Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
#وطن_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم؛ #دو_سرمشق_تعریف_هویت_اجتماعی
☆1
در این مقاله، پیشفرضِ مرسومِ برابری و ترادفِ وطندوستی ایرانی و ناسیونالیسم مدرن نقد و واسازی میشود.
سیر تحول چارچوب ناسیونالیستیِ فهمِ هویت جمعی در اروپا و به موازات آن مسیر تکامل مفهوم هویت ایرانی در بسترهای تاریخی متمایز این دو حوزهی تمدنی وارسی میشود و پیشداشتها و ارکان نظری این دو از منظر نظریهی سیستمها با هم مقایسه میشود. قالبهایی عوامانه مانند نژادپرستی، تعصب جغرافیایی، و قومگرایی همچون اختلالها و کژراهههایی برخاسته از مفهوم مدرن ناسیونالیسم وارسی میشود، و سپس بازتعریف هویت ملی ایرانی در سرمشق مدرن که در دوران مشروطه به ترجمهی ملت/ وطن/ میهن/ کشور به «ناسیون» منتهی شد، نقد و بازبینی میشود. در نهایت پیشنهاد مقاله آن است که پیکربندی کهنتر، فراخ دامنهتر، و روادارترِ ملیت/ میهن/ وطن که در تمدنهای دیرپایی مانند ایران و چین وجود دارد، به رسمیت شمرده شود.
تمایزهای اصلی در میان این دو سرمشق آن است که وطندوستی در اثر سیر تدریجی ادغام و در هم جوش خوردنِ اقوام در بستری تاریخی رخ نموده و مقدم بر تاسیس دولتی متمرکز بوده است و به همین دلیل هم به نهادهای سیاسی وابسته نیست، هرچند توسط آنها تقویت یا تضعیف میشود.
در مقابل، ناسیونالیسم کمابیش در دورانی کوتاه، به دنبال تاسیس یک دولت متمرکز شکل گرفته و توسط نهادهای سیاسی صورتبندی و ترویج شده است و در غیاب دولت دستخوش فروپاشی و زوال میشود.
از دید سیستمی، وطندوستی/ملیگرایی در سطحی فرهنگی تعریف میشود و بر منشها و معانی استوار است، اما ناسیونالیسم در سطح اجتماعی زاده میشود و بر نهادها و ساز و کارهای مبتنی بر قدرت سوار شده است. به همین دلیل وطندوستی یا ملیگرایی از مجرای جذب و ادغام افراد و اقوام و گروههای اجتماعی توسعه مییابد و در برابر تنوع نژادی و زبانی و دینی ایمن است و از این چندگونگی تغذیه میکند و غنیتر میشود.
در حالی که ناسیونالیسم بر مبنای همسان سازی و همسطح سازیِ زبان تاسیس شده و بنابراین گرایش دارد تا تمام لایههای تنوع اجتماعی را به سطحی یگانه و کنترل شدنی توسط نهادهای سیاسی فرو بکاهد.
نخست:
#ظهور_ناسیونالیسم_مدرن
مفهوم ناسیونالیسم و کلیدواژه ملی، ملیت گرایی و مفاهیم مشتق از آن، این روزها در متون جامعه شناسی و تاریخ ایران بسیار به کار گرفته میشود. دلیل این امر، شاید مهمشدن این پرسش در روزگار ما باشد که: چگونه در زمینهای از ملل و جوامع جدید که هر یک ملیتی برای خود قائلند و دولت-ملتی (Nation State) در سطح جهانی محسوب میشوند، خود را بازتعریف کنیم.
برای فهم دقیقتر اینکه در این زمینه دولت-ملتهای مدرن چه جایگاهی داریم و چه جایگاهی میتوانیم داشته باشیم، لازم است نخست درکی دقیق درمورد مفهوم «ملیت ایرانی» به دست آوریم.
آنچه که امروز به عنوان کلیدواژه ملیت از آن یاد میشود، در واقع شکلی از وامگیری کلمه Nation یا مشتقات آن است که از زبانهای اروپایی و در طی یکونیم قرن گذشته به ایران وارد شده است.
این مفهوم چنانکه در این نوشتار بحث خواهیم کرد، هم از سویی با مفهوم ملیتِ کهنِ ایرانی متفاوت است و از سوی دیگر، شکلِ ویژه و خاص آن را صورتبندی میکند که در مورد کارآمدیاش در زمینهی ایرانی باید شک کرد.
برای اینکه درکی دقیقتر از مفهوم ملت در دوران مدرن به دست آوریم، نیازمندیم تا به کانونهای شکل گیری این مفهوم در اروپای بعد از عصر رنسانس نگاهی بیندازیم. یکی از نخستین حرکتهایی که در گرماگرمِ عصر نوزایی در اروپا آغاز شد و به شکلگیری مفهوم هویت ملی منتهی شد، تلاش کشورهای به نسبت کوچک ساکن شبه جزیره ایبریا برای فتح جهان بود.
در اواخر قرن پانزدهم کشتیهای اقیانوسپیما به همراه دولتهای متمرکز و معمولاً خودکامه مذهبی ای که حاضر بودند برای فتح سرزمینهای دور دست و گشودن باب تجارت با مردم بومی بر روی ساخت کشتیهای اقیانوسپیما سرمایه گذاری کنند، هم زمان در کشورهای اسپانیا و پرتغال گرد آمدند.
جمعشدن این متغیرها در این دو کشور همسایه منتهی به امضای عهدنامه مشهور توردِسیلاس[۱] در سال ۱۴۹۴ میلادی شد. به این ترتیب اسپانیا و پرتغال با هم قرار گذاشتند تا جهان را بین خود تقسیم کنند.[۲] اسپانیاییها در آن زمان بخش مهمی از سرزمینهای تازه کشف شدهی آمریکا و جزایر اطرافش را به قلمرو خود افزوده بودند و به همین ترتیب پرتغالیها در مسافرت خود به سمت شرق کامیاب شده بودند.
پس قرار شد اسپانیا نیمکره غربی کره زمین را زیر حلقه فرمان خود داشته باشد و پرتغال در مقابل به نیمه شرقی این کره خاکی بسنده کرد.
جالب است که با وجود این تقسیمبندی سیاسی و نظامی بین دو کشور همسایه، همچنان در این دوران، ما نشانی از مفهوم ملت به معنای مدرن کلمه در این دو سرزمین نمی بینیم.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
☆1
در این مقاله، پیشفرضِ مرسومِ برابری و ترادفِ وطندوستی ایرانی و ناسیونالیسم مدرن نقد و واسازی میشود.
سیر تحول چارچوب ناسیونالیستیِ فهمِ هویت جمعی در اروپا و به موازات آن مسیر تکامل مفهوم هویت ایرانی در بسترهای تاریخی متمایز این دو حوزهی تمدنی وارسی میشود و پیشداشتها و ارکان نظری این دو از منظر نظریهی سیستمها با هم مقایسه میشود. قالبهایی عوامانه مانند نژادپرستی، تعصب جغرافیایی، و قومگرایی همچون اختلالها و کژراهههایی برخاسته از مفهوم مدرن ناسیونالیسم وارسی میشود، و سپس بازتعریف هویت ملی ایرانی در سرمشق مدرن که در دوران مشروطه به ترجمهی ملت/ وطن/ میهن/ کشور به «ناسیون» منتهی شد، نقد و بازبینی میشود. در نهایت پیشنهاد مقاله آن است که پیکربندی کهنتر، فراخ دامنهتر، و روادارترِ ملیت/ میهن/ وطن که در تمدنهای دیرپایی مانند ایران و چین وجود دارد، به رسمیت شمرده شود.
تمایزهای اصلی در میان این دو سرمشق آن است که وطندوستی در اثر سیر تدریجی ادغام و در هم جوش خوردنِ اقوام در بستری تاریخی رخ نموده و مقدم بر تاسیس دولتی متمرکز بوده است و به همین دلیل هم به نهادهای سیاسی وابسته نیست، هرچند توسط آنها تقویت یا تضعیف میشود.
در مقابل، ناسیونالیسم کمابیش در دورانی کوتاه، به دنبال تاسیس یک دولت متمرکز شکل گرفته و توسط نهادهای سیاسی صورتبندی و ترویج شده است و در غیاب دولت دستخوش فروپاشی و زوال میشود.
از دید سیستمی، وطندوستی/ملیگرایی در سطحی فرهنگی تعریف میشود و بر منشها و معانی استوار است، اما ناسیونالیسم در سطح اجتماعی زاده میشود و بر نهادها و ساز و کارهای مبتنی بر قدرت سوار شده است. به همین دلیل وطندوستی یا ملیگرایی از مجرای جذب و ادغام افراد و اقوام و گروههای اجتماعی توسعه مییابد و در برابر تنوع نژادی و زبانی و دینی ایمن است و از این چندگونگی تغذیه میکند و غنیتر میشود.
در حالی که ناسیونالیسم بر مبنای همسان سازی و همسطح سازیِ زبان تاسیس شده و بنابراین گرایش دارد تا تمام لایههای تنوع اجتماعی را به سطحی یگانه و کنترل شدنی توسط نهادهای سیاسی فرو بکاهد.
نخست:
#ظهور_ناسیونالیسم_مدرن
مفهوم ناسیونالیسم و کلیدواژه ملی، ملیت گرایی و مفاهیم مشتق از آن، این روزها در متون جامعه شناسی و تاریخ ایران بسیار به کار گرفته میشود. دلیل این امر، شاید مهمشدن این پرسش در روزگار ما باشد که: چگونه در زمینهای از ملل و جوامع جدید که هر یک ملیتی برای خود قائلند و دولت-ملتی (Nation State) در سطح جهانی محسوب میشوند، خود را بازتعریف کنیم.
برای فهم دقیقتر اینکه در این زمینه دولت-ملتهای مدرن چه جایگاهی داریم و چه جایگاهی میتوانیم داشته باشیم، لازم است نخست درکی دقیق درمورد مفهوم «ملیت ایرانی» به دست آوریم.
آنچه که امروز به عنوان کلیدواژه ملیت از آن یاد میشود، در واقع شکلی از وامگیری کلمه Nation یا مشتقات آن است که از زبانهای اروپایی و در طی یکونیم قرن گذشته به ایران وارد شده است.
این مفهوم چنانکه در این نوشتار بحث خواهیم کرد، هم از سویی با مفهوم ملیتِ کهنِ ایرانی متفاوت است و از سوی دیگر، شکلِ ویژه و خاص آن را صورتبندی میکند که در مورد کارآمدیاش در زمینهی ایرانی باید شک کرد.
برای اینکه درکی دقیقتر از مفهوم ملت در دوران مدرن به دست آوریم، نیازمندیم تا به کانونهای شکل گیری این مفهوم در اروپای بعد از عصر رنسانس نگاهی بیندازیم. یکی از نخستین حرکتهایی که در گرماگرمِ عصر نوزایی در اروپا آغاز شد و به شکلگیری مفهوم هویت ملی منتهی شد، تلاش کشورهای به نسبت کوچک ساکن شبه جزیره ایبریا برای فتح جهان بود.
در اواخر قرن پانزدهم کشتیهای اقیانوسپیما به همراه دولتهای متمرکز و معمولاً خودکامه مذهبی ای که حاضر بودند برای فتح سرزمینهای دور دست و گشودن باب تجارت با مردم بومی بر روی ساخت کشتیهای اقیانوسپیما سرمایه گذاری کنند، هم زمان در کشورهای اسپانیا و پرتغال گرد آمدند.
جمعشدن این متغیرها در این دو کشور همسایه منتهی به امضای عهدنامه مشهور توردِسیلاس[۱] در سال ۱۴۹۴ میلادی شد. به این ترتیب اسپانیا و پرتغال با هم قرار گذاشتند تا جهان را بین خود تقسیم کنند.[۲] اسپانیاییها در آن زمان بخش مهمی از سرزمینهای تازه کشف شدهی آمریکا و جزایر اطرافش را به قلمرو خود افزوده بودند و به همین ترتیب پرتغالیها در مسافرت خود به سمت شرق کامیاب شده بودند.
پس قرار شد اسپانیا نیمکره غربی کره زمین را زیر حلقه فرمان خود داشته باشد و پرتغال در مقابل به نیمه شرقی این کره خاکی بسنده کرد.
جالب است که با وجود این تقسیمبندی سیاسی و نظامی بین دو کشور همسایه، همچنان در این دوران، ما نشانی از مفهوم ملت به معنای مدرن کلمه در این دو سرزمین نمی بینیم.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله
#وطن_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم
☆2
در وافع ظهور کلمه ملت یا Nacion به اسپانیایی، تا مدتهای مدیدی شکل مدرن خود را پیدا نکرد.
تا سال ۱۸۸۴ میلادی، کلمه Nacion در زبان عامه مردم اسپانیا، همچنان به معنای گروهی از مردم بود که در قلمرو خاصی زندگی میکنند. این کلیدواژه از بُن لاتینی natere مشتق شده بود و «زاییدهشدن» و «به دنیا آمدن» معنی میداد، همچنان به معنای گروهی از مردم بود که زادگاه مشترک داشتند و در یک قلمرو زیست میکردند.
به همین ترتیب کلیدواژه Patria که در طنین لاتینی کهن خود تا حدودی مفهوم ملت را حمل میکرد، تا سال ۱۹۲۵ میلادی، در ایبریا به این معنا به کار گرفته نمیشد. به این ترتیب ما میبینیم که فرهنگهای لاتینی اروپا، یعنی اسپانیا، پرتغال و ایتالیا اتفاقاً از نظر بهکارگیری مفهوم ملیت به شکل مدرن خود، به نسبت واپسگرا و عقب مانده بودند. با وجود این اگر بخواهیم کانونهای شکل گیری مفهوم ملیت در اروپا را بررسی کنیم، مهمترین و کهن ترین کانونی که مییابیم، همین کشورهای اروپای جنوبی هستند که فرهنگ لاتینی دارند و از دوران ماجراجویی های دریایی اسپانیا و پرتغال به صحنه بین المللی قدم نهادند.
تعریف کشورهای اروپای لاتین از ملیت، تعریفی بود که ریشه در عصر امپراتوری روم داشت و بر تراشیدن یک پیشینه تاریخی و فرهنگی در زمینه تمدن کهن یونانی استوار بود.
این همان تمدنی بود که هویت ملی خود را در برابر یک دیگری بزرگ، یعنی ایران تعریف میکرد و بعدها البته این دیگری تا حدودی به غرب منتقل شد و قبایل غیر مسیحی ژرمن را هم در بر گرفت.
مشتقی از این باور ملی گرایانهی کهن در امپراتوری روم، همان چیزی بود که در نهایت ملیگرایی روس و اسلاو را هم ایجاد کرد؛ با این تلقی که روسها در واقع با بهره مندی از دین مسیحیت ارتودکس، بعد از فروپاشی دولت بیزانس در قرن پانزدهم، وارث فرهنگ یونانی باستان شدند و خودشان را به عنوان «دیگری» عمده در برابر جهان اسلام یا شرق آن دوران تعریف کردند.
این بازگشت به تعاریف کهن لاتینی برای تعریف هویت، امری بود که از ابتدای دوران نوزایی به طور مشخص در ایتالیا شروع شد و بعد از نوآوری های نظامی و دریانوردانهی اسپانیا و پرتغال، گرانیگاه اش کمی به سمت غرب، یعنی به شبه جزیرهی ایبریا منتقل شد.
این برداشت در نهایت در ابتدای قرن نوزدهم به شکلی از ملی گرایی نوین نوین منتهی شد که این ملی گرایی، اتفاقاً نسبت به کانونهای دیگر تعریف ناسیونالیسم اروپایی، به نسبت متاخر بود.
مفهوم ملیت در معنیِ هویت مشترک تمام ساکنانِ یک قلمرو تمدنی یا حوزهی جغرافیایی در قارهی اروپا -با عزل نظر از موردِ استثنایی و زودگذرِ امپراتوری روم- امری به نسبت نادر و متاخر بوده است.
نیومن در کتاب زیبای خود[۳] به خوبی نشان داده که یکی از نخستین بارقههای ظهور این مفهوم به انگلستان مربوط میشود و در تکوین سیاست عقلانی و قرادادگرا در این سرزمین ریشه دارد. در سالهای میانی قرن هجدهم بود که برای نخستین بار سرودها و نقاشیهایی در ستایش از «بریتانیا» و «روح بریتانیایی».در این سرزمین پدیدار گشت و عناصری نمادین مانند پرچم، اهمیتی هویتبخش به دست آوردند.
در مقابل این شکلِ به نسبت ابتدایی و کمابیش قوممدارانه از هویت بریتانیایی که تالیِ صورتبندی دولتی مدرن در این کشور بود و همزمان با انقلاب صنعتی نمایان میشد، شکل دیگری از این مفهوم در اروپای قارهای تکوین مییافت. این شکل نو بر خلاف قالب محافظهکارانه و سلطنتطلبانهی انگلیسی، بافتی انقلابی و جمهوریخواهانه داشت. در شرایطی که هنوز تنور انقلاب فرانسه گرم بود و شکل جدیدی و به گمان عده ای نخستین شکل از ملیت مدرن در فرانسه در حال شکل گیری بود، آبه سیِز[۴] (امانوئل ژوزف سیِز[۵]) در سال ۱۷۸۹ ملت را بر مبنای دولت تعریف کرد. از دید او ملت مجموعهای از مردم هستند که یک مجلس، یک قانون و در نتیجه یک قدرت را دارند.
[۳] Newman, 1987.
[۴] Abbé Sieyès
[۵] Emmanuel Joseph Sieyès: 1748 – ۱۸۳۶
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#مقاله
#وطن_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم
☆2
در وافع ظهور کلمه ملت یا Nacion به اسپانیایی، تا مدتهای مدیدی شکل مدرن خود را پیدا نکرد.
تا سال ۱۸۸۴ میلادی، کلمه Nacion در زبان عامه مردم اسپانیا، همچنان به معنای گروهی از مردم بود که در قلمرو خاصی زندگی میکنند. این کلیدواژه از بُن لاتینی natere مشتق شده بود و «زاییدهشدن» و «به دنیا آمدن» معنی میداد، همچنان به معنای گروهی از مردم بود که زادگاه مشترک داشتند و در یک قلمرو زیست میکردند.
به همین ترتیب کلیدواژه Patria که در طنین لاتینی کهن خود تا حدودی مفهوم ملت را حمل میکرد، تا سال ۱۹۲۵ میلادی، در ایبریا به این معنا به کار گرفته نمیشد. به این ترتیب ما میبینیم که فرهنگهای لاتینی اروپا، یعنی اسپانیا، پرتغال و ایتالیا اتفاقاً از نظر بهکارگیری مفهوم ملیت به شکل مدرن خود، به نسبت واپسگرا و عقب مانده بودند. با وجود این اگر بخواهیم کانونهای شکل گیری مفهوم ملیت در اروپا را بررسی کنیم، مهمترین و کهن ترین کانونی که مییابیم، همین کشورهای اروپای جنوبی هستند که فرهنگ لاتینی دارند و از دوران ماجراجویی های دریایی اسپانیا و پرتغال به صحنه بین المللی قدم نهادند.
تعریف کشورهای اروپای لاتین از ملیت، تعریفی بود که ریشه در عصر امپراتوری روم داشت و بر تراشیدن یک پیشینه تاریخی و فرهنگی در زمینه تمدن کهن یونانی استوار بود.
این همان تمدنی بود که هویت ملی خود را در برابر یک دیگری بزرگ، یعنی ایران تعریف میکرد و بعدها البته این دیگری تا حدودی به غرب منتقل شد و قبایل غیر مسیحی ژرمن را هم در بر گرفت.
مشتقی از این باور ملی گرایانهی کهن در امپراتوری روم، همان چیزی بود که در نهایت ملیگرایی روس و اسلاو را هم ایجاد کرد؛ با این تلقی که روسها در واقع با بهره مندی از دین مسیحیت ارتودکس، بعد از فروپاشی دولت بیزانس در قرن پانزدهم، وارث فرهنگ یونانی باستان شدند و خودشان را به عنوان «دیگری» عمده در برابر جهان اسلام یا شرق آن دوران تعریف کردند.
این بازگشت به تعاریف کهن لاتینی برای تعریف هویت، امری بود که از ابتدای دوران نوزایی به طور مشخص در ایتالیا شروع شد و بعد از نوآوری های نظامی و دریانوردانهی اسپانیا و پرتغال، گرانیگاه اش کمی به سمت غرب، یعنی به شبه جزیرهی ایبریا منتقل شد.
این برداشت در نهایت در ابتدای قرن نوزدهم به شکلی از ملی گرایی نوین نوین منتهی شد که این ملی گرایی، اتفاقاً نسبت به کانونهای دیگر تعریف ناسیونالیسم اروپایی، به نسبت متاخر بود.
مفهوم ملیت در معنیِ هویت مشترک تمام ساکنانِ یک قلمرو تمدنی یا حوزهی جغرافیایی در قارهی اروپا -با عزل نظر از موردِ استثنایی و زودگذرِ امپراتوری روم- امری به نسبت نادر و متاخر بوده است.
نیومن در کتاب زیبای خود[۳] به خوبی نشان داده که یکی از نخستین بارقههای ظهور این مفهوم به انگلستان مربوط میشود و در تکوین سیاست عقلانی و قرادادگرا در این سرزمین ریشه دارد. در سالهای میانی قرن هجدهم بود که برای نخستین بار سرودها و نقاشیهایی در ستایش از «بریتانیا» و «روح بریتانیایی».در این سرزمین پدیدار گشت و عناصری نمادین مانند پرچم، اهمیتی هویتبخش به دست آوردند.
در مقابل این شکلِ به نسبت ابتدایی و کمابیش قوممدارانه از هویت بریتانیایی که تالیِ صورتبندی دولتی مدرن در این کشور بود و همزمان با انقلاب صنعتی نمایان میشد، شکل دیگری از این مفهوم در اروپای قارهای تکوین مییافت. این شکل نو بر خلاف قالب محافظهکارانه و سلطنتطلبانهی انگلیسی، بافتی انقلابی و جمهوریخواهانه داشت. در شرایطی که هنوز تنور انقلاب فرانسه گرم بود و شکل جدیدی و به گمان عده ای نخستین شکل از ملیت مدرن در فرانسه در حال شکل گیری بود، آبه سیِز[۴] (امانوئل ژوزف سیِز[۵]) در سال ۱۷۸۹ ملت را بر مبنای دولت تعریف کرد. از دید او ملت مجموعهای از مردم هستند که یک مجلس، یک قانون و در نتیجه یک قدرت را دارند.
[۳] Newman, 1987.
[۴] Abbé Sieyès
[۵] Emmanuel Joseph Sieyès: 1748 – ۱۸۳۶
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#وطن_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم
☆3.
#آبه_سیز #ملت را بر مبنای سیاسی و با تکیه بر تعریف دولت، یعنی یک ساختارِ سیاسی واحدِ منسجمِ فراگیر تعریف میکرد در حالیکه #رنان نگرشی فردگرایانهتر را در نظر داشت و بیشتر بر آداب و سنن و فرهنگ و تاریخ مشترک و خاطرات مشترک تاریخی یک گروه از مردم تاکید میکرد.
هر دو این عناصر بر مبنای نگرش مدرن و جدیدی از انسان متکی بودند که بر مبنایشان قراردادی اجتماعی وجود دارد و این قرارداد سازماندهنده ارتباط میان اعضای یک جامعه است و افرادی که در این جامعه زندگی میکنند تابعیتی پیدا میکنند که این تابعیت بر مبنای منافع مشترک و قراردادهای اجتماعی مشترکشان استوار شده است.[۶]
حدود یک قرن بعد از آبه سیز، ارنست رنان[۷] تعریفی پیچیدهتر و مدرنتر از ملیت را در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه صورتبندی کرد. او در یازدهم مارس ۱۸۸۲ در دانشگاه سوربون سخنرانی مشهوری کرد به نام « #ملت_چیست؟ »[۸] و کوشید در آن از تعابیر سنتی « #ناسیون » که بر مبنای جغرافیا، نژاد یا دین استوار بود، فاصله بگیرد. این یکی از نخستین نوشتارهایی است که مفهوم ملت را بر مبنای متغیرهای دیگر تبیین میکند.
• یکی از متغیرهای مورد نظر رنان وفاداری افراد به ملتی خاص است.
• دیگری تمایل اعضای یک جامعه برای رعایت منافع جمعی خویش و رقابت با جوامع دیگر است.
• دیگری ارجگذاری به صفات ویژه یک ملت در برابر صفاتی است که به ملل همسایه یا ملل بیگانه منسوب میشود
• و چهارم توجه به حفظ فرهنگ ملی و آداب و سنن و داشتهای تاریخی یک ملت است.
• در نهایت اینکه رنان معتقد بود اصولاً مفهوم ملیگرایی مبتنی بر این باور است که بشر به طور طبیعی به ملتهایی تقسیم شده است.
به عبارت دیگر، زمینه انسانی برسازنده بشریت قابل تقسیم به واحدهای طبیعی هستند که آنها را ملت مینامیم و هر کدام از آنها شکل و شمایل و ویژگیهای خاص خود را دارند.
بر این مبنا بود که ارنست رنان تعبیری به نسبت فردگرایانه و کاملاً مدرن از ملیت به دست داد. او ملیت را، در واقع با این تعابیری که عنوان شد، بر مبنای سابقهی دردهای مشترک تاریخی بازتعریف نمود. این بدان معناست که او خاطره مشترک جمعی را در مورد آنچه را که بر یک ملت گذشته، مبنا میگرفت. او خواستِ ارادی با هم زیستن را مبنای تشکیل یک ملیت میدانست و آن جمله مشهورش هم به همین نوشتار مربوط است که میگوید: «ملت همه پرسی بزرگ روزانه ای است برای نشاندادن میل به با هم بودن.»[۹]
ارنست رنان و آبهسیز با وجود فاصلهی صد سالهی میانشان، از این نظر به هم شباهت داشتند که در زمینهی تاریخی مشترکی قلم میزدند. این زمینه، از این نظر که رخداد سیاسی و تاریخی مهمی همچون انقلاب بزرگ فرانسه را از سر گذارنده بود، از بقیهی سرزمینهای اروپایی متمایز بود. در این زمینه بود که در انتهای قرن نوزدهم، شکل جدیدی از مفهوم هویت ملی را با اتکا به حقوق شهروندی و مبانی انسانگرایانه و فردگرایانهی مدرن پدیدار گشت.
ملیت فرانسوی در واقع گسستی نسبت به مفهوم ملیت لاتینی کهن محسوب میشد به این دلیل که در آرای اندیشه وران عصر روشنگری ریشه داشت، همچنین رنگ و بویی از آرای رمانتیستهای قرن هجدهم را هم به خودش گرفته بود و به این ترتیب تلفیقی بود از اندیشه هایی که خردگرا بودند، فردگرایانه به انسان مینگریستند، حقوق و ساختار حقوقی متکی به حق شهروندی و ظهور دولت مدرن را آماج میکردند و در عین حال در کنار آن به مفاهیمی رمانتیستی و حتی گاه خردگریزانه مثل نقش مردان بزرگ در تاریخ، تاکید میکردند و به همین ترتیب با استفاده از این ارثیه رمانتیستی، زبان و به خصوص ادبیات را مبنای اصلی ارتباط انسان با هویت خودش و ارتباط اعضای یک جامعه با همدیگر میدانستند.
تعبیر رمانتیستی از ملیت مدرن، همچون ماشینی رمزگذار عمل میکرد که تاریخ و پیشینهی فرهنگی مردمان را بازخوانی میکرد و منظرهها و چشماندازهای طبیعی را (از مجرای نقاشیها و اشعار رمانتیک)، شخصیتهای نامدار تاریخی را (از مجرای رمان و اپرا و تئاتر)، و مهمتر از همه، زبان و میراث زبانی مشترک مردمان را همچون بند نافی هویتساز برمیکشید و به کمک این عناصر مشروعیت را به دولتِ نوپای مدرن بازمیگرداند و این مشروعیتی بود که همزمان با فروپاشی اعتبار سیاسیِ نهادهای دینمداری مانند کلیسا با بحرانی در تثبیت معناییِ خویش روبرو بود.
تعبیر فرانسوی از ملیت که با رخداد خشن و ناگهانیای مثل انقلاب و انقراض رژیم کهن همراه بود، شالوده و محور مرکزی ظهور ناسیونالیسم جدید بود.
این شکلِ تازه از #هویت_جمعی، به همراه بازسازی نظام اقتصادی (بر مبنای #سرمایهداری) و عزل نظر از نقش فراگیرِ نهادهای دینی ( #سکولاریسم ) ارکان سه گانهی سرمشق #مدرنیته را در قرن نوزدهم برمیساختند.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#وطن_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم
☆3.
#آبه_سیز #ملت را بر مبنای سیاسی و با تکیه بر تعریف دولت، یعنی یک ساختارِ سیاسی واحدِ منسجمِ فراگیر تعریف میکرد در حالیکه #رنان نگرشی فردگرایانهتر را در نظر داشت و بیشتر بر آداب و سنن و فرهنگ و تاریخ مشترک و خاطرات مشترک تاریخی یک گروه از مردم تاکید میکرد.
هر دو این عناصر بر مبنای نگرش مدرن و جدیدی از انسان متکی بودند که بر مبنایشان قراردادی اجتماعی وجود دارد و این قرارداد سازماندهنده ارتباط میان اعضای یک جامعه است و افرادی که در این جامعه زندگی میکنند تابعیتی پیدا میکنند که این تابعیت بر مبنای منافع مشترک و قراردادهای اجتماعی مشترکشان استوار شده است.[۶]
حدود یک قرن بعد از آبه سیز، ارنست رنان[۷] تعریفی پیچیدهتر و مدرنتر از ملیت را در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه صورتبندی کرد. او در یازدهم مارس ۱۸۸۲ در دانشگاه سوربون سخنرانی مشهوری کرد به نام « #ملت_چیست؟ »[۸] و کوشید در آن از تعابیر سنتی « #ناسیون » که بر مبنای جغرافیا، نژاد یا دین استوار بود، فاصله بگیرد. این یکی از نخستین نوشتارهایی است که مفهوم ملت را بر مبنای متغیرهای دیگر تبیین میکند.
• یکی از متغیرهای مورد نظر رنان وفاداری افراد به ملتی خاص است.
• دیگری تمایل اعضای یک جامعه برای رعایت منافع جمعی خویش و رقابت با جوامع دیگر است.
• دیگری ارجگذاری به صفات ویژه یک ملت در برابر صفاتی است که به ملل همسایه یا ملل بیگانه منسوب میشود
• و چهارم توجه به حفظ فرهنگ ملی و آداب و سنن و داشتهای تاریخی یک ملت است.
• در نهایت اینکه رنان معتقد بود اصولاً مفهوم ملیگرایی مبتنی بر این باور است که بشر به طور طبیعی به ملتهایی تقسیم شده است.
به عبارت دیگر، زمینه انسانی برسازنده بشریت قابل تقسیم به واحدهای طبیعی هستند که آنها را ملت مینامیم و هر کدام از آنها شکل و شمایل و ویژگیهای خاص خود را دارند.
بر این مبنا بود که ارنست رنان تعبیری به نسبت فردگرایانه و کاملاً مدرن از ملیت به دست داد. او ملیت را، در واقع با این تعابیری که عنوان شد، بر مبنای سابقهی دردهای مشترک تاریخی بازتعریف نمود. این بدان معناست که او خاطره مشترک جمعی را در مورد آنچه را که بر یک ملت گذشته، مبنا میگرفت. او خواستِ ارادی با هم زیستن را مبنای تشکیل یک ملیت میدانست و آن جمله مشهورش هم به همین نوشتار مربوط است که میگوید: «ملت همه پرسی بزرگ روزانه ای است برای نشاندادن میل به با هم بودن.»[۹]
ارنست رنان و آبهسیز با وجود فاصلهی صد سالهی میانشان، از این نظر به هم شباهت داشتند که در زمینهی تاریخی مشترکی قلم میزدند. این زمینه، از این نظر که رخداد سیاسی و تاریخی مهمی همچون انقلاب بزرگ فرانسه را از سر گذارنده بود، از بقیهی سرزمینهای اروپایی متمایز بود. در این زمینه بود که در انتهای قرن نوزدهم، شکل جدیدی از مفهوم هویت ملی را با اتکا به حقوق شهروندی و مبانی انسانگرایانه و فردگرایانهی مدرن پدیدار گشت.
ملیت فرانسوی در واقع گسستی نسبت به مفهوم ملیت لاتینی کهن محسوب میشد به این دلیل که در آرای اندیشه وران عصر روشنگری ریشه داشت، همچنین رنگ و بویی از آرای رمانتیستهای قرن هجدهم را هم به خودش گرفته بود و به این ترتیب تلفیقی بود از اندیشه هایی که خردگرا بودند، فردگرایانه به انسان مینگریستند، حقوق و ساختار حقوقی متکی به حق شهروندی و ظهور دولت مدرن را آماج میکردند و در عین حال در کنار آن به مفاهیمی رمانتیستی و حتی گاه خردگریزانه مثل نقش مردان بزرگ در تاریخ، تاکید میکردند و به همین ترتیب با استفاده از این ارثیه رمانتیستی، زبان و به خصوص ادبیات را مبنای اصلی ارتباط انسان با هویت خودش و ارتباط اعضای یک جامعه با همدیگر میدانستند.
تعبیر رمانتیستی از ملیت مدرن، همچون ماشینی رمزگذار عمل میکرد که تاریخ و پیشینهی فرهنگی مردمان را بازخوانی میکرد و منظرهها و چشماندازهای طبیعی را (از مجرای نقاشیها و اشعار رمانتیک)، شخصیتهای نامدار تاریخی را (از مجرای رمان و اپرا و تئاتر)، و مهمتر از همه، زبان و میراث زبانی مشترک مردمان را همچون بند نافی هویتساز برمیکشید و به کمک این عناصر مشروعیت را به دولتِ نوپای مدرن بازمیگرداند و این مشروعیتی بود که همزمان با فروپاشی اعتبار سیاسیِ نهادهای دینمداری مانند کلیسا با بحرانی در تثبیت معناییِ خویش روبرو بود.
تعبیر فرانسوی از ملیت که با رخداد خشن و ناگهانیای مثل انقلاب و انقراض رژیم کهن همراه بود، شالوده و محور مرکزی ظهور ناسیونالیسم جدید بود.
این شکلِ تازه از #هویت_جمعی، به همراه بازسازی نظام اقتصادی (بر مبنای #سرمایهداری) و عزل نظر از نقش فراگیرِ نهادهای دینی ( #سکولاریسم ) ارکان سه گانهی سرمشق #مدرنیته را در قرن نوزدهم برمیساختند.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from Attach Master
🔴 نگاهی به جنبش اخوان المسلمین
1⃣ قسمت اول ⏬
جنبش اسلامگرای #اخوان_المسلمین در سال 1928 میلادی توسط #شیخ_حسن_البناء در شهر #اسماعیلیه #مصر پی ریزی شد و هدف برقراری #حکومت_اسلامی در کشورهای اسلامی را دنبال می نمود.
چنین تفکری طبیعتا این محفل "برادران مسلمان" و اندیشه فرقه ای ریشه دار در سلفی گری آن را در مقابل نیروهای #سکولار #مدرن و #متمدن قرار می داد که بدنبال #توسعه و #پیشرفت #دمکراسی بوده و سعی داشتند با #عقلانیت و #قوانین_مدنی کشورهایشان را به سوی #توسعه و #رفاه سوق دهند؛ در حالی که "جنبش " #برادران_مسلمان " نجات ملنهای مسلمان را در احیای " #خلافت_اسلامی " و اجرای #شریعت_اسلامی بعنوان قوانین کشوری دنبال می کرد و بر تعصبات دینی قشر ناگاه و بیسواد و متعصب مذهبی جامعه تکیه می کرد، که قرنها تحت سلطه افکار و اندیشه های دینی توسط سلطه گران عقب نگهداشته و در خلا فکری مدرن و مترقی متناسب با پیشرفتهای علمی جهان عصر جدید بودند.
البته در مورد شخصیت بنیانگذار "برادران مسلمان" انتقادهای اساسی وجود دارد و حتی برخی او را یهودی الاصل خوانده اند و صحبتهای فراوانی در نفوذ #فراماسونری در این جنبش وجود دارد.
#شیخ_محمد_غزالی یكی از داعیان و رهبران سابق اخوان المسلمین بود که پس از هفت سال سابقه به دلیل اختلاف با رهبران اخوان در ٢٧سالگی از این گروه بیرون آمد.
غزالی پس از اینكه از گروه برادران خارج شد، به نقد و بررسی این جریان پرداخت و عمده نظراتش را در دو كتاب 'مِن معالم الحق فی كفاحنا الاسلامی الحدیث ' و 'قذائف الحقّ' بیان نمود ..
وی در كتاب نخست درباره شكل گیری گروه اخوان المسلمین در مصر میگوید:
تاریخ #تروریسم در كشور مصر با شكلگیری جریان اخوان المسلمین آغاز شد، زیرا این گروه از دین #اسلام به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود استفاده كردند و با دعوت حسن البنا و شعارهای دینی بسیاری از جوانان مصری را جلب تبلیغات خود كردند. در حالی كه حسن البنا #فقیه و #عالم_دینی نبود، بلكه او از جمله سیاست مدارانی بود كه به نظام #دیكتاتوری و حكومت #استبدادی ایمان داشت.
به باور او مخالفت حسن بناء با حس #وطن_دوستی با افكار فراماسونری مرتبط و هماهنگ است . حتی غزالی در این كتاب می نویسد: گروه اخوان المسلمین از آغاز تاكنون اقدامی جز #فتنه _فكنی، #تفرقه و برهم زدن وحدت مسلمانان برای #جهان_اسلام نداشته است.
محمد غزالی با صراحت تمام در این كتاب[صفحه226] رهبر و بنیانگزار گروه اخوان المسلمین را افرادی فراماسونری می نامد.
غزالی در باره انتخاب #حسن_الهضیبی به عنوان رهبر گروه اخوان المسلمین پس از ترور حسن بنا مینویسد:
با ترور بنا، این گروه مردی را به رهبری خود برگزیدند كه در حقیقت با این گروه بیگانه بود. من شكی ندارم كه در این انتخاب دستهای پنهانی در كار بودند كه برای بدنامی فعالیتهای اسلامی تلاش می كردند. ما بارها شنیدهایم كه برخی از اعضای اخوان المسلمین از جمله حسن الهضیبی وابسته به جریان فراماسونری است. با این وجود من نمی دانم كه این افراد چگونه به این گروه نفوذ كرده و به تخریب آن اقدام ورزیدند. چه بسا در آینده راز این معمّا گشوده شود.
غزالی در كتاب 'قذائف الحقّ' حتی به فراماسونری بودن حس بناء اشاره می كند و مینویسد:
پس از ترور حسن البناء، جریان فراماسونری 'حسن الهضیبی' را جانشین او كرد. همچنین ' #مصطفی_السباعی' شاگرد حسن بنا و بنیانگذار اخوان المسلمین سوریه را كه دست پرورده جریان فراماسونری بود و طبق دستور #جلوب_پاشا كه خود تبار یهودی داشت و فردی فراماسونری بود، برای فعالیت بر گزیدند.
' #ثروت_الخرباوی ' نیز یكی از رهبران برجسته اخوان المسلمین مصر بود او نیز پس از گذشت چند سالی با گروه اخوان المسلمین اختلاف پیدا كرد و از عضویت این گروه به سال 2002 خارج شد. وی بعد از آن كتاب های متعددی را در زمینه نقد اندیشه های اخوانی نوشت.
خرباوی در كتاب 'سرّ المعبّد' درباره فراماسونری بودن گروه اخوان المسلمین می نویسد:
جریان فراماسونری در آغاز قرن بیستم تا نیمه این قرن در مصر حضور و فعالیت گسترده ای داشت. هر چند در زمان #جمال_عبدالناصر این جریان منحل شده بود، ولی با این حال اعضای آن به دیگر احزاب و گروه ها نفوذ كردند و به ترویج افكار و عقاید خود پرداختند. بدون شك جریان فراماسونری به گروه اخوان المسلمین نیز راه یافت و به فعالیت های خود ادامه دادند.
وی در ادامه همین كتاب می نویسد: اصلا بعید به نظر نمی رسد كه در #آمریكا و كشورهای غربی جریان فراماسونری برخی از شهروندان مصری را استخدام كند و به آ نه آموزش هایی بدهد و سپس آن ها را وارد شاخه های گروه اخوان المسلمین در كشورهای غربی كند.
وی مدعی است كه جریان فراماسونری این كار را با همكاری گروه اخوان المسلمین در مصر نیز انجام دادند.
ادامه 👇👇
1⃣ قسمت اول ⏬
جنبش اسلامگرای #اخوان_المسلمین در سال 1928 میلادی توسط #شیخ_حسن_البناء در شهر #اسماعیلیه #مصر پی ریزی شد و هدف برقراری #حکومت_اسلامی در کشورهای اسلامی را دنبال می نمود.
چنین تفکری طبیعتا این محفل "برادران مسلمان" و اندیشه فرقه ای ریشه دار در سلفی گری آن را در مقابل نیروهای #سکولار #مدرن و #متمدن قرار می داد که بدنبال #توسعه و #پیشرفت #دمکراسی بوده و سعی داشتند با #عقلانیت و #قوانین_مدنی کشورهایشان را به سوی #توسعه و #رفاه سوق دهند؛ در حالی که "جنبش " #برادران_مسلمان " نجات ملنهای مسلمان را در احیای " #خلافت_اسلامی " و اجرای #شریعت_اسلامی بعنوان قوانین کشوری دنبال می کرد و بر تعصبات دینی قشر ناگاه و بیسواد و متعصب مذهبی جامعه تکیه می کرد، که قرنها تحت سلطه افکار و اندیشه های دینی توسط سلطه گران عقب نگهداشته و در خلا فکری مدرن و مترقی متناسب با پیشرفتهای علمی جهان عصر جدید بودند.
البته در مورد شخصیت بنیانگذار "برادران مسلمان" انتقادهای اساسی وجود دارد و حتی برخی او را یهودی الاصل خوانده اند و صحبتهای فراوانی در نفوذ #فراماسونری در این جنبش وجود دارد.
#شیخ_محمد_غزالی یكی از داعیان و رهبران سابق اخوان المسلمین بود که پس از هفت سال سابقه به دلیل اختلاف با رهبران اخوان در ٢٧سالگی از این گروه بیرون آمد.
غزالی پس از اینكه از گروه برادران خارج شد، به نقد و بررسی این جریان پرداخت و عمده نظراتش را در دو كتاب 'مِن معالم الحق فی كفاحنا الاسلامی الحدیث ' و 'قذائف الحقّ' بیان نمود ..
وی در كتاب نخست درباره شكل گیری گروه اخوان المسلمین در مصر میگوید:
تاریخ #تروریسم در كشور مصر با شكلگیری جریان اخوان المسلمین آغاز شد، زیرا این گروه از دین #اسلام به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود استفاده كردند و با دعوت حسن البنا و شعارهای دینی بسیاری از جوانان مصری را جلب تبلیغات خود كردند. در حالی كه حسن البنا #فقیه و #عالم_دینی نبود، بلكه او از جمله سیاست مدارانی بود كه به نظام #دیكتاتوری و حكومت #استبدادی ایمان داشت.
به باور او مخالفت حسن بناء با حس #وطن_دوستی با افكار فراماسونری مرتبط و هماهنگ است . حتی غزالی در این كتاب می نویسد: گروه اخوان المسلمین از آغاز تاكنون اقدامی جز #فتنه _فكنی، #تفرقه و برهم زدن وحدت مسلمانان برای #جهان_اسلام نداشته است.
محمد غزالی با صراحت تمام در این كتاب[صفحه226] رهبر و بنیانگزار گروه اخوان المسلمین را افرادی فراماسونری می نامد.
غزالی در باره انتخاب #حسن_الهضیبی به عنوان رهبر گروه اخوان المسلمین پس از ترور حسن بنا مینویسد:
با ترور بنا، این گروه مردی را به رهبری خود برگزیدند كه در حقیقت با این گروه بیگانه بود. من شكی ندارم كه در این انتخاب دستهای پنهانی در كار بودند كه برای بدنامی فعالیتهای اسلامی تلاش می كردند. ما بارها شنیدهایم كه برخی از اعضای اخوان المسلمین از جمله حسن الهضیبی وابسته به جریان فراماسونری است. با این وجود من نمی دانم كه این افراد چگونه به این گروه نفوذ كرده و به تخریب آن اقدام ورزیدند. چه بسا در آینده راز این معمّا گشوده شود.
غزالی در كتاب 'قذائف الحقّ' حتی به فراماسونری بودن حس بناء اشاره می كند و مینویسد:
پس از ترور حسن البناء، جریان فراماسونری 'حسن الهضیبی' را جانشین او كرد. همچنین ' #مصطفی_السباعی' شاگرد حسن بنا و بنیانگذار اخوان المسلمین سوریه را كه دست پرورده جریان فراماسونری بود و طبق دستور #جلوب_پاشا كه خود تبار یهودی داشت و فردی فراماسونری بود، برای فعالیت بر گزیدند.
' #ثروت_الخرباوی ' نیز یكی از رهبران برجسته اخوان المسلمین مصر بود او نیز پس از گذشت چند سالی با گروه اخوان المسلمین اختلاف پیدا كرد و از عضویت این گروه به سال 2002 خارج شد. وی بعد از آن كتاب های متعددی را در زمینه نقد اندیشه های اخوانی نوشت.
خرباوی در كتاب 'سرّ المعبّد' درباره فراماسونری بودن گروه اخوان المسلمین می نویسد:
جریان فراماسونری در آغاز قرن بیستم تا نیمه این قرن در مصر حضور و فعالیت گسترده ای داشت. هر چند در زمان #جمال_عبدالناصر این جریان منحل شده بود، ولی با این حال اعضای آن به دیگر احزاب و گروه ها نفوذ كردند و به ترویج افكار و عقاید خود پرداختند. بدون شك جریان فراماسونری به گروه اخوان المسلمین نیز راه یافت و به فعالیت های خود ادامه دادند.
وی در ادامه همین كتاب می نویسد: اصلا بعید به نظر نمی رسد كه در #آمریكا و كشورهای غربی جریان فراماسونری برخی از شهروندان مصری را استخدام كند و به آ نه آموزش هایی بدهد و سپس آن ها را وارد شاخه های گروه اخوان المسلمین در كشورهای غربی كند.
وی مدعی است كه جریان فراماسونری این كار را با همكاری گروه اخوان المسلمین در مصر نیز انجام دادند.
ادامه 👇👇
Telegram
📎
Forwarded from Attach Master
🔴 نگاهی به جنبش اخوان المسلمین
2⃣ قسمت دوم ⏬
خرباوی باز از زبان یكی از رهبران اخوانی در كتاب مزبور می نویسد: فراماسونری ها می خواهند جهان همانند خانواده ای باشد كه در آن میان انسان ها هیچ تفاوت و تمایزی وجود ندارد، رابطه برادری میانشان حاكم باشد و به همین سبب آنها به یكدیگر لقب أخ (برادر) می دهند.
فراماسونری یك جریان جهانی است و می خواهد كل جهان را زیر سیطره خود در آورد و اگر بگوییم كه این جریان به درون گروه اخوان المسلمین نیز راه یافته است تا آنها را به انحراف بكشاند و از هدف اصلی خود دور كند، سخنی منطقی گفته ایم.
' #عباس_محمود_عقّاد ' نیز یكی از اعضای سابق گروه اخوان السملمین مصر است كه انتقاداتی علیه اخوان المسلمین مطرح كرد و حتی حسن بنا را یهودی دانست.
وی در باره حسن البناء می نویسد:
زمانی كه در باره حسن البناء بنیانگذار گروه اخوان المسلمین تامل میكنیم و از تبار و نیاكان او پرسش می كنیم، هیچ كسی را در مصر نمییابیم كه به این پرسش پاسخ صریحی بدهد. تمام چیزی را كه در باره او میگویند این است كه بناء تبار مراكشی دارد و پدرش به تعمیر ساعت در كوچه 'السكة الجدیدة 'مشغول بود. بیشك، در #مراكش یهودیان زیادی زندگی میكردند و حرفه اغلب آنها در آن زمان تعمیر ساعت بود. از سویی دیگر، حسن بناء، خویشاوندان و حتی مریدان او هرگز از #تبار و #نژاد وی صحبت نكردند. به همین دلیل است كه وقتی از خود در باره نسب و تبار حس البناء می پرسیم با چنین پدیده ای روبه رو می شویم، پاسخی جز یهودی بودن او پیدا نمی كنیم.
ایشان در كتاب 'الصهیونیة و قضیة #فلسطین' نیز گروه اخوان المسلمین را گروهی دست نشانده #صهیونست ها دانسته و حسن النبا را #یهودی الأصل مینامد كه برای منافع و مصالح یهود كار میكرد.
استاد ' #علی_الدّالی ' در كتاب خود با عنوان 'جذور الإرهاب' نیز مینویسد:
اندیشه مخالفت #وطن_دوستی حسن البناء همان چیزی هست كه فراماسونری آن را تبلیغ و ترویج میكند تا از این طریق #استقلال #ملتها را سست كنند و اهداف #استعماری خود را محقق سازد.
وی در ادامه مینویسد:
مخالفت با حس وطن دوستی از جمله اقدامات فراماسونری است كه در راستای استعمار كشورها صورت می گیرد. حسن البناء نیز از جمله كسانی بود كه برای تسهیل این هدف فراماسونری گام برداشت.
' #خالد_السبئی' سردبیر روزنامه 'سبئی نت'در باره نسب رهبدان این گروه مینویسد:
حسن البنا بنیان گذار گروه اخوان المسلمین فردی یهودی و فراماسونری بود. او در #بُحیرة یكی از مناطق یهودی نشین در مصر به دنیا آمد. یهودیان این منطقه از كشور مراكش به آنجا مهاجرت كرده اند.
بنابه گفته خالد السبئی، بنا كه نام خانوادگی حس البناء است، ریشه فراماسونری دارد زیرا فراماسونر خود را «البناؤون الاحرار» ( #معماران_آزاد ) مینامیدند. حسن بنا، پدر و پدر بزرگش همگی از اعضا فراماسونری بودند كه به شغل تعمیر ساعت روی آوردند. این شغل در آن زمان میان مردم مصر رایج نبود ولی در آن زمان حرفه تعمیر ساعت، شغل اصلی یهودیان مصر بود.
روزنامه 'عدن اف ام' نیز در این باره مینویسد:
حسن بنا در بُحیره یكی از مناطق یهودی نشین مصر به دنیا آمد. یهودیان این منطقه در ظاهر خود را مسلمانان می خواندند و احكام اسلامی را به جا میآوردند تا از این طریق از گَزمخالفان در امان باشند و جان سالم به در برند. از جمله این یهودیان پدر و پدر بزرگ حسن بنا بودند كه برای زنده ماندن خود از دست دشمنان یهودی، راه #تصوف و #زهدگرایی را برگزیدند. از آنجایی كه پدر بناء علاقه خاصی به فراماسونری داشت، لفظ ' #البناء ' را به عنوان لقب خانوادگی خود برگزید؛ زیرا این لفظ یادآور عبارت 'البناؤون الأحرار' است كه به جریان فراماسونری دلالت می كند.
' #وائل_ابراهیم_الدسوقی' در پژوهشی تحت عنوان 'الماسونیة والماسون فی مصر' مینویسد:
حسن الهضیبی كه بعد از حسن بنا به مدت حدود 25 سال رهبر اخوان المسلمین بود، نزدیك به 11 سال #ملحد و یكی از اعضای فعّال جریان فراماسونری مصر به شمار میآمد. او مقالات ادبی خود را در مجله 'التاج المصری' چاپ میكرد. در آن زمان مجله 'التاج المصری' اندیشههای فراماسونری را در مصر منعكس میكرد.
بعد از بركناری #محمد_مرسی از ریاست جمهوری مصر بسیاری از رسانه ها نماد چهار انگشت كه طرفداران اخوان و مرسی نشان می دادند را هم از نمادهای مرموز و پرحاشیه دانستند.
پایگاه خبری 'سرایا اردن' در گزارشی نوشت:
بی تردید علامت چهار انگشت از جمله نمادهای فراماسونری است كه طرفداران محمد مرسی پس از بركناری او به نشانه اعتراض در تطاهرات خیابانی چهار انگشت خود را بالا بردند.
جالب اینجاست كه ماسونی ها برای جلب حمایت و یاری دوستان خود در مواقع بحرانی از این علامت استفاده می كنند مثلا اگر شخصی از آنها در انتخابات شركت كند با این علامت، افراد ماسونی را برای حمایت خود فرا می خواند.
2⃣ قسمت دوم ⏬
خرباوی باز از زبان یكی از رهبران اخوانی در كتاب مزبور می نویسد: فراماسونری ها می خواهند جهان همانند خانواده ای باشد كه در آن میان انسان ها هیچ تفاوت و تمایزی وجود ندارد، رابطه برادری میانشان حاكم باشد و به همین سبب آنها به یكدیگر لقب أخ (برادر) می دهند.
فراماسونری یك جریان جهانی است و می خواهد كل جهان را زیر سیطره خود در آورد و اگر بگوییم كه این جریان به درون گروه اخوان المسلمین نیز راه یافته است تا آنها را به انحراف بكشاند و از هدف اصلی خود دور كند، سخنی منطقی گفته ایم.
' #عباس_محمود_عقّاد ' نیز یكی از اعضای سابق گروه اخوان السملمین مصر است كه انتقاداتی علیه اخوان المسلمین مطرح كرد و حتی حسن بنا را یهودی دانست.
وی در باره حسن البناء می نویسد:
زمانی كه در باره حسن البناء بنیانگذار گروه اخوان المسلمین تامل میكنیم و از تبار و نیاكان او پرسش می كنیم، هیچ كسی را در مصر نمییابیم كه به این پرسش پاسخ صریحی بدهد. تمام چیزی را كه در باره او میگویند این است كه بناء تبار مراكشی دارد و پدرش به تعمیر ساعت در كوچه 'السكة الجدیدة 'مشغول بود. بیشك، در #مراكش یهودیان زیادی زندگی میكردند و حرفه اغلب آنها در آن زمان تعمیر ساعت بود. از سویی دیگر، حسن بناء، خویشاوندان و حتی مریدان او هرگز از #تبار و #نژاد وی صحبت نكردند. به همین دلیل است كه وقتی از خود در باره نسب و تبار حس البناء می پرسیم با چنین پدیده ای روبه رو می شویم، پاسخی جز یهودی بودن او پیدا نمی كنیم.
ایشان در كتاب 'الصهیونیة و قضیة #فلسطین' نیز گروه اخوان المسلمین را گروهی دست نشانده #صهیونست ها دانسته و حسن النبا را #یهودی الأصل مینامد كه برای منافع و مصالح یهود كار میكرد.
استاد ' #علی_الدّالی ' در كتاب خود با عنوان 'جذور الإرهاب' نیز مینویسد:
اندیشه مخالفت #وطن_دوستی حسن البناء همان چیزی هست كه فراماسونری آن را تبلیغ و ترویج میكند تا از این طریق #استقلال #ملتها را سست كنند و اهداف #استعماری خود را محقق سازد.
وی در ادامه مینویسد:
مخالفت با حس وطن دوستی از جمله اقدامات فراماسونری است كه در راستای استعمار كشورها صورت می گیرد. حسن البناء نیز از جمله كسانی بود كه برای تسهیل این هدف فراماسونری گام برداشت.
' #خالد_السبئی' سردبیر روزنامه 'سبئی نت'در باره نسب رهبدان این گروه مینویسد:
حسن البنا بنیان گذار گروه اخوان المسلمین فردی یهودی و فراماسونری بود. او در #بُحیرة یكی از مناطق یهودی نشین در مصر به دنیا آمد. یهودیان این منطقه از كشور مراكش به آنجا مهاجرت كرده اند.
بنابه گفته خالد السبئی، بنا كه نام خانوادگی حس البناء است، ریشه فراماسونری دارد زیرا فراماسونر خود را «البناؤون الاحرار» ( #معماران_آزاد ) مینامیدند. حسن بنا، پدر و پدر بزرگش همگی از اعضا فراماسونری بودند كه به شغل تعمیر ساعت روی آوردند. این شغل در آن زمان میان مردم مصر رایج نبود ولی در آن زمان حرفه تعمیر ساعت، شغل اصلی یهودیان مصر بود.
روزنامه 'عدن اف ام' نیز در این باره مینویسد:
حسن بنا در بُحیره یكی از مناطق یهودی نشین مصر به دنیا آمد. یهودیان این منطقه در ظاهر خود را مسلمانان می خواندند و احكام اسلامی را به جا میآوردند تا از این طریق از گَزمخالفان در امان باشند و جان سالم به در برند. از جمله این یهودیان پدر و پدر بزرگ حسن بنا بودند كه برای زنده ماندن خود از دست دشمنان یهودی، راه #تصوف و #زهدگرایی را برگزیدند. از آنجایی كه پدر بناء علاقه خاصی به فراماسونری داشت، لفظ ' #البناء ' را به عنوان لقب خانوادگی خود برگزید؛ زیرا این لفظ یادآور عبارت 'البناؤون الأحرار' است كه به جریان فراماسونری دلالت می كند.
' #وائل_ابراهیم_الدسوقی' در پژوهشی تحت عنوان 'الماسونیة والماسون فی مصر' مینویسد:
حسن الهضیبی كه بعد از حسن بنا به مدت حدود 25 سال رهبر اخوان المسلمین بود، نزدیك به 11 سال #ملحد و یكی از اعضای فعّال جریان فراماسونری مصر به شمار میآمد. او مقالات ادبی خود را در مجله 'التاج المصری' چاپ میكرد. در آن زمان مجله 'التاج المصری' اندیشههای فراماسونری را در مصر منعكس میكرد.
بعد از بركناری #محمد_مرسی از ریاست جمهوری مصر بسیاری از رسانه ها نماد چهار انگشت كه طرفداران اخوان و مرسی نشان می دادند را هم از نمادهای مرموز و پرحاشیه دانستند.
پایگاه خبری 'سرایا اردن' در گزارشی نوشت:
بی تردید علامت چهار انگشت از جمله نمادهای فراماسونری است كه طرفداران محمد مرسی پس از بركناری او به نشانه اعتراض در تطاهرات خیابانی چهار انگشت خود را بالا بردند.
جالب اینجاست كه ماسونی ها برای جلب حمایت و یاری دوستان خود در مواقع بحرانی از این علامت استفاده می كنند مثلا اگر شخصی از آنها در انتخابات شركت كند با این علامت، افراد ماسونی را برای حمایت خود فرا می خواند.
Telegram
📎