🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
372 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#فلسفه_قدیم_و_جدید_غرب

قسمت چهارم

#عنوان_سوم، کمیت و کیفیت می باشد.

فلاسفه ی قدیم، چنانچه ملاحظه کردیم، بر فرازمانی و ازلیت و ابدیت، و نیز امر متناهی، اهمیت و ارزش بیشتری در نسبت با زمان مند بودن و نامتناهی بودن، قائل می شدند.
اما فلاسفه ی جدید بر خلاف فلاسفه ی قدیم، تاکیدشان بر امر متناهی و توجهشان بر زمان مند بودن جلب می شود.
رفته رفته در نزد فلاسفه ی جدید، همان طور که به تاثیر از مسیحیت زمان مند بودن اهمیت پیدا می کند، در همان سبک و سیاق نیز، متناهی بودن و نیز کمیت اهمیت پیدا می کند.
یعنی برخلاف فلاسفه ی قدیم که بر فرازمانی و کیفیت توجه بیشتری داشتند، فلاسفه ی جدید بر زمان مند بودن و کمیت، اهمیت و ارزش قائل
می شدند.
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، فلاسفه ی گذشته من جمله افلاطون، ارزشی برای جزئیات به جهت شناختن آنان قائل نبود، چرا که آنان اموری محسوس و ملموس بودند و امور محسوس و ملموس مدام در معرض تغییر اند و رو به انقراض و زایل شدن دارند و ثابت و لایتغیر نمی باشند.
در برابر این زوال پذیری امور محسوس و ملموس، در نظر گذشتگان، برخی امور ثابت و لایتغیر بودند. از آن جمله می توان #امر_خیر یا #عمل_خیر اشاره کرد
برای گذشتگان چیزی که اهمیت داشت، #کیفیت بود، یعنی برای آنان کیفیت یک امر اهمیت داشت و نه کمیت آن، چرا که کمیت در معرض تغییر است، حالت یکسان و ثابتی ندارد، کمی و کاستی بر میدارد، اما برعکس کیفیات چنین نیستند(در نظر افلاطون) فی المثل "خیر" یک امر غیر کمی است، کمی نیست و در نتیجه غیر قابل تغییر می باشد، خیر همیشه خیر است، خیر هیچ گاه شر نمی شود همیشگی است و فزونی و کاستی نیز بر نمیدارد یعنی تغییر نمی کرد و یک امر صریح می باشد.
خیر در نظر گذشتگان (افلاطون) عین آگاهی یا دانایی تلقی می شده است
و در مقابل جهل و نادانی و نا آگاهی قرار می گرفت، که این جهل و نادانی
"شر" تعبیر می شد.
به بیان دیگر دانایی مساوی بود با خیر یا فضیلت و جهل مساوی بود با شر و نا فضیلت
دانایی = خیر
جهل = شر
( البته ارسطو این مساله را نمی پذیرفت یعنی وحدت فضیلت و علم و رذیلت و نادانی را برخلاف افلاطون، قبول نداشت، او میگفت من میدانم که فی المثل ناسزا گفتن زشت و قبیح است، اما می گویم، من میدانم که کشتن دیگری زشت و قبیح است تجاوز به دیگران زشت و قبیح است اما می کشم و تجاوز هم می کنم، یعنی با این که میدانم اما باز انجامش می دهم، و لذا در نظر ارسطو علم مساوی با فضیلت نبود و خیر نیز مساوی با دانایی نبود چرا که انسان گاه چیزی را میداند و به آن کاملا آگاهی و اشراف هم دارد اما برخلافش عمل می کند .
پس علم مساوی با خیر نمیباشد و هیچ گونه وحدتی میان آن دو وجود ندارد، به همین جهت ارسطو فضیلت را خویشتن داری تلقی می کرد، و نه صرف علم داشتن، و رذیلت را نیز عدم خویشتن داری تعبیر می کرد. پس در نظر ارسطو؛ فضیلت و یا
خیر = خوشتن داری
رذیلت = عدم خویشتن داری
( اما برخلاف ارسطو که رذیلت را مساوی با افسار نفس را دست نداشتن و خویشتن داری نکردن و به علم و آگاهی عمل نکردن بود یعنی هیچ گونه وحدتی بین علم و دانایی و خیر و نادانی و رذیلت قائل نمیشد در نظر سقراط و افلاطون، بین این هردو وحدت بود، یعنی افلاطون و سقراط این امور را ( یعنی علم و خیر و جهل و رذیلت و در کل نفس انسان را) تجزیه نمی کردند آنان بین خیر و علم و رذیلت و جهل تفکیکی قائل نمی شدند و انسان را در کلیت اش فهم می کردند.
یعنی در نظر سقراط و افلاطون، فضیلت یا خیر عین معرفت (دانایی) تلقی می شده است و این آگاهی و دانایی و معرفت را عین خویشتن داری می
فهمیدند.
🆔👉 @iran_novin1