Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
فلسفه_قدیم_و_جدید_غرب
قسمت ششم
اکنون می توان به تمایزات بین ارسطو و افلاطون بهتر و بیشتر پی برد؛
برخلاف افلاطون با ارسطو صور الهی موجودات تبدیل میشود به یک " کلی و از طریق عمل منطقی انتزاع ساخته منطقی که جای آن ذهن انسان است" میشود.
یعنی انسان هنگامی که به دنیا می آید اندک اندک اطرافیان را می بیند اشیاء را می بیند جهان بیرون را مشاهده می کند و کم کم مفاهیمی مثل پدر، مادر، زن، مرد، و ... در ذهن او ساخته می شود.
برخلاف افلاطون، برای ارسطو این کلی هیچ گونه وجه قدسی ندارد و کاملا بشری و سکولار ( نه به معنای ضد دینی) است و این کلی حاصل فعالیت ذهن بشری است و دیگر معرفت رابطه ای با امر فدسی ندارد!
به این معنا فلسفه ی ارسطو کاملا سکولار می شود.
در این تلقی خداوند همان متحرکی است که همان اول جهان را حرکت میدهد و سپس این رابطه منقطع می گردد!
سویه هایی از اومانیستی شدن تفکر را می شود از همین جا مشاهده کرد!
در ارسطو دیالکتیک صرفا مفهومی است بر اساس قیاس درست!
برخلاف افلاطون که از دیالکتیک یک سر درونی مراد می کرد!
در نظر ارسطو دیالکتیک، تنها مفهومی است که بر طبق قیاس، میتوانیم به
وسیله ی آن به شناخت قطعی برسیم.
در نظر افلاطون مثل مبادی عالیه اشیاء می باشد اما در ارسطو تبدیل می شود به صورت و صرفا مفاهیم منطقی !
دانش شاهانه یا حکمت اولی که از افلاطون ترجمه شده است نیز اشاره به
همین مساله دارد (سو گیری درونی به سمت عالم حقیقت) یعنی سیر وجودی داشتن.
پس در افلاطون مُثُل چیزی فراتر از مفاهیم و الفاظ اند؛ اما در ارسطو مفاهیم ساخته شده و اهمیت پیدا می کنند
بنابراین می بینیم که #کیفیت برای گذشتگان بسیار اهمیت داشته است، (در
نظر سقراط و افلاطون) اما در فلسفه ی جدید بر خلاف فلسفه ی قدیم، این #کمیت است که اهمیت پیدا می کند.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
فلسفه_قدیم_و_جدید_غرب
قسمت ششم
اکنون می توان به تمایزات بین ارسطو و افلاطون بهتر و بیشتر پی برد؛
برخلاف افلاطون با ارسطو صور الهی موجودات تبدیل میشود به یک " کلی و از طریق عمل منطقی انتزاع ساخته منطقی که جای آن ذهن انسان است" میشود.
یعنی انسان هنگامی که به دنیا می آید اندک اندک اطرافیان را می بیند اشیاء را می بیند جهان بیرون را مشاهده می کند و کم کم مفاهیمی مثل پدر، مادر، زن، مرد، و ... در ذهن او ساخته می شود.
برخلاف افلاطون، برای ارسطو این کلی هیچ گونه وجه قدسی ندارد و کاملا بشری و سکولار ( نه به معنای ضد دینی) است و این کلی حاصل فعالیت ذهن بشری است و دیگر معرفت رابطه ای با امر فدسی ندارد!
به این معنا فلسفه ی ارسطو کاملا سکولار می شود.
در این تلقی خداوند همان متحرکی است که همان اول جهان را حرکت میدهد و سپس این رابطه منقطع می گردد!
سویه هایی از اومانیستی شدن تفکر را می شود از همین جا مشاهده کرد!
در ارسطو دیالکتیک صرفا مفهومی است بر اساس قیاس درست!
برخلاف افلاطون که از دیالکتیک یک سر درونی مراد می کرد!
در نظر ارسطو دیالکتیک، تنها مفهومی است که بر طبق قیاس، میتوانیم به
وسیله ی آن به شناخت قطعی برسیم.
در نظر افلاطون مثل مبادی عالیه اشیاء می باشد اما در ارسطو تبدیل می شود به صورت و صرفا مفاهیم منطقی !
دانش شاهانه یا حکمت اولی که از افلاطون ترجمه شده است نیز اشاره به
همین مساله دارد (سو گیری درونی به سمت عالم حقیقت) یعنی سیر وجودی داشتن.
پس در افلاطون مُثُل چیزی فراتر از مفاهیم و الفاظ اند؛ اما در ارسطو مفاهیم ساخته شده و اهمیت پیدا می کنند
بنابراین می بینیم که #کیفیت برای گذشتگان بسیار اهمیت داشته است، (در
نظر سقراط و افلاطون) اما در فلسفه ی جدید بر خلاف فلسفه ی قدیم، این #کمیت است که اهمیت پیدا می کند.
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تفاوت_فلسفه_قدیم_و_فاسفه_جدید
قسمت هفتم
#کمیت_چیست؟
کمیت همان عالم ناحقیقتی است که افلاطون می گفت،
همان عالم محسوسات، عالم ماده،
کمیت در واقع اوصاف همین عالم را بیان می کند.
کمیت برخلاف عالم حقیقت یا مثل افلاطونی، حالت ثابت و لایتغیر ندارد و مدام در حال تغییر است، کاستی و فزونی بر میدارد.
برای همین هم هست که متفکری مثل #ژان_وال (به نقل مضمونی از عبدالکریمی در متافیزیک) می گوید که "خیر برای افلاطون، اهمیت داشته است (که این خیر کیفیت تلقی می شده است) اما کمیت برای او اهمیت چندانی نداشت چرا که تغییر پذیر بود برخلاف کیفیت که هیچ وجه تن به تغییر نمی داد.
عنوان بعدی در رابطه با مفهوم " #شر " می باشد
در نظر سقراط و افلاطون، خیر عین دانای تلقی میشد و اما در نظر ارسطو چنین نبود، او دانایی را عین خیر و جهل را عین شر تلقی نمی کرد، ارسطو به وحدت بین علم خیر و جهل و رذیلت قائل نشد.
نکته ی دیگری که ژان وال اشاره می کند در رابطه با #نفس می باشد،
عبدالکریمی در متافیزیک به نقل از ژان وال نقل می کند که خود ژان وال آن مطلب را از #برگسون گرفته است و آن هم اینکه:
در تلقی افلاطون، مُثُل در قیاس با نفس، در نسبت با نفس، در مرتبه ای بالاتر قرار می گیرد، در نظر افلاطون، معرفت یعنی رسیدن به مُثُل!
برای همین خاطر است که گفته می شود فلسفه و معرفت در نزد افلاطون یعنی یک نوع ارتقاء یک نوع سیر وجودی، دست پیدا کردن به عالم حقیقت، دیالکتیک در نزد افلاطون یعنی همین حکمت اولی، به حقیقت نزدیک تر شدن، سیر درونی و وجودی داشتن، و نه صرفا مفاهیم انتزاعی !
به تعبیر دیگر وقتی می گوییم که افلاطون به ثبات و لایتغیر بودن اموری مثل اخلاق و زیبایی و هنر و عدالت معتقد است بدین معنا است که این ما هستیم که باید تابع اخلاق و زیبایی و هنر و عدالت باشیم و نه آن ها تابع ما ؛
اما بر خلاف دیدگاه سقراط و افلاطون، تاریخ فلسفه ی سیر عکسی داشته است.
یعنی برخلاف نظر افلاطون که معتقد بود که این ما هستیم که باید تابع حقیقت، زیبایی، عدالت، خیر، نیکی، اخلاق، باشیم، در فلسفه ی جدید این انسان است که زیبایی را خلق می کند، خیر را می آفریند، به چه معنا؟
به این معنا که هر چه را که انسان پسندید، می شود زیبا یا خیر و یا عدالت، وگرنه بالذات هیچ گونه زیبایی و خیر و نیکی ای وجود ندارد.
اکنون می توانیم معنا سوبجکتویته یا سوبجکتیویسمی بودن یا شدن تاریخ
فلسفه ی غرب را بیشتر فهم کنیم، چنانکه در فلسفه ی دکارت نیز بر آن تاکید و تکیه شده است، هر چقدر که در تاریخ فلسفه ی غرب جلوتر می آییم قلمروهای سوژه پیشرفت کرده (به این معنایی که ذکر شد) و از قلمروهای ابژه کاسته می شود
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تفاوت_فلسفه_قدیم_و_فاسفه_جدید
قسمت هفتم
#کمیت_چیست؟
کمیت همان عالم ناحقیقتی است که افلاطون می گفت،
همان عالم محسوسات، عالم ماده،
کمیت در واقع اوصاف همین عالم را بیان می کند.
کمیت برخلاف عالم حقیقت یا مثل افلاطونی، حالت ثابت و لایتغیر ندارد و مدام در حال تغییر است، کاستی و فزونی بر میدارد.
برای همین هم هست که متفکری مثل #ژان_وال (به نقل مضمونی از عبدالکریمی در متافیزیک) می گوید که "خیر برای افلاطون، اهمیت داشته است (که این خیر کیفیت تلقی می شده است) اما کمیت برای او اهمیت چندانی نداشت چرا که تغییر پذیر بود برخلاف کیفیت که هیچ وجه تن به تغییر نمی داد.
عنوان بعدی در رابطه با مفهوم " #شر " می باشد
در نظر سقراط و افلاطون، خیر عین دانای تلقی میشد و اما در نظر ارسطو چنین نبود، او دانایی را عین خیر و جهل را عین شر تلقی نمی کرد، ارسطو به وحدت بین علم خیر و جهل و رذیلت قائل نشد.
نکته ی دیگری که ژان وال اشاره می کند در رابطه با #نفس می باشد،
عبدالکریمی در متافیزیک به نقل از ژان وال نقل می کند که خود ژان وال آن مطلب را از #برگسون گرفته است و آن هم اینکه:
در تلقی افلاطون، مُثُل در قیاس با نفس، در نسبت با نفس، در مرتبه ای بالاتر قرار می گیرد، در نظر افلاطون، معرفت یعنی رسیدن به مُثُل!
برای همین خاطر است که گفته می شود فلسفه و معرفت در نزد افلاطون یعنی یک نوع ارتقاء یک نوع سیر وجودی، دست پیدا کردن به عالم حقیقت، دیالکتیک در نزد افلاطون یعنی همین حکمت اولی، به حقیقت نزدیک تر شدن، سیر درونی و وجودی داشتن، و نه صرفا مفاهیم انتزاعی !
به تعبیر دیگر وقتی می گوییم که افلاطون به ثبات و لایتغیر بودن اموری مثل اخلاق و زیبایی و هنر و عدالت معتقد است بدین معنا است که این ما هستیم که باید تابع اخلاق و زیبایی و هنر و عدالت باشیم و نه آن ها تابع ما ؛
اما بر خلاف دیدگاه سقراط و افلاطون، تاریخ فلسفه ی سیر عکسی داشته است.
یعنی برخلاف نظر افلاطون که معتقد بود که این ما هستیم که باید تابع حقیقت، زیبایی، عدالت، خیر، نیکی، اخلاق، باشیم، در فلسفه ی جدید این انسان است که زیبایی را خلق می کند، خیر را می آفریند، به چه معنا؟
به این معنا که هر چه را که انسان پسندید، می شود زیبا یا خیر و یا عدالت، وگرنه بالذات هیچ گونه زیبایی و خیر و نیکی ای وجود ندارد.
اکنون می توانیم معنا سوبجکتویته یا سوبجکتیویسمی بودن یا شدن تاریخ
فلسفه ی غرب را بیشتر فهم کنیم، چنانکه در فلسفه ی دکارت نیز بر آن تاکید و تکیه شده است، هر چقدر که در تاریخ فلسفه ی غرب جلوتر می آییم قلمروهای سوژه پیشرفت کرده (به این معنایی که ذکر شد) و از قلمروهای ابژه کاسته می شود
🆔👉 @iran_novin1