#گفتمان_تحول_و_روشنفکران_حرفه_ای
(نویسنده شهرام جمالی)
اردیبهشت ۲۷,۱۳۹۷
«روشنفکر» شخصیت جدید جامعه مدرن و به واقع وارث اصلی «انسان باوری» است که به واسطه ی روحیه انتقادی خویش به جنگ اساطیر و خرافات می رود و معتقد به ارزش های جهانشمولی چون عقلانیت، عدالت، شکیبایی، آزادی و زیبایی است که امروزه برخی از آنها را در چارچوب اعلامیه حقوق بشر می یابیم. به زعم داریوش آشوری «روشنفکری فرا آورده ی تمدنی است که بر ارزش های عقل خودبنیاد، انسان باوری و ایده ی پیشرفت تکیه دارد و از این رو می توان گفت که روشنفکران، پاسداران سنت اندیشه ی آفرینش گر و انتقادی درباره مسائل هنجارین جامعه هستند» داریوش شایگان هم نظام معرفتی روشنفکر را به پرسش می گیرد و پاسخ آن را بی تردید «نقد» عنوان می کند. شایگان همچنین می گوید : « روشنفکر، پیامبر نیست؛ وظیفه او درک کردن و طرح مشکل است.» ادوارد سعید اما قضیه را بازتر کرده و می گوید : «کار اصلی روشنفکر توجه به انتقاد و رفع توهم همراه با افشای پیامبران دروغین و بی ارزش کردن سنت های باستانی و نام های مقدس است.» سعید، با تقسیم روشنفکری به دو بخش «روشنفکری حرفه ای» و «روشنفکری آماتور»، روشنفکرانی را که بابت کار روشنفکری خود دستمزد می گیرند، روشنفکر حرفه ای و آنهایی را که بابت کنش روشنفکری خود از جان و مال هزینه می دهند، روشنفکر آماتور می خواند. وی اما روشنفکر آماتور را روشنفکر اصلی می خواند و می گوید :
« روشنفکر باید آماتور باشد. این بدان معناست که عمل روشنفکری باید عملی باشد که نیروی محرک آن را عاطفه و غمخواری تأمین میکند، و نه سودجویی و خودخواهی … روشنفکر آماتور کسی است که باور دارد برای عضو اندیشمند و دلسوز بودن یک جامعه، موظف است مسائل اخلاقی را حتی در قالب تکنیکیترین و حرفهایترین عملی که کشورش درگیر آن است، مطرح کند» و ادامه می دهد «عمل روشنفکری وقتی روی میدهد که احساس میکنیم با شرایط بشری، با زیست اجتماعی و با جهان اجتماعی آنطور که برای ما شکل داده شده است، مشکل داریم و میخواهیم در تغییر این شرایط و دگرواره دیدن و دگرواره سازی این شرایط شرکت کنیم و این کار را از راه تولید معرفت و معنا و تولید نقد، نقدِ قدرت، نقدِ سنت و نقدِ ایدئولوژی انجام میدهیم.
به گفته مارکس نیز «وظیفه اصلی روشنفکر جدا از تعبیر، تغییر جهان است.» اما اکثر روشنفکران جامعه ما گویی علاقه چندانی به تغییر وضعیت نداشته و یا اگر هم داشته باشند حاضر به پرداخت هزینه و تحمل درد و رنج آن نیستند. از این رو، جامعه آنها را واگذاشته و به راه خود می رود زیرا تعبیری که آهنگ تغییر ندارد – و البته تغییری که بی نیاز از تعبیر باشد – کور است.
داریوش شایگان در این مورد سخن قابل تاملی دارد، آنجا که می گوید : « فکر میکنم حالا دیگر روشنفکرها در جامعه نفوذ فکری ندارند. البته کتابهایشان برای افزایش اطلاعات خوانده میشود، اما دیگر سرمشق نیستند. من فکر میکنم
جامعه ایرانی از روشنفکرها جلو زده است. شاید دلیلش آن باشد که روشنفکران نتوانستند همگام با تغییرات جامعه حرکت کنند.
روشنفکران ما یا در برهه ای تصور می کنند کار روشنفکری تنها در حوزه ی تئوری و نظر است و به همین خاطر آنها سیگار کشانی هستند که در مذمت استعمال سیگار برای جامعه کتاب ها می نویسند و دست آخر هم اگر جامعه سیگاری شود، مارک آن سیگار با سیگار روشنفکران ایرانی یکی نخواهد بود؛ و یا در برهه ای دیگر در حوزه پراتیک و عمل در کار پرداختن و همراهی با قدرت و مشاوره دادن به قدرتمندان هستند. آنها در واقع می کوشند با سفسطه بازی های پُست مدرن خود را تطهیر نمایند در حالی که غم نان نمی گذارد که به فکر جامعه باشند
به قول رژی دوبره «خیلی به ندرت پیش می آید که انسان در آنِ واحد هم روشن بین و هوشیار باشد و هم فعال ، گاهی باید از روشنفکر بودن دست کشید و سرباز شد
واقعیتی که تجربه تاریخی برخی جوامع نیز بر آن صحه می گذارد اینست که گفتمان تحولِ مورد نظر جامعه مدنی نه تنها به واسطه ی روشنفکریِ حرفه ای به مقصود نرسیده بلکه شوربختانه در مواردی هم از اصول و آرمان های خود منحرف شده است
اصلاحات دولتی در جامعه ما نیز به رغم برخی کارکردهای مثبت در حوزه فرهنگ عمومی و ایجاد و تقویت گفتمان شهروندی، متاسفانه منجر به تقویت روشنفکری حرفه ای و محافظه کاران سفسطه جویی شد که خود را کادوپیچ آرمان های جامعه و اصلاح طلبی کردند.
برای روشنفکر بودن باید پست و مقام را در اختیار نخبگان قرار داد نه اینکه با سفسطه و برای در قدرت ماندن، شعارهای روشنفکرانه سر داد
در سرزمینی که تاریخ آن حداقل در سده گذشته به شکلی کُمدی-تراژیک تکرار شده است، بعید نیست در آینده ای نه چندان دور، نسل کنونیِ روشنفکران ما هم ناگزیر از تکرار این اعتراف تلخِ داریوش شایگان شوند که : « باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما (روشنفکران) گند زد
(نویسنده شهرام جمالی)
اردیبهشت ۲۷,۱۳۹۷
«روشنفکر» شخصیت جدید جامعه مدرن و به واقع وارث اصلی «انسان باوری» است که به واسطه ی روحیه انتقادی خویش به جنگ اساطیر و خرافات می رود و معتقد به ارزش های جهانشمولی چون عقلانیت، عدالت، شکیبایی، آزادی و زیبایی است که امروزه برخی از آنها را در چارچوب اعلامیه حقوق بشر می یابیم. به زعم داریوش آشوری «روشنفکری فرا آورده ی تمدنی است که بر ارزش های عقل خودبنیاد، انسان باوری و ایده ی پیشرفت تکیه دارد و از این رو می توان گفت که روشنفکران، پاسداران سنت اندیشه ی آفرینش گر و انتقادی درباره مسائل هنجارین جامعه هستند» داریوش شایگان هم نظام معرفتی روشنفکر را به پرسش می گیرد و پاسخ آن را بی تردید «نقد» عنوان می کند. شایگان همچنین می گوید : « روشنفکر، پیامبر نیست؛ وظیفه او درک کردن و طرح مشکل است.» ادوارد سعید اما قضیه را بازتر کرده و می گوید : «کار اصلی روشنفکر توجه به انتقاد و رفع توهم همراه با افشای پیامبران دروغین و بی ارزش کردن سنت های باستانی و نام های مقدس است.» سعید، با تقسیم روشنفکری به دو بخش «روشنفکری حرفه ای» و «روشنفکری آماتور»، روشنفکرانی را که بابت کار روشنفکری خود دستمزد می گیرند، روشنفکر حرفه ای و آنهایی را که بابت کنش روشنفکری خود از جان و مال هزینه می دهند، روشنفکر آماتور می خواند. وی اما روشنفکر آماتور را روشنفکر اصلی می خواند و می گوید :
« روشنفکر باید آماتور باشد. این بدان معناست که عمل روشنفکری باید عملی باشد که نیروی محرک آن را عاطفه و غمخواری تأمین میکند، و نه سودجویی و خودخواهی … روشنفکر آماتور کسی است که باور دارد برای عضو اندیشمند و دلسوز بودن یک جامعه، موظف است مسائل اخلاقی را حتی در قالب تکنیکیترین و حرفهایترین عملی که کشورش درگیر آن است، مطرح کند» و ادامه می دهد «عمل روشنفکری وقتی روی میدهد که احساس میکنیم با شرایط بشری، با زیست اجتماعی و با جهان اجتماعی آنطور که برای ما شکل داده شده است، مشکل داریم و میخواهیم در تغییر این شرایط و دگرواره دیدن و دگرواره سازی این شرایط شرکت کنیم و این کار را از راه تولید معرفت و معنا و تولید نقد، نقدِ قدرت، نقدِ سنت و نقدِ ایدئولوژی انجام میدهیم.
به گفته مارکس نیز «وظیفه اصلی روشنفکر جدا از تعبیر، تغییر جهان است.» اما اکثر روشنفکران جامعه ما گویی علاقه چندانی به تغییر وضعیت نداشته و یا اگر هم داشته باشند حاضر به پرداخت هزینه و تحمل درد و رنج آن نیستند. از این رو، جامعه آنها را واگذاشته و به راه خود می رود زیرا تعبیری که آهنگ تغییر ندارد – و البته تغییری که بی نیاز از تعبیر باشد – کور است.
داریوش شایگان در این مورد سخن قابل تاملی دارد، آنجا که می گوید : « فکر میکنم حالا دیگر روشنفکرها در جامعه نفوذ فکری ندارند. البته کتابهایشان برای افزایش اطلاعات خوانده میشود، اما دیگر سرمشق نیستند. من فکر میکنم
جامعه ایرانی از روشنفکرها جلو زده است. شاید دلیلش آن باشد که روشنفکران نتوانستند همگام با تغییرات جامعه حرکت کنند.
روشنفکران ما یا در برهه ای تصور می کنند کار روشنفکری تنها در حوزه ی تئوری و نظر است و به همین خاطر آنها سیگار کشانی هستند که در مذمت استعمال سیگار برای جامعه کتاب ها می نویسند و دست آخر هم اگر جامعه سیگاری شود، مارک آن سیگار با سیگار روشنفکران ایرانی یکی نخواهد بود؛ و یا در برهه ای دیگر در حوزه پراتیک و عمل در کار پرداختن و همراهی با قدرت و مشاوره دادن به قدرتمندان هستند. آنها در واقع می کوشند با سفسطه بازی های پُست مدرن خود را تطهیر نمایند در حالی که غم نان نمی گذارد که به فکر جامعه باشند
به قول رژی دوبره «خیلی به ندرت پیش می آید که انسان در آنِ واحد هم روشن بین و هوشیار باشد و هم فعال ، گاهی باید از روشنفکر بودن دست کشید و سرباز شد
واقعیتی که تجربه تاریخی برخی جوامع نیز بر آن صحه می گذارد اینست که گفتمان تحولِ مورد نظر جامعه مدنی نه تنها به واسطه ی روشنفکریِ حرفه ای به مقصود نرسیده بلکه شوربختانه در مواردی هم از اصول و آرمان های خود منحرف شده است
اصلاحات دولتی در جامعه ما نیز به رغم برخی کارکردهای مثبت در حوزه فرهنگ عمومی و ایجاد و تقویت گفتمان شهروندی، متاسفانه منجر به تقویت روشنفکری حرفه ای و محافظه کاران سفسطه جویی شد که خود را کادوپیچ آرمان های جامعه و اصلاح طلبی کردند.
برای روشنفکر بودن باید پست و مقام را در اختیار نخبگان قرار داد نه اینکه با سفسطه و برای در قدرت ماندن، شعارهای روشنفکرانه سر داد
در سرزمینی که تاریخ آن حداقل در سده گذشته به شکلی کُمدی-تراژیک تکرار شده است، بعید نیست در آینده ای نه چندان دور، نسل کنونیِ روشنفکران ما هم ناگزیر از تکرار این اعتراف تلخِ داریوش شایگان شوند که : « باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما (روشنفکران) گند زد