Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#الیت
#ELIT
قسمت پنجم
4) #نخبه_گرایی_مدرن :
با پایان جنگ جهانی دوم و شکست نظامهای فاشیستی در آلمان و ایتالیا، انسانهای متاثر از نظام حاکمیت فاشیستی و کمونیستی این نیاز را احساس کردند تا مسالهی توافق و همکاری " #دموکراسی_و_نخبگان " را مورد بررسی قرار دهند به همین جهت با کمک از تئوریهای هنجاری و کلاسیک نخبگان " #تئوریهای_کثرت_گرایی " را مطرح نمودند.
" #ریمون_آرون " و " #آتو_اشتامر " هر دوی این نویسندگان، جوامع دموکراسی یا کثرتگرا را به عنوان بلوای تفکیک و جدایی عمومی بین مالکین ابزار تولید، رهبران اصناف و سیاستمداران در نظر گرفتند. و #اشتامر دموکراسی را نه حکومت توده بر مردم، بلکه حاکمیت نخبگان به نمایندگی و تایید توده دانست.»
اما در مجموع این دیدگاها در دههی60 پاسخگوی مردم نبود، لذا تئوریهای دیگری طرح، و مورد توجه قرار گرفت که در ذیل به تشریح آنها میپردازم:
الف) #سی_رایت_میلز:
نظریهی #شبکهی_قدرت_نخبگان_ملی توسط میلز امریکایی بعد از جنگ جهانی دوم مطرح، و در سال 1956م کتاب " #نخبگان_قدرت " را نوشته و به #آیزنهاور رای داد.
وی سال 1958م در بحبوحهی جنگ سرد زمانی که آیزنهاور ریسجمهور وقت امریکا از وجود یک سیستم " #نظامی_و_صنعتی " صحبت کرد توجه مردم را به تشکیل یک گروه جدید نخبگان قدرت در بخشهای " نظامی، تسلیحاتی و صنعتی"معطوف کرد.
یکی از اهداف اساسی میلز از نوشتن این کتاب دربارهی چگونگی تحول ساختار قدرت در امریکا بود.
وی بر این باور بود که :
"قدرت به شکل سلسله مراتبی میان حقوقدانها، بانکداران سرمایهدار، افسران ارتش، روسایستاد مشترک و سیاستمداران طراز بالا نظیر ریسجمهور و مشاوران نزدیک وی و نیز اعضای شورایامنیت ملی توزیع شده است (لایهی بالایی) و تصمیمات اساسی را اتخاذ میکنند.
در سطوح میانی اعضای کنگره، قضات، رهبران گروههای ذینفوذ و فعالان حزبی است که نقش مذاکره کنننده و مصالحه کنندهی قدرت را بر عهده دارند و در لایهی پایین تودههای فاقد قدرتند.
وی در امریکا به این نتیجه رسید که نخبگان قدرت یا مشاغل رهبری از سه جناح #سیاسی، #اقتصادی و #نظامی تشکیل شده است که
" در قبل از جنگ جهانی دوم سیاستمداران حرفهای در مجلس برای ارتش تصمیم میگرفتند
اما در خلال جنگ جهانی دوم و بعد از آن بخاطر کوتاهی سیاسیون، نقش ارتش توسعه یافت."
میلز با ارائهی این دیدگاه نشان داد که دولت در جامعهی آمریکا تأمینکنندهی منافع مردم نیست؛ بلکه تحت تأثیر شبکهی قدرت نخبگان ملی مرکب از
سیاستمداران (از نظر قدرت بیشتر به حاشیهرانده شدند)،
صاحبان و مدیران اقتصادی (از دههی 1930م به مدیریت سیاسی راه یافتند)،
نظامیان (از زمان ورود امریکا به جنگ دوم جهانی به عرصهی قدرت وارد شدند)
قرار دارد.
استیلای افکار نظامیان در سیاستهای کلان بتدریج مطلوبتر شد و از "زمان واقعهی پرل هاربر" pearl harbor" (نیروهای غیرنظامی درصدد بودند نظامیان را کنترل بکنند که موفق نشدند) کسانی که بر تواناییهای ارتش امریکا مسلط شدند اعتبار و نفوذ زیادی در بین همکاران سیاسی و اقتصادی بدست آوردند."
بهطور خلاصه از نظر میلز نظامیان نسبت به گروههای سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا، نفوذشان مطلوبتر، و حتی دستگاه قانونگذاری به ابزارشان تبدیل گردید.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#الیت
#ELIT
قسمت پنجم
4) #نخبه_گرایی_مدرن :
با پایان جنگ جهانی دوم و شکست نظامهای فاشیستی در آلمان و ایتالیا، انسانهای متاثر از نظام حاکمیت فاشیستی و کمونیستی این نیاز را احساس کردند تا مسالهی توافق و همکاری " #دموکراسی_و_نخبگان " را مورد بررسی قرار دهند به همین جهت با کمک از تئوریهای هنجاری و کلاسیک نخبگان " #تئوریهای_کثرت_گرایی " را مطرح نمودند.
" #ریمون_آرون " و " #آتو_اشتامر " هر دوی این نویسندگان، جوامع دموکراسی یا کثرتگرا را به عنوان بلوای تفکیک و جدایی عمومی بین مالکین ابزار تولید، رهبران اصناف و سیاستمداران در نظر گرفتند. و #اشتامر دموکراسی را نه حکومت توده بر مردم، بلکه حاکمیت نخبگان به نمایندگی و تایید توده دانست.»
اما در مجموع این دیدگاها در دههی60 پاسخگوی مردم نبود، لذا تئوریهای دیگری طرح، و مورد توجه قرار گرفت که در ذیل به تشریح آنها میپردازم:
الف) #سی_رایت_میلز:
نظریهی #شبکهی_قدرت_نخبگان_ملی توسط میلز امریکایی بعد از جنگ جهانی دوم مطرح، و در سال 1956م کتاب " #نخبگان_قدرت " را نوشته و به #آیزنهاور رای داد.
وی سال 1958م در بحبوحهی جنگ سرد زمانی که آیزنهاور ریسجمهور وقت امریکا از وجود یک سیستم " #نظامی_و_صنعتی " صحبت کرد توجه مردم را به تشکیل یک گروه جدید نخبگان قدرت در بخشهای " نظامی، تسلیحاتی و صنعتی"معطوف کرد.
یکی از اهداف اساسی میلز از نوشتن این کتاب دربارهی چگونگی تحول ساختار قدرت در امریکا بود.
وی بر این باور بود که :
"قدرت به شکل سلسله مراتبی میان حقوقدانها، بانکداران سرمایهدار، افسران ارتش، روسایستاد مشترک و سیاستمداران طراز بالا نظیر ریسجمهور و مشاوران نزدیک وی و نیز اعضای شورایامنیت ملی توزیع شده است (لایهی بالایی) و تصمیمات اساسی را اتخاذ میکنند.
در سطوح میانی اعضای کنگره، قضات، رهبران گروههای ذینفوذ و فعالان حزبی است که نقش مذاکره کنننده و مصالحه کنندهی قدرت را بر عهده دارند و در لایهی پایین تودههای فاقد قدرتند.
وی در امریکا به این نتیجه رسید که نخبگان قدرت یا مشاغل رهبری از سه جناح #سیاسی، #اقتصادی و #نظامی تشکیل شده است که
" در قبل از جنگ جهانی دوم سیاستمداران حرفهای در مجلس برای ارتش تصمیم میگرفتند
اما در خلال جنگ جهانی دوم و بعد از آن بخاطر کوتاهی سیاسیون، نقش ارتش توسعه یافت."
میلز با ارائهی این دیدگاه نشان داد که دولت در جامعهی آمریکا تأمینکنندهی منافع مردم نیست؛ بلکه تحت تأثیر شبکهی قدرت نخبگان ملی مرکب از
سیاستمداران (از نظر قدرت بیشتر به حاشیهرانده شدند)،
صاحبان و مدیران اقتصادی (از دههی 1930م به مدیریت سیاسی راه یافتند)،
نظامیان (از زمان ورود امریکا به جنگ دوم جهانی به عرصهی قدرت وارد شدند)
قرار دارد.
استیلای افکار نظامیان در سیاستهای کلان بتدریج مطلوبتر شد و از "زمان واقعهی پرل هاربر" pearl harbor" (نیروهای غیرنظامی درصدد بودند نظامیان را کنترل بکنند که موفق نشدند) کسانی که بر تواناییهای ارتش امریکا مسلط شدند اعتبار و نفوذ زیادی در بین همکاران سیاسی و اقتصادی بدست آوردند."
بهطور خلاصه از نظر میلز نظامیان نسبت به گروههای سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم در آمریکا، نفوذشان مطلوبتر، و حتی دستگاه قانونگذاری به ابزارشان تبدیل گردید.
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#الیت
#ELIT
4) #نخبه_گرایی_مدرن:.
ب) #جیمز_برنهام:
جیمز برنهام با مارکس در این مساله موافق است که قدرت در دست کسانی است که وسایل تولید را کنترل میکنند اما صاحبان این وسایل تولید را در کتاب « #انقلاب_مدیریت » در سال 1940م متفاوت از مارکس، طبقهی حاکمهی جدیدی به نام مدیران و فنسالاران یا نخبگان جدید (اعضای بوروکراسی) میداند که بتدریج جای صاحبان سرمایه یا سرمایهداری را خواهند گرفت، وی «مهمترین ویژگی جامعهی نوین خود را در این کتاب فرایند جدایی مالکیت و کنترل وسایل تولید بیان میکند....»
برنهام منظور از « انقلاب مدیران را تصرف مناصب قدرت هم در حکومت و هم در نظام اقتصادی توسط مردان جاهطلبی [طبقهی مدیران] میداند که جای سرمایهداران قدیم را میگیرند و زمانی که سلطهی آنها کامل شد، سرمایهداری لیبرال و دموکراسی سنتی ناپدید خواهند شد.»
بنابراین برنهام معتقد است اگر انقلابی در جوامع صنعتی رخ داده #انقلاب_در_مدیریت بوده، و انقلابات آینده هم انقلاب در مدیریت است نه انقلاب کارگری و دهقانی که مارکس پیشبینی کرده است.
در پایان باید متذکر شد که درحالیکه « میلز » برخلاف « برنهام » طبقهی مدیران و سرمایهداران را از نظر سیاسی و تداخل منافع، یک طبقهی اجتماعی میداند اما هر دو قبول نخبگان را تهدید اصلی برای دمکراسی میدانند و مانند دیگر اشکال نخبهگرایی مفهوم اکونومیستی مارکسیسم ( اقتصاد تعیینکنندهی نهایی پویایی اجتماعی است ) انکار میکنند.
از نظر نخبهگرایی مدرن [ برخلاف دیگر نخبهگرایان ] ظهور نخبگان نه ضرورتی اجتنابناپذیر، بلکه ناشی از ساختارهای اقتصادی و سیاسی خاصی است و دیدگاههای نشات گرفته از آن، تصدیق کنندهی عدم وحدت در آن است که در پارهای موارد رقابت نخبگان، تضمین کنندهی اظهارنظرهای سیاسی گروهای غیرنخبه است.
#دیدگاههای_درون آن عبارتند از:
1) #کورپوراتیسم:
این مکتب معتقد است چون شهروندان قادر به درک مسایل سیاسی پیچیده نیستند
پس نباید در سیاستهای دولت و حاکمیت دخالت کنند فقط میتوانند دربارهی شغل و حرفهی خود نظر دهند. فلسفهی کورپوراتیسم، حکومت را شایستهی نخبگان و سردمداران سیاسی جامعه میداند که از مسائل پیچیدهی سیاست سر درمیآورند.
این فلسفهی مورد نظر موسولینی دیکتاتوری ایتالیایی بود اما موفق نشد.
2) #نو_کورپوراتیسم در نقد کثرتگرایی است و چرخش نخبگان این دیدگاه همانند نظریهی پیشوای وبر است که به آن اشاره کردم.
3) #نخبهگرایی_دموکراتیک
4) #کثرتگرایی
پایان.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#الیت
#ELIT
4) #نخبه_گرایی_مدرن:.
ب) #جیمز_برنهام:
جیمز برنهام با مارکس در این مساله موافق است که قدرت در دست کسانی است که وسایل تولید را کنترل میکنند اما صاحبان این وسایل تولید را در کتاب « #انقلاب_مدیریت » در سال 1940م متفاوت از مارکس، طبقهی حاکمهی جدیدی به نام مدیران و فنسالاران یا نخبگان جدید (اعضای بوروکراسی) میداند که بتدریج جای صاحبان سرمایه یا سرمایهداری را خواهند گرفت، وی «مهمترین ویژگی جامعهی نوین خود را در این کتاب فرایند جدایی مالکیت و کنترل وسایل تولید بیان میکند....»
برنهام منظور از « انقلاب مدیران را تصرف مناصب قدرت هم در حکومت و هم در نظام اقتصادی توسط مردان جاهطلبی [طبقهی مدیران] میداند که جای سرمایهداران قدیم را میگیرند و زمانی که سلطهی آنها کامل شد، سرمایهداری لیبرال و دموکراسی سنتی ناپدید خواهند شد.»
بنابراین برنهام معتقد است اگر انقلابی در جوامع صنعتی رخ داده #انقلاب_در_مدیریت بوده، و انقلابات آینده هم انقلاب در مدیریت است نه انقلاب کارگری و دهقانی که مارکس پیشبینی کرده است.
در پایان باید متذکر شد که درحالیکه « میلز » برخلاف « برنهام » طبقهی مدیران و سرمایهداران را از نظر سیاسی و تداخل منافع، یک طبقهی اجتماعی میداند اما هر دو قبول نخبگان را تهدید اصلی برای دمکراسی میدانند و مانند دیگر اشکال نخبهگرایی مفهوم اکونومیستی مارکسیسم ( اقتصاد تعیینکنندهی نهایی پویایی اجتماعی است ) انکار میکنند.
از نظر نخبهگرایی مدرن [ برخلاف دیگر نخبهگرایان ] ظهور نخبگان نه ضرورتی اجتنابناپذیر، بلکه ناشی از ساختارهای اقتصادی و سیاسی خاصی است و دیدگاههای نشات گرفته از آن، تصدیق کنندهی عدم وحدت در آن است که در پارهای موارد رقابت نخبگان، تضمین کنندهی اظهارنظرهای سیاسی گروهای غیرنخبه است.
#دیدگاههای_درون آن عبارتند از:
1) #کورپوراتیسم:
این مکتب معتقد است چون شهروندان قادر به درک مسایل سیاسی پیچیده نیستند
پس نباید در سیاستهای دولت و حاکمیت دخالت کنند فقط میتوانند دربارهی شغل و حرفهی خود نظر دهند. فلسفهی کورپوراتیسم، حکومت را شایستهی نخبگان و سردمداران سیاسی جامعه میداند که از مسائل پیچیدهی سیاست سر درمیآورند.
این فلسفهی مورد نظر موسولینی دیکتاتوری ایتالیایی بود اما موفق نشد.
2) #نو_کورپوراتیسم در نقد کثرتگرایی است و چرخش نخبگان این دیدگاه همانند نظریهی پیشوای وبر است که به آن اشاره کردم.
3) #نخبهگرایی_دموکراتیک
4) #کثرتگرایی
پایان.
🆔👉 @iran_novin1