⚖️ اعترافات
_نام و نام خانوادگی
_عرفان نظرآهاری
_اعتراف کن:
_جناب قاضی،من سطل زباله آتش زده ام. زباله ها از چند قرن پیش در سطل مانده بود. پسماند اعتقادات غلط، ته مانده های تفکرات پوسیده، باورهای بویناک، خانه بو گرفته بود، خیابان بو گرفته بود شهر بو گرفته بود. جایی برای دفن زباله ها نداشتیم، باز یافت بلد نبودیم، آتشش زدم.
_اتهاماتت اما بیش از اینهاست!
_بله، جناب قاضی محترم، شیشه هم شکسته ام، شیشه ای که دور زندگی ام کشیده بودند؛ مرا جدا می کرد از جهان، مرا جدا می کرد از زمان. شکستم و دستم به جهان مدرن خورد. شکستم و وارد قرن معاصر شدم.
-پرونده ات سنگین است، دو فقره اش اینها بود که گفتی، مابقی را اقرار کن!
_جناب قاضی، من سنگ هم زیاد پرتاب کرده ام. البته فقط به خواب آدم ها، نه به خودشان. در خواب گریه می کردند، می خواستم بیدارشان کنم که کابوس نبینند.
_شما بسیار بی جا کرده ای! دیگر چه کرده ای؟ حتما شعار هم داده ای؟
_نه جناب قاضی فقط شعور داشتم که آن هم مخفی بود.
-از بایگانی های قدیم فهمیدیم که خانواده ات هم سابقه دارند!
_بله، جناب قاضی پدرم شورشی بود، مادرم عاصی. پدرم گندم خورد، مادرم سیب چید. هر دو اخراجی اند. هر دو تبعیدی. خودم هم در تبعید به دنیا آمده ام.
_مرقوم کنید پایان دادرسی. متهمه بنا بر اقرار همه اتهامات خود را پذیرفت، متهم یا متهمه؟ مذکری یا مونث؟
_انسانم جناب قاضی
_ختم جلسه. ببریدش تا صدور حکم…
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚@erfannazarahari
⚖️#فلک_به_مردم_نادان_دهد_زمام_مراد
⚖️#تو_اهل_فضلی_و_دانش_همین_گناهت_بس
_نام و نام خانوادگی
_عرفان نظرآهاری
_اعتراف کن:
_جناب قاضی،من سطل زباله آتش زده ام. زباله ها از چند قرن پیش در سطل مانده بود. پسماند اعتقادات غلط، ته مانده های تفکرات پوسیده، باورهای بویناک، خانه بو گرفته بود، خیابان بو گرفته بود شهر بو گرفته بود. جایی برای دفن زباله ها نداشتیم، باز یافت بلد نبودیم، آتشش زدم.
_اتهاماتت اما بیش از اینهاست!
_بله، جناب قاضی محترم، شیشه هم شکسته ام، شیشه ای که دور زندگی ام کشیده بودند؛ مرا جدا می کرد از جهان، مرا جدا می کرد از زمان. شکستم و دستم به جهان مدرن خورد. شکستم و وارد قرن معاصر شدم.
-پرونده ات سنگین است، دو فقره اش اینها بود که گفتی، مابقی را اقرار کن!
_جناب قاضی، من سنگ هم زیاد پرتاب کرده ام. البته فقط به خواب آدم ها، نه به خودشان. در خواب گریه می کردند، می خواستم بیدارشان کنم که کابوس نبینند.
_شما بسیار بی جا کرده ای! دیگر چه کرده ای؟ حتما شعار هم داده ای؟
_نه جناب قاضی فقط شعور داشتم که آن هم مخفی بود.
-از بایگانی های قدیم فهمیدیم که خانواده ات هم سابقه دارند!
_بله، جناب قاضی پدرم شورشی بود، مادرم عاصی. پدرم گندم خورد، مادرم سیب چید. هر دو اخراجی اند. هر دو تبعیدی. خودم هم در تبعید به دنیا آمده ام.
_مرقوم کنید پایان دادرسی. متهمه بنا بر اقرار همه اتهامات خود را پذیرفت، متهم یا متهمه؟ مذکری یا مونث؟
_انسانم جناب قاضی
_ختم جلسه. ببریدش تا صدور حکم…
✍️#عرفان_نظرآهاری
📚@erfannazarahari
⚖️#فلک_به_مردم_نادان_دهد_زمام_مراد
⚖️#تو_اهل_فضلی_و_دانش_همین_گناهت_بس
🪞دشمن در آینه است
از هر طرف که می رویم به دشمن می رسیم!
شیر آب را که باز می کنیم، دشمن می چکد. گاز را که روشن می کنیم، دشمن شعله ور می شود. کولر را که می زنیم دشمن از شبکه هایش در می آید و از این اتاق به آن اتاق می چرخد. درِ یخچال را که باز می کنیم، می بینیم دشمن همه چیز را بلعیده است.
دشمن ساچمه می شود، می رود در چشم این و آن. دشمن گلوله می شود می خورد به پا و سر آدم ها. دشمن داروی اشتباه است، قطره قطره می رود در کلیه پیروز. دشمن گاز سمی است، مدرسه به مدرسه می گردد و از شُش های دختران تا نایشان بالا می رود.
دشمن می رود در تالاب، در دریاچه، در قنات، در سفره های زیر زمینی و همه را خشک می کند.
دشمن، درختان را قطع می کند. جنگل را بیابان می کند. هوا را آلوده می کند و اینجا و آنجا فرونشست و زلزله و سیل راه می اندازد.
دشمن برف می شود، جاده ها را می بندد. سنگ می شود، ریزش می کند. بهمن می شود و بی هوا خودش را می اندازد روی همه چیز.
دشمن برج می سازد، روی کوه، لب دریا، روی شالیزار و باغ و بوستان. دشمن دهانش بزرگ است و گرسنه است و هر چه می خورد، سیر نمی شود، چراگاه را با گوسفندانش می خورد. کوه را با کوهنوردانش، دریا را با کشتی هایش، کارخانه را با کارگرانش، شهر را با شهروندانش و زندگی را با آینده اش.
دشمن دست می کند در جیب مردم، پول هایشان را می دزدد، به مغازه ها می رود، بر چسب قیمت ها را عوض می کند، به جاده ها می رود و ماشین ها را به این طرف و آن طرف می زند.
دشمن کیسه بزرگی دارد که در آن خشکسالی و دروغ، تظاهر و تزویر، سنگ و سالوس و هزار و یک بیچارگی ریخته و هر که جا می رود آنها را روی سر ما می ریزد.
دشمن شبها به خوابمان می آید و وجب به وجب لای رویاهایمان کابوس می کارد.
دشمن بختک است، می افتد روی گلویمان در بیداری و ما چشم در چشمش می دوزیم، مفلوک و میخکوب.
دشمن، دوال پاست، روی کولمان می نشیند و پاهای طناب مانندش را دور تن و بدنمان می پیچد.
دشمن…، وای دشمن…
این دشمن که همه جا هست و هر کاری از او بر می آید، دیگر دشمن نیست، این دیو اژدها خدایی است، خشمگین و انتقامجو و قدرتمند و زیرک که از همه جهان ایران را و از همه مردمان، ایرانیان را برای کین کشی برگزیده است!
چه شوربخت مردمانی هستیم ما!
🪞
ای دوستِ دشمنْ دوستِ من! به آینه نگاه کن، دوست در آینه است، دشمن در آینه.
دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را می کشد…
✍️#عرفان_نظرآهاری
🪞@erfannazarahari
#دشمن_در_آینه_است
#دشمن_خویشیم_و_یار_آنکه_ما_را_می_کشد
از هر طرف که می رویم به دشمن می رسیم!
شیر آب را که باز می کنیم، دشمن می چکد. گاز را که روشن می کنیم، دشمن شعله ور می شود. کولر را که می زنیم دشمن از شبکه هایش در می آید و از این اتاق به آن اتاق می چرخد. درِ یخچال را که باز می کنیم، می بینیم دشمن همه چیز را بلعیده است.
دشمن ساچمه می شود، می رود در چشم این و آن. دشمن گلوله می شود می خورد به پا و سر آدم ها. دشمن داروی اشتباه است، قطره قطره می رود در کلیه پیروز. دشمن گاز سمی است، مدرسه به مدرسه می گردد و از شُش های دختران تا نایشان بالا می رود.
دشمن می رود در تالاب، در دریاچه، در قنات، در سفره های زیر زمینی و همه را خشک می کند.
دشمن، درختان را قطع می کند. جنگل را بیابان می کند. هوا را آلوده می کند و اینجا و آنجا فرونشست و زلزله و سیل راه می اندازد.
دشمن برف می شود، جاده ها را می بندد. سنگ می شود، ریزش می کند. بهمن می شود و بی هوا خودش را می اندازد روی همه چیز.
دشمن برج می سازد، روی کوه، لب دریا، روی شالیزار و باغ و بوستان. دشمن دهانش بزرگ است و گرسنه است و هر چه می خورد، سیر نمی شود، چراگاه را با گوسفندانش می خورد. کوه را با کوهنوردانش، دریا را با کشتی هایش، کارخانه را با کارگرانش، شهر را با شهروندانش و زندگی را با آینده اش.
دشمن دست می کند در جیب مردم، پول هایشان را می دزدد، به مغازه ها می رود، بر چسب قیمت ها را عوض می کند، به جاده ها می رود و ماشین ها را به این طرف و آن طرف می زند.
دشمن کیسه بزرگی دارد که در آن خشکسالی و دروغ، تظاهر و تزویر، سنگ و سالوس و هزار و یک بیچارگی ریخته و هر که جا می رود آنها را روی سر ما می ریزد.
دشمن شبها به خوابمان می آید و وجب به وجب لای رویاهایمان کابوس می کارد.
دشمن بختک است، می افتد روی گلویمان در بیداری و ما چشم در چشمش می دوزیم، مفلوک و میخکوب.
دشمن، دوال پاست، روی کولمان می نشیند و پاهای طناب مانندش را دور تن و بدنمان می پیچد.
دشمن…، وای دشمن…
این دشمن که همه جا هست و هر کاری از او بر می آید، دیگر دشمن نیست، این دیو اژدها خدایی است، خشمگین و انتقامجو و قدرتمند و زیرک که از همه جهان ایران را و از همه مردمان، ایرانیان را برای کین کشی برگزیده است!
چه شوربخت مردمانی هستیم ما!
🪞
ای دوستِ دشمنْ دوستِ من! به آینه نگاه کن، دوست در آینه است، دشمن در آینه.
دشمنِ خویشیم و یارِ آنکه ما را می کشد…
✍️#عرفان_نظرآهاری
🪞@erfannazarahari
#دشمن_در_آینه_است
#دشمن_خویشیم_و_یار_آنکه_ما_را_می_کشد
🌱من همچنان دانه می کارم
برزیگرم، دانه می کارم؛ در زمین، در آسمان، در قلب مردمان. اما آنجا که من دانه می کارم، خاک نمکین است و آب اندک است و کلاغان بسیار.
پس هر دانه پیش از آنکه جوانه کند یا کلاغی آن را می دزد، یا از تشنگی می میرد یا نمک سود خواهد شد.
باغبانم درخت می کارم؛ اما آنجا که من نهال می نشانم، توفان شبانروز می وزد و تبر فراوان است و آتش شاخه به شاخه دنبال درخت می گردد.
پس هر درخت که می کارم پیش از آنکه به بار بنشیند، یا توفانی آن را از ریشه به در می کشد، یا هزار دست، هزاران تبر می شود و یا آتش سرنوشتش را خاکستر می کند.
شاعرم می خواهم شور و شادی و شیرینی را در قلب ها بکارم، اما آنجا که منم هوایش سنگین است و اندوه غباری است که روی هر پیراهنی می نشیند و سوگ، سمی است که ذره ذره شش های زندگی را خراش می دهد. پس شعر از دستم می افتد، شور از دستم می افتد و شیرینی هم.
🌱
فردا روز درختکاری است، ای خاک شوره، ای آب اندک، ای کلاغ، ای توفان، ای تبر، ای آتش، ای اندوه، ای سوگ، ای سم!
من همچنان دانه می کارم …
✍️#عرفان_نظرآهاری
🍃@erfannazarahari
🌈#کیان_پسری_بود_که_درخت_می_کاشت
🌳#روز_درختکاری
🌿#نهال_کیان_باغ_خواهد_شد
🌱#من_همچنان_دانه_می_کارم
برزیگرم، دانه می کارم؛ در زمین، در آسمان، در قلب مردمان. اما آنجا که من دانه می کارم، خاک نمکین است و آب اندک است و کلاغان بسیار.
پس هر دانه پیش از آنکه جوانه کند یا کلاغی آن را می دزد، یا از تشنگی می میرد یا نمک سود خواهد شد.
باغبانم درخت می کارم؛ اما آنجا که من نهال می نشانم، توفان شبانروز می وزد و تبر فراوان است و آتش شاخه به شاخه دنبال درخت می گردد.
پس هر درخت که می کارم پیش از آنکه به بار بنشیند، یا توفانی آن را از ریشه به در می کشد، یا هزار دست، هزاران تبر می شود و یا آتش سرنوشتش را خاکستر می کند.
شاعرم می خواهم شور و شادی و شیرینی را در قلب ها بکارم، اما آنجا که منم هوایش سنگین است و اندوه غباری است که روی هر پیراهنی می نشیند و سوگ، سمی است که ذره ذره شش های زندگی را خراش می دهد. پس شعر از دستم می افتد، شور از دستم می افتد و شیرینی هم.
🌱
فردا روز درختکاری است، ای خاک شوره، ای آب اندک، ای کلاغ، ای توفان، ای تبر، ای آتش، ای اندوه، ای سوگ، ای سم!
من همچنان دانه می کارم …
✍️#عرفان_نظرآهاری
🍃@erfannazarahari
🌈#کیان_پسری_بود_که_درخت_می_کاشت
🌳#روز_درختکاری
🌿#نهال_کیان_باغ_خواهد_شد
🌱#من_همچنان_دانه_می_کارم
Telegram
attach 📎
من انسانم، اختیارم آرزوست!
#عرفان_نظرآهاری
ماندن پشت هزار و یک در بسته اندوه میآورد، بیچارگی میآورد، خشم میآورد؛ و خشم و اندوه و بیچارگی که به هم بیامیزد جنون میآورد.
اختیار را که از آدم بگیرند یعنی انسانیتش را از او گرفتهاند، قیمتیترین داراییاش را و انسانی که انسانیتش از او ستانده شود، دیگر چه فرق میکند با خشت و خاک و خاکستر؟
عشق را باید تعارف کرد. معرفت را باید تعارف کرد. دین را هم باید تعارف کرد. یکی بر میدارد، یکی هم بر نمیدارد.
هر چیز قشنگی که اجباری بشود، زشت میشود. بهشتی که کشانکشان آدم را به آن ببرند، دیگر جهنم است.
آدمها انسانیت را باید انتخاب کنند. عشق را باید انتخاب کنند. خدا و دین و پیغمبر را باید انتخاب کنند.
هیزم اجبارها روی هم که تلنبار بشود، انبار باروت حسرت و حرمان است. کبریتِ غضبِ «زندگیام کو»، یک روز این هیزمها را شعلهور میکند.
ما الان آنجاییم؛ کنار تل هیزم اجبارها، کنار زندگیهای نزیستهای که دارند دود میشوند،
کنار فریاد من انسانم، اختیارم آرزوست.
#حق_انتخاب
@hooreechannel
@DevelopmentSc
✔️ کانال «مدرسه توسعه»
#عرفان_نظرآهاری
ماندن پشت هزار و یک در بسته اندوه میآورد، بیچارگی میآورد، خشم میآورد؛ و خشم و اندوه و بیچارگی که به هم بیامیزد جنون میآورد.
اختیار را که از آدم بگیرند یعنی انسانیتش را از او گرفتهاند، قیمتیترین داراییاش را و انسانی که انسانیتش از او ستانده شود، دیگر چه فرق میکند با خشت و خاک و خاکستر؟
عشق را باید تعارف کرد. معرفت را باید تعارف کرد. دین را هم باید تعارف کرد. یکی بر میدارد، یکی هم بر نمیدارد.
هر چیز قشنگی که اجباری بشود، زشت میشود. بهشتی که کشانکشان آدم را به آن ببرند، دیگر جهنم است.
آدمها انسانیت را باید انتخاب کنند. عشق را باید انتخاب کنند. خدا و دین و پیغمبر را باید انتخاب کنند.
هیزم اجبارها روی هم که تلنبار بشود، انبار باروت حسرت و حرمان است. کبریتِ غضبِ «زندگیام کو»، یک روز این هیزمها را شعلهور میکند.
ما الان آنجاییم؛ کنار تل هیزم اجبارها، کنار زندگیهای نزیستهای که دارند دود میشوند،
کنار فریاد من انسانم، اختیارم آرزوست.
#حق_انتخاب
@hooreechannel
@DevelopmentSc
✔️ کانال «مدرسه توسعه»