[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#شاهنامه_فردوسی
#گرفتار_شدن_کاووس_شاه_بدست_دیو_سفید
#پیغام_کاوس_به_زال_و_رستم
در میان نگهبانان یکی بود از ایرانیان نزد کاوس شاه آمد و کاوس به او گفت تا پیغامی برای زال بفرستد که اکنون من در مازندران به خواری اسیر شده ام وقتی از پندهای تو یاد می کنم جگرم ریش می شود، از بی خردی من بود که به حرف سالار هوشمندی چون تو گوش ندادم و اگر اکنون فکری نکنی ایران زمین به باد خواهد رفت.
پیغام به زال رسید و زال از شنیدن این حرف ها دلش به درد آمد ولی آنرا از دوست و دشمن پنهان کرد.
چو بشنید بر تنش بدریدپوست
ز دشمن نهان داشت آن هم ز دوست
آنگاه رستم را فراخواند و به او گفت اکنون دیگر نباید دست روی دست بگذاریم اکنون شاه ایران در دست اژدها گرفتار شده است و کشور در خطری بزرگ است اکنون باید سوار بر رخش به آن سرزمین بتازی من دیگر جوان نیستم و امید ما به توست که شاه ایران زمین را نجات دهی نه به ارژنگ و نه به دیو سپید امان بده، از تو می خواهم که نام سام بزرگ را زنده کنی اگر از این نبرد پیروز بازگردی نامت خواهد درخشید و دیوان از شنیدن نام تو به خود خواهند لرزید.
و رستم در پاسخ چنین گفت تا مازندران شش ماه راه است چگونه قبل از اینکه پادشاه ایران زمین در دست دیوان فنا شود او را نجات دهم؟ و زال در پاسخ گفت برای رسیدن به مازندران دو راه وجود دارد یکی همان راه است که کاوس رفت و راه دیگر از کوهستان است که دو هفته راه است اما پر از شیر و دیو و تیرگی است چنان که چشمانت خیره خواهد ماند تو باید از این راه بروی. اکنون برو و آماده سفر شود و من تا سحرگاه برای بازگشت تو نزد پرودگار به نیایش بپردازم تا تو را یاری کند و با هوش خود بر نیرنگ دیو سپید چیره شوی. رستم به پدر قول داد که دیو سپید و ارژنگ را به زیر آورد و بزرگان ایران زمین را آزاد سازد.
رستم سحرگاه آماده رفتن شد زال و رودابه او را بدرقه کردند، رودابه از رفتن او بسیار اندوهگین بود و با چشمان اشک آلود به فرزند گفت: چرا مرا با این نگرانی رها می کنی و می روی و رستم در پاسخ به مادر گفت که این انتخاب من نیست روزگار من اینگونه است و باید بروم مرا ببخش مادر ولی چاره ندارم و باید بروم.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#شاهنامه_فردوسی
#گرفتار_شدن_کاووس_شاه_بدست_دیو_سفید
#پیغام_کاوس_به_زال_و_رستم
در میان نگهبانان یکی بود از ایرانیان نزد کاوس شاه آمد و کاوس به او گفت تا پیغامی برای زال بفرستد که اکنون من در مازندران به خواری اسیر شده ام وقتی از پندهای تو یاد می کنم جگرم ریش می شود، از بی خردی من بود که به حرف سالار هوشمندی چون تو گوش ندادم و اگر اکنون فکری نکنی ایران زمین به باد خواهد رفت.
پیغام به زال رسید و زال از شنیدن این حرف ها دلش به درد آمد ولی آنرا از دوست و دشمن پنهان کرد.
چو بشنید بر تنش بدریدپوست
ز دشمن نهان داشت آن هم ز دوست
آنگاه رستم را فراخواند و به او گفت اکنون دیگر نباید دست روی دست بگذاریم اکنون شاه ایران در دست اژدها گرفتار شده است و کشور در خطری بزرگ است اکنون باید سوار بر رخش به آن سرزمین بتازی من دیگر جوان نیستم و امید ما به توست که شاه ایران زمین را نجات دهی نه به ارژنگ و نه به دیو سپید امان بده، از تو می خواهم که نام سام بزرگ را زنده کنی اگر از این نبرد پیروز بازگردی نامت خواهد درخشید و دیوان از شنیدن نام تو به خود خواهند لرزید.
و رستم در پاسخ چنین گفت تا مازندران شش ماه راه است چگونه قبل از اینکه پادشاه ایران زمین در دست دیوان فنا شود او را نجات دهم؟ و زال در پاسخ گفت برای رسیدن به مازندران دو راه وجود دارد یکی همان راه است که کاوس رفت و راه دیگر از کوهستان است که دو هفته راه است اما پر از شیر و دیو و تیرگی است چنان که چشمانت خیره خواهد ماند تو باید از این راه بروی. اکنون برو و آماده سفر شود و من تا سحرگاه برای بازگشت تو نزد پرودگار به نیایش بپردازم تا تو را یاری کند و با هوش خود بر نیرنگ دیو سپید چیره شوی. رستم به پدر قول داد که دیو سپید و ارژنگ را به زیر آورد و بزرگان ایران زمین را آزاد سازد.
رستم سحرگاه آماده رفتن شد زال و رودابه او را بدرقه کردند، رودابه از رفتن او بسیار اندوهگین بود و با چشمان اشک آلود به فرزند گفت: چرا مرا با این نگرانی رها می کنی و می روی و رستم در پاسخ به مادر گفت که این انتخاب من نیست روزگار من اینگونه است و باید بروم مرا ببخش مادر ولی چاره ندارم و باید بروم.
🆔👉 @iran_novin1