Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتيين_باليبار
☆1
#مقدمه_مترجم :
در 20 سال گذشته، خصوصا بعد از حملات يازده سپتامبر، صدها مرز جديد در سراسر جهان پديدار شد:
کيلومترها سيمخاردار جديد و ديوارهاي امنيتي بتني، بازداشتگاههاي دريايي متعدد، بانکهاي اطلاعاتي گذرنامههاي بيومتريک، ايستهاي بازرسي در مدارس، فرودگاهها و کنار جادهها در سراسر دنيا.
هيچ يک از اين مرزها نه به صورت طبيعي و خودبهخودي به وجود آمدهاند و نه خنثي يا ايستا هستند، بلكه به شكل تاريخي به وجود ميآيند، امري حادث، سياسي و پديدههايي فعالاند.
مرزها جايياند كه قدرتها از آنجا آغاز ميشود.
چنين نيست كه قدرت حاكميت هر قلمروي از مكاني به نام پايتخت به مرزهاي آن قلمرو برسد.
وقتي حاكميت دولتي تصميم ميگيرد جمعيتي را حذف كند يا بپذيرد، مرزهاي آن به حدود سياست بدل ميشوند.
بنابراين همهی مرزها اولين و مهمترين جايياند كه مردم و زندگي روزمرهشان از آنجا آغاز ميشود و تمام وجوه حيات اجتماعي و سياسي آنها را در برميگيرد.
با اينحال، سخت بتوان گفت، اگر نگوييم نميتوان، که اين مرزها دقيقن کجا قرار دارند.
براي مثال، تکهکاغذي را تصور کنيد که از وسط به دو نيم تقسيم شده است.
محل دقيق پارهشدن کاغذ، مرز ميان دو تکه کاغذ، نه روي لبه تکه کاغذ سمت چپي است و نه راستي.
بعد از پارگي کاغذ محال است بتوان اين خط را نشان داد. گويي اصلن وجود نداشته. اما همين خط کاغذ را از هم جدا و از آن دو تکه کاغذ ساخته است.
به همين اعتبار بايد پرسيد مرز بين دو ملت-دولت دقيقن کجاست؟ بيرون اين کشور است يا درون آن کشور؟ تقريبن غيرممکن است به اين سؤال پاسخ داد.
در قرني که کمتر از دو دهه از آن ميگذرد همهی مواردي که ميتواند مرزهاي يک کشور را به چالش بکشد اتفاق افتاده:
جنگ، حضور تودهاي بيدولتها و استقلالطلبي.
مردم بيشتر مناطق جهان پيامدهاي هر سه لحظه، عطش دولتها براي سلطه بر مردمان جهان و تلاش براي نقض حقوق آنان را تمام و کمال در زندگي عادي خود تجربه کردهاند:
حملات يازده سپتامبر، جنگهاي مستقيم و نيابتي در عراق، افغانستان، ليبي، سوريه، يمن و جاهاي ديگر، حضور انبوه پناهجويان پشت دروازههاي اتحاديهی اروپا و کف اقيانوسهاي هند، اطلس و درياي مديترانه، جدايي کريمه و به تازگي نيز تلاش براي جدايي کاتالونيا از اسپانيا، اقليم کردستان از عراق و دو ناحيه ونتو و لومباردي از ايتاليا.
اينک ديگر کسي ترديد ندارد که ما در جهان مرزها زندگي ميکنيم.
پس بايد فهميد مرز چيست؟
اتيين باليبار در مقالهی حاضر ميکوشد به اين پرسش پاسخ دهد. دقيقتر بگوييم، ميکوشد نشان دهد که نميتوان به اين پرسش پاسخ داد و بايد از اين فرصت استفاده کرد.
اين مقاله متن سخنراني باليبار در نشستي در دانشگاه ژنو به سال 1993 است که نخست به زبان فرانسه (1997) و سپس ترجمهی انگليسياش در کتاب «سياست و آن صحنه ديگر» (2002) منتشر شد.
با اينکه در جاي جاي مقاله اشاراتي به اوضاع و احوال دهه 90 اروپا به چشم ميخورد تحليل باليبار از مقولهی مرز، بهخصوص در پسزمينه بحران مهاجران، همچنان به کار ميآيد و آن ساختار نظري که در اين مقاله بنا ميکند در مقالات و آثار بعدي او در اين زمينه همچنان استفاده ميشود.
«ميتوان يک شهروند بود يا يک آدم بيدولت، ولي نميتوان يک مرز بود»
آندره گرين، جنون پنهان، ص 107
#يک_مرز_چيست؟
پاسخ سر راستي به اين سؤال وجود ندارد. چرا؟
چون عليالاصول نميتوان براي مرز، ذاتي تصور کرد که در هر زمان و مکاني، در هر مقياس مادي و دورهی زماني صادق باشد و به يک شيوهی واحد تمام تجربيات فردي و جمعي را در برگيرد. واضح است که مرزهاي سلطنت اروپايي در قرن هجدهم، دوراني که مفهوم جهانوطنگرايي ضرب شد، کمترين وجه اشتراکي با مرزهاي پيمان شينگن ندارد که اکنون به شدت تحکيم ميشوند،
بگذريم از مرزهاي امپراطوري روم.
همچنين بر کسي پنهان نيست که نميتوانيد به همان طريقي که با گذرنامهی «اروپايي» از مرز فرانسه و سوئيس يا سوئيس و ايتاليا رد ميشويد با گذرنامهی يوگسلاوي سابق نيز از اين مرزها عبور کنيد.
با اينحال همين که نميتوان پاسخي سرراست به اين پرسش داد خود فرصت مغتنمي است ولو اينکه بهلحاظ نظري قضيه را پيچيدهتر کند.
زيرا اگر بايد جهان ناپايداري را بشناسيم که در آن زندگي ميکنيم، به مفاهيم پيچيده نياز داريم.
به عبارت ديگر، مفاهيم ديالکتيکي.
چهبسا بايد مسائل را پيچيده کرد و اگر بايد براي تغيير جنبههاي غيرقابل قبول و تحملناپذير جهان بکوشيم يا در برابر تغييراتي مقاومت کنيم که در جهان رخ ميدهد و بهعنوان تغييرات ناگزير به خورد ما ميدهند، بايد سادگي کاذب برخي مفاهيم واضح و بديهي را از بين برد.
ادامه دارد...
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتيين_باليبار
☆1
#مقدمه_مترجم :
در 20 سال گذشته، خصوصا بعد از حملات يازده سپتامبر، صدها مرز جديد در سراسر جهان پديدار شد:
کيلومترها سيمخاردار جديد و ديوارهاي امنيتي بتني، بازداشتگاههاي دريايي متعدد، بانکهاي اطلاعاتي گذرنامههاي بيومتريک، ايستهاي بازرسي در مدارس، فرودگاهها و کنار جادهها در سراسر دنيا.
هيچ يک از اين مرزها نه به صورت طبيعي و خودبهخودي به وجود آمدهاند و نه خنثي يا ايستا هستند، بلكه به شكل تاريخي به وجود ميآيند، امري حادث، سياسي و پديدههايي فعالاند.
مرزها جايياند كه قدرتها از آنجا آغاز ميشود.
چنين نيست كه قدرت حاكميت هر قلمروي از مكاني به نام پايتخت به مرزهاي آن قلمرو برسد.
وقتي حاكميت دولتي تصميم ميگيرد جمعيتي را حذف كند يا بپذيرد، مرزهاي آن به حدود سياست بدل ميشوند.
بنابراين همهی مرزها اولين و مهمترين جايياند كه مردم و زندگي روزمرهشان از آنجا آغاز ميشود و تمام وجوه حيات اجتماعي و سياسي آنها را در برميگيرد.
با اينحال، سخت بتوان گفت، اگر نگوييم نميتوان، که اين مرزها دقيقن کجا قرار دارند.
براي مثال، تکهکاغذي را تصور کنيد که از وسط به دو نيم تقسيم شده است.
محل دقيق پارهشدن کاغذ، مرز ميان دو تکه کاغذ، نه روي لبه تکه کاغذ سمت چپي است و نه راستي.
بعد از پارگي کاغذ محال است بتوان اين خط را نشان داد. گويي اصلن وجود نداشته. اما همين خط کاغذ را از هم جدا و از آن دو تکه کاغذ ساخته است.
به همين اعتبار بايد پرسيد مرز بين دو ملت-دولت دقيقن کجاست؟ بيرون اين کشور است يا درون آن کشور؟ تقريبن غيرممکن است به اين سؤال پاسخ داد.
در قرني که کمتر از دو دهه از آن ميگذرد همهی مواردي که ميتواند مرزهاي يک کشور را به چالش بکشد اتفاق افتاده:
جنگ، حضور تودهاي بيدولتها و استقلالطلبي.
مردم بيشتر مناطق جهان پيامدهاي هر سه لحظه، عطش دولتها براي سلطه بر مردمان جهان و تلاش براي نقض حقوق آنان را تمام و کمال در زندگي عادي خود تجربه کردهاند:
حملات يازده سپتامبر، جنگهاي مستقيم و نيابتي در عراق، افغانستان، ليبي، سوريه، يمن و جاهاي ديگر، حضور انبوه پناهجويان پشت دروازههاي اتحاديهی اروپا و کف اقيانوسهاي هند، اطلس و درياي مديترانه، جدايي کريمه و به تازگي نيز تلاش براي جدايي کاتالونيا از اسپانيا، اقليم کردستان از عراق و دو ناحيه ونتو و لومباردي از ايتاليا.
اينک ديگر کسي ترديد ندارد که ما در جهان مرزها زندگي ميکنيم.
پس بايد فهميد مرز چيست؟
اتيين باليبار در مقالهی حاضر ميکوشد به اين پرسش پاسخ دهد. دقيقتر بگوييم، ميکوشد نشان دهد که نميتوان به اين پرسش پاسخ داد و بايد از اين فرصت استفاده کرد.
اين مقاله متن سخنراني باليبار در نشستي در دانشگاه ژنو به سال 1993 است که نخست به زبان فرانسه (1997) و سپس ترجمهی انگليسياش در کتاب «سياست و آن صحنه ديگر» (2002) منتشر شد.
با اينکه در جاي جاي مقاله اشاراتي به اوضاع و احوال دهه 90 اروپا به چشم ميخورد تحليل باليبار از مقولهی مرز، بهخصوص در پسزمينه بحران مهاجران، همچنان به کار ميآيد و آن ساختار نظري که در اين مقاله بنا ميکند در مقالات و آثار بعدي او در اين زمينه همچنان استفاده ميشود.
«ميتوان يک شهروند بود يا يک آدم بيدولت، ولي نميتوان يک مرز بود»
آندره گرين، جنون پنهان، ص 107
#يک_مرز_چيست؟
پاسخ سر راستي به اين سؤال وجود ندارد. چرا؟
چون عليالاصول نميتوان براي مرز، ذاتي تصور کرد که در هر زمان و مکاني، در هر مقياس مادي و دورهی زماني صادق باشد و به يک شيوهی واحد تمام تجربيات فردي و جمعي را در برگيرد. واضح است که مرزهاي سلطنت اروپايي در قرن هجدهم، دوراني که مفهوم جهانوطنگرايي ضرب شد، کمترين وجه اشتراکي با مرزهاي پيمان شينگن ندارد که اکنون به شدت تحکيم ميشوند،
بگذريم از مرزهاي امپراطوري روم.
همچنين بر کسي پنهان نيست که نميتوانيد به همان طريقي که با گذرنامهی «اروپايي» از مرز فرانسه و سوئيس يا سوئيس و ايتاليا رد ميشويد با گذرنامهی يوگسلاوي سابق نيز از اين مرزها عبور کنيد.
با اينحال همين که نميتوان پاسخي سرراست به اين پرسش داد خود فرصت مغتنمي است ولو اينکه بهلحاظ نظري قضيه را پيچيدهتر کند.
زيرا اگر بايد جهان ناپايداري را بشناسيم که در آن زندگي ميکنيم، به مفاهيم پيچيده نياز داريم.
به عبارت ديگر، مفاهيم ديالکتيکي.
چهبسا بايد مسائل را پيچيده کرد و اگر بايد براي تغيير جنبههاي غيرقابل قبول و تحملناپذير جهان بکوشيم يا در برابر تغييراتي مقاومت کنيم که در جهان رخ ميدهد و بهعنوان تغييرات ناگزير به خورد ما ميدهند، بايد سادگي کاذب برخي مفاهيم واضح و بديهي را از بين برد.
ادامه دارد...
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆2
اجازه دهيد گريزي بزنم به بازي زباني برخي همکاران فيلسوفم.
اين ايده که ميتوان يک تعريف سرراست از مرز داشت، از اينکه چهچيز يک مرز را ميسازد، داتا پوچ و بيمعناست:
مرزکشي دقيقن يعني تعيين يک قلمرو، محدودسازي آن و تثبيت هويت آن قلمرو يا هويتبخشي به آن.
اين در حالي است که کلا تعريفکردن يا تشخيصدادن چيزي نيست جز مرزکشي (در يوناني horos؛ در لاتين finis يا terminus؛ در آلماني Grenze؛ در فرانسه borne).
نظريهپردازاني که ميکوشند تعريفي از مرز بدهند در خطر افتادن به يک دور باطلاند، چون نفس بازنمايي مرز پيششرط هر تعريفي از مرز است.
با اينحال اين نکته که ممکن است نظرورزانه يا حتي بيهوده به نظر رسد، معنايي کاملا انضمامي دارد.
هر بحثي درباره مرز دقيقن گره ميخورد به ساختن يکسري هويتهاي مشخص، چه هويتهاي ملي و چه ساير هويتها.
خب بيشک هويتهايي وجود دارد (يا فرآيندهاي هويتيابي) که به درجات مختلف فعال و منفعل، داوطلبانه و تحميلي، فردي و جمعياند.
سرشت متکثر، فرضي و خيالي اين هويتها ذرهاي از وجود واقعي آنها نميکاهد. ولي واضح است که اين هويتها درست تعريف نشدهاند و به تبع آن، از منظر منطقي ( يا قضايي يا ملي) اصلا تعريف نشدهاند، يا به بيان دقيقتر نميتوان تعريفشان کرد، مگر به زور و اجبار؛ و اين کار هم بنابه خصلت دروني اين هويتها از اساس شدني نيست.
به عبارت ديگر، تعريف عملي اين هويتها مستلزم « تقليل پيچيدگي » آنهاست، يعني اِعمال يک نيروي سادهساز يا اِعمال چيزي که ميتوان آن را به نحوي متناقضنما نوعي مکمل سادهساز خواند و اين طبيعتا اوضاع را پيچيدهتر ميکند.
يکي از کارهاي دولت (هم ملت-دولت) حق يا حاکميت قانون (Rechtsstaat)، تقليل پيچيدگي است.
گرچه نفس وجود دولت دليل هميشگي اين پيچيدگي (و چه بسا حتي بتوان گفت بينظمي) است که بعدها در صدد تقليل آن برميآيد.
چنانکه ميدانيم، همه اين مسائل صرفا مباحثي نظري نيستند. نتايج خشونت هر روز احساس ميشود؛ اين نتايج برسازندهی همان « وضع خشونتي » هستند که براي مقابله با آن در پي ابتکار عمل و ايدههايي سياسي هستيم که فراتر از تقليل پيچيدگي به سبک هابز عمل کند. در هابز با يک اقتدار مرکزي ساده طرفيم که ضمانت اجرايياش را از قانون ميگيرد و مجهز است به انحصار استفادهی مشروع از خشونت.
به هر حال، اين راهحل در سطح جهاني ناکارآمد است و حداکثر کاري که ميکند اين است که اينجا و آنجا فلان آشوبگر را سرکوب کند.
در اين روند هويتهاي تعريفنشده و ناممکن با بياعتنايي کامل نسبت به برخي مرزها (و يا گاهي تحت لواي همين مرزها) در جاهاي مختلف سر بر ميآورند، هويتهايي که در نتيجه با آنها مثل ناهويت برخورد ميشود. با اينحال، وجود اين هويتها براي شمار بسياري از انسانها مسألهی مرگ و زندگي است.
اين موضوع بيش از پيش همهجا به يک معضل بدل شده است و مسألهاي که از دل وحشت و ترور در « يوگسلاوي سابق » بيرون زد، همهی ما را درگير واقعيت کرد و ما را از درون با تاريخ خودمان رو در رو ساخت.
از آنجا که مرزها تاريخي دارند خود مفهوم مرز يک تاريخ دارد.
اين تاريخ در همهجا و در همهی سطوح يکسان نيست.
به اين مسأله برخواهم گشت.
از ديد ما مردان و زنان اروپايي در پايان قرن بيستم، به نظر ميرسد اين تاريخ در حال حرکت به سوي آرمان از آنِ خودسازي متقابل است:
دولت از طريق «قلمرو» افراد جامعه را از آنِ خود ميکند و افراد نيز دولت را.
يا بهتر بگوييم، همانطورکه آرنت به شيوهاي بس ستودني نشان داد ( و حق داريم در اين بحث از او ياد کنيم ) تاريخ رفتهرفته به اوجي نزديک ميشود که در آن درست در لحظهاي که به نظر ميرسد آدمي کمترين فاصله را با تحقق اين آرمان دارد محال بودن رسيدن به آن آشکار ميشود.
ما هماکنون در اين لحظه هستيم.
ادامه دارد ....
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆2
اجازه دهيد گريزي بزنم به بازي زباني برخي همکاران فيلسوفم.
اين ايده که ميتوان يک تعريف سرراست از مرز داشت، از اينکه چهچيز يک مرز را ميسازد، داتا پوچ و بيمعناست:
مرزکشي دقيقن يعني تعيين يک قلمرو، محدودسازي آن و تثبيت هويت آن قلمرو يا هويتبخشي به آن.
اين در حالي است که کلا تعريفکردن يا تشخيصدادن چيزي نيست جز مرزکشي (در يوناني horos؛ در لاتين finis يا terminus؛ در آلماني Grenze؛ در فرانسه borne).
نظريهپردازاني که ميکوشند تعريفي از مرز بدهند در خطر افتادن به يک دور باطلاند، چون نفس بازنمايي مرز پيششرط هر تعريفي از مرز است.
با اينحال اين نکته که ممکن است نظرورزانه يا حتي بيهوده به نظر رسد، معنايي کاملا انضمامي دارد.
هر بحثي درباره مرز دقيقن گره ميخورد به ساختن يکسري هويتهاي مشخص، چه هويتهاي ملي و چه ساير هويتها.
خب بيشک هويتهايي وجود دارد (يا فرآيندهاي هويتيابي) که به درجات مختلف فعال و منفعل، داوطلبانه و تحميلي، فردي و جمعياند.
سرشت متکثر، فرضي و خيالي اين هويتها ذرهاي از وجود واقعي آنها نميکاهد. ولي واضح است که اين هويتها درست تعريف نشدهاند و به تبع آن، از منظر منطقي ( يا قضايي يا ملي) اصلا تعريف نشدهاند، يا به بيان دقيقتر نميتوان تعريفشان کرد، مگر به زور و اجبار؛ و اين کار هم بنابه خصلت دروني اين هويتها از اساس شدني نيست.
به عبارت ديگر، تعريف عملي اين هويتها مستلزم « تقليل پيچيدگي » آنهاست، يعني اِعمال يک نيروي سادهساز يا اِعمال چيزي که ميتوان آن را به نحوي متناقضنما نوعي مکمل سادهساز خواند و اين طبيعتا اوضاع را پيچيدهتر ميکند.
يکي از کارهاي دولت (هم ملت-دولت) حق يا حاکميت قانون (Rechtsstaat)، تقليل پيچيدگي است.
گرچه نفس وجود دولت دليل هميشگي اين پيچيدگي (و چه بسا حتي بتوان گفت بينظمي) است که بعدها در صدد تقليل آن برميآيد.
چنانکه ميدانيم، همه اين مسائل صرفا مباحثي نظري نيستند. نتايج خشونت هر روز احساس ميشود؛ اين نتايج برسازندهی همان « وضع خشونتي » هستند که براي مقابله با آن در پي ابتکار عمل و ايدههايي سياسي هستيم که فراتر از تقليل پيچيدگي به سبک هابز عمل کند. در هابز با يک اقتدار مرکزي ساده طرفيم که ضمانت اجرايياش را از قانون ميگيرد و مجهز است به انحصار استفادهی مشروع از خشونت.
به هر حال، اين راهحل در سطح جهاني ناکارآمد است و حداکثر کاري که ميکند اين است که اينجا و آنجا فلان آشوبگر را سرکوب کند.
در اين روند هويتهاي تعريفنشده و ناممکن با بياعتنايي کامل نسبت به برخي مرزها (و يا گاهي تحت لواي همين مرزها) در جاهاي مختلف سر بر ميآورند، هويتهايي که در نتيجه با آنها مثل ناهويت برخورد ميشود. با اينحال، وجود اين هويتها براي شمار بسياري از انسانها مسألهی مرگ و زندگي است.
اين موضوع بيش از پيش همهجا به يک معضل بدل شده است و مسألهاي که از دل وحشت و ترور در « يوگسلاوي سابق » بيرون زد، همهی ما را درگير واقعيت کرد و ما را از درون با تاريخ خودمان رو در رو ساخت.
از آنجا که مرزها تاريخي دارند خود مفهوم مرز يک تاريخ دارد.
اين تاريخ در همهجا و در همهی سطوح يکسان نيست.
به اين مسأله برخواهم گشت.
از ديد ما مردان و زنان اروپايي در پايان قرن بيستم، به نظر ميرسد اين تاريخ در حال حرکت به سوي آرمان از آنِ خودسازي متقابل است:
دولت از طريق «قلمرو» افراد جامعه را از آنِ خود ميکند و افراد نيز دولت را.
يا بهتر بگوييم، همانطورکه آرنت به شيوهاي بس ستودني نشان داد ( و حق داريم در اين بحث از او ياد کنيم ) تاريخ رفتهرفته به اوجي نزديک ميشود که در آن درست در لحظهاي که به نظر ميرسد آدمي کمترين فاصله را با تحقق اين آرمان دارد محال بودن رسيدن به آن آشکار ميشود.
ما هماکنون در اين لحظه هستيم.
ادامه دارد ....
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#عنوان :
نظریه های فشار اجتماعی مبتنی بر عدم برابری فرصتها دورکیم و رابرت مرتون
#نویسنده : م _ ح _ ک
☆1
#چکیده
یکی از جمله نظریاتی که در باب تبیین بزهکاری و راهکارهای پیشگیری از آن مطرح است، نظریه بی هنجاری و فشار
می باشد.
#نظریه_های_بی_سامانی_اجتماعی_و_بی_هنجاری که
#نظریه_ی_فشار نیز نامیده می شود، با اینکه از ریشه های نظری و پژوهشی متفاوتی تکامل یافته اند، اما مضمون مشترکی دارند.
هر دو نظریه بیان میدارند که نظم، ثبات و انسجام اجتماعی منجر به انطباق می شود، در حالی که نتیجه ی بی نظمی و هدم انسجام درونی است که در مورد هنجارها و ارزش های آن اتفاق نظر باشد، در میان اعضای آن همبستگی قوی موجود باشد و تعامل اجتماعی به صورت منظمی انجام پذیرد.
به عکس، سیستم اجتماعی در صورتی دچار بی سامانی یا بی هنجاری است که گسست در همبستگی مشاهده شود و کنترل اجتماعی آن مختل شده باشد.
#واژه_های_کلیدی :
بی هنجاری- فشار- همبستگی- کنترل اجتماعی
#مقدمه :
هر جا جمعی از انسانها گرد هم آمده اند، برای رفع آسان تر و بهتر نیازهای خود بهک امنیت، آسایش و سلامت و هر نوع نیاز دیگری، هنجارهایی ساخته اند و همه را به تبعیت از آنها فراخوانده اند.
زندگی اجتماعی انسان تحت حاکمیت قواعد یا هنجار های اجتماعی است.
انحرافات اجتماعی و مسائل مربوط به آن به درازای تاریخ بشری قدمت دارد.
اما با پیشرفت تاریخ بشری روز به روز بر کمیت و کیفیت انحرافات افزوده شده است. به طوریکه در دوران معاصر مسئله #انحرافات_اجتماعی شکل بسیار پیچیده ای به خود گرفته است.
در این مقاله تصویری کلی از روایت های گوناگون #نظریه_فشار ترسیم شده است و شیوه هایی ارائه خواهد شد که افراد، از طریق آن و در خلال فرایند کنش متقابل با دیگران، رفتارهای کجروانه یا مجرمانه را می آموزند.
نکته در خور توجه در این دسته نظریه
ها، آن است که کانون توجه آنها به جای نمرکز بر عوامل مرتبط با فرد، طبیعتی جامعه شناختی دارد.
نظریه های ارائه شده در زمینه مبارزه با جرایم سنتی کارایی لازم را جهت مقابله با جرایم سازمان یافته فراملی ندارند، بی شک و علی رغم همه نظریه های ابرازی، بزهکاری به حیات خود ادامه خو.اهد داد و تنها تاثیری که شناخت علمی جرم و
نظریه های نوین می تواند در برداشته باشد، نه از بین بردن جرم که مهار و کنترل آن و جلوگیری از افزایش بی
رویه ی ان است.
بی هنجاری مفهومی است که با دو نظریه پرداز امیل دورکیم و رابرت مرتون دارای رابطه ای نزدیک است.
این بی قاعدگی یا بی هنجاری، از نظر دورکیم، به سادگی به بروز رفتار انحرافی منجر می شود.
برای اشاره به نوعی شرایط بی قاعدگی اخلاقی که در آن مردم، فاقد کنترل های اخلاقی لازم بر روی رفتار خویش هستند، از واژه ی "نابهنجاری" (انومی) استفاده کرد.
در خصوص نظریه مرتن سوالاتی مطرح می گردد از قبیل :
چگونه نظریه ی فشار به تیببین علت رفتار انحرافی می پردازد؟
نظریه فشار چگونه ارزیابی می شود؟
برخی ساختارهای اجتماعی، چگونه فشار معینی را بر افراد جامعه وارد می کنند که این افراد بجای همنوایی، ناهمنوا می شوند؟ و ....
در نهایت به جمع بندی و نتیجه گیری در خصوص مطالب مربوطه پرداخته می شود و پیشنهاد های علمی نیز در این خصوص مطرح می گردد.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#عنوان :
نظریه های فشار اجتماعی مبتنی بر عدم برابری فرصتها دورکیم و رابرت مرتون
#نویسنده : م _ ح _ ک
☆1
#چکیده
یکی از جمله نظریاتی که در باب تبیین بزهکاری و راهکارهای پیشگیری از آن مطرح است، نظریه بی هنجاری و فشار
می باشد.
#نظریه_های_بی_سامانی_اجتماعی_و_بی_هنجاری که
#نظریه_ی_فشار نیز نامیده می شود، با اینکه از ریشه های نظری و پژوهشی متفاوتی تکامل یافته اند، اما مضمون مشترکی دارند.
هر دو نظریه بیان میدارند که نظم، ثبات و انسجام اجتماعی منجر به انطباق می شود، در حالی که نتیجه ی بی نظمی و هدم انسجام درونی است که در مورد هنجارها و ارزش های آن اتفاق نظر باشد، در میان اعضای آن همبستگی قوی موجود باشد و تعامل اجتماعی به صورت منظمی انجام پذیرد.
به عکس، سیستم اجتماعی در صورتی دچار بی سامانی یا بی هنجاری است که گسست در همبستگی مشاهده شود و کنترل اجتماعی آن مختل شده باشد.
#واژه_های_کلیدی :
بی هنجاری- فشار- همبستگی- کنترل اجتماعی
#مقدمه :
هر جا جمعی از انسانها گرد هم آمده اند، برای رفع آسان تر و بهتر نیازهای خود بهک امنیت، آسایش و سلامت و هر نوع نیاز دیگری، هنجارهایی ساخته اند و همه را به تبعیت از آنها فراخوانده اند.
زندگی اجتماعی انسان تحت حاکمیت قواعد یا هنجار های اجتماعی است.
انحرافات اجتماعی و مسائل مربوط به آن به درازای تاریخ بشری قدمت دارد.
اما با پیشرفت تاریخ بشری روز به روز بر کمیت و کیفیت انحرافات افزوده شده است. به طوریکه در دوران معاصر مسئله #انحرافات_اجتماعی شکل بسیار پیچیده ای به خود گرفته است.
در این مقاله تصویری کلی از روایت های گوناگون #نظریه_فشار ترسیم شده است و شیوه هایی ارائه خواهد شد که افراد، از طریق آن و در خلال فرایند کنش متقابل با دیگران، رفتارهای کجروانه یا مجرمانه را می آموزند.
نکته در خور توجه در این دسته نظریه
ها، آن است که کانون توجه آنها به جای نمرکز بر عوامل مرتبط با فرد، طبیعتی جامعه شناختی دارد.
نظریه های ارائه شده در زمینه مبارزه با جرایم سنتی کارایی لازم را جهت مقابله با جرایم سازمان یافته فراملی ندارند، بی شک و علی رغم همه نظریه های ابرازی، بزهکاری به حیات خود ادامه خو.اهد داد و تنها تاثیری که شناخت علمی جرم و
نظریه های نوین می تواند در برداشته باشد، نه از بین بردن جرم که مهار و کنترل آن و جلوگیری از افزایش بی
رویه ی ان است.
بی هنجاری مفهومی است که با دو نظریه پرداز امیل دورکیم و رابرت مرتون دارای رابطه ای نزدیک است.
این بی قاعدگی یا بی هنجاری، از نظر دورکیم، به سادگی به بروز رفتار انحرافی منجر می شود.
برای اشاره به نوعی شرایط بی قاعدگی اخلاقی که در آن مردم، فاقد کنترل های اخلاقی لازم بر روی رفتار خویش هستند، از واژه ی "نابهنجاری" (انومی) استفاده کرد.
در خصوص نظریه مرتن سوالاتی مطرح می گردد از قبیل :
چگونه نظریه ی فشار به تیببین علت رفتار انحرافی می پردازد؟
نظریه فشار چگونه ارزیابی می شود؟
برخی ساختارهای اجتماعی، چگونه فشار معینی را بر افراد جامعه وارد می کنند که این افراد بجای همنوایی، ناهمنوا می شوند؟ و ....
در نهایت به جمع بندی و نتیجه گیری در خصوص مطالب مربوطه پرداخته می شود و پیشنهاد های علمی نیز در این خصوص مطرح می گردد.
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆3
از قرون نخست عهد باستان، از لحظهی آغاز پيدايش دولت، دولتشهر و امپراطوريها، مرزها و نواحي مرزي وجود داشتهاند.
به عبارت ديگر، خطوط و نوارها، تکهزمينهاي جداشده (مکانهاي فصل و وصل و مقابله)، مناطق عبور و توقف (يا گذرگاههاي عوارضي). مناطق ثابت يا متغير، خطوط ممتد يا شکسته.
اما اين مرزها هرگز کارکرد يکساني نداشتهاند (حتي طي دو سه قرن اخير و بهرغم تلاش بيوقفه ملت) دولتها در قانونگذاري. استبداد ملي دائمن در حال تغيير شکل است، ازجمله آرايش نيروهاي پليسياش.
اينک بار ديگر کارکردهايش، درست جلوي چشم ما در حال تغيير است.
پيمان شينگن در واقع تنها وجه پروژهی «ساخت اروپا» است که در حال حاضر نه فقط در مناطق تحت پوشش شهروندي اروپا بلکه بيرون از آن نيز جريان دارد و از طريق هماهنگي ميان نيروهاي پليس و تغييرات کمابيش همزمان در قوانين پناهندگي، مهاجرت، خانواده، اعطاي مليت، تابعيت و مسائلي از اين دست اعمال شده است.
يکي از استلزامهاي اصلي پيمان شينگن اين است که از حالا به بعد در «مرزهاي شينگن» (يا به بيان دقيقتر در برخي نقاط مرزي مطلوب «قلمرو شينگن») هر يک از دولتهاي عضو نمايندهی دولتهاي ديگر است. به اينترتيب، اکنون وجه ي جديد از تبعيض ميان امر ملي و بيگانه در حال شکلگيري است.
همچنين اين تغييرات همان شرايطياند که تحت آنها افراد با تمام دلالتهاي کلمه تابعيت، تبعهی دولتها ميشوند.
کافي است به اين نکته توجه داشت که تا چه حد دولتها، تقريبا بدون استثناء از دومليتيها يا چندملتيها منزجرند تا روشن شود چطور براي ملت-دولتها حياتي است که صاحب شهروندان و اتباعشان باشند (و دستکم در حرف، افراد را بين قلمروها پخش و تقسيم کنند بدون اينکه کسي را دو بار بشمارند يا از قلم بيندازند).
اين صرفا افزودهاي است به همان اصل حذف و طرد (دستکم نمادين و نسبي) خارجيها.
اما شکي نيست که در حالت طبيعي ملي، حالت طبيعي سوژه-شهروند ملي، وقتي دولت افراد را از آنِ خود ميکند، افراد نيز اين از آنِ خودسازي را «دروني» ميکنند، چون اين مسأله به يک شرط لازم بدل ميشود، يکجور معرف ضروري جمعشان، فهم عرفيشان و از اينرو، يک بار ديگر به هويتشان بدل ميشود (يا شرط لازم رتبهبندي و نظم و ترتيب هويتهاي متکثرشان).
در نتيجه، مرزها نميتوانند واقعيتهايي کاملا بيروني باشند.
مرزها همچنين(و چهبسا عمدتن) بدل ميشوند به آنچه فيشته به نحو احسن در کتاب «خطاب به ملت آلمان» گفته بود:
«مرزهاي دروني»؛ به عبارت ديگر (چنانکه خودش گفته بود) «مرزهاي نامرئي» در همهجا و هيچجا.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆3
از قرون نخست عهد باستان، از لحظهی آغاز پيدايش دولت، دولتشهر و امپراطوريها، مرزها و نواحي مرزي وجود داشتهاند.
به عبارت ديگر، خطوط و نوارها، تکهزمينهاي جداشده (مکانهاي فصل و وصل و مقابله)، مناطق عبور و توقف (يا گذرگاههاي عوارضي). مناطق ثابت يا متغير، خطوط ممتد يا شکسته.
اما اين مرزها هرگز کارکرد يکساني نداشتهاند (حتي طي دو سه قرن اخير و بهرغم تلاش بيوقفه ملت) دولتها در قانونگذاري. استبداد ملي دائمن در حال تغيير شکل است، ازجمله آرايش نيروهاي پليسياش.
اينک بار ديگر کارکردهايش، درست جلوي چشم ما در حال تغيير است.
پيمان شينگن در واقع تنها وجه پروژهی «ساخت اروپا» است که در حال حاضر نه فقط در مناطق تحت پوشش شهروندي اروپا بلکه بيرون از آن نيز جريان دارد و از طريق هماهنگي ميان نيروهاي پليس و تغييرات کمابيش همزمان در قوانين پناهندگي، مهاجرت، خانواده، اعطاي مليت، تابعيت و مسائلي از اين دست اعمال شده است.
يکي از استلزامهاي اصلي پيمان شينگن اين است که از حالا به بعد در «مرزهاي شينگن» (يا به بيان دقيقتر در برخي نقاط مرزي مطلوب «قلمرو شينگن») هر يک از دولتهاي عضو نمايندهی دولتهاي ديگر است. به اينترتيب، اکنون وجه ي جديد از تبعيض ميان امر ملي و بيگانه در حال شکلگيري است.
همچنين اين تغييرات همان شرايطياند که تحت آنها افراد با تمام دلالتهاي کلمه تابعيت، تبعهی دولتها ميشوند.
کافي است به اين نکته توجه داشت که تا چه حد دولتها، تقريبا بدون استثناء از دومليتيها يا چندملتيها منزجرند تا روشن شود چطور براي ملت-دولتها حياتي است که صاحب شهروندان و اتباعشان باشند (و دستکم در حرف، افراد را بين قلمروها پخش و تقسيم کنند بدون اينکه کسي را دو بار بشمارند يا از قلم بيندازند).
اين صرفا افزودهاي است به همان اصل حذف و طرد (دستکم نمادين و نسبي) خارجيها.
اما شکي نيست که در حالت طبيعي ملي، حالت طبيعي سوژه-شهروند ملي، وقتي دولت افراد را از آنِ خود ميکند، افراد نيز اين از آنِ خودسازي را «دروني» ميکنند، چون اين مسأله به يک شرط لازم بدل ميشود، يکجور معرف ضروري جمعشان، فهم عرفيشان و از اينرو، يک بار ديگر به هويتشان بدل ميشود (يا شرط لازم رتبهبندي و نظم و ترتيب هويتهاي متکثرشان).
در نتيجه، مرزها نميتوانند واقعيتهايي کاملا بيروني باشند.
مرزها همچنين(و چهبسا عمدتن) بدل ميشوند به آنچه فيشته به نحو احسن در کتاب «خطاب به ملت آلمان» گفته بود:
«مرزهاي دروني»؛ به عبارت ديگر (چنانکه خودش گفته بود) «مرزهاي نامرئي» در همهجا و هيچجا.
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
دوره ششم، شماره پاییز ١٣٩٢ مجله ایمنی زیستی
عنوان : #تاثیر_گیاهان_تراریخته_بر_سلامت_انسان_از_طریق_داروهاي_زیستی_و_غذاها
ماندانا عسکري
گروه زیست فناوري دانشگاه شهید چمران اهواز
ترجمه اي از فصول کتاب آنلاین از وب سایت:
The International Service for the Acquisition of Agri-biotech Applications (ISAAA)
☆1
#چکیده :
هدف از نگارش این مقاله، بررسی نقش محصولات تراریخته در راستاي سلامت انسان بود.
در این مقاله، که با تکیه بر مطالعات انجام شده در گوشه و کنار جهان پهناور گردآوري شده، به نقش تقویت زیستی محصولات گیاهی، غذاهاي کاربردي تراریخته و داروهاي زیستی حاصل از این گیاهان پرداخته شده است.
نتیجه بدست آمده حاکی از فایده و اثر انکار ناپذیر این محصولات بر پیشگیري و درمان بسیاري از بیماري ها و مشکلات جسمی می باشد.
با به کارگیري راهبردهاي مناسب و ایجاد زمینه هاي لازم براي این صنعت، میتوان از این صنعت بهره مند شد و گامی به سوي تولید فناوري، اقتصاد مقاومتی و اشتغال زایی برداشت.
#مقدمه
Genetically modified (GMO) organisms
محصول تراریخته به محصولاتی گفته می شود که به منظور داشتن ویژگی هاي خاص و جدید و یا حذف صفات نامطلوب، از لحاظ ژنتیکی اصلاح شده اند.
اصلاح نژاد محصولات، امري است که از دیرباز در کشاورزي و دام پروري رایج بوده و به مدد آن، گیاهانی که روزي
غیرخوراکی و حتی غیرقابل استفاده بودند، امروزه از معمول ترین مصارف روزانه در سراسر جهان اند.
به عنوان مثال موز که اکثر مردم تصور می کنند از ابتدا به این فرم بوده، درگذشته فقط به شکل موز وحشی وجود داشته و داراي هسته هاي بزرگ و غیرقابل خوردن بوده است.
اما اصلاح نژاد سنتی، که از طریق انتخاب محصول برتر و داراي صفت مطلوب براي پرورش دهنده، پرورش آن و یا پیوند دادن آن با گیاهان هم رده بود، به کندي پیش می رفت و نتیجه معمولا پائین تر از سطح انتظار بود و یا حتی بدون نتیجه می ماند. همچنین امکان انتقال صفت مطلوب از سایر جانداران به محصول غیرممکن بود.
امروزه با استفاده از ابزارهاي پیشرفته بیوتکنولوژي، میتوان ژن صفات مورد نظر را حتی از سایر جانداران به محصول وارد کرد که بازدهی این روش بسیار بالاتر از اصلاح نژاد به شیوه سنتی است.
امروزه موضوع محصولات تراریخته، از موضوعات مهم و قابل بحثی است که ذهن بسیاري از مردم را درگیر خود کرده است.
نقش، فواید، مضرات و میزان قابل اعتماد بودن آنها، از مسائلی هستند که دانشمندان دائما درباره آن مطالعه و تحقیق می کنند.
در این مقاله به نقش محصولات تراریخته در راستاي کمک به سلامت انسان، در قالب سه بخش
« بیوتکنولوژي و تقویت زیستی » ،
« بیوتکنولوژي و غذاهاي کاربردي » و
« داروسازي مولکولی و داروهاي زیستی » پرداخته ایم.
در ابتداي هر بخش مقدمه اي مربوط به آن مبحث به منظور درك بهتر موضوع آورده شده است.
در انتها، بعد از طرح مبحث ها، موانع موجود پیرامون این مسائل و راه حل هاي پیشنهادي مطرح شده و نتیجه گیري خواهیم کرد.
1- #بیو_تکنولوژي_و_تقویت_زیستی
امروزه یکی از چالش هاي اساسی این است که جمعیت جهان از گرسنگی رنج می برند.
همچنین بیش از نیمی از جمعیت جهان به گرسنگی پنهان مبتلا هستند که ناشی از کیفیت پایین غذاي در دسترس است. فقدان مواد مغذي به طور اصلی وابسته به پروتئین ها و ریزمغذي هاست. گرچه
مکمل هاي غذایی و برنامه هاي تقویت غذایی براي رفع این مشکل استفاده می شوند، اما این چنین برنامه ها محدودیت هایی دارند؛ مثل: در دسترس نبودن جمعیت هاي هدف در اغلب مواقع، پایدار نبودن این جمعیت ها در طی زمان، پرداختن به رفع علائم بیماري و نه دلیل مسئله.
ارائه محصولات اصلی غذایی که از لحاظ مواد مغذي، تقویت شده اند می تواند اثر عظیمی داشته باشد.
محصولات تقویت شده زیستی می توانند از طریق #روشهاي_پرورشی_سنتی تولید شوند؛ به شرط آنکه تنوع ژنی کافی در جامعه محصول مورد نظر براي دستیابی به ویژگی مطلوب موجود باشد. در محصولات اصلی مثل برنج، بهبود بعضی ویژگی هاي پیچیده مثل ویتامین A با استفاده از روش هاي پرورش مرسوم ممکن نیست؛ چون هیچ نوع برنج طبیعی که غنی از این ویتامین باشد، وجود ندارد.
همه گیاهان برنج بتا کاروتن (پرو - ویتامین A) را تولید می کنند ولی فقط در قسمت هاي سبز گیاه، نه در قسمت هاي ذخیره نشاسته در دانه.
همچنین شیوه هاي پرورش مرسوم در #گونه_هاي_تکثیر_رویشی (مثل سیب زمینی) به علت کمیابی روش پرورشی
مناسب از لحاظ ژنتیکی، براي غنی سازي این دسته از گیاهان بسیار سخت است. به علاوه، این شیوه ها نمی توانند ویژگی هاي مهمی مثل طعم که مصرف کننده انتظار دارد را تغییر دهند.
ادامه دارد...
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
دوره ششم، شماره پاییز ١٣٩٢ مجله ایمنی زیستی
عنوان : #تاثیر_گیاهان_تراریخته_بر_سلامت_انسان_از_طریق_داروهاي_زیستی_و_غذاها
ماندانا عسکري
گروه زیست فناوري دانشگاه شهید چمران اهواز
ترجمه اي از فصول کتاب آنلاین از وب سایت:
The International Service for the Acquisition of Agri-biotech Applications (ISAAA)
☆1
#چکیده :
هدف از نگارش این مقاله، بررسی نقش محصولات تراریخته در راستاي سلامت انسان بود.
در این مقاله، که با تکیه بر مطالعات انجام شده در گوشه و کنار جهان پهناور گردآوري شده، به نقش تقویت زیستی محصولات گیاهی، غذاهاي کاربردي تراریخته و داروهاي زیستی حاصل از این گیاهان پرداخته شده است.
نتیجه بدست آمده حاکی از فایده و اثر انکار ناپذیر این محصولات بر پیشگیري و درمان بسیاري از بیماري ها و مشکلات جسمی می باشد.
با به کارگیري راهبردهاي مناسب و ایجاد زمینه هاي لازم براي این صنعت، میتوان از این صنعت بهره مند شد و گامی به سوي تولید فناوري، اقتصاد مقاومتی و اشتغال زایی برداشت.
#مقدمه
Genetically modified (GMO) organisms
محصول تراریخته به محصولاتی گفته می شود که به منظور داشتن ویژگی هاي خاص و جدید و یا حذف صفات نامطلوب، از لحاظ ژنتیکی اصلاح شده اند.
اصلاح نژاد محصولات، امري است که از دیرباز در کشاورزي و دام پروري رایج بوده و به مدد آن، گیاهانی که روزي
غیرخوراکی و حتی غیرقابل استفاده بودند، امروزه از معمول ترین مصارف روزانه در سراسر جهان اند.
به عنوان مثال موز که اکثر مردم تصور می کنند از ابتدا به این فرم بوده، درگذشته فقط به شکل موز وحشی وجود داشته و داراي هسته هاي بزرگ و غیرقابل خوردن بوده است.
اما اصلاح نژاد سنتی، که از طریق انتخاب محصول برتر و داراي صفت مطلوب براي پرورش دهنده، پرورش آن و یا پیوند دادن آن با گیاهان هم رده بود، به کندي پیش می رفت و نتیجه معمولا پائین تر از سطح انتظار بود و یا حتی بدون نتیجه می ماند. همچنین امکان انتقال صفت مطلوب از سایر جانداران به محصول غیرممکن بود.
امروزه با استفاده از ابزارهاي پیشرفته بیوتکنولوژي، میتوان ژن صفات مورد نظر را حتی از سایر جانداران به محصول وارد کرد که بازدهی این روش بسیار بالاتر از اصلاح نژاد به شیوه سنتی است.
امروزه موضوع محصولات تراریخته، از موضوعات مهم و قابل بحثی است که ذهن بسیاري از مردم را درگیر خود کرده است.
نقش، فواید، مضرات و میزان قابل اعتماد بودن آنها، از مسائلی هستند که دانشمندان دائما درباره آن مطالعه و تحقیق می کنند.
در این مقاله به نقش محصولات تراریخته در راستاي کمک به سلامت انسان، در قالب سه بخش
« بیوتکنولوژي و تقویت زیستی » ،
« بیوتکنولوژي و غذاهاي کاربردي » و
« داروسازي مولکولی و داروهاي زیستی » پرداخته ایم.
در ابتداي هر بخش مقدمه اي مربوط به آن مبحث به منظور درك بهتر موضوع آورده شده است.
در انتها، بعد از طرح مبحث ها، موانع موجود پیرامون این مسائل و راه حل هاي پیشنهادي مطرح شده و نتیجه گیري خواهیم کرد.
1- #بیو_تکنولوژي_و_تقویت_زیستی
امروزه یکی از چالش هاي اساسی این است که جمعیت جهان از گرسنگی رنج می برند.
همچنین بیش از نیمی از جمعیت جهان به گرسنگی پنهان مبتلا هستند که ناشی از کیفیت پایین غذاي در دسترس است. فقدان مواد مغذي به طور اصلی وابسته به پروتئین ها و ریزمغذي هاست. گرچه
مکمل هاي غذایی و برنامه هاي تقویت غذایی براي رفع این مشکل استفاده می شوند، اما این چنین برنامه ها محدودیت هایی دارند؛ مثل: در دسترس نبودن جمعیت هاي هدف در اغلب مواقع، پایدار نبودن این جمعیت ها در طی زمان، پرداختن به رفع علائم بیماري و نه دلیل مسئله.
ارائه محصولات اصلی غذایی که از لحاظ مواد مغذي، تقویت شده اند می تواند اثر عظیمی داشته باشد.
محصولات تقویت شده زیستی می توانند از طریق #روشهاي_پرورشی_سنتی تولید شوند؛ به شرط آنکه تنوع ژنی کافی در جامعه محصول مورد نظر براي دستیابی به ویژگی مطلوب موجود باشد. در محصولات اصلی مثل برنج، بهبود بعضی ویژگی هاي پیچیده مثل ویتامین A با استفاده از روش هاي پرورش مرسوم ممکن نیست؛ چون هیچ نوع برنج طبیعی که غنی از این ویتامین باشد، وجود ندارد.
همه گیاهان برنج بتا کاروتن (پرو - ویتامین A) را تولید می کنند ولی فقط در قسمت هاي سبز گیاه، نه در قسمت هاي ذخیره نشاسته در دانه.
همچنین شیوه هاي پرورش مرسوم در #گونه_هاي_تکثیر_رویشی (مثل سیب زمینی) به علت کمیابی روش پرورشی
مناسب از لحاظ ژنتیکی، براي غنی سازي این دسته از گیاهان بسیار سخت است. به علاوه، این شیوه ها نمی توانند ویژگی هاي مهمی مثل طعم که مصرف کننده انتظار دارد را تغییر دهند.
ادامه دارد...
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#عنوان : نظریه های فشار اجتماعی مبتنی بر عدم برابری فرصتها
#دورکیم و #مرتون
☆2
#مبانی_و_کلیات_نظریات_فشار_اجتماعی
1-1. #سیر_تاریخی_و_تحولات_نظریه_های_معاصر_فشار، ریشه در پبدایش جامعه شناسی به عنوان رشته ای علمی و قلمروی شناخته شده از کوشش های خرد ورزانه دارد.
جریانی که یکی از چهره های اصلی آن، #امیل_دورکیم جامعه شناس فرانسوی است که تقریبا در اوایل فرن بیستم، دست به کار نوشتن و تدوین آثار خویش بود. وی بخشی از کلاسهای درس خود را به بحث درباره #جامعه_شناسی_جنایی اختصاص داد.
این عنوان از سالهای 2981 و پس از آن وارد ادبیات حقوقی فرانسه شد.
اهمیت در خور توجه آثار دورکبم، بدان سبب است که او پیوسته تحلیل خویش را درباره جامعه و همچنین در باب مسائل اجتماعی، به گونه ای ارائه می کرد که از وجود پیوندی نزدیک میان ساختار اجتماعی (سازمان جامعه) و هنجارها و ارزش های جامعه (حیات اجتماعی و فرهنگ) حکایت داشت.
به نظر دورکیم، هنگام تحلیل یک پدیده اجتماعی خاص باید این نکته را در نظر داشت که جامعه های مختلف، ساختارها، باورها و احساساتی متفاوت را درون خود می پرورانند و بدین ترتیب، الگوهای رفتاری متفاوتی را شکل می دهند (سلیمی، 2191، ص 241).
از سوی دیگر، دورکیم بر آن است که هر نوع جامعه را می توان با شکلی خاص از وجدان ( آگاهی) جمعی مشخص ساخت.
در نگاه او، این مفهوم به مجموعه ای از باورها و احساسات مشترک در تمامی
سطوح یک جامعه اشاره دارد.
به کار گرفتن مفاهیم یاد شده در قلمرو اختصاصی جرم شناسی، زمینه ی سخنی دیگر را برای دورکیم فراهم آورده است و آن اینکه، طبیعت جامعه ای که افراد در آن زندگی می کنند، نحوه ی برخورد جامعه با کجروان را تعیین می کند.
بدین ترتیب، اصولا این سازمان جامعه است که طبیعت جرم و ماهیت نظم دادن به رفتارهای مجرمانه را تعیین می کند.
در واقع #جرم، بخش بهنجار از جامعه و جزء مکمل آن به حساب می آید.
به نظر دورکیم در جامعه ای که تقسیم کار، ناسالم باشد (مثال، تقسیم کاری که بر زور مبتنی است، نه گزینش) و یا اینکه وجدان جمعی به شکلی سالم و کارامد، نظم نیافته باشد (مثال اینکه هنجارها به خوبی تثبیت و ریشه دار نشده باشند) هم میزان وقوع جرم بالا میرود و هم احتمال فراگیر شدن آن بیشتر می شود.
بدین ترتیب، دورکیم به دو نکته توجه دارد:
✔️نخست آنکه جامعه ها بر حسب میزان توانمندی در عرصه ی نظم دهی اجتماعی متفاوتند،
✔️و دیگر آنکه این تفاوت تا اندازه ای از طبیعت تقسیم کار موجود در آنها نشات می گیرد.
✔️افزون بر این، او به این احتمال توجه می دهد که ممکن است وجدان جمعی جامعه از رشد کافی برخوردار نگردد و یا آنکه به گونه ای، دچار تحریف و انحراف شود.
چنین وضعیتی به نظر وی می تواند به همان اندازه بر رفتار افراد تاثیر بگذارد.
✅ حاصل آنکه دورکیم مدعی است که ممکن است وضعیت کلی جامعه (و نه افراد) به گونه ای باشد که هنجارها و
ارزش های اجتماعی را در نوعی حالت بی ثباتی قرار داده، یا حتی آنها را تا حدودی تخریب کرده باشد.
دورکیم بر آن است که افراد از آرزوها و خواسته هایی نا محدود برخوردارند و این جامعه است که به آرزوهای آنان جهت می دهد و آن را محدود می سازد. در هر حال اهمیت و اعتبار دورکیم به عنوان متفکری بنیان گذار در درون سنت نظریه ی فشار، بدان سبب است که وی اثبات کرده :
✔️جرم اصولا پدیده ای اجتماعی است.
✔همچنین اینکه جرم، پیوندی تفکیک ناپذیر با خود طبیعت جامعه دارد
و سرانجام،
✔اینکه بزهکاری را باید محصول گونه هایی خاص از انواع نظم اجتماعی دانست.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#عنوان : نظریه های فشار اجتماعی مبتنی بر عدم برابری فرصتها
#دورکیم و #مرتون
☆2
#مبانی_و_کلیات_نظریات_فشار_اجتماعی
1-1. #سیر_تاریخی_و_تحولات_نظریه_های_معاصر_فشار، ریشه در پبدایش جامعه شناسی به عنوان رشته ای علمی و قلمروی شناخته شده از کوشش های خرد ورزانه دارد.
جریانی که یکی از چهره های اصلی آن، #امیل_دورکیم جامعه شناس فرانسوی است که تقریبا در اوایل فرن بیستم، دست به کار نوشتن و تدوین آثار خویش بود. وی بخشی از کلاسهای درس خود را به بحث درباره #جامعه_شناسی_جنایی اختصاص داد.
این عنوان از سالهای 2981 و پس از آن وارد ادبیات حقوقی فرانسه شد.
اهمیت در خور توجه آثار دورکبم، بدان سبب است که او پیوسته تحلیل خویش را درباره جامعه و همچنین در باب مسائل اجتماعی، به گونه ای ارائه می کرد که از وجود پیوندی نزدیک میان ساختار اجتماعی (سازمان جامعه) و هنجارها و ارزش های جامعه (حیات اجتماعی و فرهنگ) حکایت داشت.
به نظر دورکیم، هنگام تحلیل یک پدیده اجتماعی خاص باید این نکته را در نظر داشت که جامعه های مختلف، ساختارها، باورها و احساساتی متفاوت را درون خود می پرورانند و بدین ترتیب، الگوهای رفتاری متفاوتی را شکل می دهند (سلیمی، 2191، ص 241).
از سوی دیگر، دورکیم بر آن است که هر نوع جامعه را می توان با شکلی خاص از وجدان ( آگاهی) جمعی مشخص ساخت.
در نگاه او، این مفهوم به مجموعه ای از باورها و احساسات مشترک در تمامی
سطوح یک جامعه اشاره دارد.
به کار گرفتن مفاهیم یاد شده در قلمرو اختصاصی جرم شناسی، زمینه ی سخنی دیگر را برای دورکیم فراهم آورده است و آن اینکه، طبیعت جامعه ای که افراد در آن زندگی می کنند، نحوه ی برخورد جامعه با کجروان را تعیین می کند.
بدین ترتیب، اصولا این سازمان جامعه است که طبیعت جرم و ماهیت نظم دادن به رفتارهای مجرمانه را تعیین می کند.
در واقع #جرم، بخش بهنجار از جامعه و جزء مکمل آن به حساب می آید.
به نظر دورکیم در جامعه ای که تقسیم کار، ناسالم باشد (مثال، تقسیم کاری که بر زور مبتنی است، نه گزینش) و یا اینکه وجدان جمعی به شکلی سالم و کارامد، نظم نیافته باشد (مثال اینکه هنجارها به خوبی تثبیت و ریشه دار نشده باشند) هم میزان وقوع جرم بالا میرود و هم احتمال فراگیر شدن آن بیشتر می شود.
بدین ترتیب، دورکیم به دو نکته توجه دارد:
✔️نخست آنکه جامعه ها بر حسب میزان توانمندی در عرصه ی نظم دهی اجتماعی متفاوتند،
✔️و دیگر آنکه این تفاوت تا اندازه ای از طبیعت تقسیم کار موجود در آنها نشات می گیرد.
✔️افزون بر این، او به این احتمال توجه می دهد که ممکن است وجدان جمعی جامعه از رشد کافی برخوردار نگردد و یا آنکه به گونه ای، دچار تحریف و انحراف شود.
چنین وضعیتی به نظر وی می تواند به همان اندازه بر رفتار افراد تاثیر بگذارد.
✅ حاصل آنکه دورکیم مدعی است که ممکن است وضعیت کلی جامعه (و نه افراد) به گونه ای باشد که هنجارها و
ارزش های اجتماعی را در نوعی حالت بی ثباتی قرار داده، یا حتی آنها را تا حدودی تخریب کرده باشد.
دورکیم بر آن است که افراد از آرزوها و خواسته هایی نا محدود برخوردارند و این جامعه است که به آرزوهای آنان جهت می دهد و آن را محدود می سازد. در هر حال اهمیت و اعتبار دورکیم به عنوان متفکری بنیان گذار در درون سنت نظریه ی فشار، بدان سبب است که وی اثبات کرده :
✔️جرم اصولا پدیده ای اجتماعی است.
✔همچنین اینکه جرم، پیوندی تفکیک ناپذیر با خود طبیعت جامعه دارد
و سرانجام،
✔اینکه بزهکاری را باید محصول گونه هایی خاص از انواع نظم اجتماعی دانست.
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان
☆1
در اين نوشتار با هدف بررسي معرفت شناختي تحقيقات دانش مديريت و سازمان، سه پارادايم #اثباتگرا، #تفسيري و #هرمنوتيك معرفي ميشود.
اثباتگرايي اصالت را به شناخت حسي ميدهد؛ از اينرو جدا كردن موضوع
تحقيق از پژوهشگران و واقعيات اجتماعي و حذف ارزشها از فرآيند پژوهش از نقاط ضعف اين رويكرد شمرده شده است.
رويكرد تفسيري به نوعي از ذهنيت گرايي افراطي فرو ميغلتد، از اينرو با مشكل تحليل رفتار آدميان صرفاً بر پايه قصد و نيت مواجه ميشود.
رويكرد هرمنوتيك افراد را به عنوان كلماتي درون متن سازمان تفسير ميكند و لذا فقدان معيار براي تمييز تفسيرهاي مرتبط از غيرمرتبط، اصلي ترين نقطه ضعف اين رويكرد خواهد بود.
رويكرد اثبات گرايي سازمان را فرافرهنگي
و رويكرد تفسيري و هرمنوتيك سازمان را تحت تأثير فرهنگ ارزيابي ميكنند.
#مقدمه :
مديريت به عنوان « #عمل_مديريتي »، همزاد با زندگي اجتماعي بشر بوده؛ و به مثابه يک رشته علمي، يک سده بيشتر بر عمر آن نميگذرد.
امّا در همين عمر کوتاه خود به عنوان يک علم، درخششي چشمگير داشته و رازگشاي بسياري از رموز پيچيده حيات سازماني انسانها و تضمين تحقق اهداف آن بوده است. مديريت، « فنّاوري تضمين تحقّق اهداف جامعه» است؛ جامعه اي سازماني که هدف هاي آن در قالب اهداف سازمانها تعريف و تجلّي پيدا کرده است.
همراه تحوّلات اين علم، پرسش و دغدغه اي که ذهن محقّقان ژرف انديش اين حوزه را به خود مشغول داشته، همانا چرايي اين تحوّل و دگرگوني است؛ چرا که تبيين اين گونه گونيها، فهم روند علم مديريت را و به تبع پيشبيني آينده تحوّلات آن را ميسر ميسازد.
به ديگر سخن، اشراف برون علمي و نه درون علمي به محقّق عطا ميکند.
تحليلهاي مرسوم در اين وادي، عمدتاً ريشه اين تحولات را به تغييرات محيط نسبت داده و ميدهند. ولي تبيينهاي عميقتر، خاستگاه اين تطوّرات را در عمق انديشه انديشه ورزان جستجو ميکنند، آنجا که علم، خود به عنوان يک محصول و فرآورده کارگاه انديشه تلقي ميشود و به لایه هاي عميقتر فلسفي آن پيوند ميخورد: يعني به #هستي_شناسي، #معرفت_شناسي، #انسان_شناسي، #روش_شناسي.
اين شيوه برخورد در خود مديريت هم، پديده اي ديرين نيست بلکه محصول سالهاي اخير است.
حقيقت اين است که شناخت مديريت، بي آنکه به ريشه ها و دستگاه انديشگي آن پرداخته شود، شناختي غيرعميق و شناختي مصرف گرايانه است.
شناخت مولّد که بتواند در توليد علم مديريت سهم و نقشي ايفا کند، مستلزم نگاهي انديشه ورزانه و فلسفي است.
« #فلسفه_علم_مديريت » است که قدرت شناخت، نقد و توليد علم به انديشمند عطا ميکند و او را در اين فرايند انديشه ورزي وارد، سهيم و دخيل ميکند. افزون بر آن، امکان بومي سازي يک انديشه و برتر از آن توليد علم بر بنيان انديشه و فلسفه خودي را ممکن ميسازد.
در کشور ما، سالهاست که ميان انديشه فلسفي خودي و علم، شکافي عميق ايجاد شده.
قهرماناني که بتوانند از اين شکاف عبور کرده بر بنيان فلسفه اصيل اسلامي، در
قلمرو علم، نظريه پردازي کنند، کم بوده اند؛ و آنها که بتوانند اين شکاف را درمان کرده و ميان انديشه فلسفي اصيل اين ديار و محصول طبيعي آن يعني علم ملائمت و پيوند برقرار کنند، بسيار نادرند.
روزي که اين شکاف پر شود، هنگام فراواني و توليد انبوه علم و نظريه پردازي خواهد بود. اينکه چرا در حوزه هاي گوناگون علم و به ويژگي علوم انساني اين همه فقر نظريه پردازي و طبعاً مصرف زدگي نظريه هاي ديگران وجود دارد، در همين نکته نهفته است.
شايد نقطه عزيمت نهضت نرم افزاري نيز از همينجا باشد. به دشواري بتوان علم نشات گرفته از فلسفه اي ديگر را در جامعه اي با بنيانهاي فلسفي ديگر سوار کرد و انتظار بهره وري و شکوفايي علم و نتيجه آن در عمل را داشت.
منظور نگارنده، به هيچ روي، نفي ارزش ذاتي علم مديريت و انکار مفيد بودن و استفاده از دستاوردهاي علم مديريت در کشور ما نيست. بلکه سخن از محدوديت امکان استفاده و در حد مصرف کننده صرف باقي ماندن است.
اين مقاله از ميان لايه هاي زيرين انديشه فلسفي علم مديريت، به « #معرفت_شناسي » آن پرداخته است.
ادامه دارد...
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان
☆1
در اين نوشتار با هدف بررسي معرفت شناختي تحقيقات دانش مديريت و سازمان، سه پارادايم #اثباتگرا، #تفسيري و #هرمنوتيك معرفي ميشود.
اثباتگرايي اصالت را به شناخت حسي ميدهد؛ از اينرو جدا كردن موضوع
تحقيق از پژوهشگران و واقعيات اجتماعي و حذف ارزشها از فرآيند پژوهش از نقاط ضعف اين رويكرد شمرده شده است.
رويكرد تفسيري به نوعي از ذهنيت گرايي افراطي فرو ميغلتد، از اينرو با مشكل تحليل رفتار آدميان صرفاً بر پايه قصد و نيت مواجه ميشود.
رويكرد هرمنوتيك افراد را به عنوان كلماتي درون متن سازمان تفسير ميكند و لذا فقدان معيار براي تمييز تفسيرهاي مرتبط از غيرمرتبط، اصلي ترين نقطه ضعف اين رويكرد خواهد بود.
رويكرد اثبات گرايي سازمان را فرافرهنگي
و رويكرد تفسيري و هرمنوتيك سازمان را تحت تأثير فرهنگ ارزيابي ميكنند.
#مقدمه :
مديريت به عنوان « #عمل_مديريتي »، همزاد با زندگي اجتماعي بشر بوده؛ و به مثابه يک رشته علمي، يک سده بيشتر بر عمر آن نميگذرد.
امّا در همين عمر کوتاه خود به عنوان يک علم، درخششي چشمگير داشته و رازگشاي بسياري از رموز پيچيده حيات سازماني انسانها و تضمين تحقق اهداف آن بوده است. مديريت، « فنّاوري تضمين تحقّق اهداف جامعه» است؛ جامعه اي سازماني که هدف هاي آن در قالب اهداف سازمانها تعريف و تجلّي پيدا کرده است.
همراه تحوّلات اين علم، پرسش و دغدغه اي که ذهن محقّقان ژرف انديش اين حوزه را به خود مشغول داشته، همانا چرايي اين تحوّل و دگرگوني است؛ چرا که تبيين اين گونه گونيها، فهم روند علم مديريت را و به تبع پيشبيني آينده تحوّلات آن را ميسر ميسازد.
به ديگر سخن، اشراف برون علمي و نه درون علمي به محقّق عطا ميکند.
تحليلهاي مرسوم در اين وادي، عمدتاً ريشه اين تحولات را به تغييرات محيط نسبت داده و ميدهند. ولي تبيينهاي عميقتر، خاستگاه اين تطوّرات را در عمق انديشه انديشه ورزان جستجو ميکنند، آنجا که علم، خود به عنوان يک محصول و فرآورده کارگاه انديشه تلقي ميشود و به لایه هاي عميقتر فلسفي آن پيوند ميخورد: يعني به #هستي_شناسي، #معرفت_شناسي، #انسان_شناسي، #روش_شناسي.
اين شيوه برخورد در خود مديريت هم، پديده اي ديرين نيست بلکه محصول سالهاي اخير است.
حقيقت اين است که شناخت مديريت، بي آنکه به ريشه ها و دستگاه انديشگي آن پرداخته شود، شناختي غيرعميق و شناختي مصرف گرايانه است.
شناخت مولّد که بتواند در توليد علم مديريت سهم و نقشي ايفا کند، مستلزم نگاهي انديشه ورزانه و فلسفي است.
« #فلسفه_علم_مديريت » است که قدرت شناخت، نقد و توليد علم به انديشمند عطا ميکند و او را در اين فرايند انديشه ورزي وارد، سهيم و دخيل ميکند. افزون بر آن، امکان بومي سازي يک انديشه و برتر از آن توليد علم بر بنيان انديشه و فلسفه خودي را ممکن ميسازد.
در کشور ما، سالهاست که ميان انديشه فلسفي خودي و علم، شکافي عميق ايجاد شده.
قهرماناني که بتوانند از اين شکاف عبور کرده بر بنيان فلسفه اصيل اسلامي، در
قلمرو علم، نظريه پردازي کنند، کم بوده اند؛ و آنها که بتوانند اين شکاف را درمان کرده و ميان انديشه فلسفي اصيل اين ديار و محصول طبيعي آن يعني علم ملائمت و پيوند برقرار کنند، بسيار نادرند.
روزي که اين شکاف پر شود، هنگام فراواني و توليد انبوه علم و نظريه پردازي خواهد بود. اينکه چرا در حوزه هاي گوناگون علم و به ويژگي علوم انساني اين همه فقر نظريه پردازي و طبعاً مصرف زدگي نظريه هاي ديگران وجود دارد، در همين نکته نهفته است.
شايد نقطه عزيمت نهضت نرم افزاري نيز از همينجا باشد. به دشواري بتوان علم نشات گرفته از فلسفه اي ديگر را در جامعه اي با بنيانهاي فلسفي ديگر سوار کرد و انتظار بهره وري و شکوفايي علم و نتيجه آن در عمل را داشت.
منظور نگارنده، به هيچ روي، نفي ارزش ذاتي علم مديريت و انکار مفيد بودن و استفاده از دستاوردهاي علم مديريت در کشور ما نيست. بلکه سخن از محدوديت امکان استفاده و در حد مصرف کننده صرف باقي ماندن است.
اين مقاله از ميان لايه هاي زيرين انديشه فلسفي علم مديريت، به « #معرفت_شناسي » آن پرداخته است.
ادامه دارد...
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان
☆2
#معرفت_شناسي :
معرفت شناسي يكي از موضوعات مهم فلسفه معاصر است كه ذهن بسياري از انديشمندان را به خود مشغول ساخته است.
موضوعاتي كه در آن به بحث گذاشته ميشود، عبارت انداز:
طبيعتِ معرفت،
منابعِ معرفت
و حدّ و مرزِ معرفت
(روتلج، 362 :1998).
بنابراين ميتوان معرفت شناسي را اينگونه تعريف كرد:
« علمي كه درباره ماهيتِ معرفت هاي انساني و كيفيت ارزيابي آن و امكان يا عدم امكان توجيه پذيري آن گفتگو مينمايد.» (پائول ادوراد، 1967).
اما معرفت چيست و چه تعريفي براي آن ارائه شده است؟.
تعريف شايعي که از اين اصطلاح به عمل آمده عبارت از « باور صادق موجه ».
اين تعريف به رغم اشکالاتي که به فقدان احراز شرايط جامعيت و مانعيت آن از سوي گتيه در سال 1963 م شده، (121-123) همچنان به عنوان تعريفي نسبتاً مطلوب از سوي معرفت شناسان پذيرفته شده است.
#پارادايم:
واژه پارادايم نخستين بار در زبان انگليسي در قرن پانزدهم به معناي يک مثال يا الگو به کار رفت که هم اکنون نيز کاربرد در همين معنا متداول است.
از دهه 1960 اين واژه در فلسفه علوم طبيعي کاربرد يافت و به يک چارچوب نظري و فکري ناظر شد.
اين واژه امروز در ديگر زمينه ها به معناي ديدگاه رايج و متداول در باب امري است. (عليپور و حسني،
13 :1389) همواره پارادايمها به نظريات علمي كه درون آنها هستند حاكم اند بدين معنا كه گزاره هاي علمي درون يك پارادايم در راستاي همان ديدگاه رايج و متداول هستند؛ از اين منظر هرگاه پارادايم حاكم دچار نقص و كاستيهاي محوري باشد، تئوريهاي هماهنگ با آن نيز دچار همان نواقص خواهند بود.
معرفت شناسي اثباتگرا به جاي اين ديدگاه با تكيه بر تجربه به عنوان تنها منبع معرفت، بر تفكر استقرايي تأكيد ميكرد.
به نظر پيروان اين مكتب، علوم طبيعي براي دستيابي به دانش قياسي و شناخت واقعي، بايد فقط در راه مشاهده و تجربه گام بردارد و علوم اجتماعي نيز بايد علوم طبيعي را الگو قرار داده و تنها به تشريح و تحليل يافته هاي تجربي بپردازد (رفيعپور، 37-38 :1360).
تجربهگرايي در تبيين رابطه پديده هاي مادي، به جاي جستجو از علل متافيزيكي در كنار علل مادي، صرفاً به علل مادي پرداخته و به همين دليل روش آن را در تبيين، « ماترياليسم متدولوژيك » نام نهاده اند. اين طرز تفكر باعث شده است نگرش خاصي در روش تحقيق، معرفت شناسي و وجودشناسي به وجود آيد
كه بينش فلسفي حاكم بر همه مطالعات و تحقيقات در موضوعات طبيعي و انساني باشد (ملكيان، 68 :1377).
معرفت شناسي اثباتگرا و علوم انساني و تأثيري که ابتدا تعريفي از علوم انساني ارائه ميشود و سپس به رويکرد اثبات گرايي اين رويکرد در مطالعات علوم انساني دارد پرداخته ميشود:
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله_علمی
#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان
☆2
#معرفت_شناسي :
معرفت شناسي يكي از موضوعات مهم فلسفه معاصر است كه ذهن بسياري از انديشمندان را به خود مشغول ساخته است.
موضوعاتي كه در آن به بحث گذاشته ميشود، عبارت انداز:
طبيعتِ معرفت،
منابعِ معرفت
و حدّ و مرزِ معرفت
(روتلج، 362 :1998).
بنابراين ميتوان معرفت شناسي را اينگونه تعريف كرد:
« علمي كه درباره ماهيتِ معرفت هاي انساني و كيفيت ارزيابي آن و امكان يا عدم امكان توجيه پذيري آن گفتگو مينمايد.» (پائول ادوراد، 1967).
اما معرفت چيست و چه تعريفي براي آن ارائه شده است؟.
تعريف شايعي که از اين اصطلاح به عمل آمده عبارت از « باور صادق موجه ».
اين تعريف به رغم اشکالاتي که به فقدان احراز شرايط جامعيت و مانعيت آن از سوي گتيه در سال 1963 م شده، (121-123) همچنان به عنوان تعريفي نسبتاً مطلوب از سوي معرفت شناسان پذيرفته شده است.
#پارادايم:
واژه پارادايم نخستين بار در زبان انگليسي در قرن پانزدهم به معناي يک مثال يا الگو به کار رفت که هم اکنون نيز کاربرد در همين معنا متداول است.
از دهه 1960 اين واژه در فلسفه علوم طبيعي کاربرد يافت و به يک چارچوب نظري و فکري ناظر شد.
اين واژه امروز در ديگر زمينه ها به معناي ديدگاه رايج و متداول در باب امري است. (عليپور و حسني،
13 :1389) همواره پارادايمها به نظريات علمي كه درون آنها هستند حاكم اند بدين معنا كه گزاره هاي علمي درون يك پارادايم در راستاي همان ديدگاه رايج و متداول هستند؛ از اين منظر هرگاه پارادايم حاكم دچار نقص و كاستيهاي محوري باشد، تئوريهاي هماهنگ با آن نيز دچار همان نواقص خواهند بود.
معرفت شناسي اثباتگرا به جاي اين ديدگاه با تكيه بر تجربه به عنوان تنها منبع معرفت، بر تفكر استقرايي تأكيد ميكرد.
به نظر پيروان اين مكتب، علوم طبيعي براي دستيابي به دانش قياسي و شناخت واقعي، بايد فقط در راه مشاهده و تجربه گام بردارد و علوم اجتماعي نيز بايد علوم طبيعي را الگو قرار داده و تنها به تشريح و تحليل يافته هاي تجربي بپردازد (رفيعپور، 37-38 :1360).
تجربهگرايي در تبيين رابطه پديده هاي مادي، به جاي جستجو از علل متافيزيكي در كنار علل مادي، صرفاً به علل مادي پرداخته و به همين دليل روش آن را در تبيين، « ماترياليسم متدولوژيك » نام نهاده اند. اين طرز تفكر باعث شده است نگرش خاصي در روش تحقيق، معرفت شناسي و وجودشناسي به وجود آيد
كه بينش فلسفي حاكم بر همه مطالعات و تحقيقات در موضوعات طبيعي و انساني باشد (ملكيان، 68 :1377).
معرفت شناسي اثباتگرا و علوم انساني و تأثيري که ابتدا تعريفي از علوم انساني ارائه ميشود و سپس به رويکرد اثبات گرايي اين رويکرد در مطالعات علوم انساني دارد پرداخته ميشود:
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆4 A
براي فهم جزئيتر عملکرد اين مسأله، به سه وجه اصلي از ويژگي مبهم مرزها در تاريخ ميپردازم.
وجه نخست را « #موجبيت_چند_علتي » ( #overdetermination) مينامم.
وجه دوم « #ويژگي_چند_معنايي » (polysemic_character# ) آنهاست، به عبارت ديگر، مرزها هرگز براي همه افراد متعلق به گروههاي مختلف اجتماعي به يک شکل وجود ندارد.
وجه سوم نيز « #عدم_تجانس » ( #heterogeneity) آنهاست، به بيان ديگر، کارکردهاي مختلف مرزبندي و قلمروسازي (بين جريانها يا تبادلهاي اجتماعي متمايز، بين حقوق متمايز، و قس عليهذا) هميشه با هم در واقعيت از طريق مرزها صورت ميگيرند.
1- با « #موجبيت_چند_علتي» شروع ميکنم.
ميدانيم هر مرزي تاريخ خودش را دارد که تقريبا چيز عادي و پيشپاافتادهاي در کتابهاي تاريخ است. در اين کتابها، مطالبه براي حق تعيين سرنوشت و قدرت يا ناتواني دولت به مرزبنديهاي فرهنگي (که اغلب « #طبيعي» خوانده ميشوند)، منافع اقتصادي و غيره گره خورده است.
معمولا به اين موضوع توجه نميشود که مرز سياسي هيچگاه صرفا مرزِ ميان دو کشور نيست ، بلکه هميشه همزمان معلول « #چند_علت » است و به اين معنا ساير تقسيمبنديهاي ژئوپلتيک آن را تصويب، تکرار و نسبي ميسازند.
اين ويژگي به هيچوجه تصادفي يا حادث نيست؛ بلکه طبيعي (intrinsic) است. مرزها بدون نقشي که در پيکربندي جهان ايفا ميکنند نه وجود داشتند و نه پايدار ميماندند.
اجازه دهيد خيلي گذرا به دو مثال از عصر مدرن اشاره کنيم که همچنان تأثيرگذارند.
مثال اول: امپراطوريهاي استعمارگر اروپايي تقريبا از پيمان توردسيلاس در سال 1494 تا دههی 1960 (قطعا شرط ظهور، تحکيم و دوام ملت-دولتهاي اروپاي غربي و حتي شرقي بودند درون چارچوب اقتصادهاي جهاني که يکي پس از ديگري پديدار ميشدند. در نتيجه، مرزهاي اين دولتها با يکديگر بهطور لاينفک، هم مرزهاي ملي بودند و هم مرزهاي امپراطوري که با ديگر موانع مرزي يکراست تا « #دل_تاريکي» گسترش مييافتند و تکثير ميشدند، يعني تا جاهايي در آفريقا و آسيا. در نتيجه اين دولتها مقولههاي گوناگون « #تبعه_ملي» را از هم تفکيک کردند.
دولتهاي « #ملي_امپراطوري» فقط « #شهروند » نداشتند؛ بلکه « #سوژه » هم داشتند و آن سوژهها در نسبت با دم و دستگاه ملي کمتر از بيگانگان خارجي بودند و در عين حال بيشتر از بيگانگان متفاوت (يا «بيگانه») بودند، [يعني با تبعه ملي متفاوت يا بيگانه بودند ولي کاملن هم خودي نبودند]: به اين معنا که از برخي جهات يا در برخي شرايط (مثل زمان جنگ) عبور از مرزها گاه برايشان نسبت به بيگانگان راحتتر بود و گاه نيز دشوارتر.
مثال دوم مربوط ميشود به « #اردوگاهها » يا بلوکها طي جنگ سرد در حد فاصل سالهاي 1945 تا 1990.
« #تقسيم_جهان » بين امپراطوريهاي استعمارگر در برخي موارد حاکميت ملي را تقويت کرد (حالآنکه در موارد ديگر صرفن مانع از آن شد)، ولي به نظر ميرسد تقسيم جهان به بلوکهاي شرق و غرب (که نبايد فراموش کرد، ايجاد سازمان ملل متحد نتيجه منطقي آن بود) موجب شد گسترش فرم ملي در سطح جهاني (و در نتيجه حداقل در حرف گسترش «هويت ملي» بهعنوان پايه و اساس هويت همه افراد) با ايجاد يک سلسهمراتب موجود ميان کشورهاي حاضر در هر دو بلوک غرب و شرق تلفيق شود و در نتيجه، کموبيش حاکميت اکثر آنها محدود شود. اين بدان معنا بود که مرزهاي ملي دولتها بار ديگر از طرق گوناگون تعيين و بسته به مورد خاص، تقويت يا تضعيف شدند. همچنين بدان معنا بود که يکبار ديگر در عمل انواع گوناگوني از بيگانگان و بيگانگي وجود داشت و همچنين طرق مختلفي براي عبور از مرز. اما اگر آن مرز، يا رد شدن از مرز، با ابرمرزهاي دو بلوک شرق و غرب مطابقت داشت معمولا رد شدن از آن سختتر بود. چون در اين مورد فرد بيگانه را يک دشمن بيگانه تلقي ميکردند و اگر هم دشمن بيگانه نبود حداقل يک جاسوس بالقوه بود. در همهی موارد اينطور بود جز جايي که به پناهجويان مربوط ميشد، چون از حق پناهندگي بهعنوان سلاحي در نزاع ايدئولوژيک استفاده ميشد. آيا نميتوان گفت نظمدادن به اوضاع پناهجويان که در دهه 1950 و 1960 به قالب قانون درآمد، هم در معاهدات بينالمللي و هم در قوانين اساسي ملي، بخش عمدهاي از صورتبندي و ليبراليسم نظرياش را مديون اين وضعيت بود؟
👇👇
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆4 A
براي فهم جزئيتر عملکرد اين مسأله، به سه وجه اصلي از ويژگي مبهم مرزها در تاريخ ميپردازم.
وجه نخست را « #موجبيت_چند_علتي » ( #overdetermination) مينامم.
وجه دوم « #ويژگي_چند_معنايي » (polysemic_character# ) آنهاست، به عبارت ديگر، مرزها هرگز براي همه افراد متعلق به گروههاي مختلف اجتماعي به يک شکل وجود ندارد.
وجه سوم نيز « #عدم_تجانس » ( #heterogeneity) آنهاست، به بيان ديگر، کارکردهاي مختلف مرزبندي و قلمروسازي (بين جريانها يا تبادلهاي اجتماعي متمايز، بين حقوق متمايز، و قس عليهذا) هميشه با هم در واقعيت از طريق مرزها صورت ميگيرند.
1- با « #موجبيت_چند_علتي» شروع ميکنم.
ميدانيم هر مرزي تاريخ خودش را دارد که تقريبا چيز عادي و پيشپاافتادهاي در کتابهاي تاريخ است. در اين کتابها، مطالبه براي حق تعيين سرنوشت و قدرت يا ناتواني دولت به مرزبنديهاي فرهنگي (که اغلب « #طبيعي» خوانده ميشوند)، منافع اقتصادي و غيره گره خورده است.
معمولا به اين موضوع توجه نميشود که مرز سياسي هيچگاه صرفا مرزِ ميان دو کشور نيست ، بلکه هميشه همزمان معلول « #چند_علت » است و به اين معنا ساير تقسيمبنديهاي ژئوپلتيک آن را تصويب، تکرار و نسبي ميسازند.
اين ويژگي به هيچوجه تصادفي يا حادث نيست؛ بلکه طبيعي (intrinsic) است. مرزها بدون نقشي که در پيکربندي جهان ايفا ميکنند نه وجود داشتند و نه پايدار ميماندند.
اجازه دهيد خيلي گذرا به دو مثال از عصر مدرن اشاره کنيم که همچنان تأثيرگذارند.
مثال اول: امپراطوريهاي استعمارگر اروپايي تقريبا از پيمان توردسيلاس در سال 1494 تا دههی 1960 (قطعا شرط ظهور، تحکيم و دوام ملت-دولتهاي اروپاي غربي و حتي شرقي بودند درون چارچوب اقتصادهاي جهاني که يکي پس از ديگري پديدار ميشدند. در نتيجه، مرزهاي اين دولتها با يکديگر بهطور لاينفک، هم مرزهاي ملي بودند و هم مرزهاي امپراطوري که با ديگر موانع مرزي يکراست تا « #دل_تاريکي» گسترش مييافتند و تکثير ميشدند، يعني تا جاهايي در آفريقا و آسيا. در نتيجه اين دولتها مقولههاي گوناگون « #تبعه_ملي» را از هم تفکيک کردند.
دولتهاي « #ملي_امپراطوري» فقط « #شهروند » نداشتند؛ بلکه « #سوژه » هم داشتند و آن سوژهها در نسبت با دم و دستگاه ملي کمتر از بيگانگان خارجي بودند و در عين حال بيشتر از بيگانگان متفاوت (يا «بيگانه») بودند، [يعني با تبعه ملي متفاوت يا بيگانه بودند ولي کاملن هم خودي نبودند]: به اين معنا که از برخي جهات يا در برخي شرايط (مثل زمان جنگ) عبور از مرزها گاه برايشان نسبت به بيگانگان راحتتر بود و گاه نيز دشوارتر.
مثال دوم مربوط ميشود به « #اردوگاهها » يا بلوکها طي جنگ سرد در حد فاصل سالهاي 1945 تا 1990.
« #تقسيم_جهان » بين امپراطوريهاي استعمارگر در برخي موارد حاکميت ملي را تقويت کرد (حالآنکه در موارد ديگر صرفن مانع از آن شد)، ولي به نظر ميرسد تقسيم جهان به بلوکهاي شرق و غرب (که نبايد فراموش کرد، ايجاد سازمان ملل متحد نتيجه منطقي آن بود) موجب شد گسترش فرم ملي در سطح جهاني (و در نتيجه حداقل در حرف گسترش «هويت ملي» بهعنوان پايه و اساس هويت همه افراد) با ايجاد يک سلسهمراتب موجود ميان کشورهاي حاضر در هر دو بلوک غرب و شرق تلفيق شود و در نتيجه، کموبيش حاکميت اکثر آنها محدود شود. اين بدان معنا بود که مرزهاي ملي دولتها بار ديگر از طرق گوناگون تعيين و بسته به مورد خاص، تقويت يا تضعيف شدند. همچنين بدان معنا بود که يکبار ديگر در عمل انواع گوناگوني از بيگانگان و بيگانگي وجود داشت و همچنين طرق مختلفي براي عبور از مرز. اما اگر آن مرز، يا رد شدن از مرز، با ابرمرزهاي دو بلوک شرق و غرب مطابقت داشت معمولا رد شدن از آن سختتر بود. چون در اين مورد فرد بيگانه را يک دشمن بيگانه تلقي ميکردند و اگر هم دشمن بيگانه نبود حداقل يک جاسوس بالقوه بود. در همهی موارد اينطور بود جز جايي که به پناهجويان مربوط ميشد، چون از حق پناهندگي بهعنوان سلاحي در نزاع ايدئولوژيک استفاده ميشد. آيا نميتوان گفت نظمدادن به اوضاع پناهجويان که در دهه 1950 و 1960 به قالب قانون درآمد، هم در معاهدات بينالمللي و هم در قوانين اساسي ملي، بخش عمدهاي از صورتبندي و ليبراليسم نظرياش را مديون اين وضعيت بود؟
👇👇
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
☝️☝️
☆4B
قانون آلمان، که به تازگي تغيير کرده، حادترين موردي است که به وضوح اين موضوع را نشان ميدهد.
اگر اين وضعيت را در نظر نگيريم، به نظرم به شرايط کنوني طرح مسأله پناهجويان اروپاي شرقي پي نخواهيم برد (همان اروپاي شرقي که به يکباره ديگر نه اروپاي شرقي بلکه تقريبا بخشي از جهان سوم است). همچنين نميتوانيم بفهميم «جامعهی اروپايي» براي اينکه خود را «در قالب يک جامعه» ببيند که زيربناي آن را منافع خاص خودش ميسازد چه دشواريهايي پيش رو دارد. اين جامعه از اساس نتيجهی فرعي و بخشي از مکانيسم جنگ سرد بود تا جايي که هدف از ايجاد آن برقراري موازنهی قوا و ساختن رقيبي براي قدرت هژمونيک آمريکا در «بلوک غرب» بود.
امپراطوريهاي استعمارگر در گذشته دور و «بلوکها» در گذشتهی نزديک ردپاي عميقي بر نهادها، قانون و ذهنيتها گذاشتهاند. اما نه امپراطوريهاي استعمارگر و نه بلوکهاي شرق و غرب ديگر وجود ندارند. با اينحال، سادهلوحانه است گمان کنيم اکنون آنها جاي خود را به همجواري ملتهاي شبيه هم دادهاند. آنچه امروز #بحران_ملت_دولت ناميده ميشود تاحدودي (گيرم نه صرفا) ناشي از عدم قطعيت عيني در دو مورد است:
از يکسو، سرشت و محل مرزبنديهاي جغرافياي سياسي که به علل مختلف مرزها را تعيين ميکنند و از سوي ديگر، اين ابرمرزهاي فرضي با چه نوع و چه درجهاي از استقلال ملي ميتواند سازگار باشد، آنهم با درنظرگرفتن عملکرد نظامي، اقتصادي، ايدئولوژيکي يا نمادين اين ابرمرزها. با توجه به وجود مرزبنديهاي دروني (اخلاقي، اجتماعي يا مذهبي) در هر ملت-دولتي – و حتي در ملت-دولتهاي کاملا «باستاني» چهبسا همين موضوع عذابآور و کلا ناشناخته، آميخته با درگيري احتمالي، در تعيين نهايي اين نکته حياتي باشد که کدام مرزهاي ملي در خود اروپا در دورهی تاريخي جديد باقي خواهد ماند. فعلا که مرزهاي آلمان تغيير کردهاند؛ همچنين مرزهاي يوگسلاوي و چکسلاوکي نيز طي فرآيندهاي کاملا متفاوت. شايد مابقي کشورهاي اروپاي غربي نيز به همين سرنوشت دچار شوند.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
☝️☝️
☆4B
قانون آلمان، که به تازگي تغيير کرده، حادترين موردي است که به وضوح اين موضوع را نشان ميدهد.
اگر اين وضعيت را در نظر نگيريم، به نظرم به شرايط کنوني طرح مسأله پناهجويان اروپاي شرقي پي نخواهيم برد (همان اروپاي شرقي که به يکباره ديگر نه اروپاي شرقي بلکه تقريبا بخشي از جهان سوم است). همچنين نميتوانيم بفهميم «جامعهی اروپايي» براي اينکه خود را «در قالب يک جامعه» ببيند که زيربناي آن را منافع خاص خودش ميسازد چه دشواريهايي پيش رو دارد. اين جامعه از اساس نتيجهی فرعي و بخشي از مکانيسم جنگ سرد بود تا جايي که هدف از ايجاد آن برقراري موازنهی قوا و ساختن رقيبي براي قدرت هژمونيک آمريکا در «بلوک غرب» بود.
امپراطوريهاي استعمارگر در گذشته دور و «بلوکها» در گذشتهی نزديک ردپاي عميقي بر نهادها، قانون و ذهنيتها گذاشتهاند. اما نه امپراطوريهاي استعمارگر و نه بلوکهاي شرق و غرب ديگر وجود ندارند. با اينحال، سادهلوحانه است گمان کنيم اکنون آنها جاي خود را به همجواري ملتهاي شبيه هم دادهاند. آنچه امروز #بحران_ملت_دولت ناميده ميشود تاحدودي (گيرم نه صرفا) ناشي از عدم قطعيت عيني در دو مورد است:
از يکسو، سرشت و محل مرزبنديهاي جغرافياي سياسي که به علل مختلف مرزها را تعيين ميکنند و از سوي ديگر، اين ابرمرزهاي فرضي با چه نوع و چه درجهاي از استقلال ملي ميتواند سازگار باشد، آنهم با درنظرگرفتن عملکرد نظامي، اقتصادي، ايدئولوژيکي يا نمادين اين ابرمرزها. با توجه به وجود مرزبنديهاي دروني (اخلاقي، اجتماعي يا مذهبي) در هر ملت-دولتي – و حتي در ملت-دولتهاي کاملا «باستاني» چهبسا همين موضوع عذابآور و کلا ناشناخته، آميخته با درگيري احتمالي، در تعيين نهايي اين نکته حياتي باشد که کدام مرزهاي ملي در خود اروپا در دورهی تاريخي جديد باقي خواهد ماند. فعلا که مرزهاي آلمان تغيير کردهاند؛ همچنين مرزهاي يوگسلاوي و چکسلاوکي نيز طي فرآيندهاي کاملا متفاوت. شايد مابقي کشورهاي اروپاي غربي نيز به همين سرنوشت دچار شوند.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1