Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆4 A
براي فهم جزئيتر عملکرد اين مسأله، به سه وجه اصلي از ويژگي مبهم مرزها در تاريخ ميپردازم.
وجه نخست را « #موجبيت_چند_علتي » ( #overdetermination) مينامم.
وجه دوم « #ويژگي_چند_معنايي » (polysemic_character# ) آنهاست، به عبارت ديگر، مرزها هرگز براي همه افراد متعلق به گروههاي مختلف اجتماعي به يک شکل وجود ندارد.
وجه سوم نيز « #عدم_تجانس » ( #heterogeneity) آنهاست، به بيان ديگر، کارکردهاي مختلف مرزبندي و قلمروسازي (بين جريانها يا تبادلهاي اجتماعي متمايز، بين حقوق متمايز، و قس عليهذا) هميشه با هم در واقعيت از طريق مرزها صورت ميگيرند.
1- با « #موجبيت_چند_علتي» شروع ميکنم.
ميدانيم هر مرزي تاريخ خودش را دارد که تقريبا چيز عادي و پيشپاافتادهاي در کتابهاي تاريخ است. در اين کتابها، مطالبه براي حق تعيين سرنوشت و قدرت يا ناتواني دولت به مرزبنديهاي فرهنگي (که اغلب « #طبيعي» خوانده ميشوند)، منافع اقتصادي و غيره گره خورده است.
معمولا به اين موضوع توجه نميشود که مرز سياسي هيچگاه صرفا مرزِ ميان دو کشور نيست ، بلکه هميشه همزمان معلول « #چند_علت » است و به اين معنا ساير تقسيمبنديهاي ژئوپلتيک آن را تصويب، تکرار و نسبي ميسازند.
اين ويژگي به هيچوجه تصادفي يا حادث نيست؛ بلکه طبيعي (intrinsic) است. مرزها بدون نقشي که در پيکربندي جهان ايفا ميکنند نه وجود داشتند و نه پايدار ميماندند.
اجازه دهيد خيلي گذرا به دو مثال از عصر مدرن اشاره کنيم که همچنان تأثيرگذارند.
مثال اول: امپراطوريهاي استعمارگر اروپايي تقريبا از پيمان توردسيلاس در سال 1494 تا دههی 1960 (قطعا شرط ظهور، تحکيم و دوام ملت-دولتهاي اروپاي غربي و حتي شرقي بودند درون چارچوب اقتصادهاي جهاني که يکي پس از ديگري پديدار ميشدند. در نتيجه، مرزهاي اين دولتها با يکديگر بهطور لاينفک، هم مرزهاي ملي بودند و هم مرزهاي امپراطوري که با ديگر موانع مرزي يکراست تا « #دل_تاريکي» گسترش مييافتند و تکثير ميشدند، يعني تا جاهايي در آفريقا و آسيا. در نتيجه اين دولتها مقولههاي گوناگون « #تبعه_ملي» را از هم تفکيک کردند.
دولتهاي « #ملي_امپراطوري» فقط « #شهروند » نداشتند؛ بلکه « #سوژه » هم داشتند و آن سوژهها در نسبت با دم و دستگاه ملي کمتر از بيگانگان خارجي بودند و در عين حال بيشتر از بيگانگان متفاوت (يا «بيگانه») بودند، [يعني با تبعه ملي متفاوت يا بيگانه بودند ولي کاملن هم خودي نبودند]: به اين معنا که از برخي جهات يا در برخي شرايط (مثل زمان جنگ) عبور از مرزها گاه برايشان نسبت به بيگانگان راحتتر بود و گاه نيز دشوارتر.
مثال دوم مربوط ميشود به « #اردوگاهها » يا بلوکها طي جنگ سرد در حد فاصل سالهاي 1945 تا 1990.
« #تقسيم_جهان » بين امپراطوريهاي استعمارگر در برخي موارد حاکميت ملي را تقويت کرد (حالآنکه در موارد ديگر صرفن مانع از آن شد)، ولي به نظر ميرسد تقسيم جهان به بلوکهاي شرق و غرب (که نبايد فراموش کرد، ايجاد سازمان ملل متحد نتيجه منطقي آن بود) موجب شد گسترش فرم ملي در سطح جهاني (و در نتيجه حداقل در حرف گسترش «هويت ملي» بهعنوان پايه و اساس هويت همه افراد) با ايجاد يک سلسهمراتب موجود ميان کشورهاي حاضر در هر دو بلوک غرب و شرق تلفيق شود و در نتيجه، کموبيش حاکميت اکثر آنها محدود شود. اين بدان معنا بود که مرزهاي ملي دولتها بار ديگر از طرق گوناگون تعيين و بسته به مورد خاص، تقويت يا تضعيف شدند. همچنين بدان معنا بود که يکبار ديگر در عمل انواع گوناگوني از بيگانگان و بيگانگي وجود داشت و همچنين طرق مختلفي براي عبور از مرز. اما اگر آن مرز، يا رد شدن از مرز، با ابرمرزهاي دو بلوک شرق و غرب مطابقت داشت معمولا رد شدن از آن سختتر بود. چون در اين مورد فرد بيگانه را يک دشمن بيگانه تلقي ميکردند و اگر هم دشمن بيگانه نبود حداقل يک جاسوس بالقوه بود. در همهی موارد اينطور بود جز جايي که به پناهجويان مربوط ميشد، چون از حق پناهندگي بهعنوان سلاحي در نزاع ايدئولوژيک استفاده ميشد. آيا نميتوان گفت نظمدادن به اوضاع پناهجويان که در دهه 1950 و 1960 به قالب قانون درآمد، هم در معاهدات بينالمللي و هم در قوانين اساسي ملي، بخش عمدهاي از صورتبندي و ليبراليسم نظرياش را مديون اين وضعيت بود؟
👇👇
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مفاهیم_و_تعاریف_مرتبط_با_جغرافیای_سیاسی_و_ژئوپولتیک
#مقاله
#يک_مرز_چيست؟
#اتي_ين_باليبار
☆4 A
براي فهم جزئيتر عملکرد اين مسأله، به سه وجه اصلي از ويژگي مبهم مرزها در تاريخ ميپردازم.
وجه نخست را « #موجبيت_چند_علتي » ( #overdetermination) مينامم.
وجه دوم « #ويژگي_چند_معنايي » (polysemic_character# ) آنهاست، به عبارت ديگر، مرزها هرگز براي همه افراد متعلق به گروههاي مختلف اجتماعي به يک شکل وجود ندارد.
وجه سوم نيز « #عدم_تجانس » ( #heterogeneity) آنهاست، به بيان ديگر، کارکردهاي مختلف مرزبندي و قلمروسازي (بين جريانها يا تبادلهاي اجتماعي متمايز، بين حقوق متمايز، و قس عليهذا) هميشه با هم در واقعيت از طريق مرزها صورت ميگيرند.
1- با « #موجبيت_چند_علتي» شروع ميکنم.
ميدانيم هر مرزي تاريخ خودش را دارد که تقريبا چيز عادي و پيشپاافتادهاي در کتابهاي تاريخ است. در اين کتابها، مطالبه براي حق تعيين سرنوشت و قدرت يا ناتواني دولت به مرزبنديهاي فرهنگي (که اغلب « #طبيعي» خوانده ميشوند)، منافع اقتصادي و غيره گره خورده است.
معمولا به اين موضوع توجه نميشود که مرز سياسي هيچگاه صرفا مرزِ ميان دو کشور نيست ، بلکه هميشه همزمان معلول « #چند_علت » است و به اين معنا ساير تقسيمبنديهاي ژئوپلتيک آن را تصويب، تکرار و نسبي ميسازند.
اين ويژگي به هيچوجه تصادفي يا حادث نيست؛ بلکه طبيعي (intrinsic) است. مرزها بدون نقشي که در پيکربندي جهان ايفا ميکنند نه وجود داشتند و نه پايدار ميماندند.
اجازه دهيد خيلي گذرا به دو مثال از عصر مدرن اشاره کنيم که همچنان تأثيرگذارند.
مثال اول: امپراطوريهاي استعمارگر اروپايي تقريبا از پيمان توردسيلاس در سال 1494 تا دههی 1960 (قطعا شرط ظهور، تحکيم و دوام ملت-دولتهاي اروپاي غربي و حتي شرقي بودند درون چارچوب اقتصادهاي جهاني که يکي پس از ديگري پديدار ميشدند. در نتيجه، مرزهاي اين دولتها با يکديگر بهطور لاينفک، هم مرزهاي ملي بودند و هم مرزهاي امپراطوري که با ديگر موانع مرزي يکراست تا « #دل_تاريکي» گسترش مييافتند و تکثير ميشدند، يعني تا جاهايي در آفريقا و آسيا. در نتيجه اين دولتها مقولههاي گوناگون « #تبعه_ملي» را از هم تفکيک کردند.
دولتهاي « #ملي_امپراطوري» فقط « #شهروند » نداشتند؛ بلکه « #سوژه » هم داشتند و آن سوژهها در نسبت با دم و دستگاه ملي کمتر از بيگانگان خارجي بودند و در عين حال بيشتر از بيگانگان متفاوت (يا «بيگانه») بودند، [يعني با تبعه ملي متفاوت يا بيگانه بودند ولي کاملن هم خودي نبودند]: به اين معنا که از برخي جهات يا در برخي شرايط (مثل زمان جنگ) عبور از مرزها گاه برايشان نسبت به بيگانگان راحتتر بود و گاه نيز دشوارتر.
مثال دوم مربوط ميشود به « #اردوگاهها » يا بلوکها طي جنگ سرد در حد فاصل سالهاي 1945 تا 1990.
« #تقسيم_جهان » بين امپراطوريهاي استعمارگر در برخي موارد حاکميت ملي را تقويت کرد (حالآنکه در موارد ديگر صرفن مانع از آن شد)، ولي به نظر ميرسد تقسيم جهان به بلوکهاي شرق و غرب (که نبايد فراموش کرد، ايجاد سازمان ملل متحد نتيجه منطقي آن بود) موجب شد گسترش فرم ملي در سطح جهاني (و در نتيجه حداقل در حرف گسترش «هويت ملي» بهعنوان پايه و اساس هويت همه افراد) با ايجاد يک سلسهمراتب موجود ميان کشورهاي حاضر در هر دو بلوک غرب و شرق تلفيق شود و در نتيجه، کموبيش حاکميت اکثر آنها محدود شود. اين بدان معنا بود که مرزهاي ملي دولتها بار ديگر از طرق گوناگون تعيين و بسته به مورد خاص، تقويت يا تضعيف شدند. همچنين بدان معنا بود که يکبار ديگر در عمل انواع گوناگوني از بيگانگان و بيگانگي وجود داشت و همچنين طرق مختلفي براي عبور از مرز. اما اگر آن مرز، يا رد شدن از مرز، با ابرمرزهاي دو بلوک شرق و غرب مطابقت داشت معمولا رد شدن از آن سختتر بود. چون در اين مورد فرد بيگانه را يک دشمن بيگانه تلقي ميکردند و اگر هم دشمن بيگانه نبود حداقل يک جاسوس بالقوه بود. در همهی موارد اينطور بود جز جايي که به پناهجويان مربوط ميشد، چون از حق پناهندگي بهعنوان سلاحي در نزاع ايدئولوژيک استفاده ميشد. آيا نميتوان گفت نظمدادن به اوضاع پناهجويان که در دهه 1950 و 1960 به قالب قانون درآمد، هم در معاهدات بينالمللي و هم در قوانين اساسي ملي، بخش عمدهاي از صورتبندي و ليبراليسم نظرياش را مديون اين وضعيت بود؟
👇👇
🆔👉 @iran_novin1