🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
368 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
#وطن‌_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم؛ #دو_سرمشق_تعریف_هویت_اجتماعی

☆1

در این مقاله، پیشفرضِ مرسومِ برابری و ترادفِ وطندوستی ایرانی و ناسیونالیسم مدرن نقد و واسازی می‌شود.
سیر تحول چارچوب ناسیونالیستیِ فهمِ هویت جمعی در اروپا و به موازات آن مسیر تکامل مفهوم هویت ایرانی در بسترهای تاریخی متمایز این دو حوزه‌ی تمدنی وارسی می‌شود و پیش‌داشت‌ها و ارکان نظری این دو از منظر نظریه‌ی سیستم‌ها با هم مقایسه می‌شود. قالب‌هایی عوامانه مانند نژادپرستی، تعصب جغرافیایی، و قوم‌گرایی همچون اختلال‌ها و کژراهه‌هایی برخاسته از مفهوم مدرن ناسیونالیسم وارسی می‌شود، و سپس بازتعریف هویت ملی ایرانی در سرمشق مدرن که در دوران مشروطه به ترجمه‌ی ملت/ وطن/ میهن/ کشور به «ناسیون» منتهی شد، نقد و بازبینی میشود. در نهایت پیشنهاد مقاله آن است که پیکربندی کهن‌تر، فراخ‌ دامنه‌تر، و روادارترِ ملیت/ میهن/ وطن که در تمدن‌های دیرپایی مانند ایران و چین وجود دارد، به رسمیت شمرده شود.

تمایزهای اصلی در میان این دو سرمشق آن است که وطندوستی در اثر سیر تدریجی ادغام و در هم جوش خوردنِ اقوام در بستری تاریخی رخ نموده و مقدم بر تاسیس دولتی متمرکز بوده است و به همین دلیل هم به نهادهای سیاسی وابسته نیست، هرچند توسط آنها تقویت یا تضعیف می‌شود.

در مقابل، ناسیونالیسم کمابیش در دورانی کوتاه، به دنبال تاسیس یک دولت متمرکز شکل گرفته و توسط نهادهای سیاسی صورت‌بندی و ترویج شده است و در غیاب دولت دستخوش فروپاشی و زوال می‌شود.

از دید سیستمی، وطندوستی/ملی‌گرایی در سطحی فرهنگی تعریف می‌شود و بر منش‌ها و معانی استوار است، اما ناسیونالیسم در سطح اجتماعی زاده می‌شود و بر نهادها و ساز و کارهای مبتنی بر قدرت سوار شده است. به همین دلیل وطندوستی یا ملی‌گرایی از مجرای جذب و ادغام افراد و اقوام و گروه‌های اجتماعی توسعه می‌یابد و در برابر تنوع نژادی و زبانی و دینی ایمن است و از این چندگونگی تغذیه می‌کند و غنی‌تر می‌شود.
در حالی که ناسیونالیسم بر مبنای همسان‌ سازی و هم‌سطح‌ سازیِ زبان تاسیس شده و بنابراین گرایش دارد تا تمام لایه‌های تنوع اجتماعی را به سطحی یگانه و کنترل شدنی توسط نهادهای سیاسی فرو بکاهد.

نخست:
#ظهور_ناسیونالیسم_مدرن

مفهوم ناسیونالیسم و کلیدواژه ملی، ملیت گرایی و مفاهیم مشتق از آن، این روزها در متون جامعه ­شناسی و تاریخ ایران بسیار به کار گرفته می­شود. دلیل این امر،‌ شاید مهم‌شدن این پرسش در روزگار ما باشد که: چگونه در زمینه­ای از ملل و جوامع جدید که هر یک ملیتی برای خود قائلند و دولت-ملتی (Nation State) در سطح جهانی محسوب می­شوند، خود را بازتعریف کنیم.
برای فهم دقیق­تر اینکه در این زمینه دولت-ملت­های مدرن چه جایگاهی داریم و چه جایگاهی می­توانیم داشته باشیم، لازم است نخست درکی دقیق درمورد مفهوم «ملیت ایرانی» به دست آوریم.

آنچه که امروز به عنوان کلیدواژه ملیت از آن یاد می­شود، در واقع شکلی از وامگیری کلمه Nation یا مشتقات آن است که از زبان­های اروپایی و در طی یک‌ونیم قرن گذشته به ایران وارد شده است.
این مفهوم چنانکه در این نوشتار بحث خواهیم کرد، هم از سویی با مفهوم ملیتِ کهنِ ایرانی متفاوت است و از سوی دیگر، شکلِ ویژه و خاص آن را صورت­بندی می­کند که در مورد کارآمدی‌اش در زمینه‌ی ایرانی باید شک کرد.

برای اینکه درکی دقیق­تر از مفهوم ملت در دوران مدرن به دست آوریم، نیازمندیم تا به کانون­های شکل­ گیری این مفهوم در اروپای بعد از عصر رنسانس نگاهی بیندازیم. یکی از نخستین حرکت­هایی که در گرماگرمِ عصر نوزایی در اروپا آغاز شد و به شکل‌گیری مفهوم هویت ملی منتهی شد، تلاش کشورهای به نسبت کوچک ساکن شبه جزیره ایبریا برای فتح جهان بود.
در اواخر قرن پانزدهم کشتی­های اقیانوس­پیما به همراه دولت­های متمرکز و معمولاً خودکامه مذهبی­ ای که حاضر بودند برای فتح سرزمین‌های دور دست و گشودن باب تجارت با مردم بومی بر روی ساخت کشتی­های اقیانوس­پیما سرمایه ­گذاری کنند، هم زمان در کشورهای اسپانیا و پرتغال­ گرد آمدند.

جمع‌شدن این متغیرها در این دو کشور همسایه منتهی به امضای عهدنامه مشهور توردِسیلاس[۱] در سال ۱۴۹۴ میلادی شد. به این ترتیب اسپانیا و پرتغال با هم قرار گذاشتند تا جهان را بین خود تقسیم کنند.[۲] اسپانیایی­ها در آن زمان بخش مهمی از سرزمین­های تازه کشف‌ شده‌ی آمریکا و جزایر اطرافش را به قلمرو خود افزوده بودند و به همین ترتیب پرتغالی­ها در مسافرت خود به سمت شرق کامیاب شده بودند.
پس قرار شد اسپانیا نیمکره غربی کره زمین را زیر حلقه فرمان خود داشته باشد و پرتغال در مقابل به نیمه شرقی این کره خاکی بسنده کرد.

جالب است که با وجود این تقسیم­بندی سیاسی و نظامی بین دو کشور همسایه، همچنان در این دوران، ما نشانی از مفهوم ملت به معنای مدرن کلمه در این دو سرزمین نمی­ بینیم.

ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#مقاله

#وطن‌_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم

☆2

در وافع ظهور کلمه ملت یا Nacion به اسپانیایی، تا مدت­های مدیدی شکل مدرن خود را پیدا نکرد.

تا سال ۱۸۸۴ میلادی، کلمه Nacion در زبان عامه مردم اسپانیا، همچنان به معنای گروهی از مردم بود که در قلمرو خاصی زندگی می­کنند. این کلیدواژه از بُن لاتینی natere مشتق شده بود و «زاییده‌شدن» و «به دنیا آمدن» معنی می­داد، همچنان به معنای گروهی از مردم بود که زادگاه مشترک داشتند و در یک قلمرو زیست می­کردند.

به همین ترتیب کلیدواژه Patria که در طنین لاتینی کهن خود تا حدودی مفهوم ملت را حمل می­کرد، تا سال ۱۹۲۵ میلادی، در ایبریا به این معنا به کار گرفته نمی­شد. به این ترتیب ما می­بینیم که فرهنگ­های لاتینی اروپا، یعنی اسپانیا، پرتغال و ایتالیا اتفاقاً از نظر به‌کارگیری مفهوم ملیت به شکل مدرن خود، به نسبت واپس­گرا و عقب ­مانده بودند. با وجود این اگر بخواهیم کانون­های شکل­ گیری مفهوم ملیت در اروپا را بررسی کنیم، مهم­ترین و کهن ­ترین کانونی که می­یابیم، همین کشورهای اروپای جنوبی هستند که فرهنگ لاتینی دارند و از دوران ماجراجویی­ های دریایی اسپانیا و پرتغال به صحنه بین ­المللی قدم نهادند.

تعریف کشورهای اروپای لاتین از ملیت، تعریفی بود که ریشه در عصر امپراتوری روم داشت و بر تراشیدن یک پیشینه تاریخی و فرهنگی در زمینه تمدن کهن یونانی استوار بود.

این همان تمدنی بود که هویت ملی خود را در برابر یک دیگری بزرگ، یعنی ایران تعریف می­کرد و بعدها البته این دیگری تا حدودی به غرب منتقل شد و قبایل غیر مسیحی  ژرمن را هم در بر گرفت.

مشتقی از این باور ملی­ گرایانه‌ی کهن در امپراتوری روم، همان چیزی بود که در نهایت ملی‌گرایی روس و اسلاو را هم ایجاد کرد؛ با این تلقی که روس­ها در واقع با بهره­ مندی از دین مسیحیت ارتودکس، بعد از فروپاشی دولت بیزانس در قرن پانزدهم، وارث فرهنگ یونانی باستان شدند و خودشان را به عنوان «دیگری» عمده در برابر جهان اسلام یا شرق آن دوران تعریف کردند.

این بازگشت به تعاریف کهن لاتینی برای تعریف هویت، امری بود که از ابتدای دوران نوزایی به طور مشخص در ایتالیا شروع شد و بعد از نوآوری ­های نظامی و دریانوردانه‌ی اسپانیا و پرتغال، گرانیگاه اش کمی به سمت غرب، یعنی به شبه‌ جزیره‌ی ایبریا منتقل شد.

این برداشت در نهایت در ابتدای قرن نوزدهم به شکلی از ملی­ گرایی نوین نوین منتهی شد که این ملی­ گرایی، اتفاقاً نسبت به کانون­های دیگر تعریف ناسیونالیسم اروپایی، به نسبت متاخر بود.

مفهوم ملیت در معنیِ هویت مشترک تمام ساکنانِ یک قلمرو تمدنی یا حوزه‌ی جغرافیایی در قاره‌ی اروپا -با عزل نظر از موردِ استثنایی و زودگذرِ ‌امپراتوری روم- امری به نسبت نادر و متاخر بوده است.

نیومن در کتاب زیبای خود[۳] به خوبی نشان داده که یکی از نخستین بارقه‌های ظهور این مفهوم به انگلستان مربوط می‌شود و در تکوین سیاست عقلانی و قرادادگرا در این سرزمین ریشه دارد. در سال‌های میانی قرن هجدهم بود که برای نخستین بار سرودها و نقاشی‌هایی در ستایش از «بریتانیا» و «روح بریتانیایی».در این سرزمین پدیدار گشت و عناصری نمادین مانند پرچم، اهمیتی هویت‌بخش به دست آوردند.

در مقابل این شکلِ به نسبت ابتدایی و کمابیش قوم‌مدارانه از هویت بریتانیایی که تالیِ صورتبندی دولتی مدرن در این کشور بود و همزمان با انقلاب صنعتی نمایان می‌شد، شکل دیگری از این مفهوم در اروپای قاره‌ای تکوین می‌یافت. این شکل نو بر خلاف قالب محافظه‌کارانه و سلطنت‌طلبانه‌ی انگلیسی، بافتی انقلابی و جمهوری‌خواهانه داشت. در شرایطی که هنوز تنور انقلاب فرانسه گرم بود و شکل جدیدی و به گمان عده ­ای نخستین شکل از ملیت مدرن در فرانسه در حال شکل­ گیری بود، آبه سیِز[۴] (امانوئل ژوزف سیِز[۵]) در سال ۱۷۸۹ ملت را بر مبنای دولت تعریف کرد. از دید او ملت مجموعه‌ای از مردم هستند که یک مجلس، یک قانون و در نتیجه یک قدرت را دارند.
[۳] Newman, 1987.
[۴] Abbé Sieyès
[۵] Emmanuel Joseph Sieyès: 1748 – ۱۸۳۶

ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#وطن‌_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم

☆3.

#آبه_سیز #ملت را بر مبنای سیاسی و با تکیه بر تعریف دولت، یعنی یک ساختارِ سیاسی واحدِ منسجمِ فراگیر تعریف می­کرد در حالیکه #رنان نگرشی فردگرایانه­تر را در نظر داشت و بیشتر بر آداب و سنن و فرهنگ و تاریخ مشترک و خاطرات مشترک تاریخی یک گروه از مردم تاکید می­کرد.

هر دو این عناصر بر مبنای نگرش مدرن و جدیدی از انسان متکی بودند که بر مبنایشان قراردادی اجتماعی وجود دارد و این قرارداد سازمان‌دهنده ارتباط میان اعضای یک جامعه است و افرادی که در این جامعه زندگی می­کنند تابعیتی پیدا می­کنند که این تابعیت بر مبنای منافع مشترک و قراردادهای اجتماعی مشترکشان استوار شده است.[۶]

حدود یک قرن بعد از آبه سیز، ارنست رنان[۷] تعریفی پیچیده‌تر و مدرن‌تر از ملیت را در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه صورتبندی کرد. او در یازدهم مارس ۱۸۸۲ در دانشگاه سوربون سخنرانی مشهوری کرد به نام « #ملت_چیست؟ »[۸] و کوشید در آن از تعابیر سنتی « #ناسیون » که بر مبنای جغرافیا، نژاد یا دین استوار بود، فاصله بگیرد. این یکی از نخستین نوشتار­هایی است که مفهوم ملت را بر مبنای متغیرهای دیگر تبیین می­کند.
• یکی از متغیرهای مورد نظر رنان وفاداری افراد به ملتی خاص است.
• دیگری تمایل اعضای یک جامعه برای رعایت منافع جمعی خویش و رقابت با جوامع دیگر است.
• دیگری ارج­­گذاری به صفات ویژه یک ملت در برابر صفاتی است که به ملل همسایه یا ملل بیگانه منسوب می­شود
• و چهارم توجه به حفظ فرهنگ ملی و آداب و سنن و داشت­های تاریخی یک ملت است.
در نهایت اینکه رنان معتقد بود اصولاً مفهوم ملی­گرایی مبتنی بر این باور است که بشر به طور طبیعی به ملت­هایی تقسیم شده است.
به عبارت دیگر، زمینه انسانی برسازنده بشریت قابل تقسیم به واحدهای طبیعی هستند که آن‌ها را ملت می­نامیم و هر کدام از آن‌ها شکل و شمایل و ویژگی­های خاص خود را دارند.
بر این مبنا بود که ارنست رنان تعبیری به نسبت فردگرایانه و کاملاً مدرن از ملیت به دست داد. او ملیت را، در واقع با این تعابیری که عنوان شد، بر مبنای سابقه‌ی دردهای مشترک تاریخی بازتعریف نمود. این بدان معناست که او خاطره مشترک جمعی را در مورد آنچه را که بر یک ملت گذشته، مبنا می­گرفت. او خواستِ ارادی با هم زیستن را مبنای تشکیل یک ملیت می­دانست و آن جمله مشهورش هم به همین نوشتار مربوط است که می‌گوید: «ملت همه ­پرسی بزرگ روزانه ­ای است برای نشان‌دادن میل به با هم بودن.»[۹]

ارنست رنان و آبه‌سیز با وجود فاصله‌ی صد ساله‌ی میانشان، از این نظر به هم شباهت داشتند که در زمینه‌ی تاریخی مشترکی  قلم می­زدند. این زمینه، از این نظر که رخداد سیاسی و تاریخی مهمی همچون انقلاب بزرگ فرانسه را از سر گذارنده بود، از بقیه‌ی سرزمین‌های اروپایی متمایز بود. در این زمینه بود که در انتهای قرن نوزدهم، شکل جدیدی از مفهوم هویت ملی را با اتکا به حقوق شهروندی و مبانی انسان­گرایانه و فردگرایانه‌ی مدرن پدیدار گشت.

ملیت فرانسوی در واقع گسستی نسبت به مفهوم ملیت لاتینی کهن محسوب می­شد به این دلیل که در آرای اندیشه ­وران عصر روشنگری ریشه داشت، همچنین رنگ و بویی از آرای رمانتیست­های قرن هجدهم را هم به خودش گرفته بود و به این ترتیب تلفیقی بود از اندیشه ­هایی که خردگرا بودند، فردگرایانه به انسان می­نگریستند، حقوق و ساختار حقوقی متکی به حق شهروندی و ظهور دولت مدرن را آماج می­کردند و در عین حال در کنار آن به مفاهیمی رمانتیستی و حتی گاه خردگریزانه مثل نقش مردان بزرگ در تاریخ، تاکید می­کردند و به همین ترتیب با استفاده از این ارثیه رمانتیستی، زبان و به خصوص ادبیات را مبنای اصلی ارتباط انسان با هویت خودش و ارتباط اعضای یک جامعه با همدیگر می­دانستند.
تعبیر رمانتیستی از ملیت مدرن، همچون ماشینی رمزگذار عمل می‌کرد که تاریخ و پیشینه‌ی فرهنگی مردمان را بازخوانی می‌کرد و منظره‌ها و چشم‌اندازهای طبیعی را (از مجرای نقاشی‌ها و اشعار رمانتیک)، شخصیت‌های نامدار تاریخی را (از مجرای رمان و اپرا و تئاتر)، و مهم‌تر از همه، زبان و میراث زبانی مشترک مردمان را همچون بند نافی هویت‌ساز برمی‌کشید و به کمک این عناصر مشروعیت را به دولتِ نوپای مدرن بازمی‌گرداند و این مشروعیتی بود که همزمان با فروپاشی اعتبار سیاسیِ نهادهای دین‌مداری مانند کلیسا با بحرانی در تثبیت معناییِ خویش روبرو بود.

تعبیر فرانسوی از ملیت که با رخداد خشن و ناگهانی‌ای مثل انقلاب و انقراض رژیم کهن همراه بود، شالوده و محور مرکزی ظهور ناسیونالیسم جدید بود.

این شکلِ تازه از #هویت_جمعی، به همراه بازسازی نظام اقتصادی (بر مبنای #سرمایه‌داری) و عزل‌ نظر از نقش فراگیرِ نهادهای دینی ( #سکولاریسم ) ارکان سه گانه‌ی سرمشق #مدرنیته را در قرن نوزدهم برمی‌ساختند.

ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1