت ببرم...می خوام تجربه‌های جنسی متنوع داشته باشم....من برای خودم زندگی می‌کنم. به دیگران چه؟...دوستام تا حالا با چند تا زن متأهل رابطه داشتن، مشکلی هم پیش نیومده...هیچ اجباری در کار نیست!»

http://telegram.me/Iranianspa
🔴 اومد اومد نیومد من میرم

#فردین_علیخواه (جامعه شناس)



برخی از آمارهای منتشر شده در ماههای اخیر نشان می دهد که میزان طلاق رشد چشمگیری داشته است. هر چند معمولا بر نقش بحران اقتصادی موجود در کشور بر افزایش طلاق بیش از حد تأکید می شود ولی بدیهی است که طلاق دلایل آشکار و پنهان مختلفی دارد و باید آنرا با تغییرات وسیع ترِ جامعه ایرانی در ارتباط نهاد. آنچه در ادامه می آید برداشت های اولیه نویسنده این سطور درباره یکی از تغییرات است که البته لازم است با تحقیقات میدانی بررسی های دقیق تری روی آن انجام گیرد.

تبدیل خود به مثابه «پروژۀ زندگی» : در تحولات اجتماعی جامعه ایرانی، مسیرِ تغییر به تدریج از قبیله، تیره و طایفه به سوی خانوادۀ پرجمعیتِ گسترده، و طی دهه های گذشته، مسیر تغییر از خانواده پرجمعیتِ گسترده به سوی خانوادۀ کوچکِ هسته ای شامل پدر، مادر، فرزند یا فرزندان بوده است. در سال های اخیر اما، خانواده کوچکِ هسته ای نیز کم رنگ شده و جامعه ایرانی به سوی محوریت فرد در حال حرکت است. به بیان دیگر، طی سال های اخیر به تدریج شاهد آن هستیم که « خود» تبدیل به هدف زندگی شده است. برای مثال حتی زیر چتر خانواده هسته ای چهار نفره نیز شاهد چهار پروژه زندگی هستیم. مادر به گل و گیاه علاقه مند است، پدر می خواهد در کسب و کار خودش پیشرفت کند، فرزند پسر به موسیقی علاقه مند است و فرزند دختر دوست دارد قهرمان تنیس روی میز شود. هر کدام از اعضای خانواده پروژه جداگانه خود را برای زندگی دارد. در یک خانواده بدون فرزند نیز شاهد دو مسیر زندگی در بین زن و شوهر هستیم.

تولد خود به مثابه پروژه زندگی ریشه های مختلفی می تواند داشته باشد. هر روز نشانه هایی می بینیم که بیانگر اهمیت یافتن احساس، ادراک، ذوق، لذت، برداشت و نگاه فردی است. مدام از جامعه تقاضا می شود تا به حریم خصوصی و انتخاب های شخصی فرد احترام بگذارد. ما آرام آرام شاهد تولد فرد یا آنچه برخی جامعه شناسان «خود» می نامند هستیم. نتیجه آنکه به تدریج « خود » به معنای اجتماعی آن و شکوفایی خود تبدیل به پروژه زندگی شده است.

به این جمله ها دقت کنید: به خودت استراحت بده/ به خودت احترام بگذار/ خودت را باور کن/ با خودت روراست باش/ خودت را مرکز هستی بدان/ از زندگی لذت ببر/ خودت را برای لذت هایی که می بری سرزنش نکن/ گاهی اوقات با اندام های خودت حرف بزن/ خودت را در آغوش بگیر/ دلم برای خودم تنگ شده است/ چرا باید « خودم» را به پای او بسوزانم/ چرا باید او درس بخواند و من نه/ چرا باید او شاغل باشد و پیشرفت کند ولی من در خانه بمانم/ من می خواهم کسب و کار خودم را داشته باشم پس وظایف خانه باید بین ما دو نفر تقسیم شود/ چرا او هر روز موقعیت اجتماعی کسب کند و من پی پی بچه ها را بشورم/ اگر مخالف هستی جدا شویم چون من تصمیم خودم را گرفته ام/ تو به پیشرفت من حسودیت می شود، چشم دیدن پیشرفت های مرا نداری/

ریشه بخشی از طلاق های جامعه ایرانی بیانگر اهمیت یافتن فرد و تبدیل خود به مثابه پروژه زندگی است. باید توجه داشت که تبدیل خود به مثابه پروژه زندگی پیامدهایی در پی دارد. این موضوع می تواند باعث شود تا افراد اساسا تن به ازدواج ندهند. یکی از دلایل گسترش زندگی مشترکِ بدون ازدواج در کشورهای صنعتی جهان یا حتی همبالینی های یک شبه، آسان تر کردن جدایی برای رسیدگی به «خود به مثابه پروژه زندگی» است که در این کشورها عموما با پیشرفت شغلی معنا می یابد. تبدیل خود به مثابه پروژه زندگی همچنین می تواند باعث شود تا آمار طلاق نیز افزایش یابد. در اینجا هر همراه یا شریک زندگی که به شکلی در مقابل پروژۀ « شکوفایی خود » دیگری بأیستد یا باعث توقف او شود به آسانی کنار گذاشته می شود. برای مثال جمله ای که به عنوان تیتر این مطلب انتخاب شده است جمله ای است که یک زن به شوهری گفته است که با مهاجرت از ایران مخالف بود. آن زن می خواست با مهاجرت تجربه جدیدی در زندگی کسب کند. البته اشاره به زنان در این نوشته به معنای آن نیست که مردان «خود» را تبدیل به « پروژه زندگی» نکرده اند.

امروزه برداشت ما از خانواده عموما معطوف به خانواده کم جمعیت هسته ای است و این در حالی است که زمانی صحبت از این نوع خانواده شاید دیوانگی محسوب می شد. جوامع نتوانستند در مقابل تغییر از خانواده پرجمعیت گسترده به خانواده کم جمعیت هسته ای مقاومت کنند. آیا جامعه ایران می تواند در مقابل حرکت از خانواده کم جمعیت هسته ای به سوی فرد مقاومت کند؟

همانطور که گفته شد بخشی از طلاق های جامعه ایرانی به دلیل تبدیل خود به پروژه زندگی رخ می دهند. به یقین هدف نویسنده از بیان این مطلب نه تقاضای فداکاری در زندگی مشترک بلکه توصیف وضعیتی پیش رو و حرف زدن درباره آن است تا اگر هم قرار است تغییری رخ دهد نسبت به پیامدهای آن آگاهی وجود داشته باشد.

http://telegram.me/Iranianspa