Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#سکولاریسم_بزبان_ساده
قسمت پنجم
ادامه ...
... البته اين بدان معنا نيست که فيلسوفان و سياستمداران به ايجاد آن گونه جدايی دولت و کليسا کمک کردند که مورد نظر مردم امروزی است.
چنين نظامی کاملاً برای مردمان قرن شانزدهم بيگانه بود، و بعيد است که اگر هم به آنها معرفی می شد آن را تأييد می کردند زيرا آنها همچنان معتقد بودند که مسيحيت لازم است تا #اخلاق مردم را و تبعيت شان را از رهبران سياسی حفظ کند.
آنان در پی گسستن از مسيحيت نبودند، بلکه فهميده بودند که مسيحيت مبنای کافی برای فرونشاندن درگيری های جاری دينی و سياسی نيست. زد و خورد هايی که طاعون اروپا شده بود.
بنابراين آنان در پی ايجاد قلمرو جديدی برای انديشه و عمل بودند که در آن بتوان مسائل سياسی و اجتماعی را بدون ارجاع به اصول دينی يا حتی مراجع دينی حل و فصل کرد.
يک گام مهم در اين فرآيند طرح فلسفه ی حقوق طبيعی توسط انديشمندانی مانند #هابز و #گروتيوس بود.
#هوگو_دو_گروت، که #گروتيوس نام هلندی اوست، با به چالش کشيدن فرهنگ شديداً دينی هلند آن زمان از جانش مايه گذاشت تا بگويد :
انسان ها حقيقتاً آزادند تا شرايط سياسی و اجتماعی خود را مطابق نيازشان تغيير دهند.
يعنی مردم حق دارند که خودشان قوانين خود را وضع کنند، مؤسسات سياسی خود را برقرار کنند، و تصميم بگيرند که چگونه امور سياسی و اجتماعی خود را سامان دهند.
اين نيز بدان معناست که انسان ها حقيقتاً می توانند نقشی در رستگاری خود داشته باشند- و اين جدی ترين چالشی بود که او پيش روی سخت کيشی دينی نهاد.
اين فلسفه ی حقوقی متکی بر اصل #آزادی_انسان بود و مفاهيم جهان شمول ( #يونيورسال) را به کار گرفت تا ايده های خاصی در مورد سرشت انسان و دولت مطرح کند.
برخلاف ايده ی کليسای کاتوليک که مبتنی بر #ارزشهای_ماوراءطبيعی و #نظارت_مرکزی امپراتوری سياسی بود، ايده های جديد مبلغ #استقلال، و #دولتهای_ملی بود که مدعی حق خودگردانی و عدم تبعيت از هرگونه مرجعيت دينی بودند.
هر دولتی آزاد بود که برای رسيدن به اهدافی که مهم می شمرد، قوانين خود را وضع کند.
هر دولتي، مستحق خودگردانی و تعيين سرنوشت خود فارغ از کنترل يا مداخله ی کليسا شمرده شد.
انتظار نمی رفت که دولت ها بر سر همه چيز اتفاق نظر داشته باشند، گرچه همگی مسيحی بودند.
اما انتظار می رفت که همه ی دولت ها در پی اهداف ملی خود باشند. اهدافی که رهبران شان مناسب می يابند.
با گذر زمان اين ديدگاه به نوعی نسبيت گرايی سياسی انجاميد که مطابق آن، تصميم گيری های سياسی بايد برمبنای زمينه ی محلی و لحاظ کردن تفاوت های فرهنگي، و نه بر پايه ی اصول جهان شمول انجام گيرد.
با اين حال، اين نسبيت گرايی سياسی کاملاً غلبه نيافت، بلکه به جای جهان شمول گرايی (يونيورساليسم) مسيحي، صور سکولاری از آموزه های جهان شمول گرای سياسی و اجتماعی مطرح شدند.
مطابق اين آموزه ها، تفاوت های فرهنگی در برابر شباهت ها و يگانگی نوع بشر بی اهميت محسوب می شدند.
همه ی انسان ها را برخلاف تفاوت های محلی شان، دارای نيازهای و اميال پايه ی يکسانی دانستند.
درنتيجه، پذيرفتند که يک دسته اصول عام و جهان شمول اقتصادي، سياسی و/يا عدالت اجتماعی هست که بايد معيار داوری در مورد نظام های اقتصادي، سياسي، و اجتماعی خاص باشند.
جهان شمول گرايی مسيحي، که با پيدايش اصلاحات پروتستانی در عالم مسيحی زخمی کاری برداشته بود، سرانجام با چالش هايی که نسبيت گرايی و جهان شمول گرايی پيش رويش نهادند، از پا افتاد.
جريان هايی که هردو سرشتی سکولار داشتد و دولت را نه مطيع کليسا می خواستند و نه مأمور پاسداری از علائق و ارزش های ماوراءطبيعي. هر دو در پی رسميت بخشيدن به قلمرو خودنهادی برای معرفت، ارزش ها، و کنش ها بودند که در آن بتوان نيازهای بشر را توسط مؤسسات بشري، و آزاد از قيد مرجعيت يا دخالت کليسا برآورد.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#سکولاریسم_بزبان_ساده
قسمت پنجم
ادامه ...
... البته اين بدان معنا نيست که فيلسوفان و سياستمداران به ايجاد آن گونه جدايی دولت و کليسا کمک کردند که مورد نظر مردم امروزی است.
چنين نظامی کاملاً برای مردمان قرن شانزدهم بيگانه بود، و بعيد است که اگر هم به آنها معرفی می شد آن را تأييد می کردند زيرا آنها همچنان معتقد بودند که مسيحيت لازم است تا #اخلاق مردم را و تبعيت شان را از رهبران سياسی حفظ کند.
آنان در پی گسستن از مسيحيت نبودند، بلکه فهميده بودند که مسيحيت مبنای کافی برای فرونشاندن درگيری های جاری دينی و سياسی نيست. زد و خورد هايی که طاعون اروپا شده بود.
بنابراين آنان در پی ايجاد قلمرو جديدی برای انديشه و عمل بودند که در آن بتوان مسائل سياسی و اجتماعی را بدون ارجاع به اصول دينی يا حتی مراجع دينی حل و فصل کرد.
يک گام مهم در اين فرآيند طرح فلسفه ی حقوق طبيعی توسط انديشمندانی مانند #هابز و #گروتيوس بود.
#هوگو_دو_گروت، که #گروتيوس نام هلندی اوست، با به چالش کشيدن فرهنگ شديداً دينی هلند آن زمان از جانش مايه گذاشت تا بگويد :
انسان ها حقيقتاً آزادند تا شرايط سياسی و اجتماعی خود را مطابق نيازشان تغيير دهند.
يعنی مردم حق دارند که خودشان قوانين خود را وضع کنند، مؤسسات سياسی خود را برقرار کنند، و تصميم بگيرند که چگونه امور سياسی و اجتماعی خود را سامان دهند.
اين نيز بدان معناست که انسان ها حقيقتاً می توانند نقشی در رستگاری خود داشته باشند- و اين جدی ترين چالشی بود که او پيش روی سخت کيشی دينی نهاد.
اين فلسفه ی حقوقی متکی بر اصل #آزادی_انسان بود و مفاهيم جهان شمول ( #يونيورسال) را به کار گرفت تا ايده های خاصی در مورد سرشت انسان و دولت مطرح کند.
برخلاف ايده ی کليسای کاتوليک که مبتنی بر #ارزشهای_ماوراءطبيعی و #نظارت_مرکزی امپراتوری سياسی بود، ايده های جديد مبلغ #استقلال، و #دولتهای_ملی بود که مدعی حق خودگردانی و عدم تبعيت از هرگونه مرجعيت دينی بودند.
هر دولتی آزاد بود که برای رسيدن به اهدافی که مهم می شمرد، قوانين خود را وضع کند.
هر دولتي، مستحق خودگردانی و تعيين سرنوشت خود فارغ از کنترل يا مداخله ی کليسا شمرده شد.
انتظار نمی رفت که دولت ها بر سر همه چيز اتفاق نظر داشته باشند، گرچه همگی مسيحی بودند.
اما انتظار می رفت که همه ی دولت ها در پی اهداف ملی خود باشند. اهدافی که رهبران شان مناسب می يابند.
با گذر زمان اين ديدگاه به نوعی نسبيت گرايی سياسی انجاميد که مطابق آن، تصميم گيری های سياسی بايد برمبنای زمينه ی محلی و لحاظ کردن تفاوت های فرهنگي، و نه بر پايه ی اصول جهان شمول انجام گيرد.
با اين حال، اين نسبيت گرايی سياسی کاملاً غلبه نيافت، بلکه به جای جهان شمول گرايی (يونيورساليسم) مسيحي، صور سکولاری از آموزه های جهان شمول گرای سياسی و اجتماعی مطرح شدند.
مطابق اين آموزه ها، تفاوت های فرهنگی در برابر شباهت ها و يگانگی نوع بشر بی اهميت محسوب می شدند.
همه ی انسان ها را برخلاف تفاوت های محلی شان، دارای نيازهای و اميال پايه ی يکسانی دانستند.
درنتيجه، پذيرفتند که يک دسته اصول عام و جهان شمول اقتصادي، سياسی و/يا عدالت اجتماعی هست که بايد معيار داوری در مورد نظام های اقتصادي، سياسي، و اجتماعی خاص باشند.
جهان شمول گرايی مسيحي، که با پيدايش اصلاحات پروتستانی در عالم مسيحی زخمی کاری برداشته بود، سرانجام با چالش هايی که نسبيت گرايی و جهان شمول گرايی پيش رويش نهادند، از پا افتاد.
جريان هايی که هردو سرشتی سکولار داشتد و دولت را نه مطيع کليسا می خواستند و نه مأمور پاسداری از علائق و ارزش های ماوراءطبيعي. هر دو در پی رسميت بخشيدن به قلمرو خودنهادی برای معرفت، ارزش ها، و کنش ها بودند که در آن بتوان نيازهای بشر را توسط مؤسسات بشري، و آزاد از قيد مرجعيت يا دخالت کليسا برآورد.
🆔👉 @iran_novin1