🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
368 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
Forwarded from پیوند نگار
#سطح_سواد_و_دانش_ادبی_نمایندگان_مجلس_ما چنین است.

نماینده سقز در مجلس شعر معروف نیما یوشیج رو به سهراب سپهری نسبت میده😐

لااقل یک سرچ در نت میکرد متوجه میشد .

حال این نمایندگان در این وضعیت بحرانی، چه برای تفریح به تعطیلات تابستانی بروند و مردم رو به حال خود رها کنند، و چه بمانند در مجلس چرت بزنند و چرت بگویند چه تغییری حاصل میشود ؟

اما بهتر است همه این مسئولان ناکارآمد با هم به تعطیلات همیشگی بروند تا مردم مشکلاتشان را خود حل کنند.

#این_بهترین_راه_حل_هست .


و اما شعر بجای #نیما_یوشیج:

👇👇

ای آدمها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید
از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان

*


آی آدمها! که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان برتن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان، بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدمها!
او ز راه مرگ، این کهنه جهان را باز می پاید
میزند فریاد و امید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام، در کار تماشایید!

*

موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده، بس مدهوش
می رود نعره زنان؛ وین بانگ باز از دور می آید:
"آی آدمها!"
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
"آی آدمها!"...

" #نیما_یوشیج"
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#محمد_علی_اسفندیاری
( #نیما_یوشیج )
پدر شعر نو ایران

زاده ۲۱ آبان ۱۲۷۶ در دهکده یوش بخش بلده از توابع شهرستان نور استان مازندران .

درگذشت ۱۳ دی ۱۳۳۸

🔹 بمناسبت در گذشت نیما شعر افسانه ای او را با صدای احمد #شاملو تقدیمتان میکنم

«آی آدمها »
Forwarded from پیوند نگار
🎂 بمناسبت درگذشت شاعر آزاد سرای میهن و بنیانگذار شعرنو ایران

از بزرگمردان برکشیده در دوران رشد و شکوفایی شعر و ادب میهنمان ایران

#نیما_یوشیج


بخشی از شعر #مرغ_آمین:

....

داستان از درد می رانند مردم.
در خیال استجابتهای روزانی
مرغ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم.

زیر باران نواهایی که می گویند:
" باد رنج ناروای خلق را پایان."
( و به رنج ناروای خلق هر لحظه می افزاید.)

مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
بانگ برمی دارد:
" آمین!
باد پایان رنجهای خلق را با جانشان در کین
وز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
و به نام رستگاری دست اندر کار
و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش."

خلق می گویند:
" آمین!
در شبی اینگونه با بیداش آیین.
رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!
و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی.
هر که را ـــ ای آشناپرورـــ ببخشا بهره از روزی که می جوید."
 
" رستگاری روی خواهد کرد
و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد." مرغ می گوید.

خلق می گویند:
" اما آن جهانخواره
( آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر."
مرغ می گوید:
" در دل او آرزوی او محالش باد."
خلق می گویند:
" اما کینه های جنگ ایشان در پی مقصود
همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش."
 
مرغ می گوید:
" زوالش باد!
باد با مرگش پسین درمان
نا خوشیّ آدمی خواری.
وز پس روزان عزت بارشان
باد با ننگ همین روزان نگونسازی!" 

خلق می گویند:
" اما نادرستی گر گذارد
ایمنی گر جز خیال زندگی کردن
موجبی از ما نخواهد و دلیلی برندارد.
ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
بر سر ما باز زندانی
و اسیری را بود پایان.
و رسد مخلوق بی سامان به سامانی."
مرغ می گوید:
" جدا شد نادرستی."

خلق می گویند:
" باشد تا جدا گردد."
 
مرغ می گوید:
" رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود." 

خلق می گویند:
" باشد تا رها گردد."

مرغ می گوید:
" به سامان بازآمد خلق بی سامان
و بیابان شب هولی
که خیال روشنی می برد با غارت
و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
و درون تیرگیها، تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
این زمان مانند زندانهایشان ویران
باغشان را در شکسته.
و چو شمعی در تک گوری
کور موذی چشمشان در کاسه ی سر از پریشانی.
هر تنی زانان
از تحیّر بر سکوی در نشسته. 
و سرود مرگ آنان را تکاپوهایشان ( بی سود) اینک می کشد در گوش."
 

خلق می گویند:
" بادا باغشان را، درشکسته تر
هر تنی زانان،جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
وز سرود مرگ آنان، باد
بیشتر بر طاق ایوانهایشان قندیلها خاموش."
" بادا!" یک صدا از دور می گوید
و صدایی از ره نزدیک،
 اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده:
" این، سزای سازگاراشان
باد، در پایان دورانهای شادی
از پس دوران عشرت بار ایشان."

مرغ می گوید:
" این چنین ویرانگیشان، باد همخانه
با چنان آبادشان از روی بیدادی."
" بادشان!" ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
" باد آمین!
و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!"
" باد آمین!
و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!"
" آمین! آمین!"
و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
هر خیال کج که خلق خسته را با آن نخواها نیست.
و در زندان و زخم تازیانه های آنان می کشد فریاد:
 " اینک در و اینک زخم"
( گرنه محرومی کجیشان را ستاید
ورنه محرومی بخواه از بیم زجر و حبس آنان آید)
" آمین!
در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
بسته لب بودند
و بدان مقبول
و نکویان در تعب بودند."
" آمین! 

در حساب روزگارانی
کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می ک

ردند
و به پاس خدمت و سودایشان تاریک
چشمه های روشنایی کور می کردند."
" آمین!" 

" با کجی آورده های آن بداندیشان
که نه جز خواب جهانگیری از آن می زاد
این به کیفر باد!"
" آمین!" 

" با کجی آورده هاشان شوم
که از آن با مرگ ماشان زندگی آغاز می گردید
و از آن خاموش می آمد چراغ خلق."
" آمین!"

" با کجی آورده هاشان زشت
که از آن پرهیزگاری بود مرده
و از آن رحم آوری واخورده."
" آمین!" 

" این به کیفر باد
با کجی آورده شان ننگ
که از آن ایمان به حق سوداگران را بود راهی نو، گشاده در پی سودا.
و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا."
" آمین! آمین!" 

و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
( چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آنگه گم)
مرغ آمین گوی
دور می گردد
از فراز بام
در بسیط خطّه ی آرام، می خواند خروس از دور
می شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
وز بر آن سرد دوداندود خاموش
هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.
#میگریزد_شب.
#صبح_میآید.