Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#نگاهی_به_تمدن_یونانی
قسمت1
امروزه دو طرز نگاه به يونانيان رواج دارد.
يكي آنكه از زمان تجديد حيات فرهنگي تا همين زمانهـاي اخيـر تقريبـاً در سراسر جهان معمول بود و آن احترام كمابيش خرافي بود نسبت به يونانيان، به عنوان مبدع و مخترع بهترين چيزهـا و صاحب نبوغ فوق بشري، كه مردم جديد را نميرسد سوداي رسيدن به مقام و مرتبه آنان را در سر بپروراننـد.
طـرز نگاه ديگر، كه از پيروزيهاي علم و اعتقاد خوشبينانه به پيشرفت سرچشمه گرفته، اين است كه اعتبار و نفـوذ فلاسـفه باستاني را همچون بختكي مي دانند كه بر سينه علم سنگيني مي كند، و عقيده دارند كـه اكنـون ديگـر بهتـر اسـت بيشتر كمكهايي را كه يونانيان به سرمايه علم كرده اند فراموش كنيم.
من شخصاً نمي توانم جانـب هيچكـدام از ايـن دو نظر افراطي را بگيرم. به نظر من هر كدام از اين دو نظر تا حدي صواب و تـا حـدي خطاسـت.
پـيش از آنكـه وارد جزئيات شويم، من خواهم كوشيد نشان دهم كه ما چه نوع حكمتي هنوز ميتوانيم از مطالعه فلسفه يونان بياموزيم .
دربارة ماهيت و ساختمان جهان، وجود فرضيه هاي مختلف ممكن است. پيشرفت در مابعدالطبيعـه، تـا آنجـا كـه صورت گرفته، عبارت بوده است از پالايش تدريجي اين فرضيه ها، و پروراندن مفاهيم آنها، و تنظيم مجدد آنهـا بـراي پاسخ دادن به ايرادهايي كه پيروان فرضيه هاي مختلف وارد مي كرده اند.
آموختن اينكه چگونه بايد جهان را مطـابق هر يك از اين دستگاه هاي فلسفي تصور كرد، خود يك لذت فكري است كه در حكم پادزهر جزميت نيـز هسـت. بـه علاوه حتي اگر هيچيك از اين فرضيات قابل اثبات نباشد، از خود اين موضوع كه چه چيزي اين فرضيه ها را بـا خـود و با حقايق معلوم وفق مي دهد، دانش اصيل و حقيقي به دست مي آيد.
اما بايد دانست كه تقريباً همه فرضـيه هـايي كه فلسفه جديد را زير سلطه خود گرفته اند، براي نخستين بار به خاطر يونانيان خطور كرده انـد.
در تمجيـد قـدرت تخيل و ابداع آنها در موضوعات مجرد و معنوي هرچه بگوييم زياد نگفته ايم. همه گفتني هايي كـه مـن دربـاره يونـان دارم، از اين نظرگاه است.
من از يونانيان به چون كساني ياد خواهم كرد كه توانسته اند نظرياتي پديد آورند كه بـراي خود زندگي و رشد مستقلي يافته اند.
هرچند اين نظريات در آغاز قدري خام و بدوي بـوده انـد، لـيكن توانسـته انـد بيش از دو هزار سال دوام كنند و پرورش يابند .
درست است كه يونانيان كمك ديگري نيز به عالم دانش كردند كه، در مقايسه با فكر محض، رنگش ثـابتر از كـار درآمد. منظورم اين است كه اين قوم رياضيات و فن اسـتدلال اسـتنتاجي را كشـف كردنـد، بـه خصـوص هندسـه از
مخترعات آنها است، كه بدون آن وجود علم جديد ممكن نمي بود.
اما در مورد رياضيات يك جانبه بودن فكـر يونـاني آشکار میشود. فكر یوناتی به خودی خود از دروی انچه مسلم مي نمود به نحو استنتاجي استدلال مـي كـرد، امـا بـه استقراي مشهودات نمي پرداخت.
توفيق شگفت انگيز فكر يوناني در به كار بردن شيوه استنتاجي نه فقط دنياي قديم بلكه دنياي جديد را هم دچار گمراهي ساخت.
روش علمي كه مي كوشد از راه اسـتقرا بـه اصـول برسـد، بـه كنـدي توانسته است جاي اعتقاد به استنتاج از اصول مسلم و درخشان را كه زاده فكر فيلسوف يوناني است، بگيـرد. بـه ايـن دليل، صرف نظر از دلايل ديگر، خطاست كه از يونانيان با احترام و ارادت خرافه آميـز سـخن بگـوييم.
طبيعـت فكـر يوناني از روش علمي بيگانه است - گو اينكه چند تن از فلاسفه يونان بويي هم از اين روش بـرده بودنـد. در كوشـش تجليل يونانيان از راه تحقير پيشرفتهاي فكري چهار قرن اخير، بر فكر جديد اثر نامطلوبي خواهد داشت .
بر ضد اين گونه ارادت و احترام، چه نسبت به يونانيان و چه نسبت به ديگران، دليل كلـي تـري هـم وجـود دارد .
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#نگاهی_به_تمدن_یونانی
قسمت1
امروزه دو طرز نگاه به يونانيان رواج دارد.
يكي آنكه از زمان تجديد حيات فرهنگي تا همين زمانهـاي اخيـر تقريبـاً در سراسر جهان معمول بود و آن احترام كمابيش خرافي بود نسبت به يونانيان، به عنوان مبدع و مخترع بهترين چيزهـا و صاحب نبوغ فوق بشري، كه مردم جديد را نميرسد سوداي رسيدن به مقام و مرتبه آنان را در سر بپروراننـد.
طـرز نگاه ديگر، كه از پيروزيهاي علم و اعتقاد خوشبينانه به پيشرفت سرچشمه گرفته، اين است كه اعتبار و نفـوذ فلاسـفه باستاني را همچون بختكي مي دانند كه بر سينه علم سنگيني مي كند، و عقيده دارند كـه اكنـون ديگـر بهتـر اسـت بيشتر كمكهايي را كه يونانيان به سرمايه علم كرده اند فراموش كنيم.
من شخصاً نمي توانم جانـب هيچكـدام از ايـن دو نظر افراطي را بگيرم. به نظر من هر كدام از اين دو نظر تا حدي صواب و تـا حـدي خطاسـت.
پـيش از آنكـه وارد جزئيات شويم، من خواهم كوشيد نشان دهم كه ما چه نوع حكمتي هنوز ميتوانيم از مطالعه فلسفه يونان بياموزيم .
دربارة ماهيت و ساختمان جهان، وجود فرضيه هاي مختلف ممكن است. پيشرفت در مابعدالطبيعـه، تـا آنجـا كـه صورت گرفته، عبارت بوده است از پالايش تدريجي اين فرضيه ها، و پروراندن مفاهيم آنها، و تنظيم مجدد آنهـا بـراي پاسخ دادن به ايرادهايي كه پيروان فرضيه هاي مختلف وارد مي كرده اند.
آموختن اينكه چگونه بايد جهان را مطـابق هر يك از اين دستگاه هاي فلسفي تصور كرد، خود يك لذت فكري است كه در حكم پادزهر جزميت نيـز هسـت. بـه علاوه حتي اگر هيچيك از اين فرضيات قابل اثبات نباشد، از خود اين موضوع كه چه چيزي اين فرضيه ها را بـا خـود و با حقايق معلوم وفق مي دهد، دانش اصيل و حقيقي به دست مي آيد.
اما بايد دانست كه تقريباً همه فرضـيه هـايي كه فلسفه جديد را زير سلطه خود گرفته اند، براي نخستين بار به خاطر يونانيان خطور كرده انـد.
در تمجيـد قـدرت تخيل و ابداع آنها در موضوعات مجرد و معنوي هرچه بگوييم زياد نگفته ايم. همه گفتني هايي كـه مـن دربـاره يونـان دارم، از اين نظرگاه است.
من از يونانيان به چون كساني ياد خواهم كرد كه توانسته اند نظرياتي پديد آورند كه بـراي خود زندگي و رشد مستقلي يافته اند.
هرچند اين نظريات در آغاز قدري خام و بدوي بـوده انـد، لـيكن توانسـته انـد بيش از دو هزار سال دوام كنند و پرورش يابند .
درست است كه يونانيان كمك ديگري نيز به عالم دانش كردند كه، در مقايسه با فكر محض، رنگش ثـابتر از كـار درآمد. منظورم اين است كه اين قوم رياضيات و فن اسـتدلال اسـتنتاجي را كشـف كردنـد، بـه خصـوص هندسـه از
مخترعات آنها است، كه بدون آن وجود علم جديد ممكن نمي بود.
اما در مورد رياضيات يك جانبه بودن فكـر يونـاني آشکار میشود. فكر یوناتی به خودی خود از دروی انچه مسلم مي نمود به نحو استنتاجي استدلال مـي كـرد، امـا بـه استقراي مشهودات نمي پرداخت.
توفيق شگفت انگيز فكر يوناني در به كار بردن شيوه استنتاجي نه فقط دنياي قديم بلكه دنياي جديد را هم دچار گمراهي ساخت.
روش علمي كه مي كوشد از راه اسـتقرا بـه اصـول برسـد، بـه كنـدي توانسته است جاي اعتقاد به استنتاج از اصول مسلم و درخشان را كه زاده فكر فيلسوف يوناني است، بگيـرد. بـه ايـن دليل، صرف نظر از دلايل ديگر، خطاست كه از يونانيان با احترام و ارادت خرافه آميـز سـخن بگـوييم.
طبيعـت فكـر يوناني از روش علمي بيگانه است - گو اينكه چند تن از فلاسفه يونان بويي هم از اين روش بـرده بودنـد. در كوشـش تجليل يونانيان از راه تحقير پيشرفتهاي فكري چهار قرن اخير، بر فكر جديد اثر نامطلوبي خواهد داشت .
بر ضد اين گونه ارادت و احترام، چه نسبت به يونانيان و چه نسبت به ديگران، دليل كلـي تـري هـم وجـود دارد .
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#مکتب_مطلی
#انكسيمندر
#Anaximander،
دومين فيلسوف مكتب ملطي از تالس بسيار جالبتر است. تاريخ زمان او مـورد ترديـد است، ولي گفته اند كه وي در سال . م.ق 456 شصت و چهار سال داشته است، و دلايلي هم در دست اسـت كـه ايـن سخن را قرين صحت بدانيم.
انكسيمندر عقيده داشت كه «همه اشيا از يك ماده سـاخته شـده انـد، ولـي ايـن مـاده برخلاف آنچه تالس مي پنداشت آب نيست، و نيز هيچيك از موادي كه ما مي شناسيم نيسـت؛ بلكـه مـاده اي اسـت نامتناهي و جاويدان كه همه جهانها را در بر گرفتـه اسـت -»
چـون انكسـيمندر زمـين را يكـي از جهان هـاي متعـدد مي پنداشت اين ماده نخستين به صورت موادي كه ما مي شناسيم درمي آيد، و خود اين مواد نيز به يكـديگر مبـدل مي شوند. در اين خصوص وي گفته مهم و قابل ذكري دارد:
«اشيا چنانكه مقرر است به همان چيزي كه از آن برخاسته اند باز مي گردنـد، زيـرا كـه بيعـدالتي يكـديگر را در زمان مقتضي جبران و مرمت مي كنند ».
اندیشه «عدل» چه به معناي عدالت جهاني و چه به معناي عدل بشري، در دين و فلسـفه يونـان سـهمي داشـته
است كه شناختن آن براي مردم عصر جديد رويهمرفته آسان نيست. حقيقت اين است كه كلمه انگليسـي :«justice»
[ عدل] اين معني را به دشواري ميرساند، ولي مشكل ميتوان كلمه بهتري براي ايـن معنـي پيـدا كـرد .
فكـري كـه انكسيمندر بيان مي كند به نظر مي آيد كه چنين باشد: در جهان بايد ميان آتش و خاك و آب تناسب معيني برقـرار باشد، ولي هر كدام از اين عناصر (كه به عنوان يك خدا تصور مي شود) مدام مي كوشد كه قلمـرو خـود را گسـترش دهد. ليكن نوعي جبر يا ناموس طبيعي وجود دارد كه مدام تعادل را برقرار مي كند. مثلاً هرجا كه آتـش بـوده اسـت خاكستر برجاي مي ماند كه همان خاك است اين مفهوم عدل - يعني حدود ثابت و ابدي كه تجاوز آنها بـه يكـديگر
-ممكن نيست يكي از عميق ترين عقايد يوناني بود.
خدايان نيز مانند انسان تابع عدل بودند، ولي خود نيـروي عـالي عدل داراي شخصيت و تجسم نبود و يك خداي عالي محسوب نمي شد .
انكسيمندر براي اثبات اينكه ماده المواد نمي تواند آب و يا يكي ديگر از عناصر شناخته شده باشد، چنين استدلال مي كرد :
اگر يكي از اين عناصر عنصر اصلي بود، عناصر ديگر را تسخير مي كرد.
ارسطو از قول وي مي گويد كـه ايـن
عناصر معلوم مخالف يكديگرند: هوا سرد و آب مرطوب و آتش گرم است پس اگر«يكي از اينهـا نامتنـاهي مـي بـود،
اكنون آن ديگران را فرا گرفته بود » . پس، در اين ستيزه جهانی، ماده المواد بايد خنثي باشد .
انكسيمندر مي گفت يك حركت دائم و ابدي وجود دارد كه در ضمن اين حركت كائنـات بـه وجـود آمـده اسـت .
كائنات برخلاف آنچه در الهيات يهودي يا مسيحي آمده است، خلق نشده بلكه تكامل يافته اسـت. جـانوران از عنصـر
مرطوب، در حالي كه به وسيله آفتاب بخار مي شده است، پديد آمده اند. انسان نيز ماننـد همـه جانـداران از اخـلاف ماهي است. ولي پيداست كه انسان جانوري غير از آنچه امروز هست بوده است، زيرا اگر در اصـل بـه همـين صـورت مي بود به علت طولاني بودن دوران كودكي نسلش برجا نمي ماند .
انكسيمندر سرشار از حس كنجكاوي علمي بود. گفته اند كه او نخستين كسي بود كه نقشـه جغرافيـا كشـيد. وي عقيده داشت كه زمين به شكل استوانه است. روايتهاي مختلفي از قول او نقل كرده اند كه گفته اند آفتاب به بزرگـی
زمين، يا بيست برابر زمين، يا بيست و هشت برابر زمين است .
انكسيمندر، در همه مواردي كه نظريات تازه اي از خود بيان مي كند، داراي نظريات علمي و عقلاني است .
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#مکتب_مطلی
#انكسيمندر
#Anaximander،
دومين فيلسوف مكتب ملطي از تالس بسيار جالبتر است. تاريخ زمان او مـورد ترديـد است، ولي گفته اند كه وي در سال . م.ق 456 شصت و چهار سال داشته است، و دلايلي هم در دست اسـت كـه ايـن سخن را قرين صحت بدانيم.
انكسيمندر عقيده داشت كه «همه اشيا از يك ماده سـاخته شـده انـد، ولـي ايـن مـاده برخلاف آنچه تالس مي پنداشت آب نيست، و نيز هيچيك از موادي كه ما مي شناسيم نيسـت؛ بلكـه مـاده اي اسـت نامتناهي و جاويدان كه همه جهانها را در بر گرفتـه اسـت -»
چـون انكسـيمندر زمـين را يكـي از جهان هـاي متعـدد مي پنداشت اين ماده نخستين به صورت موادي كه ما مي شناسيم درمي آيد، و خود اين مواد نيز به يكـديگر مبـدل مي شوند. در اين خصوص وي گفته مهم و قابل ذكري دارد:
«اشيا چنانكه مقرر است به همان چيزي كه از آن برخاسته اند باز مي گردنـد، زيـرا كـه بيعـدالتي يكـديگر را در زمان مقتضي جبران و مرمت مي كنند ».
اندیشه «عدل» چه به معناي عدالت جهاني و چه به معناي عدل بشري، در دين و فلسـفه يونـان سـهمي داشـته
است كه شناختن آن براي مردم عصر جديد رويهمرفته آسان نيست. حقيقت اين است كه كلمه انگليسـي :«justice»
[ عدل] اين معني را به دشواري ميرساند، ولي مشكل ميتوان كلمه بهتري براي ايـن معنـي پيـدا كـرد .
فكـري كـه انكسيمندر بيان مي كند به نظر مي آيد كه چنين باشد: در جهان بايد ميان آتش و خاك و آب تناسب معيني برقـرار باشد، ولي هر كدام از اين عناصر (كه به عنوان يك خدا تصور مي شود) مدام مي كوشد كه قلمـرو خـود را گسـترش دهد. ليكن نوعي جبر يا ناموس طبيعي وجود دارد كه مدام تعادل را برقرار مي كند. مثلاً هرجا كه آتـش بـوده اسـت خاكستر برجاي مي ماند كه همان خاك است اين مفهوم عدل - يعني حدود ثابت و ابدي كه تجاوز آنها بـه يكـديگر
-ممكن نيست يكي از عميق ترين عقايد يوناني بود.
خدايان نيز مانند انسان تابع عدل بودند، ولي خود نيـروي عـالي عدل داراي شخصيت و تجسم نبود و يك خداي عالي محسوب نمي شد .
انكسيمندر براي اثبات اينكه ماده المواد نمي تواند آب و يا يكي ديگر از عناصر شناخته شده باشد، چنين استدلال مي كرد :
اگر يكي از اين عناصر عنصر اصلي بود، عناصر ديگر را تسخير مي كرد.
ارسطو از قول وي مي گويد كـه ايـن
عناصر معلوم مخالف يكديگرند: هوا سرد و آب مرطوب و آتش گرم است پس اگر«يكي از اينهـا نامتنـاهي مـي بـود،
اكنون آن ديگران را فرا گرفته بود » . پس، در اين ستيزه جهانی، ماده المواد بايد خنثي باشد .
انكسيمندر مي گفت يك حركت دائم و ابدي وجود دارد كه در ضمن اين حركت كائنـات بـه وجـود آمـده اسـت .
كائنات برخلاف آنچه در الهيات يهودي يا مسيحي آمده است، خلق نشده بلكه تكامل يافته اسـت. جـانوران از عنصـر
مرطوب، در حالي كه به وسيله آفتاب بخار مي شده است، پديد آمده اند. انسان نيز ماننـد همـه جانـداران از اخـلاف ماهي است. ولي پيداست كه انسان جانوري غير از آنچه امروز هست بوده است، زيرا اگر در اصـل بـه همـين صـورت مي بود به علت طولاني بودن دوران كودكي نسلش برجا نمي ماند .
انكسيمندر سرشار از حس كنجكاوي علمي بود. گفته اند كه او نخستين كسي بود كه نقشـه جغرافيـا كشـيد. وي عقيده داشت كه زمين به شكل استوانه است. روايتهاي مختلفي از قول او نقل كرده اند كه گفته اند آفتاب به بزرگـی
زمين، يا بيست برابر زمين، يا بيست و هشت برابر زمين است .
انكسيمندر، در همه مواردي كه نظريات تازه اي از خود بيان مي كند، داراي نظريات علمي و عقلاني است .
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیلسوفان_مکتب_ملطیه
#انكسيمنس
#Anaximenes،
آخرين فيلسوف از فلاسفه سه گانه ملطيه به اندازه انكسيمندر جالب نيست، ولي بايـد گفت كه وي به پيشرفتهای بزرگي توفيق يافت.
تاريخ زمان وي به تحقيق معلوم نيست، اما مسـلم اسـت كـه پـس از انكسيمندر مي زيسته، و نيز مسلم است كه پيش از م.ق 494 به بار آمده است؛ زيرا كه در اين سـال ايرانيـان هنگـام فرونشاندن شورش ايوني شهر ملطيه را ويران كردند .
انكسيمنس مي گفت كه :
ماده المواد هواست.
روح هواست.
آتش هواي رقيق شده است.
هـوا چـون متـراكم گـردد نخست به آب مبدل مي شود، سپس چون بيشتر متراكم شد خاك، و سرانجام سنگ میگردد.
اين نظريـه امتيـازش اين است كه اختلاف ميان مواد مختلف را اختلافي كمي مي داند، كه فقط به درجه تراكم بستگي دارد .
وي زمين را به شكل يك ميز گرد مي پنداشت و هوا را محيط بر همه چيز ميدانست.
«همچنان كه روح ما، ما را فراهم نگه مي دارد، باد و نفس که هواست همه جهان را در برگرفته است. »
به نظر او گويا جهان نفس مي كشد.
انكسيمنس در زمان باستان بيش از انكسيمندر مورد تحسين و تمجيد قرار گرفت، اما دنياي امـروز ارزش آنهـا را به عكس معين مي كند.
انكسيمنس تأثير مهمي در فيثاغورث و فلسفه پس از وي داشت.
فيثاغوريـان كشـف كردنـد كه زمين كروي است، ولي اتوميستها Atomists به همان نطريه انكسيمنس كه مي گويد زمين به شكل بشقاب است معتقد ماندند.
اهميت مكتب ملطي در آنچه به دست آورد نيست، بلكه در آن چيزهايي است كـه خواسـت بـه دسـت آورد.
ايـن مكتب در نتيجه تماس فكر يوناني با بابل و مصر پديد آمد.
ملطيه شهر تجارتی ثروتمندي بود كه بـه واسـطه ارتبـاط يافتن با ملتهاي متعدد، تعصبات و خرافات بدوي در آن رو به نرمي نهاد.
سرزمين ايوني، تا آغـاز قـرن پـنجم كـه بـه دست داريوش گشوده شد، از حيث علم و فرهنگ مهمترين قسمت دنياي يوناني بود.
اين قسمت از آن نهضت دينـي كه به اورفئوس و دونيسوس مربوط مي شد، كمابيش پاك و بركنار مانـد.
ديـن آن ديـن المپـي بـود، ولـي بـه نظـر مي رسد كه اين دين را هم چندان به جد نمي گرفته اند.
انديشه هـاي تـالس و انكسـيمندر و انكسـيمنس را بايـد بـه عنوان فرضيه هاي علمي شناخت.
در اين انديشه ها به ندرت تمايل نسبت دادن خدايان و اشيا بـه اوصـاف انسـاني و اخلاقی ديده مي شود.
مسایلی كه اين سه فيلسوف طرح كردند مسائل خوبي بود، و قوت فكر آنها محققـين بعـدی را الهام بخشيد.
مرحله بعدي فلسفه يوناني، كه با شهرهاي يوناني در جنوب ايتاليا بستگي دارد، جنبه ديني اش بيشـتر، و خاصـه جنبه اورفئوسي اش نيرومندتر است.
اين مرحله از بعضي جهات جالبتر است و توفيق هايي كه بـه دسـت آورد شـايان تحسين است، ليكن كمتر از مكتب ملطي جنبه علمي دارد.
👇👇
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیلسوفان_مکتب_ملطیه
#انكسيمنس
#Anaximenes،
آخرين فيلسوف از فلاسفه سه گانه ملطيه به اندازه انكسيمندر جالب نيست، ولي بايـد گفت كه وي به پيشرفتهای بزرگي توفيق يافت.
تاريخ زمان وي به تحقيق معلوم نيست، اما مسـلم اسـت كـه پـس از انكسيمندر مي زيسته، و نيز مسلم است كه پيش از م.ق 494 به بار آمده است؛ زيرا كه در اين سـال ايرانيـان هنگـام فرونشاندن شورش ايوني شهر ملطيه را ويران كردند .
انكسيمنس مي گفت كه :
ماده المواد هواست.
روح هواست.
آتش هواي رقيق شده است.
هـوا چـون متـراكم گـردد نخست به آب مبدل مي شود، سپس چون بيشتر متراكم شد خاك، و سرانجام سنگ میگردد.
اين نظريـه امتيـازش اين است كه اختلاف ميان مواد مختلف را اختلافي كمي مي داند، كه فقط به درجه تراكم بستگي دارد .
وي زمين را به شكل يك ميز گرد مي پنداشت و هوا را محيط بر همه چيز ميدانست.
«همچنان كه روح ما، ما را فراهم نگه مي دارد، باد و نفس که هواست همه جهان را در برگرفته است. »
به نظر او گويا جهان نفس مي كشد.
انكسيمنس در زمان باستان بيش از انكسيمندر مورد تحسين و تمجيد قرار گرفت، اما دنياي امـروز ارزش آنهـا را به عكس معين مي كند.
انكسيمنس تأثير مهمي در فيثاغورث و فلسفه پس از وي داشت.
فيثاغوريـان كشـف كردنـد كه زمين كروي است، ولي اتوميستها Atomists به همان نطريه انكسيمنس كه مي گويد زمين به شكل بشقاب است معتقد ماندند.
اهميت مكتب ملطي در آنچه به دست آورد نيست، بلكه در آن چيزهايي است كـه خواسـت بـه دسـت آورد.
ايـن مكتب در نتيجه تماس فكر يوناني با بابل و مصر پديد آمد.
ملطيه شهر تجارتی ثروتمندي بود كه بـه واسـطه ارتبـاط يافتن با ملتهاي متعدد، تعصبات و خرافات بدوي در آن رو به نرمي نهاد.
سرزمين ايوني، تا آغـاز قـرن پـنجم كـه بـه دست داريوش گشوده شد، از حيث علم و فرهنگ مهمترين قسمت دنياي يوناني بود.
اين قسمت از آن نهضت دينـي كه به اورفئوس و دونيسوس مربوط مي شد، كمابيش پاك و بركنار مانـد.
ديـن آن ديـن المپـي بـود، ولـي بـه نظـر مي رسد كه اين دين را هم چندان به جد نمي گرفته اند.
انديشه هـاي تـالس و انكسـيمندر و انكسـيمنس را بايـد بـه عنوان فرضيه هاي علمي شناخت.
در اين انديشه ها به ندرت تمايل نسبت دادن خدايان و اشيا بـه اوصـاف انسـاني و اخلاقی ديده مي شود.
مسایلی كه اين سه فيلسوف طرح كردند مسائل خوبي بود، و قوت فكر آنها محققـين بعـدی را الهام بخشيد.
مرحله بعدي فلسفه يوناني، كه با شهرهاي يوناني در جنوب ايتاليا بستگي دارد، جنبه ديني اش بيشـتر، و خاصـه جنبه اورفئوسي اش نيرومندتر است.
اين مرحله از بعضي جهات جالبتر است و توفيق هايي كه بـه دسـت آورد شـايان تحسين است، ليكن كمتر از مكتب ملطي جنبه علمي دارد.
👇👇
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#ادامه_فیثاغورس :
در كروتون فيثاغورس انجمني از شاگردان خود تشكيل داد، و اين انجمن مدتي در شهر داراي قدرت و نفوذ بـود .
اما سرانجام مردم با فيثاغورس مخالف شدند و او به متاپونتيون Metapontion
( نيز واقع در جنوب ايتاليا) رفـت و در آنجا درگذشت.
فيثاغورس به زودي شخصيت افسانه اي پيدا كرد و معجزات و كرامات و قواي جـادويي بـه او نسـبت دادند اما فيثاغورس بنيادگذار مكتب رياضي هم بود.
بدين سبب خاطرة وي به روايتهاي مختلف نقـل شـد و بيـرون كشيدن حقيقت از اين ميان كاري است دشوار.
فيثاغورس يكي از جالبترين و حيرت انگيزترين مردان تاريخ است.
احاديث راجع به وي نه تنها تركيب غيـر قابـل تجزيه اي از راست و دروغ است، بلكه خالصترين اين احاديث، و آنها كه كمتر از همـه مـورد اختلافنـد، نيـز سـيماي فيثاغورس را با روحيات بسيار شگفت و جالب به ما نشان مي دهند.
به طور خلاصه مي توان او را تركيبي از اينشتين و خانم ادي دانست.
فيثاغورس ديني پديد آورد كه اصول عمدة آن عبـارت بـود از تناسـخ ارواح
و حرمـت خـوردن حبوبات.
دين وي فرقه اي پديد آورد كه در برخي نقاط قـدرت دولتـي بـه دسـت مـي آورد و حكـومتي از مقدسـان تشكيل ميدادند.
اما از ميان تودة مردم، آنهايي كه نفس شان خوب تزكيه نشده بود، هوس خوردن حبوبات مي كردند و دير يا زود دست به شورش مي زدند.
برخي از احكام دين فيثاغورس چنين بود :
1. بايد از خوردن حبوبات پرهيز كرد.
2. نبايد آنچه را افتاده است برداشت.
3. نبايد به خروس سفيد دست زد.
4. نبايد نان را شكست.
5. نبايد از روي تيري كه برسر راه است قدم برداشت.
6. نبايد آتش را با آهن به هم زد.
7. نبايداز يك گردة نان تمام خورد.
8. نبايد تاج گل را چيد.
9. نبايد روي پيمانة يك رطلي نشست.
10. نبايد دل زا خورد.
11. نبايد در جاده راه رفت.
12. نبايد گذارد پرستو در سقف خانه لانه كند.
13. هنگامي كه ظرفي را از روي آتش برميداريد نبايد جاي آن را روي آتش باقي بگذاريد، بلكه بايـد آتـش را
به هم بزنيد.
14. در آينه اي كه در كنار چراغ باشد نگاه نكنيد.
15. هنگامي كه از رختخواب برميخيزيد، آن را به هم بپيچيد و اثر بدن خود را روي آن صاف كنيد.
همة اين تصورات متعلق به عقايد بدوي است كه برخي چيزها را حرام و ممنوع مي شناخته اند.
«در كتاب (كورنفورد از دين تا فلسفه ) » مي گويد كه به عقيدة وي «مكتب فيثاغورس نماينـدة شـاخة اصـلي آن
سنت عرفاني ایی!!! است كه ما در برابر تمايلات علمي قـرارش مـي دهـيم » .
كورنفـورد، پارمنـديس Parmenides را، كـه « كاشف منطق » مي نامدش، به عنوان « نتيجة مذهب فيثاغورس » مي شناسد و مي گويد « خود افلاطـون نيـز منبـع الهام خود را در فلسفة ايتاليايي يافته است ».
كورنفورد مي گويد كه مذهب فيثاغورس يك نهضـت اصـلاحي در ديـن اورفئوسي بود، و دين اورفئوسي يك نهضت اصلاحي در پرستش ديونيسوس بود.
اختلاف تعقل و اشـراق كـه سراسـر
تاريخ را فراگرفته است، نخستين بار در ميان يونانيان به عنوان اختلاف ميان خداي اورفئوسي و خدايان ديگـري، كـه
بهره شان از تمدن كمتر است و نزديكي شان به عقايد بدوي موضوع بحث مردم شناسان بيشتر، ظاهر گرديـد.
در ايـن اختلاف فيثاغورس در جانب اشراقيان قرار داشت، هرچند اشراق او از نوعي بود كه به خصوص صـبغة عقلـي و فكـري داشت.
فيثاغورس براي خود يك شخصيت نيمه خدايي قائل بود و گويا گفتـه اسـت :
« انسـانها هسـتند و خـدايان، و موجوداتي مانند فيثاغورس ».
كورنفورد مـي گويـد همـة مكتبهـايي كـه از فيثـاغور س الهـام گرفتـه انـد جنبـة آن جهانيشان مي چربد و همة ارزشها را در اتحاد ناديده با خدا مي جويند و جهان پيدا را به اين عنـوان كـه دروغـين و فريبنده است محكوم مي كنند.
مي گويند كه اين دنيا افق تيره اي است كه در آن اشعة انوار الهي منكسر شـده و در ابهام و تيرگي فرو رفته است.
ادامه دارد..
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#ادامه_فیثاغورس :
در كروتون فيثاغورس انجمني از شاگردان خود تشكيل داد، و اين انجمن مدتي در شهر داراي قدرت و نفوذ بـود .
اما سرانجام مردم با فيثاغورس مخالف شدند و او به متاپونتيون Metapontion
( نيز واقع در جنوب ايتاليا) رفـت و در آنجا درگذشت.
فيثاغورس به زودي شخصيت افسانه اي پيدا كرد و معجزات و كرامات و قواي جـادويي بـه او نسـبت دادند اما فيثاغورس بنيادگذار مكتب رياضي هم بود.
بدين سبب خاطرة وي به روايتهاي مختلف نقـل شـد و بيـرون كشيدن حقيقت از اين ميان كاري است دشوار.
فيثاغورس يكي از جالبترين و حيرت انگيزترين مردان تاريخ است.
احاديث راجع به وي نه تنها تركيب غيـر قابـل تجزيه اي از راست و دروغ است، بلكه خالصترين اين احاديث، و آنها كه كمتر از همـه مـورد اختلافنـد، نيـز سـيماي فيثاغورس را با روحيات بسيار شگفت و جالب به ما نشان مي دهند.
به طور خلاصه مي توان او را تركيبي از اينشتين و خانم ادي دانست.
فيثاغورس ديني پديد آورد كه اصول عمدة آن عبـارت بـود از تناسـخ ارواح
و حرمـت خـوردن حبوبات.
دين وي فرقه اي پديد آورد كه در برخي نقاط قـدرت دولتـي بـه دسـت مـي آورد و حكـومتي از مقدسـان تشكيل ميدادند.
اما از ميان تودة مردم، آنهايي كه نفس شان خوب تزكيه نشده بود، هوس خوردن حبوبات مي كردند و دير يا زود دست به شورش مي زدند.
برخي از احكام دين فيثاغورس چنين بود :
1. بايد از خوردن حبوبات پرهيز كرد.
2. نبايد آنچه را افتاده است برداشت.
3. نبايد به خروس سفيد دست زد.
4. نبايد نان را شكست.
5. نبايد از روي تيري كه برسر راه است قدم برداشت.
6. نبايد آتش را با آهن به هم زد.
7. نبايداز يك گردة نان تمام خورد.
8. نبايد تاج گل را چيد.
9. نبايد روي پيمانة يك رطلي نشست.
10. نبايد دل زا خورد.
11. نبايد در جاده راه رفت.
12. نبايد گذارد پرستو در سقف خانه لانه كند.
13. هنگامي كه ظرفي را از روي آتش برميداريد نبايد جاي آن را روي آتش باقي بگذاريد، بلكه بايـد آتـش را
به هم بزنيد.
14. در آينه اي كه در كنار چراغ باشد نگاه نكنيد.
15. هنگامي كه از رختخواب برميخيزيد، آن را به هم بپيچيد و اثر بدن خود را روي آن صاف كنيد.
همة اين تصورات متعلق به عقايد بدوي است كه برخي چيزها را حرام و ممنوع مي شناخته اند.
«در كتاب (كورنفورد از دين تا فلسفه ) » مي گويد كه به عقيدة وي «مكتب فيثاغورس نماينـدة شـاخة اصـلي آن
سنت عرفاني ایی!!! است كه ما در برابر تمايلات علمي قـرارش مـي دهـيم » .
كورنفـورد، پارمنـديس Parmenides را، كـه « كاشف منطق » مي نامدش، به عنوان « نتيجة مذهب فيثاغورس » مي شناسد و مي گويد « خود افلاطـون نيـز منبـع الهام خود را در فلسفة ايتاليايي يافته است ».
كورنفورد مي گويد كه مذهب فيثاغورس يك نهضـت اصـلاحي در ديـن اورفئوسي بود، و دين اورفئوسي يك نهضت اصلاحي در پرستش ديونيسوس بود.
اختلاف تعقل و اشـراق كـه سراسـر
تاريخ را فراگرفته است، نخستين بار در ميان يونانيان به عنوان اختلاف ميان خداي اورفئوسي و خدايان ديگـري، كـه
بهره شان از تمدن كمتر است و نزديكي شان به عقايد بدوي موضوع بحث مردم شناسان بيشتر، ظاهر گرديـد.
در ايـن اختلاف فيثاغورس در جانب اشراقيان قرار داشت، هرچند اشراق او از نوعي بود كه به خصوص صـبغة عقلـي و فكـري داشت.
فيثاغورس براي خود يك شخصيت نيمه خدايي قائل بود و گويا گفتـه اسـت :
« انسـانها هسـتند و خـدايان، و موجوداتي مانند فيثاغورس ».
كورنفورد مـي گويـد همـة مكتبهـايي كـه از فيثـاغور س الهـام گرفتـه انـد جنبـة آن جهانيشان مي چربد و همة ارزشها را در اتحاد ناديده با خدا مي جويند و جهان پيدا را به اين عنـوان كـه دروغـين و فريبنده است محكوم مي كنند.
مي گويند كه اين دنيا افق تيره اي است كه در آن اشعة انوار الهي منكسر شـده و در ابهام و تيرگي فرو رفته است.
ادامه دارد..
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت2
ديكاياركوس Dikaiarchos مي گويد فيثاغورس چنين تعليم مي داد كه :
« نخست، روح موجودي است بـاقي و بـه شكل انواع ديگري از موجودات زنده در مي آيد؛ ديگر اينكه، هر چيزي كه قدم به جهان هسـتي مـي گـذارد پـس از گذراندن دوران معيني دوباره به دنيا مي آيد و بنابراين هيچ چيزي مطلقاً جديد نيست؛ و ديگر اينكه با موجوداتي كه زنده به دنيا مي آيند بايد مهرباني كرد ».
ميگويند فيثاغورس نيز مانند فرانسيس قديس براي جانوران موعظه ميكرد.
در جامعه اي كه فيثاغورس بنياد نهاد، زن و مرد با حقوق مساوي پذيرفته مـي شـدند؛ مـال و راه و رسـم ز نـدگي اشتراكي بود. حتي كشفهاي علمي و رياضي را امري اشتراكي، مي انگاشتند،. و حتي پس از مرگ فيثـاغورس بـر ايـن عقيده بودند. هيپاسوس Hippasos متاپنتيوني اين قانون را زير پا نهاد، و در نتيجه خدايان بر كفر او خشم گرفتنـد و خانه خرابش كردند.
اما اين مطالب با رياضيات چه ربطي دارد؟
رابطة اين دو، اخلاق و رفتاري است كه زندگي انديشمندانه را تمجيـد و تشويق مي كرد.
برنت اين اخلاق و رفتار را چنين خلاصه مي كند :
«ما در اين دنيا غريبيم. تن گور روان است، اما نبايد راه فرار را در خودكشي بجوييم؛ زيرا كه رمة خـدا هسـتيم و
او چوپان ما است، و بي فرمان او حق نداريم پا به فرار بگـذاريم. در ايـن زنـدگي سـه جـور انسـان هسـت درسـت -همانطور كه سه دسته مردم به «مسابقات المپيك مي آيند.»
پايينترين دسته كساني هستند كه براي خريد و فـروش مي آيند، و دستة بالاتر آنهايي كه در مسابقات شركت مي كنند؛ اما بهترين دسته را كساني تشـكيل مـي دهنـد كـه فقط براي تماشا مي آيند.
پس بزرگترين مطهرات علم خالي از تعصب است، و انسـان كسـي اسـت كـه هـم خـود را مقصور به اين علم بسازد، و فيلسوف حقيقي كسي است كه واقعاً خود را از دور ولادت رهانيده باشد.
تغييراتي كه در معاني كلمات رخ مي دهد غالباً بسيار آموزنده است.
«دربـارة كلمـة orgy» سـخن گفـتم؛ اكنـون ميخواهم دربارة كلمة «theory بحث كـنم.
( نظريه): ايـن واژه در اصـل يـك اصـطلاح اورفئوسـي بـوده اسـت كـه
كورنفورد آن را به «تفكر پر شور مشفقانه تعبير مي كند.»
وي مي گويد كه در چنين حالي شخص ناظر بـه خـدايي « كه رنج مي كشد ملحق مي شود، مرگ را در مرگ او درك مي كند و با تولد مجدد او به هستي بازمي گـردد ».
«بـراي فيثاغورس تفكر پر شور مشفقانه» امري عقلاني بود، و معرفت رياضـي از آن حاصـل مـي شـد. بـدين طريـق كلمـة » تئوري« به وسيله فيثاغورس تغيير معني داد و معناي تازه اي يافت. اما نـزد همـه كسـاني كـه از فيثـاغورس الهـام مي گرفتند جنبة «مكاشفة آميخته به وجد و حال» در معناي اين كلمه باقي ماند. شايد اين نكته به نظر كسـاني كـه در مدرسه از روي بي ميلي مختصر رياضياتي خوانده اند عجيب بيايد؛ ولي براي آنهاي كه لذت سرمسـت كننـده فهـم ناگهاني را، كه گهگاه در رياضيات دست مي دهد، چشيده باشند، براي آنهايي كه به رياضيات عشق مي ورزنـد، ايـن نظر فيثاغوري اگر هم نادرست بنمايد اينقدر هست كه كاملاً طبيعي خواهد بود. شايد بتوان گفت كه فيلسوف تجربي اسير موضوع كار خويش است، ولي رياضيدان مطلق، مانند موسيقيدان، خالق آزاد دنياي خود است كه دنياي زيبـايي منظم است.
خالي از لطف نيست كه در شرحي كه برنت از اخلاق فيثاغوري بيان مي كند دقت كنيم و اختلاف ايـن اخـلاق را
با ارزششهاي جديد ببينيم.
مثلاً در مورد يك مسابقة فوتبال، انساني كه داراي فكر متجدد است، بازيكنان را مهمتر از تماشاگران مي داند. همچنين در مورد دولت، سياستمداران كه در بازي شركت دارند بيش از كساني كه فقـط تماشـا مي كنند مورد تحسين قرار مي گيرند. اين تغيير ارزشها با تغييـري كـه در نظـام اجتمـاعي روي داده اسـت مربـوط مي شود. جنگجو و اشرافي و عضو دولت و ديكتاتور، هر كدام براي تعيين راستيها و خوبيها معيـار و مقياسـي خـاص خود دارند. يك آقاي اشرافي در عرصه نظريات فلسفي نيز مدت مديدي آقايي كرده است؛ زيرا خود را با نبوغ يونـاني وابسته مي داند؛ زيرا داشتن فضيلت تفكر اعتماد دين را جلب مي كند:
زيرا گرامي داشتن حقيقت خالي از تعصب بـه زندگي فضلا آبرو و حيثيت مي بخشد.
يك آقاي اشرافي را بايد چنين تعريف كـرد :
فـردي از جامعـه اي كـه از افـراد
متساوي الحقوق تشكيل شده و آن جامعه از دسترنج بردگان يا باري از دسترنج كساني كه پستي و خواريشان مسـلم است گذران مي كند.
بايد در نظر داشت كه اين تعريف شامل عابد و عالم هر دو مي شود، زيرا زندگي هـر دو بيشـتر فكري است تا فعلي .
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت2
ديكاياركوس Dikaiarchos مي گويد فيثاغورس چنين تعليم مي داد كه :
« نخست، روح موجودي است بـاقي و بـه شكل انواع ديگري از موجودات زنده در مي آيد؛ ديگر اينكه، هر چيزي كه قدم به جهان هسـتي مـي گـذارد پـس از گذراندن دوران معيني دوباره به دنيا مي آيد و بنابراين هيچ چيزي مطلقاً جديد نيست؛ و ديگر اينكه با موجوداتي كه زنده به دنيا مي آيند بايد مهرباني كرد ».
ميگويند فيثاغورس نيز مانند فرانسيس قديس براي جانوران موعظه ميكرد.
در جامعه اي كه فيثاغورس بنياد نهاد، زن و مرد با حقوق مساوي پذيرفته مـي شـدند؛ مـال و راه و رسـم ز نـدگي اشتراكي بود. حتي كشفهاي علمي و رياضي را امري اشتراكي، مي انگاشتند،. و حتي پس از مرگ فيثـاغورس بـر ايـن عقيده بودند. هيپاسوس Hippasos متاپنتيوني اين قانون را زير پا نهاد، و در نتيجه خدايان بر كفر او خشم گرفتنـد و خانه خرابش كردند.
اما اين مطالب با رياضيات چه ربطي دارد؟
رابطة اين دو، اخلاق و رفتاري است كه زندگي انديشمندانه را تمجيـد و تشويق مي كرد.
برنت اين اخلاق و رفتار را چنين خلاصه مي كند :
«ما در اين دنيا غريبيم. تن گور روان است، اما نبايد راه فرار را در خودكشي بجوييم؛ زيرا كه رمة خـدا هسـتيم و
او چوپان ما است، و بي فرمان او حق نداريم پا به فرار بگـذاريم. در ايـن زنـدگي سـه جـور انسـان هسـت درسـت -همانطور كه سه دسته مردم به «مسابقات المپيك مي آيند.»
پايينترين دسته كساني هستند كه براي خريد و فـروش مي آيند، و دستة بالاتر آنهايي كه در مسابقات شركت مي كنند؛ اما بهترين دسته را كساني تشـكيل مـي دهنـد كـه فقط براي تماشا مي آيند.
پس بزرگترين مطهرات علم خالي از تعصب است، و انسـان كسـي اسـت كـه هـم خـود را مقصور به اين علم بسازد، و فيلسوف حقيقي كسي است كه واقعاً خود را از دور ولادت رهانيده باشد.
تغييراتي كه در معاني كلمات رخ مي دهد غالباً بسيار آموزنده است.
«دربـارة كلمـة orgy» سـخن گفـتم؛ اكنـون ميخواهم دربارة كلمة «theory بحث كـنم.
( نظريه): ايـن واژه در اصـل يـك اصـطلاح اورفئوسـي بـوده اسـت كـه
كورنفورد آن را به «تفكر پر شور مشفقانه تعبير مي كند.»
وي مي گويد كه در چنين حالي شخص ناظر بـه خـدايي « كه رنج مي كشد ملحق مي شود، مرگ را در مرگ او درك مي كند و با تولد مجدد او به هستي بازمي گـردد ».
«بـراي فيثاغورس تفكر پر شور مشفقانه» امري عقلاني بود، و معرفت رياضـي از آن حاصـل مـي شـد. بـدين طريـق كلمـة » تئوري« به وسيله فيثاغورس تغيير معني داد و معناي تازه اي يافت. اما نـزد همـه كسـاني كـه از فيثـاغورس الهـام مي گرفتند جنبة «مكاشفة آميخته به وجد و حال» در معناي اين كلمه باقي ماند. شايد اين نكته به نظر كسـاني كـه در مدرسه از روي بي ميلي مختصر رياضياتي خوانده اند عجيب بيايد؛ ولي براي آنهاي كه لذت سرمسـت كننـده فهـم ناگهاني را، كه گهگاه در رياضيات دست مي دهد، چشيده باشند، براي آنهايي كه به رياضيات عشق مي ورزنـد، ايـن نظر فيثاغوري اگر هم نادرست بنمايد اينقدر هست كه كاملاً طبيعي خواهد بود. شايد بتوان گفت كه فيلسوف تجربي اسير موضوع كار خويش است، ولي رياضيدان مطلق، مانند موسيقيدان، خالق آزاد دنياي خود است كه دنياي زيبـايي منظم است.
خالي از لطف نيست كه در شرحي كه برنت از اخلاق فيثاغوري بيان مي كند دقت كنيم و اختلاف ايـن اخـلاق را
با ارزششهاي جديد ببينيم.
مثلاً در مورد يك مسابقة فوتبال، انساني كه داراي فكر متجدد است، بازيكنان را مهمتر از تماشاگران مي داند. همچنين در مورد دولت، سياستمداران كه در بازي شركت دارند بيش از كساني كه فقـط تماشـا مي كنند مورد تحسين قرار مي گيرند. اين تغيير ارزشها با تغييـري كـه در نظـام اجتمـاعي روي داده اسـت مربـوط مي شود. جنگجو و اشرافي و عضو دولت و ديكتاتور، هر كدام براي تعيين راستيها و خوبيها معيـار و مقياسـي خـاص خود دارند. يك آقاي اشرافي در عرصه نظريات فلسفي نيز مدت مديدي آقايي كرده است؛ زيرا خود را با نبوغ يونـاني وابسته مي داند؛ زيرا داشتن فضيلت تفكر اعتماد دين را جلب مي كند:
زيرا گرامي داشتن حقيقت خالي از تعصب بـه زندگي فضلا آبرو و حيثيت مي بخشد.
يك آقاي اشرافي را بايد چنين تعريف كـرد :
فـردي از جامعـه اي كـه از افـراد
متساوي الحقوق تشكيل شده و آن جامعه از دسترنج بردگان يا باري از دسترنج كساني كه پستي و خواريشان مسـلم است گذران مي كند.
بايد در نظر داشت كه اين تعريف شامل عابد و عالم هر دو مي شود، زيرا زندگي هـر دو بيشـتر فكري است تا فعلي .
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت سوم
تعريفهاي جديدي كه از حقيقت ميكنند، مانند تعريفهاي مـذاهب فلسـفي #عملگرايـي
pragmatism# (پراگماتیسم )
و
#ابـزارگرايي
instrumentalism#
'(اینسترومنتالیسم )
بيشتر فعلي است تا فكري.
اين تعاريف از صنعت الهام گرفته اند، نه از اشرافيت .
نظر شما درباه آن نظام اجتماعي كه بردگي را روا مي دارد هرچه مي خواهد باشد؛ اما بايد دانست كه ما رياضـيات
مطلق را مديون اشراف، به همان معنايي كه گذشت، هستيم.
گرامي داشتن انديشمندي، از آن جهـت كـه منجـر بـه خلق رياضيات شد، منبع فعاليت مفيدي بوده اسـت.
پديـد آمـدن رياضـيات بـر حيثيـت انديشـه افـزود و الهيـات و علم اخلاق و فلسفه براي آن جايي باز كرد كه در غير آن صورت باز نميشد.
اين مطالب همه در توضيح دو جنبه مختلف شخصيت فيثاغورس بود:
يكي بـه عنـوان پيـامبر ديـن،
ديگـري بـه عنوان رياضيدان مطلق.
شخصيت فيثاغورس در هر دو مورد بي اندازه مؤثر بود، و اين دو جنبه، برخلاف آنچـه امـروز مي نمايد، از يكديگر چندان دور نبوده است.
بيشتر علمها در آغاز امر با نوعي از باورهاي نادرست همراه بـوده انـد، و ايـن امـر بـدانها رنـگ خيـالي و پنـداري مي داده است.
ستاره شناسي با ستاره بيني (يا طالع بيني)، و شيمي با كيمياگري مربوط بوده است.
امـا رياضـيات بـا نوع خالصتري از خطا همراه بوده است.
يعني چنين به نظر مي رسيده است كه معرفت رياضـي امـري اسـت مسـلم، دقيق و قابل انطباق با جهان واقع.
به علاوه اين معرفت از راه تفكر محض، بي آنكه نيازي به مشاهده داشته باشد، بـه دست مي آيد.
در نتيجه رياضيات را غايتي پنداشتند كه معرفـت تجربـي عـادي بـه پـاي آن نمـي رسـيد. براسـاس رياضيات، اين تصور پيش آمد كه فكر برتر از حس و مكاشفه برتـر از مشـاهده اسـت.
اگـر دنيـاي محسـوس بـه كـار رياضيات نيايد، بدا به حال دنياي محسوس.
از راههاي مختلـف روشـهايي بـراي رسـيدن بـه كمـال مطلـوب رياضـي جستجو شد، و حاصل اين جستجوها بود كه منبع اشتباهات بسياري در مابعدالطبيعه و نظريـة معرفـت گرديـد.
ايـن نوع فلسفه با فيثاغورس آغاز مي شود.
چنانكه همه ميدانند، فيثاغورس گفت :
« همه چيز عدد است » .
اين سخن را اگر از نقطه نظر جديد تفسير كنـيم، منطقاً بي معني است، اما منظور فيثاغورس مطلقاً بي معني نبود.
فيثاغورس اهميت اعداد را در موسيقي كشـف كـرد و رابطــه اي كــه وي ميــان موســيقي و حســاب پديــد آورد، هنــوز در اصــطلاحات رياضــي
« معــدل هارمونيــك »
(harmonic mean )
و تصاعد هارمونيك
(harmonic progression)
بر جاي مانـده اسـت .
فيثـاغورس اعـدا را بـه صورت اشكال در نظر مـي آورد - چنانكـه روي وجـوه تـاس يـا ورق بـازي ديـده مـي شـود .
مـا هنـوز اصـطلاحات « عدد مكعب » و « عدد مربع » را به كار مـي بـريم.
ايـن اصـطلاحات را از فيثـاغورس گرفتـه ايـم.
خـود وي از اعـداد مستطيل و مثلث و هرمي و نظاير اينها نيز سخن مي گفت.
اين اعداد عبارت بودند از تعداد ريگهايي كه براي ساختن اشكال مورد بحث به كار مي رفته اند.
گمان مي رود كه فيثاغورس جهان را متشكل از اتمها مي دانسـته و انديشـيده كه اجسام از مولكولهايي مركب از اتمها، كه به اشكال مختلف گرد هم چيده شده اند، ساخته شده است بدين طريـق. فيثاغورس اميدوار بود كه در فيزيك نيز مانند زيبايي شناسي حساب را موضوع اساسي قرار دهد .
بزرگترين كشف فيثاغورس، يا شاگردان بلافصل او، اين قضـية راجـع بـه مثلـث قـائم الزاويـه اسـت كـه
مجمـوع مجذورين دو ضلع مجاور زاويه قائم برابر است با مجذور ضلع سوم، يعني وتر.
مصريان مـي دانسـتند كـه مثلثـي كـه 5 و 4 و 3 اضلاعش باشد داراي زاوية قائمه است.
ظاهرا یونانیان اولین کسانی بودند که برهاني براي اثبات آن قضية كلي كشف كردند.
بدبختانه، از لحاظ فيثاغورس، قضية او فوراً به كشف اعداد گنگ ( اصم) منجر شد كه با فلسـفه اش بـه طـور كلـي مغايرت داشت.
در مثلث قائم الزاوية متساوي الساقين مجذور وتر دو برابر مجذور هر يك از دو ضلع ديگر است.
برهان یونانیان نشان داد كه ما هر واحد طولي را انتخاب كنيم، باز طولهايي وجود دارند كه با واحد ما نسـبت حقيقـي ندارند؛ بدين معني كه دو عدد صحيح m و n وجود ندارند به طوري كه m برابر طول مورد بحـث n برابـر واحـد مـا باشد.
اين امر رياضيدانهاي يوناني را معتقد ساخت كه هندسه را بايد بـر اساسـي مسـتقل از حسـاب بنيـاد نهـاد.
در رساله هاي افلاطون فصلهايي هست كه ثابت مي كند تلقي هندسه را كمابيش يك علـم مسـتقل مـي شـناخته انـد .
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت سوم
تعريفهاي جديدي كه از حقيقت ميكنند، مانند تعريفهاي مـذاهب فلسـفي #عملگرايـي
pragmatism# (پراگماتیسم )
و
#ابـزارگرايي
instrumentalism#
'(اینسترومنتالیسم )
بيشتر فعلي است تا فكري.
اين تعاريف از صنعت الهام گرفته اند، نه از اشرافيت .
نظر شما درباه آن نظام اجتماعي كه بردگي را روا مي دارد هرچه مي خواهد باشد؛ اما بايد دانست كه ما رياضـيات
مطلق را مديون اشراف، به همان معنايي كه گذشت، هستيم.
گرامي داشتن انديشمندي، از آن جهـت كـه منجـر بـه خلق رياضيات شد، منبع فعاليت مفيدي بوده اسـت.
پديـد آمـدن رياضـيات بـر حيثيـت انديشـه افـزود و الهيـات و علم اخلاق و فلسفه براي آن جايي باز كرد كه در غير آن صورت باز نميشد.
اين مطالب همه در توضيح دو جنبه مختلف شخصيت فيثاغورس بود:
يكي بـه عنـوان پيـامبر ديـن،
ديگـري بـه عنوان رياضيدان مطلق.
شخصيت فيثاغورس در هر دو مورد بي اندازه مؤثر بود، و اين دو جنبه، برخلاف آنچـه امـروز مي نمايد، از يكديگر چندان دور نبوده است.
بيشتر علمها در آغاز امر با نوعي از باورهاي نادرست همراه بـوده انـد، و ايـن امـر بـدانها رنـگ خيـالي و پنـداري مي داده است.
ستاره شناسي با ستاره بيني (يا طالع بيني)، و شيمي با كيمياگري مربوط بوده است.
امـا رياضـيات بـا نوع خالصتري از خطا همراه بوده است.
يعني چنين به نظر مي رسيده است كه معرفت رياضـي امـري اسـت مسـلم، دقيق و قابل انطباق با جهان واقع.
به علاوه اين معرفت از راه تفكر محض، بي آنكه نيازي به مشاهده داشته باشد، بـه دست مي آيد.
در نتيجه رياضيات را غايتي پنداشتند كه معرفـت تجربـي عـادي بـه پـاي آن نمـي رسـيد. براسـاس رياضيات، اين تصور پيش آمد كه فكر برتر از حس و مكاشفه برتـر از مشـاهده اسـت.
اگـر دنيـاي محسـوس بـه كـار رياضيات نيايد، بدا به حال دنياي محسوس.
از راههاي مختلـف روشـهايي بـراي رسـيدن بـه كمـال مطلـوب رياضـي جستجو شد، و حاصل اين جستجوها بود كه منبع اشتباهات بسياري در مابعدالطبيعه و نظريـة معرفـت گرديـد.
ايـن نوع فلسفه با فيثاغورس آغاز مي شود.
چنانكه همه ميدانند، فيثاغورس گفت :
« همه چيز عدد است » .
اين سخن را اگر از نقطه نظر جديد تفسير كنـيم، منطقاً بي معني است، اما منظور فيثاغورس مطلقاً بي معني نبود.
فيثاغورس اهميت اعداد را در موسيقي كشـف كـرد و رابطــه اي كــه وي ميــان موســيقي و حســاب پديــد آورد، هنــوز در اصــطلاحات رياضــي
« معــدل هارمونيــك »
(harmonic mean )
و تصاعد هارمونيك
(harmonic progression)
بر جاي مانـده اسـت .
فيثـاغورس اعـدا را بـه صورت اشكال در نظر مـي آورد - چنانكـه روي وجـوه تـاس يـا ورق بـازي ديـده مـي شـود .
مـا هنـوز اصـطلاحات « عدد مكعب » و « عدد مربع » را به كار مـي بـريم.
ايـن اصـطلاحات را از فيثـاغورس گرفتـه ايـم.
خـود وي از اعـداد مستطيل و مثلث و هرمي و نظاير اينها نيز سخن مي گفت.
اين اعداد عبارت بودند از تعداد ريگهايي كه براي ساختن اشكال مورد بحث به كار مي رفته اند.
گمان مي رود كه فيثاغورس جهان را متشكل از اتمها مي دانسـته و انديشـيده كه اجسام از مولكولهايي مركب از اتمها، كه به اشكال مختلف گرد هم چيده شده اند، ساخته شده است بدين طريـق. فيثاغورس اميدوار بود كه در فيزيك نيز مانند زيبايي شناسي حساب را موضوع اساسي قرار دهد .
بزرگترين كشف فيثاغورس، يا شاگردان بلافصل او، اين قضـية راجـع بـه مثلـث قـائم الزاويـه اسـت كـه
مجمـوع مجذورين دو ضلع مجاور زاويه قائم برابر است با مجذور ضلع سوم، يعني وتر.
مصريان مـي دانسـتند كـه مثلثـي كـه 5 و 4 و 3 اضلاعش باشد داراي زاوية قائمه است.
ظاهرا یونانیان اولین کسانی بودند که برهاني براي اثبات آن قضية كلي كشف كردند.
بدبختانه، از لحاظ فيثاغورس، قضية او فوراً به كشف اعداد گنگ ( اصم) منجر شد كه با فلسـفه اش بـه طـور كلـي مغايرت داشت.
در مثلث قائم الزاوية متساوي الساقين مجذور وتر دو برابر مجذور هر يك از دو ضلع ديگر است.
برهان یونانیان نشان داد كه ما هر واحد طولي را انتخاب كنيم، باز طولهايي وجود دارند كه با واحد ما نسـبت حقيقـي ندارند؛ بدين معني كه دو عدد صحيح m و n وجود ندارند به طوري كه m برابر طول مورد بحـث n برابـر واحـد مـا باشد.
اين امر رياضيدانهاي يوناني را معتقد ساخت كه هندسه را بايد بـر اساسـي مسـتقل از حسـاب بنيـاد نهـاد.
در رساله هاي افلاطون فصلهايي هست كه ثابت مي كند تلقي هندسه را كمابيش يك علـم مسـتقل مـي شـناخته انـد .
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
🔥 کانال ایران نوین 🔥:
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت4
اقليدس اين استقلال ( استقلال علم هندسه ) را مسلم ساخت. وي در جلد دوم كتاب خود قضاياي بسياري را كه ما بالطبع از راه جبـر اثبـات مي كنيم ؛ از راه هندسه اثبات مي كند ؛ مانند اين قضيه:
(a+b)^2 =a^2 +2ab+b^2
در نتيجة اشكالاتي كه در مـورد اعـداد گنگ پديد آمد، اقليدس اين راه را لازم دانست.
عين همين امر در مورد بحث وي درباره نسبت در جلـدهاي پـنجم و ششم نيز صدق مي كند.
روش وي از لحاظ منطقي تماماً رضايت بخش است و در دقت از رياضيدانهاي قـرن نـوزدهم گرو مي برد. تا هنگامي كه يك نظرية حسابي كافي براي اعداد گنگ وجود نداشت، روش اقليدس بهترين روشي بـود كه در هندسه امكان داشت.
هنگامي كه دكارت هندسة تحليلي را ابداع كرد، و بدين ترتيب حسـاب بـار ديگـر تفـوق خود را به دست آورد، وي حل مسئله اعداد گنگ را ممكن شناخت، گو اينكه در زمان او هنوز راه حل پيدا نشده بود .
تأثير هندسه در فلسفه و روش علمي عميق بوده است.
هندسه، به شكلي كه يونانيان آن را بنياد كردند، با اصـول بديهي و آشكاري آغاز مي شود كه به خودي خـود مسـلمند (يـا چنـين انگاشـته مـي شـوند )، و آنگـاه بـا اسـتدلال استنتاجي پيش مي رود و به قضايايي مي رسد كه نه تنها به خودي خود مسلم نيستند بلكـه از چنـين حـالي بسـيار دورند.
فرض اين است كه اصول بديهي در فضاي واقعي، يعني آنچه در عمل وجود دارد، صدق مي كند. بدين طريـق ممكن به نظر مي رسد كه از دنياي واقع چيزهايي كشف كنيم - از اين راه كه نخست دريابيم كه چيزهايي به خودي خود مسلمند، و آنگاه از اين چيزها نتيجه گيري كنيم.
اين نظر عقيده افلاطون و كانت و بيشتر فلاسفة بين اين دو را تشکیل می دهد.
هنگامی که «اعلامية استقلال امريكا» مي گويد:
«در نظر ما اين حقايق به خودي خود مسلمند در »
حقيقت از اقليدس سرمشق مي گيرد.
نظریه «حقوق طبيعي»« كه در قرن هجدهم پديـد آمـد كوششـي اسـت بـراي يافتن اصول بديهي اقليدسي در زمينه سياست.
اصـول «رسالة Principia »نيوتـون نيـز، هرچنـد از لحـاظ موضـوع تجربي است، از حيث شكل كاملاً تحت تأثير اقليدس قرار دارد.
اشكال كاملاً مدرسي (اسكولاسـتيك ) الهيـات نيـز در روش خود از همين منبع الهام گرفته اند.
مذاهب شخصـي از روش «وجـد و حـال» گرفتـه شـده اسـت و الهيـات از رياضيات؛ و اين هر دو را در فيثاغورس میتوان يافت.
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت4
اقليدس اين استقلال ( استقلال علم هندسه ) را مسلم ساخت. وي در جلد دوم كتاب خود قضاياي بسياري را كه ما بالطبع از راه جبـر اثبـات مي كنيم ؛ از راه هندسه اثبات مي كند ؛ مانند اين قضيه:
(a+b)^2 =a^2 +2ab+b^2
در نتيجة اشكالاتي كه در مـورد اعـداد گنگ پديد آمد، اقليدس اين راه را لازم دانست.
عين همين امر در مورد بحث وي درباره نسبت در جلـدهاي پـنجم و ششم نيز صدق مي كند.
روش وي از لحاظ منطقي تماماً رضايت بخش است و در دقت از رياضيدانهاي قـرن نـوزدهم گرو مي برد. تا هنگامي كه يك نظرية حسابي كافي براي اعداد گنگ وجود نداشت، روش اقليدس بهترين روشي بـود كه در هندسه امكان داشت.
هنگامي كه دكارت هندسة تحليلي را ابداع كرد، و بدين ترتيب حسـاب بـار ديگـر تفـوق خود را به دست آورد، وي حل مسئله اعداد گنگ را ممكن شناخت، گو اينكه در زمان او هنوز راه حل پيدا نشده بود .
تأثير هندسه در فلسفه و روش علمي عميق بوده است.
هندسه، به شكلي كه يونانيان آن را بنياد كردند، با اصـول بديهي و آشكاري آغاز مي شود كه به خودي خـود مسـلمند (يـا چنـين انگاشـته مـي شـوند )، و آنگـاه بـا اسـتدلال استنتاجي پيش مي رود و به قضايايي مي رسد كه نه تنها به خودي خود مسلم نيستند بلكـه از چنـين حـالي بسـيار دورند.
فرض اين است كه اصول بديهي در فضاي واقعي، يعني آنچه در عمل وجود دارد، صدق مي كند. بدين طريـق ممكن به نظر مي رسد كه از دنياي واقع چيزهايي كشف كنيم - از اين راه كه نخست دريابيم كه چيزهايي به خودي خود مسلمند، و آنگاه از اين چيزها نتيجه گيري كنيم.
اين نظر عقيده افلاطون و كانت و بيشتر فلاسفة بين اين دو را تشکیل می دهد.
هنگامی که «اعلامية استقلال امريكا» مي گويد:
«در نظر ما اين حقايق به خودي خود مسلمند در »
حقيقت از اقليدس سرمشق مي گيرد.
نظریه «حقوق طبيعي»« كه در قرن هجدهم پديـد آمـد كوششـي اسـت بـراي يافتن اصول بديهي اقليدسي در زمينه سياست.
اصـول «رسالة Principia »نيوتـون نيـز، هرچنـد از لحـاظ موضـوع تجربي است، از حيث شكل كاملاً تحت تأثير اقليدس قرار دارد.
اشكال كاملاً مدرسي (اسكولاسـتيك ) الهيـات نيـز در روش خود از همين منبع الهام گرفته اند.
مذاهب شخصـي از روش «وجـد و حـال» گرفتـه شـده اسـت و الهيـات از رياضيات؛ و اين هر دو را در فيثاغورس میتوان يافت.
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت5
به نظر من بزرگترين منشأ اعتقاد به حقيقت كامل و ابدي، و نيـز اعتقـاد بـه دنيـاي مفهـوم و نامحسـوس همـان رياضيات است.
هندسه از دايره هاي كامل بحث مي كند، اما هيچ شيء محسوسي« كاملا» مـدور نيسـت، هـر انـدازه پرگار را با دقت به كار بريم باز نقايص و ناسازيهايي در دايره اي كه مي كشيم وجود خواهد داشت. از اينجا ايـن نظـر پيش مي آيد كه برهانهاي دقيق و كامل با « شيء آرماني»(در مقابل شيء محسوس) قابل انطباق اسـت. پـس امـري است طبيعي كه ما باز هم پيشتر برويم و بگوييم كه فكر از حس اصيلتر است، و اشياي فكري يا ذهني از اشيايي كـه به ادراك حسي تعلق دارند واقعيترند. نظريات عرفاني درباره نسبت زمـان و ابـديت نيـز بـه وسـيله رياضـيات مطلـق تقويت مي شود؛ زيرا اشياي رياضي، مانند اعداد، اگر اصولاً واقعيتي داشته باشند ابدي هستند و در بسـتر زمـان قـرار ندارند. چنين اشياي ابدي را مي توان افكار خدا پنداشت.
نظرية افلاطون كه مي گويد خدا «مهنـدس» (geometer) است
و عقيده سر جيمز جينز Sir James jeans كه می گويد خدا به علم حساب معتاد است از اينجـا آب مـي خـورد.
دين تعقلي، در برابر دين اشراقي، از زمان فيثاغورس و خاصه از زمـان افلاطـون تـاكنون كـاملاً متـأثر از رياضـيات و
اسلوب رياضي بوده است .
تركيب رياضيات و الهيات كه با فيثاغورس آغاز شد، در يونان و قرون وسطي و عصر جديد تا شخص كانت صـفت مشخص فلسفه ديني شد. پيش از فيثاغورس كيش اورفئوسي به آن اديان آسـيايي كـه داراي مناسـك سـري بودنـد شباهت داشت. ولي در نظريات افلاطون و اگوستين قديس St. Augustine و تومـاس اكوينـاس Thomas Aquinas و دكارت و اسپينوزا و لايب نيتس، آميزش گرمي ميان دين و عقل، شوق و تحسين منطقي آنچـه ابـدي اسـت، وجـود دارد. اين آميزش از فيثاغورس سرچشمه مي گيرد و به الهيات اروپا جنبة تعقلي مي دهـد و آن را از عرفـان آسـيايي كه ساده تر است متمايز ميسازد. تنها در زمانهاي اخير بود كه ممكن شد موارد فساد نظريـات فيثـاغورس بـه طـور قطعي و روشن معلوم گردد. من جز فيثاغورس كسي را نمي شناسم كه در عالم فكر به اين اندازه مؤثر بوده باشد. اين را بدين جهت مي گويم كه آنچه در بادي امر به عنوان مذهب افلاطوني جلوه مي كند، پس از تجزيه و تحليل همـان مذهب فيثاغوري از آب درمي آيد. مفهوم جهان ابدي، جهاني كه بر عقل مكشوف مي شود اما بر حس مكشوف نمـي شود، تماماً از فيثاغورس گرفته شده است.
اگر فيثاغورس نمي بود، مسيحيان عيسي را «كلمه»نمي پنداشتند، اگر او
نم
ي بود حكماي الهي در پي دلايل طقيمن وجود خدا و جاودانگي نمي گشتند. چيزي كه هست همه اين مطالـب در نظريات فيثاغورس در پس پرده ابهام است.
اينكه اين ابهام چگونه از ميان برخاست، نكته اي اسـت كـه در ضـمن بحثهاي اينده ما روشن خواهد شد.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#فیثاغورس
قسمت5
به نظر من بزرگترين منشأ اعتقاد به حقيقت كامل و ابدي، و نيـز اعتقـاد بـه دنيـاي مفهـوم و نامحسـوس همـان رياضيات است.
هندسه از دايره هاي كامل بحث مي كند، اما هيچ شيء محسوسي« كاملا» مـدور نيسـت، هـر انـدازه پرگار را با دقت به كار بريم باز نقايص و ناسازيهايي در دايره اي كه مي كشيم وجود خواهد داشت. از اينجا ايـن نظـر پيش مي آيد كه برهانهاي دقيق و كامل با « شيء آرماني»(در مقابل شيء محسوس) قابل انطباق اسـت. پـس امـري است طبيعي كه ما باز هم پيشتر برويم و بگوييم كه فكر از حس اصيلتر است، و اشياي فكري يا ذهني از اشيايي كـه به ادراك حسي تعلق دارند واقعيترند. نظريات عرفاني درباره نسبت زمـان و ابـديت نيـز بـه وسـيله رياضـيات مطلـق تقويت مي شود؛ زيرا اشياي رياضي، مانند اعداد، اگر اصولاً واقعيتي داشته باشند ابدي هستند و در بسـتر زمـان قـرار ندارند. چنين اشياي ابدي را مي توان افكار خدا پنداشت.
نظرية افلاطون كه مي گويد خدا «مهنـدس» (geometer) است
و عقيده سر جيمز جينز Sir James jeans كه می گويد خدا به علم حساب معتاد است از اينجـا آب مـي خـورد.
دين تعقلي، در برابر دين اشراقي، از زمان فيثاغورس و خاصه از زمـان افلاطـون تـاكنون كـاملاً متـأثر از رياضـيات و
اسلوب رياضي بوده است .
تركيب رياضيات و الهيات كه با فيثاغورس آغاز شد، در يونان و قرون وسطي و عصر جديد تا شخص كانت صـفت مشخص فلسفه ديني شد. پيش از فيثاغورس كيش اورفئوسي به آن اديان آسـيايي كـه داراي مناسـك سـري بودنـد شباهت داشت. ولي در نظريات افلاطون و اگوستين قديس St. Augustine و تومـاس اكوينـاس Thomas Aquinas و دكارت و اسپينوزا و لايب نيتس، آميزش گرمي ميان دين و عقل، شوق و تحسين منطقي آنچـه ابـدي اسـت، وجـود دارد. اين آميزش از فيثاغورس سرچشمه مي گيرد و به الهيات اروپا جنبة تعقلي مي دهـد و آن را از عرفـان آسـيايي كه ساده تر است متمايز ميسازد. تنها در زمانهاي اخير بود كه ممكن شد موارد فساد نظريـات فيثـاغورس بـه طـور قطعي و روشن معلوم گردد. من جز فيثاغورس كسي را نمي شناسم كه در عالم فكر به اين اندازه مؤثر بوده باشد. اين را بدين جهت مي گويم كه آنچه در بادي امر به عنوان مذهب افلاطوني جلوه مي كند، پس از تجزيه و تحليل همـان مذهب فيثاغوري از آب درمي آيد. مفهوم جهان ابدي، جهاني كه بر عقل مكشوف مي شود اما بر حس مكشوف نمـي شود، تماماً از فيثاغورس گرفته شده است.
اگر فيثاغورس نمي بود، مسيحيان عيسي را «كلمه»نمي پنداشتند، اگر او
نم
ي بود حكماي الهي در پي دلايل طقيمن وجود خدا و جاودانگي نمي گشتند. چيزي كه هست همه اين مطالـب در نظريات فيثاغورس در پس پرده ابهام است.
اينكه اين ابهام چگونه از ميان برخاست، نكته اي اسـت كـه در ضـمن بحثهاي اينده ما روشن خواهد شد.
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#هراکلیتوس
قسمت1
امروزه دو طرز نگاه به يونانيان رواج دارد.
يكي آنكه از زمان تجديد حيات فرهنگي تا همين زمانهـاي اخيـر تقريبـاً در سراسر جهان معمول بود و آن احترام كمابيش خرافي بود نسبت به يونانيان، به عنوان مبدع و مخترع بهترين چيزهـا و صاحب نبوغ فوق بشري، كه مردم جديد را نميرسد سوداي رسيدن به مقام و مرتبه آنان را در سر بپروراننـد.
طـرز نگاه ديگر، كه از پيروزيهاي علم و اعتقاد خوشبينانه به پيشرفت سرچشمه گرفته، اين است كه اعتبار و نفـوذ فلاسـفه باستاني را همچون بختكي مي دانند كه بر سينه علم سنگيني مي كند، و عقيده دارند كـه اكنـون ديگـر بهتـر اسـت بيشتر كمكهايي را كه يونانيان به سرمايه علم كرده اند فراموش كنيم.
من شخصاً نمي توانم جانـب هيچكـدام از ايـن دو نظر افراطي را بگيرم.
به نظر من هر كدام از اين دو نظر تاحدي صواب و تـا حـدي خطاسـت.
پـيش از آنكـه وارد جزئيات شويم، من خواهم كوشيد نشان دهم كه ما چه نوع حكمتي هنوز ميتوانيم از مطالعه فلسفه يونان بياموزيم .
دربارة ماهيت و ساختمان جهان، وجود فرضيه هاي مختلف ممكن است. پيشرفت در مابعدالطبيعـه، تـا آنجـا كـه صورت گرفته، عبارت بوده است از پالايش تدريجي اين فرضيه ها، و پروراندن مفاهيم آنها، و تنظيم مجدد آنهـا بـراي پاسخ دادن به ايرادهايي كه پيروان فرضيه هاي مختلف وارد مي كرده اند. آموختن اينكه چگونه بايد جهان را مطـابق هر يك از اين دستگاه هاي فلسفي تصور كرد، خود يك لذت فكري است كه در حكم پادزهر جزميت نيـز هسـت. بـعلاوه حتي اگر هيچيك از اين فرضيات قابل اثبات نباشد، از خود اين موضوع كه چه چيزي اين فرضيه ها را بـا خـود و با حقايق معلوم وفق مي دهد، دانش اصيل و حقيقي به دست مي آيد. اما بايد دانست كه تقريباً همه فرضـيه هـايي كه فلسفه جديد را زير سلطه خود گرفته اند، براي نخستين بار به خاطر يونانيان خطور كرده انـد. در تمجيـد قـدرت تخيل و ابداع آنها در موضوعات مجرد و معنوي هرچه بگوييم زياد نگفته ايم. همه گفتني هايي كـه مـن دربـاره يونـان دارم، از اين نظرگاه است. من از يونانيان به چون كساني ياد خواهم كرد كه توانسته اند نظرياتي پديد آورند كه بـراي خود زندگي و رشد مستقلي يافته اند.
هرچند اين نظريات در آغاز قدري خام و بدوي بـوده انـد، لـيكن توانسـته انـد بيش از دو هزار سال دوام كنند و پرورش يابند .
درست است كه يونانيان كمك ديگري نيز به عالم دانش كردند كه، در مقايسه با فكر محض، رنگش ثـابتر از كـار درآمد.
منظورم اين است كه اين قوم #رياضيات و #فن_اسـتدلال_اسـتنتاجي را كشـف كردنـد، بـه خصـوص #هندسـه از مخترعات آنها است، كه بدون آن وجود علم جديد ممكن نمي بود.
اما در مورد رياضيات يك جانبه بودن فكـر يونـاني آشکار میشود.
فكر یوناتی به خودی خود از دروی انچه مسلم مي نمود به نحو استنتاجي استدلال مـي كـرد، امـا بـه استقراي مشهودات نمي پرداخت.
توفيق شگفت انگيز فكر يوناني در به كار بردن شيوه استنتاجي نه فقط دنياي قديم بلكه دنياي جديد را هم دچار گمراهي ساخت.
روش علمي كه مي كوشد از راه اسـتقرا بـه اصـول برسـد، بـه كنـدي توانسته است جاي اعتقاد به استنتاج از اصول مسلم و درخشان را كه زاده فكر فيلسوف يوناني است، بگيـرد.
بـه ايـن دليل، صرف نظر از دلايل ديگر، خطاست كه از يونانيان با احترام و ارادت خرافه آميـز سـخن بگـوييم.
طبيعـت فكـر يوناني از روش علمي بيگانه است - گو اينكه چند تن از فلاسفه يونان بويي هم از اين روش بـرده بودنـد.
در كوشـش تجليل يونانيان از راه تحقير پيشرفتهاي فكري چهار قرن اخير، بر فكر جديد اثر نامطلوبي خواهد داشت .
بر ضد اين گونه ارادت و احترام، چه نسبت به يونانيان و چه نسبت به ديگران، دليل كلـي تـري هـم وجـود دارد .
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#تاریخ_فلسفه_غرب
#برتراند_راسل
#هراکلیتوس
قسمت1
امروزه دو طرز نگاه به يونانيان رواج دارد.
يكي آنكه از زمان تجديد حيات فرهنگي تا همين زمانهـاي اخيـر تقريبـاً در سراسر جهان معمول بود و آن احترام كمابيش خرافي بود نسبت به يونانيان، به عنوان مبدع و مخترع بهترين چيزهـا و صاحب نبوغ فوق بشري، كه مردم جديد را نميرسد سوداي رسيدن به مقام و مرتبه آنان را در سر بپروراننـد.
طـرز نگاه ديگر، كه از پيروزيهاي علم و اعتقاد خوشبينانه به پيشرفت سرچشمه گرفته، اين است كه اعتبار و نفـوذ فلاسـفه باستاني را همچون بختكي مي دانند كه بر سينه علم سنگيني مي كند، و عقيده دارند كـه اكنـون ديگـر بهتـر اسـت بيشتر كمكهايي را كه يونانيان به سرمايه علم كرده اند فراموش كنيم.
من شخصاً نمي توانم جانـب هيچكـدام از ايـن دو نظر افراطي را بگيرم.
به نظر من هر كدام از اين دو نظر تاحدي صواب و تـا حـدي خطاسـت.
پـيش از آنكـه وارد جزئيات شويم، من خواهم كوشيد نشان دهم كه ما چه نوع حكمتي هنوز ميتوانيم از مطالعه فلسفه يونان بياموزيم .
دربارة ماهيت و ساختمان جهان، وجود فرضيه هاي مختلف ممكن است. پيشرفت در مابعدالطبيعـه، تـا آنجـا كـه صورت گرفته، عبارت بوده است از پالايش تدريجي اين فرضيه ها، و پروراندن مفاهيم آنها، و تنظيم مجدد آنهـا بـراي پاسخ دادن به ايرادهايي كه پيروان فرضيه هاي مختلف وارد مي كرده اند. آموختن اينكه چگونه بايد جهان را مطـابق هر يك از اين دستگاه هاي فلسفي تصور كرد، خود يك لذت فكري است كه در حكم پادزهر جزميت نيـز هسـت. بـعلاوه حتي اگر هيچيك از اين فرضيات قابل اثبات نباشد، از خود اين موضوع كه چه چيزي اين فرضيه ها را بـا خـود و با حقايق معلوم وفق مي دهد، دانش اصيل و حقيقي به دست مي آيد. اما بايد دانست كه تقريباً همه فرضـيه هـايي كه فلسفه جديد را زير سلطه خود گرفته اند، براي نخستين بار به خاطر يونانيان خطور كرده انـد. در تمجيـد قـدرت تخيل و ابداع آنها در موضوعات مجرد و معنوي هرچه بگوييم زياد نگفته ايم. همه گفتني هايي كـه مـن دربـاره يونـان دارم، از اين نظرگاه است. من از يونانيان به چون كساني ياد خواهم كرد كه توانسته اند نظرياتي پديد آورند كه بـراي خود زندگي و رشد مستقلي يافته اند.
هرچند اين نظريات در آغاز قدري خام و بدوي بـوده انـد، لـيكن توانسـته انـد بيش از دو هزار سال دوام كنند و پرورش يابند .
درست است كه يونانيان كمك ديگري نيز به عالم دانش كردند كه، در مقايسه با فكر محض، رنگش ثـابتر از كـار درآمد.
منظورم اين است كه اين قوم #رياضيات و #فن_اسـتدلال_اسـتنتاجي را كشـف كردنـد، بـه خصـوص #هندسـه از مخترعات آنها است، كه بدون آن وجود علم جديد ممكن نمي بود.
اما در مورد رياضيات يك جانبه بودن فكـر يونـاني آشکار میشود.
فكر یوناتی به خودی خود از دروی انچه مسلم مي نمود به نحو استنتاجي استدلال مـي كـرد، امـا بـه استقراي مشهودات نمي پرداخت.
توفيق شگفت انگيز فكر يوناني در به كار بردن شيوه استنتاجي نه فقط دنياي قديم بلكه دنياي جديد را هم دچار گمراهي ساخت.
روش علمي كه مي كوشد از راه اسـتقرا بـه اصـول برسـد، بـه كنـدي توانسته است جاي اعتقاد به استنتاج از اصول مسلم و درخشان را كه زاده فكر فيلسوف يوناني است، بگيـرد.
بـه ايـن دليل، صرف نظر از دلايل ديگر، خطاست كه از يونانيان با احترام و ارادت خرافه آميـز سـخن بگـوييم.
طبيعـت فكـر يوناني از روش علمي بيگانه است - گو اينكه چند تن از فلاسفه يونان بويي هم از اين روش بـرده بودنـد.
در كوشـش تجليل يونانيان از راه تحقير پيشرفتهاي فكري چهار قرن اخير، بر فكر جديد اثر نامطلوبي خواهد داشت .
بر ضد اين گونه ارادت و احترام، چه نسبت به يونانيان و چه نسبت به ديگران، دليل كلـي تـري هـم وجـود دارد .
🆔👉 @iran_novin1
#برتراند_راسل
وظیفۀ اصلی یک حکومت آن است که برخلاف قانون جنگل که همیشه حق با قویتر هاست ، قوانینی عالیتر و انسانیتر را در جامعه برقرار سازد ...!!
🆔👉 @iran_novin1
وظیفۀ اصلی یک حکومت آن است که برخلاف قانون جنگل که همیشه حق با قویتر هاست ، قوانینی عالیتر و انسانیتر را در جامعه برقرار سازد ...!!
🆔👉 @iran_novin1