🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
368 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#نطریه_پردازان_قومیت و

#ناسیونالیسم_قومی

#ارنست_گلنر
A

بررسي كنندگان روابط بين الملل ارنست گلنر را بيش از همه براي آثاري كه درباره ي ملت گرايي دارد مي شناسد و اهميت همين آثار است كه پرداختن به او در اين دانشنامه توجيه مي كند. اما خود گلنر محقق نوگرايي در فراخ ترين معناي كلمه بود و نوشته هاي او را نمي توان به سهولت در تخصص هاي دانشگاهي سنتي دسته بندي كرد.
او در زمينه هاي گوناگون از جمله انسان شناسي اجتماعي، جامعه شناسي و فلسفه ي سياسي نوشته هاي برجسته اي دارد.
از اين گذشته، آثار گلنر درباره ي تاريخ و ريشه هاي ملت گرايي را نمي توان از مضمون كلي تري كه در تمامي آثار او حضور دارد و آن همانا دفاع از جنبش روشنگري و خردباوري در انديشه و عمل است جدا دانست.
او از مخالفان سرسخت نسبي گرايي در تمامي شكل هاي آن بود و در سال هاي پاياني عمرش (كه در 1995 به پايان رسيد) اثري منتشر ساخت كه حمله ي جانانه اي به پسانوگرايي و دفاعي عالي از جامعه ي مدني غربي بود و اين پروژه اي بود كه عمر گلنر آن اندازه بلند بود كه پيروزي اش را بر يكي از رقباي اصلي اش يعني #سوسيالسم_دولتي به چشم ببيند
(رقيب ديگر آن #بنيادگرايي_اسلامي است).

گلنر در 1925 در پاريس چشم به جهان گشود. خانواده ي او در بيش تر سال هاي ميان دو جنگ جهاني مقيم پراگ بودند و پس از اشغال مجارستان توسط آلمان ها در 1939 به انگلستان كوچ كردند. وي در 17 سالگي موفق به اخذ بورسيه اي براي تحصيل در آكسفورد شد و پس از مدت كوتاهي انجام خدمت نظام، مدرك ممتاز خود را در رشته ي سياست فلسفه و اقتصاد گرفت. در پي چند سالي تدريس در اسكاتلند به سمت مدرس جامه شناسي در مدرسه ي اقتصاد لندن تعيين شد. در آن جا با برانيسلاو مالينوفكسيِ انسان شناس آشنا شد و تصميم گرفت تحصيلات دكتراي خود را در همين رشته ادامه دهد. گلنر در 1962 به مقام استادي مدرسه اقتصاد لندن رسيد؛ در 1974 عضو فرهنگستان انگلستان شد و در دهه ي1980 به تدريس انسان شناسي اجتماعي در كمبريج پرداخت.
گرچه رسماً در 1993 بازنشسته شد، به انتشار آثارش با آهنگ تحسين برانگيز هميشگي اش ادامه داد و به تأسيس #مركز_بررسي_ملت_گرايي در دانشگاه مركزي پراگ در 1993 نيز كمك كرد.

براي شناخت سهم گلنر در بررسي ملت گرايي بايد علاقه مندي كلي تري را كه او به #نوگرايي به منزله ي يك پروژه ي فلسفي انقلابي و نيز عصر دگرگوني سازمان سياسي، اجتماعي و اقتصادي داشت درك كرد.
از يك سو، گلنر در زمينه ي شناخت انسان و نيز مشروعيت باورها - كه عنوان يكي از نوشته هاي مشهورتر اوست - قوياً به طرفداري از خرد و خردباوري موضع گيري مي كرد. اين مسئله به روشني از كتاب واژه ها و امور او(كه نخستين بار در 1959 منشتر شد) پيداست. اين اثر نقدي جاندار بر فلسفه ي تحليلي و زبان شناختي بود و تا حدودي در واكنش به غلبه اين فلسفه در آكسفورد در دوران تحصيل او در مقطع كارشناسي نوشته شد.به اعتقاد برخي از فلاسفه ي تحليلي (به ويژه وينگنشتاين) باور جنبش روشنگري به توانايي خرد براي شناخت جهان، بر پيش فرض #جدايي_ريشه_اي_ذهن_از_جهان مبتني است.
بدون قبول چنين فرضي زبان نمي تواند بين خرد و واقعيت ميان داري كند زيرا آن چه در ذهن مي گذرد هماني نيست كه در جهان واقع جريان دارد بلكه صرفاً بازنمايي آن است.

اگر ذهن، خود بخشي از جهان باشد نمي توان اين بازنمايي ها را به كمك ذهن تصديق كرد.

از ديد #وينگنشتاين و برخي از پيروان او وظيفه ي فلسفه نه شناخت جهان به كمك خرد و زبان، بلكه به #خود_آگاهي رسيدن درباره ي نحوه ي كاربرد واژه ها توسط انسان ها و تحليل معاني اين واژه ها و «گفتمان ها» و «شيوه هاي زندگي» خاص بود.

گرچه گلنر اين نظر را مي پذيرفت كه استفاده ما از زبان در ذات نهادها و عرف ها مستتر است، از برداشتن گام تندروانه اي كه به كنار گذاشتن نظريه هاي معرفت به عنوان تلاش هايي براي تدوين هنجارهاي شكليِ ناظر بر فعاليت شناختيِ علوم اجتماعي مي انجاميد امتناع مي ورزيد.

يكي از معروف ترين آثار گلنر #مشروعيت_باور (1974) است. اگر برخي از كارهاي پيشين او انتقاد از كساني بود كه در توانايي خرد براي گرفتن جاي باور در شناخت جهان ترديد داشتند در اين كتاب نگاه گلنر روي تزاحم ميان #يگانه_انگاري و #بسگانه_انگاري (يا نسبي گرايي) شناخت شناسانه متمركز بود.
منظور از #يگانه_انگاري اين انديشه است كه به رغم كثرت ظاهري تجربه ها، جهان طبيعي و اجتماعي از نظم بنيادي واحدي برخوردار است كه مي توان آن را كشف كرد.
منظور از #بسگانه_انگاري نيز اين انديشه است كه چنين نظم واحدي وجود ندارد و ما اسير چارچوب مفهومي و ايدئولوژيكي هستيم كه براي معنا بخشيدن به جهان بر جهان تحميل مي كنيم.

👇👇👇ادامه
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#نطریه_پردازان_قومیت و

#ناسیونالیسم_قومی

#ارنست_گلنر
B
در بسياري از علوم اجتماعي، اوايل دهه ي 1970 دوران غلبه بحث هايي بود كه با انتشار كتاب #توماس_كوون به پا شده بود.
نظريه ي او در خصوص نقش كليدي بُن نگره هاي مفهومي متعارض در تاريخ علوم طبيعي را بسياري از نظريه پردازان اجتماعي برگرفتند و گفتند :

اگر علوم طبيعي زير سلطه بُن نگره هاي رقيب قرار داشته است دانشمندان علوم اجتماعي نمي توانند به اميد واهي ايجاد نوعي علوم عيني جامعه در صدد تقليد از قواعد كشف علمي برآيند.

از ديد گلنر، اين چيزي جز نسبي گرايي در چهره اي مبدل نيست: اين انديشه است كه همه باورها (و در واقع همبستگي ها) به يك اندازه از اعتبار برخوردارند زيرا هيچ مجموعه عيني و مستقلي از معيارها براي تعيين اعتبار (يا داوري درباره ي) آن ها وجود ندارد. آن دسته از نسبي گرايان كه از نظرات كوون براي تأييد ديدگاه هاي علمي (كه به هر حال رشد مي كرد البته نه به شكل خطي) بد فهميده بودند و هم به دام نگرشي بسيار محدود درباره ي روش علمي افتاده بودند.

گلنر بين آن چه خودش دو نظريه ي گزينش گر موجود در دل يگانه انگاري مي ناميد كه هر يك از آن ها معيارهاي متفاوتي را براي تشخيص حقيقت از خطا به كار مي برد فرق مي گذاشت.

يكي از اين دو، #روح يا نظريه اي است كه ذهن يا آگاهي را خالق فعال معنا در عالم ساختارنيافته ي تجربيات مي انگارد و ديگري #ماشين يعني همان نظريه اي كه جهان را واجد ساختار بنياديني مي شناسد كه حدود و ثغور تغيير تجربيات را تعيين مي كند.

از ديد گلنر، براي پس زدن آنان كه به باور تكيه مي كنند تا از تجربيات معنايي بيرون كشند به نظريه ي روح نياز داريم و براي تعيين دگرگوني هاي تاريخي بزرگي كه علت كاربرد بسيار گسترده و موفقيت آميز روش هاي شناختيِ تحقيق براي بهبود رفاه انسان بوده اند به نظريه ي ماشين.

اما بين توسل گلنر به هر دو نظريه ي روح و ماشين تزاحم آشكاري وجود دارد كه خود او نتوانست آن را حتي به شكلي برطرف كند كه رضايت خاطر خودش را برآورده سازد.

نظريه روح بر اهميت تلاش هايي تأكيد دارد كه بشر در جهت استفاده از ظرفيت خردورزي خودش براي شناخت جهان به عمل مي آورد ولي نظريه ي ماشين براي پيروزي خرد بر تلاش هاي «پس رو» تري كه در جهت دستيابي به معنا در جهاني افسون زدوده به عمل مي آيد تبييني غيرشخصي و ساختاري به دست مي دهد.
اين تزاحم در سراسر آثار او به ويژه در انديشه هايش درباره ي ظهور (و سقوط) خردباوري در دوران نيز مشاهده مي شود.

گلنر از حاميان پر و پاقرص يگانه انگاري و خردباوري، آن هم نه به مثابه تضمين كننده ي يك حقيقت نهايي قابل شناخت بلكه به منزله ي مجموعه اي از اصول شناختي براي جست و جوي دقيق آن حقيقت بود. او مي پذيرفت كه خود اين اصول محصول نوعي فرهنگ نوگرايي هستند ولي تأثيرات عملي كاربست اين اصول امكان جهاني شدن آن ها را فراهم مي سازد.

انديشه هاي گلنر درباره ي ملت گرايي جه سرشت تبييني داشته باشند و چه ارزش گذارانه باشند، بر تصور كلي تري پايه مي گيرد كه وي از دوران «نو» دارد.

به گفته ي او دوران « #نو » دوره ي گسست چشمگير از گذشته است كه به رغم حسرتي كه درباره ي برخي جنبه هاي دوران پيشانو مي خوريم هرگز نمي توان آن را به عقب بازگرداند. ويژگي هاي محوري اين دوره، يا عصر جامعه ي صنعتي عبارت است از
گسترش سواد،
پيچيدگي فني،
تعليم و تربيت توده اي، و
تقيم كار در ميان افراد و طبقات.

از يك سو، نوگرايي خدمتگزار همان نوع خردباوري بود كه گلنر مي ستود. از سوي ديگر، هم نوگرايي و هم خردباوري (به ويژه انواعي از آن ها كه براي تبيين تاريخ به نظريه ي ماشين متوسل مي شدند) براي كنشگري بشر و شكل هاي سنتي هويت زيان بارند. همان گونه كه گلنر در پايان يكي از آثار بعدي اش خاطر نشان مي ساخت"

در جهان سنتي كه از ثبات برخوردار بود انسان ها هويت داشتند، به نقش هاي اجتماعي شان گره خورده بودند و تصوري كلي كه از طبيعت و جامعه داشتند تأييدشان مي كرد. بي ثباتي و دگرگوني شتابان چه در معرفت و چه در جامعه، احساس پيشين قابل اتكا بودن اين گونه تصويرهاي شخصي را زدوده است.(Gellner 1992a:182)

در همين بستر است كه گلنر ملت گرايي و انديشه ي محوري آن داير بر لزوم شريك بودن شهروندان دولت در ارزش هاي فرهنگي واحد و حكومت حاكمان همان فرهنگ بر آنان را يك پديده ي مشخصاً نو مي دانست.

مشهورترين عبارت او چنين است:

«ملت گرايي به معني بيدارشدن ملت ها و به خودآگاهي رسيدن شان نيست؛ ملت گرايي در جايي كه نشاني از ملت ها نيست آن ها را مي آفريند»(Gellner 1964:169).

در يك كلام، ملت گرايي واكنشي پي پديدارانه به پيامدهاي تجزيه كننده و ضد يكپارچگي حاصل از صنعتي شدن است كه در عين حال حفظ پيوندهاي همبايي را ايجاب مي كند و افراد را به تحمل نيروهاي نوگرايي قادر مي سازد.
👇👇👇
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#نطریه_پردازان_قومیت و

#ناسیونالیسم_قومی

#ارنست_گلنر
C

به عبارت مشخص تر، گلنر معتقد بود اگر قرار است مردم به شيوه اي غيرشخصي در فواصل جغرافيايي هرچه دورتر با هم ارتباط گيرند صنعت گستري نو بستگي به وجود فرهنگي مشترك دارد.

عاملان ملت گرايي نخبگاني هستند كه به شكلي خودآگاهانه يا غير خودآگاهانه براي بسيج كردن شهروندان شان در پاي علم آرماني مشترك، ملت گرايي را ابداع و از آن بهره برداري مي كنند.

استدلال گلنر با استعاره ماشين او سازگار است. استدلال او مبتني بر ماده گرايي اقتصادي است زيرا نيروي محرك «پيشرفت» از علوفه چيني به شيوه هاي توليد و توزيع كشاورزي و صنعتي، انقلاب پديد آمده در فرايند توليد است.

همان گونه كه مي شد انتظارش را داشت، موضع گيري گلنر در خصوص ملت گرايي بحث و مناقشه ي قابل ملاحظه اي برپا كرده است. به ويژه #بنديكت_اندرسون گفته است كه گلنر هم ابداع و نوآوري را با توليد مصنوعات اشتباه مي گيرد و هم در معرض اين خطر است كه نوعي استدلال كارگردگرايانه ي ناب اقامه كند (الف ايجاب مي كند پ و بنابراين ب را، كه در آن الف=صنعتي شدن، پ=همگوني فرهنگي، و ب=ملت گرايي) است (نك: Anderson 1991).

از اين گذشته مي توان افزود كه در استدلال گلنر جاي رابطه ي ميان ملت گرايي و روابط بين المللي خالي است. اگر صنعتي شدن كليد تبيين كننده اي كه شناخت ظهور ملت گرايي در اروپاي سده ي نوزدهم را امكان پذير مي سازد چگونه مي تواند پيدايش اوليه ي ملت گرايي در انگلستان و فرانسه ي سده ي هجدهم را تبيين كند؟

دست كم بايد نظريه ي گلنر را در دل تحليلي چند علتي از ظهور دولت سرزميني و نقش جنگ جاي داد. جامعه شناسان تاريخي مانند #مايكل_مان، #چارلز_تيلي و #آنتوني_گيدنز از اين جهت در تحليل هاي شان برخوردي به مراتب اسلوب مندتر از ارنست گلنر دارند. با اين حال، موضع گيري هاي گلنر او را به استواري در صدر آن چه اردوي «نوگرايي» در بررسي ملت گرايي خوانده شده است و نقطه ي مقابل نظر به اصطلاح «ازلي انگاراني» به شمار مي رود كه ريشه هاي هويت ملي را به اصل و نسب پيچيده ي گروه هاي قومي مسلط و فرودست مي رساندند جاي مي داد. به يقيني يكي از نقاط قوت بزرگ استدلال گلنر آن است كه كمك مي كند آن چه از نظر برخي تناقض نماي پايان سده ي بيستم به شمار مي رود - گسترش هم زمان سرمايه داري در گرداگرد جهان و به همراه آن خيزش ملت گرايي به ويژه در اتحاد شوروي سابق - تا حدودي روشن تر شود.
با توجه به تعهدي كه گلنر به جنبش روشنگري داشت فوق العاده نگران بود كه مبادا بازخيزش ملت گرايي در پايان سده ي بيستم منجر به افراط گرايي قومي مي شود. روشن است كه افراط گرايي قومي نيرويي غيرعقلايي و به شدت گسيختگي زاست زيرا تعداد دولت هاي موجودي كه مرزهاي سرزميني شان بر يك گروه فرهنگي منطبق باشد بسيار اندك است.
ژاپن استثنايي بر قاعده اي است كه مي گويد در بيش تر دولت هاي موجود در نظام بين الملل، گروه هاي قومي «چند مليتيِ» ناهمگون ناچار از همزيستي با يكديگرند.

از آن جا كه ملت گرايي مي تواند با هر ايده ي سياسي همخواني داشته باشد - و گلنر در پايان عمر خود به شدت نگران بنيادگرايي اسلامي بود - پس مناسب ترين قالب سياسي براي عصر خرد چيست؟

گلنر در پايان كتاب #خرد_و_فرهنگ (1992) مي گويد :

«در نهايت مي توانيم هويت خودمان را در خرد بجوييم و آن را در شيوه ي انديشه اي بيابيم كه اطلاعات درستي را كه از جهان داريم به ما مي بخشد و وادارمان مي كند تا منصفانه با هم رفتار كنيم»  (گریفیتس، 1388).

پایان.
🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[


#نطریه_پردازان_قومیت و
#ناسیونالیسم_قومی

#بنديكت_آندرسون
Benedict Anderson

یکی ازشناخته شده ترین نامها در زمینه ی تحقیق درباره ی ناسیونالیسم است٬ کتاب معروف وی به اسم ‌ً #جماعتهای_خیالین ً یکی از مهمترین کتابهائی بشمار میرود که به ناسیونالیسم پرداخته است.
ایشان طی دیداری در سال ۲۰۰۵ اظهار میدارد که اغلب کسانیکه درمورد ناسیونالیسم تحقیق میکنند٬ خود به مثابه ی فرد٬ از ناسیونالیسم بیزارند و آنرا پدیده ای زشت و نامناسب میدانند وهیچ جنبه ی مثبتی را در آن نمی‌یابند.

اندرسون دراینجا از ارنست گیلنر و اریک هوبزباوم نام میبرد٬ درحالیکه میشود از خیلی های دیگر نیز اسم برد که قبل از همه آنها میتوان به الی کدوری اشاره کرد که ناسیونالیسم را به مانند یک بیماری و پدیده ای غیرعقلانی ارزیابی میکند.

اندرسون ادعا میکند که " من بدینگونه نیستم " واز بعضی جنبه های ناسیونالیسم نیز در تعجبم.
اندرسون برای روشن نمودن این نکته٬ ناسیونالیسم را به دو پدیده گره میزند. یکی از اینها #شرمگین بودن و دومی پدیده ی #اتوپی میباشد.

من قصد ندارم به پدیده ی شرم کردن بپردازم و صحبت در رابطه با این جنبه از ناسیونالیسم را به فرصتی دیگر موکول مینمایم٬ اما پرداختن به آنچه به کوبانی مربوط میشود برایم دارای اهمیت است٬ هر چند که اندرسون در این مصاحبه در ارتباط با بُعد اتوپیائی ناسیونالیزمش دانش کافی در اختیار خواننده قرار نمیدهد٬ کسیکه اما با نوشته های ایشان آشنا باشد میتواند به این نتیجه برسد که این جنبه ازاتوپیا اشاره به نیروی تاریخی بزرگی میکند که میتواند در تغییر دنیا٬ برای درست کردن چارچوبی تازه در زندگی جمعی٬ برای ساختن رویای سیاسی جدیدی و برای تولید نمایشی نو از اتحاد همگانی در ذهن انسانها تأثیرگذار باشد.

اندرسون دربارة شرایط پیدایش ناسیونالیسم معتقد است
«ناسیونالیسم را نه از طریق خودآگاهی به ایدئولوژی‌های سیاسی، بلكه باید از طریق قرار دادن آن در كنار نظام‌های فرهنگی بزرگی درك كرد كه مقدم بر آن بودند و ناسیونالیسم از میان آنها و البته علیه آنها به وجود آمده است (همان جا) از جمله این نظام‌های فرهنگی بزرگ می‌توان مذهب و عرصه پادشاهی وراثتی را نام بود. مذهب با تقدیر خواندن دردها و آلام انسانی و مرتبط كردن آنها با حیات بعد از مرگ داغ دیدگان را تسكین می‌داد با شدت یافتن مصیبت‌ها و بی‌حساب و كتاب شدن آنها درجهان كنونی و همچنین كم رنگ شدن جهان‌بینی‌های دینی هیچ چیز بهتر از « #ملت » نمی‌توانست با مرتبط ساختن گذشته ( #ازلی ) به آینده ( #بی‌_انتها ) جایگزین مذهب شود.

به عقیده اندرسون ناسیونالیسم خود یك محصول فرهنگی است كه به وسیلة شیوه‌های همانند سازی با هم میهن‌ها ایجاد گردیده است.
جماعت خیالی ملت به دنبال كنار رفتن زبان‌های مقدس قرون وسطی (نظیر لاتین، عربی و چینی كه هر یك سرزمین وسیعی را متحد نموده بودند) و جایگزین شدن زبان‌های بومی و منطقه‌ای كه سپس استاندارد شدند و از طریق چاپ مطالب در داستان‌ها و روزنامه‌ها شایع گردیدند به وجود آمد در امریكای لاتین و شمالی قرن هیجدهم توسعه صنعت چاپ میلیونها انسان را قادر ساخت تا كسانی را كه مانند خودشان می‌خواندند هم میهن بشناسند؛ این امر به ویژه در مورد روزنامه‌ها مصداق داشت كه خواندن آنها همزمان تصور می‌شد.» (اندرسون 1983، به نقل از نش 1382: 98) از این روی تعلق به ملت نه یك حقیقت عینی و وفاداری ازلی به ملت بلكه یك فرایند مداوم همانند سازی با آن است.

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#نطریه_پردازان_قومیت و
#ناسیونالیسم_قومی

#بنديكت_آندرسون
☆B
#نمادپردازان_قومی :

این نظریه‌پردازان تا حدودی هم به #ابزارگرایان و هم به #ازلی_انگاران انتقاد دارند.

آنها ابداعی بودن صرف هویت قومی را انكار می‌كنند و مدعی‌اند هویت‌ها از یك طرف بر بافتار از قبل موجود اساطیر، نمادها و خاطره‌ها استوارند و از طرف دیگر دگرگونی‌های مدرنیته كنونی نیز در ساخته شدن و تداوم آنها نقش دارند.

#جان_آرمسترانگ و #آنتونی_اسمیت دو نفر از مشهورترین نظریه‌پردازان این رویكرد می‌باشند.

جان آرمسترانگ: معتقد است «شكل‌گیری هویت‌های قومی را باید در بعد زمانی چند قرنی بررسی كرد تنها یك چشم انداز زمانی گسترش یافته می تواند دوام تعلقات قومی و تحول معنایی مرزهای هویت آدمی را آشكار سازد.» (اوزكریملی 1383: 206)
وی به تأسی از #فردریك_بارث به مقوله #تفاوت_و_مرز_در_هویت_قومی نیز توجه می‌كند و این امر باعث می‌شود كه هویت از نظر وی تا حدودی سیال و بستارناپذیر تلقی شده، «دیگری» در درون هویت مطرح شود و ساز و كارهای نمادین و اسطوره‌ای در تعیین مرزها مؤثر باشند.
#آنتونی_دی_اسمیت: بیشتر به ریشه‌های ماقبل مدرن قومیت‌ها تاكید دارد. وی معتقد است ظهور ملت‌های مدرن را باید در گذشته‌های آنها جستجو كرد. از نظر وی «قوم‌ها بعد از تشكیل شدن، استمرار فوق‌العاده‌ای از خود نشان می‌دهند. با این حال، این امر نباید باعث شود كه نتیجه بگیریم قوم‌ها در تاریخ بدون تغییری در تركیب جمعیتی‌شان و یا محتوی فرهنگی‌شان سیر می‌كنند» (اوزكریملی 1383: 211) این هسته‌های قومی گذشته‌اند كه ملت‌های امروزی را می‌سازند. از نظر وی چهار مؤلفه #اصلاح_دینی، #وام‌گیری_فرهنگی، #مشاركت_مردمی، #اسطوره‌های_انتخاب_قومی نقش موثری در بقای جوامع قومی در طی قرون به رغم تغییر تركیب جمعیتی و مضامین فرهنگی‌شان دارد(همان: 212).

این ساز و كارها هسته‌های قومی را شكل می‌دهند كه پایه دولت‌ها و پادشاهی‌های دوره‌های بعدی می‌شوند به نظر اسمیت بیشتر ملت‌های امروزی حول یك جامعه قومی مسلط ساخته شده‌اند. وی با توضیح فرایندهای شكل‌گیری ملت‌ها دو نوع ناسیونالیسم( #سرزمینی و #قومی) را توضیح می‌دهد.

پایان
🆔👉 @iran_novin1