انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران
11K subscribers
2.09K photos
941 videos
60 files
2.22K links
🇮🇷 انجمن آسیب شناسی اجتماعی ایران🇮🇷
یک سازمان مردم نهاد در ایران است که با هدف آگاهی بخشی و توانمندسازی آحادجامعه، سعی درپیشگیری و
کاهش آسیبهای اجتماعی جامعه دارد.



جهت ارسال مطالب، تبادل و تبلیغات به آیدی زیر پیام دهید👇👇👇

@FAtemeh_Hoseynaei
Download Telegram
🔴 هرگز نفهميدم چرا #خانم_شدن_يواشكي ست و #مرد_شدن در #بوق و كَرنا ميشود؟!

#محمدرضا_برخورداری



من خواهر بزرگتر بودم و برادرم از من، ٥ سال كوچكتر بود....خوب به ياد دارم كه من ٧ ساله بودم و برادرم حدودا ٢ ساله ، كه يك روز من را در خانه پيش مادربزرگم گذاشتن و هرچي اصرار كردم كه منو هم با خودشون ببرن، مامان آروم در گوشم گفت:"نميشه بياي،داريم سجاد رو ميبريم كه بهش آمپول بزنيم!"

وقتي برگشتن،برادرم در آغوش بابا بود و دامن سفيد تنش بود! مادربزرگ خوشحال بود و قربون صدقه ي گريه و ناله هاي برادرم ميرفت و مُدام تبريك ميگفت!...كمي بعد مادربزرگ از آشپزخونه اسپند آورد و بي توجه به صداي گريه ي برادرم كه فرياد ميزد:"درد ميكنه!" با كلي قربون صدقه رفتن ميگفت:"پسرمون ديگه مرد شده!" دلم ميخواست سجاد رو بغل كنم كه از درد جاي آمپولش ديگه گريه نكنه،اما وقتي به طرفش رفتم،مامان بلافاصله دستم رو كشيد و منو عقب كشيد كه:"چيكار ميكني؟نميبيني درد داره؟نبينم داداشتو تو اين وضعيت اذيت كني!تا خوب نشده اصلا سمتش نرو!" دلم ميخواست سجاد گريه نكنه،دلم ميخواست اسباب بازي هامون رو بيارم و باهم بازي كنيم!

از صداي گريه هاي بي پايان سجاد،به اتاق رفتم و گوش هام رو با دست محكم گرفتم تا كمتر بشنوم و غصه بخورم!طولي نكشيد كه عمه ها و خاله ها،دايي ها و عموها و حتي همسايه ها،به خانه مان اومدن و هركدوم هديه اي براي سجاد مي آوردن!...حتي بابا بالاخره ماشين كنترلي آبي رنگي كه مدت ها به سجاد قول داده بود رو،براش خريد و به خونه آورد!يادم هست با ديدن اون همه هديه،دست مامان رو گرفتم و پرسيدم:"امروز تولد سجاده؟" و مامان به گفتن يك:"نَه!" بسنده كرد اما در سر من سوال هاي زيادي بود!

چرا تبريك ميگفتن؟چرا كادوهاي قشنگ براي سجاد مياوردن؟سجاد كه براي درد آمپول خونه رو،روي سرش گذاشته بود،پس چرا جايزه ميگرفت؟چرا سجاد دامن دخترونه پوشيده بود؟چرا بچه ها رو از نزديك شدن بهش منع كرده بودن؟....مدت ها گذشت!بعدها كه سجاد خوب شد،هروقت كار بدي ميكرد،بابا ميگفت:"اگه يه بار ديگه كار بد انجام بدي،ميبرمت پيش همون آقا دكتري كه گفت بايد دامن بپوشي!" و سجاد از ترس گريه ميكرد!

سال ها بعد فهميدم كه "ختنه" يعني چه!بزرگتر كه شدم،يك روز كه دل درد عجيبي داشتم و از درد به خودم ميپيچيدم و بابت چيزي كه در دستشويي ديده بودم،از ترس ميلرزيدم،مامان منو به اتاق بُرد،در رو بست و شروع كرد آهسته حرف زدن و گفتن اينكه خانوم شدم و اين خانوم شدن بايد مثل يك راز هميشه بين من و خودش،و يا در نهايت زن هاي ديگه،مثل يك راز باقي بمونه و برادر و پدرم هم،حق باخبر شدن از اين موضوع رو ندارن.

اون روز هرچي گذشت،خبري از مهمان و مهماني نشد كه نشد!خبري از جايزه ي خانم شدنم نبود كه نبود!خبري از عروسكي كه هميشه دلم ميخواست نشد!اما در عوض،بارها مامان بابت آداب درست نشستن،درست خوابيدن،درست توالت رفتن و...برام چشم و ابرو نازك كرد و اشاره كرد،مثل يك خانوم مودب باشم و در چگونگي رفتارم دقت كنم و من هرگز نفهميدم چرا خانم شدن يواشكي ست و مرد شدن در بوق و كَرنا ميشود؟!
امیدوارم با تغییر نوع نگرش و رفتارمون در تربیت فرزند و بخصوص فرزند دختر، باعث اینگونه تبعیض جنسیتی نشیم... 

کانال چهلسالگی

http://telegram.me/Iranianspa