🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
370 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
‌ [({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنامه_فردوسی

#پادشاهی_کیومرث_تا_افریدون

#پادشاهی_ضحاک
قسمت چهارم

#داستان_آفریدون_و_جستجوی_ضحاک

برآمد برین روزگار دراز
کشید اژدهافش به تنگی فراز

خجسته فریدون ز مادر بزاد
جهان را یکی دیگر آمد نهاد

ببالید برسان سرو سهی
همی تافت زو فر شاهنشهی

جهانجوی با فر جمشید بد
به کردار تابنده خورشید بود

جهان را چو باران به بایستگی
روان را چو دانش به شایستگی

بسر بر همی گشت گردان سپهر
شده رام با آفریدون به مهر

همان گاو کش نام بر مایه بود
ز گاوان ورا برترین پایه بود

ز مادر جدا شد چو طاووس نر
بهر موی بر تازه رنگی دگر

شده انجمن بر سرش بخردان
ستاره‌شناسان و هم موبدان

که کس در جهان گاو چونان ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید

زمین کرده ضحاک پر گفت و گوی
به گرد جهان هم بدین جست و جوی

فریدون که بودش پدر آبتین
شده تنگ بر آبتین بر زمین

گریزان و از خویشتن گشته سیر
برآویخت ناگاه بر کام شیر

از آن روزبانان ناپاک مرد
تنی چند روزی بدو باز خورد

گرفتند و بردند بسته چو یوز
برو بر سر آورد ضحاک روز

خردمند مام فریدون چو دید
که بر جفت او بر چنان بد رسید

فرانک بدش نام و فرخنده بود
به مهر فریدون دل آگنده بود

پر از داغ دل خستهٔ روزگار
همی رفت پویان بدان مرغزار

کجا نامور گاو برمایه بود
که بایسته بر تنش پیرایه بود

به پیش نگهبان آن مرغزار
خروشید و بارید خون بر کنار

بدو گفت کاین کودک شیرخوار
ز من روزگاری بزنهار دار

پدروارش از مادر اندر پذیر
وزین گاو نغزش بپرور به شیر

و گر باره خواهی روانم تراست
گروگان کنم جان بدان کت هواست

پرستندهٔ بیشه و گاو نغز
چنین داد پاسخ بدان پاک مغز

که چون بنده در پیش فرزند تو
بباشم پرستندهٔ پند تو

سه سالش همی داد زان گاو شیر
هشیوار بیدار زنهارگیر

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنامه_فردوسی :
#پادشاهی_کیومرث_تا_آفریدون

#داستان_ضحاک_و_کاوه_آهنگر_و_درفش_کاویانی

ضحاك پادشاه تازي انساني ناپاك بود. او براي اين كه دو ماري كه بر شانه اش روييده بودند را سير نگهدارد، هر روز مغز دو انسان را به آنها مي داد. او  شبی در خواب ديد كه پسر جواني با گرز بر سر او مي كوبد. يك پيشگو به او گفت اين پسر فريدون نام دارد. ضحاكهرچه به دنبال فريدون گشت او را پيدا نكرد. بنابراين به راه حلي فكر كرد. راه حلش اين بود كه گواهی اي بنويسد و همه بزرگان آن را امضا كنند.

براساس اين گواهی ضحاك به جز نيكي كاری نكرده است و حرفی جز به راستی نزده است. همه بزرگان به ناچار این گواهی را امضا کردند. اما ناگهان صداي داد و فرياد كسي از بيرون به گوش رسيد. وی کاوه آهنگر نام داشت که درفش کاویانی او در تاریخ مشهور است.

ضحاك دستور داد كسي كه داد و فرياد مي كرد را به داخل بياورند. وقتي آن مرد به داخل كاخ آمد،‌ دو دستش را بر سرش كوبيد و فرياد زد:
"منم كاوه كه عدالت مي خواهم. اگر تو عادلي به فرزند من رحم كن. من 18 پسر داشتم که تنها یکی از آنها باقی مانده است. مغز آخرین پسر من هم قرار است غذای ماران تو شود. من یک آهنگر بی آزارم. جوانی من به پایان رسیده و اگر این پسرم را بکشی فرزندی هم برایم باقی نمی ماند. اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا رنج و سختیش را ما باید بکشیم. اي پادشاه ستم هم اندازه اي دارد. چرا ماران دوش تو بايد از مغز سر فرزند من غذا داده شوند؟"

ضحاك كه تا به حال چنين حرف هايي نشنيده بود تعجب کرد و دستور داد فرزند کاوه را به او بازگردانند. بعد از کاوه خواست که گواهی را امضا کند. كاوه نوشته را خواند و بدون این که بترسد فرياد زد:
"همه تان دارید به سوی جهنم می روید که به گفته های ضحاک گوش می دهید. من این گواهی را امضا نمی کنم".

بعد در حالی که از خشم می لرزید با فرزندش از کاخ بیرون رفت.

وقتی او رفت بزرگان به ضحاک گفتند:
"چرا مقابل کاوه سرخ شدی و اجازه دادی پیمان را پاره کند و از فرمان تو سرپیچی کند؟"

ضحاک گفت:
"وقتی او به داخل آمد و دستانش را بر سرش زد من شگفت زده شدم. حالا نمی دانم از این ببعد چه پیش می آید که راز جهان را نمی دانم".

وقتی کاوه از کاخ بیرون رفت، شروع به فریاد زدن کرد و دنیا را به عدالت فرا خواند. بعد چرمی را که آهنگران می پوشند بر سر نیزه کرد و با همان نیزه خروشان رفت و فریاد زد:

"چه کسی می آید که فریدون را پیدا کنیم و به او بگوییم که پادشاه ما شیطان است".
به اندازه یک سپاه آدم دور او جمع شد.

خود کاوه فهمید که که فریدون کجاست. رفتند و فریدون را پیدا کردند.

فریدون وقتی چرم را بالای نیزه دید آن را به فال نیک گرفت و آن را با جواهر و طلا و دیبای روم آراست به طوری که رنگ های سرخ و زرد و بنفش گرفت و آن را "درفش کاویانی" نامید.

از آن ببعد هم هر کسی که تاج پادشاهی را بر سر می گذاشت، به آن چرم بی بهای آهنگری جواهرات جدیدی اضافه می کرد.

به این ترتیب درفش کاویان مثل خورشیدی در شبهای تیره می درخشید و همه از آن امید می گرفتند.

به هرحال فریدون چون وضع را به این گونه دید فهمید که کار ضحاک تمام است و با سپاهش برای جنگ با ضحاک به سرزمین تازیان رفت.

فریدون کاوه آهنگر را فرمانده سپاه کرد و درفش کاویانی افراشته شد تا سپاه فریدون ضحاک را شکست دادند و او را مجازات سختی کردند

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنامه_فردوسی :

#پادشاهی_کیومرث_تا_آفریدون

#داستان_ضحاک_و_کاوه_آهنگر_و_درفش_کاویانی

☆1

چنان بد که ضحاک را روز و شب
به نام فریدون گشادی دو لب

بران برز بالا ز بیم نشیب
شده ز آفریدون دلش پر نهیب

چنان بد که یک روز بر تخت عاج
نهاده به سر بر ز پیروزه تاج

ز هر کشوری مهتران را بخواست
که در پادشاهی کند پشت راست

از آن پس چنین گفت با موبدان
که ای پرهنر با گهر بخردان

مرا در نهانی یکی دشمن‌ست
که بربخردان این سخن روشن است

به سال اندکی و به دانش بزرگ
گوی بدنژادی دلیر و سترگ

اگر چه به سال اندک ای راستان
درین کار موبد زدش داستان

که دشمن اگر چه بود خوار و خرد
نبایدت او را به پی بر سپرد

ندارم همی دشمن خرد خوار
بترسم همی از بد روزگار

همی زین فزون بایدم لشکری
هم از مردم و هم ز دیو و پری

یکی لشگری خواهم انگیختن
ابا دیو مردم برآمیختن

بباید بدین بود همداستان
که من ناشکبیم بدین داستان

یکی محضر اکنون بباید نوشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت

نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد به داد اندرون کاستی

زبیم سپهبد همه راستان
برآن کار گشتند همداستان

بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر

هم آنگه یکایک ز درگاه شاه
برآمد خروشیدن دادخواه

ستم دیده را پیش او خواندند
بر نامدارانش بنشاندند

بدو گفت مهتر بروی دژم
که بر گوی تا از که دیدی ستم

خروشید و زد دست بر سر ز شاه
که شاها منم کاوهٔ دادخواه

یکی بی‌زیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم

تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری

که گر هفت کشور به شاهی تراست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست

شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت

مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت ز گیتی به من چون رسید

که مارانت را مغز فرزند من
همی داد باید ز هر انجمن

سپهبد به گفتار او بنگرید
شگفت آمدش کان سخن‌ها شنید

بدو باز دادند فرزند او
به خوبی بجستند پیوند او

بفرمود پس کاوه را پادشا
که باشد بران محضر اندر گوا

چو بر خواند کاوه همه محضرش
سبک سوی پیران آن کشورش

خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو

همه سوی دوزخ نهادید روی
سپر دید دلها به گفتار اوی

نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا

خروشید و برجست لرزان ز جای
بدرید و بسپرد محضر به پای

گرانمایه فرزند او پیش اوی
ز ایوان برون شد خروشان به کوی

مهان شاه را خواندند آفرین
که ای نامور شهریار زمین

ز چرخ فلک بر سرت باد سرد
نیارد گذشتن به روز نبرد

چرا پیش تو کاوهٔ خام‌گوی
بسان همالان کند سرخ روی

همه محضر ما و پیمان تو
بدرد بپیچد ز فرمان تو

کی نامور پاسخ آورد زود
که از من شگفتی بباید شنود

که چون کاوه آمد ز درگه پدید
دو گوش من آواز او را شنید

میان من و او ز ایوان درست
تو گفتی یکی کوه آهن برست

ندانم چه شاید بدن زین سپس
که راز سپهری ندانست کس

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه

همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند

ازان چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد

خروشان همی رفت نیزه بدست
که ای نامداران یزدان پرست

کسی کاو هوای فریدون کند
دل از بند ضحاک بیرون کند

بپویید کاین مهتر آهرمنست
جهان آفرین را به دل دشمن است

بدان بی‌بها ناسزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست

همی رفت پیش اندرون مردگرد
جهانی برو انجمن شد نه خرد

بدانست خود کافریدون کجاست
سراندر کشید و همی رفت راست

بیامد بدرگاه سالار نو
بدیدندش آنجا و برخاست غو

چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
به نیکی یکی اختر افگند پی

بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر بر و پیکر از زر بوم

بزد بر سر خویش چون گرد ماه
یکی فال فرخ پی افکند شاه

فرو هشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش

از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
به شاهی بسر برنهادی کلاه

بران بی‌بها چرم آهنگران
برآویختی نو به نو گوهران

ز دیبای پرمایه و پرنیان
برآن گونه شد اختر کاویان

که اندر شب تیره خورشید بود
جهان را ازو دل پرامید بود

بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان

ادامه 👇👇👇

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنامه_فردوسی :
#پادشاهی_کیومرث_تا_آفریدون

#داستان_ضحاک_و_کاوه_آهنگر_و_درفش_کاویانی

☆2

فریدون چو گیتی برآن گونه دید
جهان پیش ضحاک وارونه دید

سوی مادر آمد کمر برمیان
به سر برنهاده کلاه کیان

که من رفتنی‌ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار

ز گیتی جهان آفرین را پرست
ازو دان بهر نیکی زور دست

فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی خواند با خون دل داورش

به یزدان همی گفت زنهار من
سپردم ترا ای جهاندار من

بگردان ز جانش بد جاودان
بپرداز گیتی ز نابخردان

فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را ز هر کس نهفتن گرفت

برادر دو بودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر به سال

یکی بود ازیشان کیانوش نام
دگر نام پرمایهٔ شادکام

فریدون بریشان زبان برگشاد
که خرم زئید ای دلیران و شاد

که گردون نگردد به جز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی

بیارید داننده آهنگران
یکی گرز فرمود باید گران

چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
به بازار آهنگران تاختند

هر آنکس کزان پیشه بد نام جوی
به سوی فریدون نهادند روی

جهانجوی پرگار بگرفت زود
وزان گرز پیکر بدیشان نمود

نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش

بر آن دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران

به پیش جهانجوی بردند گرز
فروزان به کردار خورشید برز

پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر

بسی کردشان نیز فرخ امید
بسی دادشان مهتری را نوید

که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد پاک

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنامه_فردوسی :
#پادشاهی_کیومرث_تا_آفریدون

#داستان_ضحاک_و_کاوه_آهنگر_و_درفش_کاویانی

ضحاك پادشاه تازي انساني ناپاك بود. او براي اين كه دو ماري كه بر شانه اش روييده بودند را سير نگهدارد، هر روز مغز دو انسان را به آنها مي داد. او  شبی در خواب ديد كه پسر جواني با گرز بر سر او مي كوبد. يك پيشگو به او گفت اين پسر فريدون نام دارد. ضحاكهرچه به دنبال فريدون گشت او را پيدا نكرد. بنابراين به راه حلي فكر كرد. راه حلش اين بود كه گواهی اي بنويسد و همه بزرگان آن را امضا كنند.

براساس اين گواهی ضحاك به جز نيكي كاری نكرده است و حرفی جز به راستی نزده است. همه بزرگان به ناچار این گواهی را امضا کردند. اما ناگهان صداي داد و فرياد كسي از بيرون به گوش رسيد. وی کاوه آهنگر نام داشت که درفش کاویانی او در تاریخ مشهور است.

ضحاك دستور داد كسي كه داد و فرياد مي كرد را به داخل بياورند. وقتي آن مرد به داخل كاخ آمد،‌ دو دستش را بر سرش كوبيد و فرياد زد:
"منم كاوه كه عدالت مي خواهم. اگر تو عادلي به فرزند من رحم كن. من 18 پسر داشتم که تنها یکی از آنها باقی مانده است. مغز آخرین پسر من هم قرار است غذای ماران تو شود. من یک آهنگر بی آزارم. جوانی من به پایان رسیده و اگر این پسرم را بکشی فرزندی هم برایم باقی نمی ماند. اگر تو پادشاه هفت کشوری چرا رنج و سختیش را ما باید بکشیم. اي پادشاه ستم هم اندازه اي دارد. چرا ماران دوش تو بايد از مغز سر فرزند من غذا داده شوند؟"

ضحاك كه تا به حال چنين حرف هايي نشنيده بود تعجب کرد و دستور داد فرزند کاوه را به او بازگردانند. بعد از کاوه خواست که گواهی را امضا کند. كاوه نوشته را خواند و بدون این که بترسد فرياد زد:
"همه تان دارید به سوی جهنم می روید که به گفته های ضحاک گوش می دهید. من این گواهی را امضا نمی کنم".

بعد در حالی که از خشم می لرزید با فرزندش از کاخ بیرون رفت.

وقتی او رفت بزرگان به ضحاک گفتند:
"چرا مقابل کاوه سرخ شدی و اجازه دادی پیمان را پاره کند و از فرمان تو سرپیچی کند؟"

ضحاک گفت:
"وقتی او به داخل آمد و دستانش را بر سرش زد من شگفت زده شدم. حالا نمی دانم از این ببعد چه پیش می آید که راز جهان را نمی دانم".

وقتی کاوه از کاخ بیرون رفت، شروع به فریاد زدن کرد و دنیا را به عدالت فرا خواند. بعد چرمی را که آهنگران می پوشند بر سر نیزه کرد و با همان نیزه خروشان رفت و فریاد زد:

"چه کسی می آید که فریدون را پیدا کنیم و به او بگوییم که پادشاه ما شیطان است".
به اندازه یک سپاه آدم دور او جمع شد.

خود کاوه فهمید که که فریدون کجاست. رفتند و فریدون را پیدا کردند.

فریدون وقتی چرم را بالای نیزه دید آن را به فال نیک گرفت و آن را با جواهر و طلا و دیبای روم آراست به طوری که رنگ های سرخ و زرد و بنفش گرفت و آن را "درفش کاویانی" نامید.

از آن ببعد هم هر کسی که تاج پادشاهی را بر سر می گذاشت، به آن چرم بی بهای آهنگری جواهرات جدیدی اضافه می کرد.

به این ترتیب درفش کاویان مثل خورشیدی در شبهای تیره می درخشید و همه از آن امید می گرفتند.

به هرحال فریدون چون وضع را به این گونه دید فهمید که کار ضحاک تمام است و با سپاهش برای جنگ با ضحاک به سرزمین تازیان رفت.

فریدون کاوه آهنگر را فرمانده سپاه کرد و درفش کاویانی افراشته شد تا سپاه فریدون ضحاک را شکست دادند و او را مجازات سختی کردند

🆔👉 @iran_novin1
#داستان_شب


آقای روحانی ، ما نگرانیم!
✍️پوریا عالمی

شما توی مجلس گفتید مردم نگران تحریم نیستند و نگران دعوای ما(دولت و نماینده ها)هستند. در نتیجه من هم لازم دیدم شما را با نوشتن یک نامه از نگرانی در بیاورم.

واقعاً آدم گاهی دوست دارد حرف های سطحی بزند. مثل اینکه کاش مسئولان ما هم کرایه خانه داشتند و الان سر سالشان بود و باید ۵۰ میلیون تومان می گذاشتند روی پول پیش یا یک میلیون به کرایه ماهانه اضافه می کردند. ... بعد می دیدند که پسرشان می خواهد برود دانشگاه و پول کلاس کنکور می دادند. بعد به دخترشان می گفتند چشمم کف پات لطفا تو درس نخوان و زودتر ازدواج کن که هزینه ها کم شود و بعد می ماندند توی جهیزیه. یخچال چهار میلیون تومان و تلویزیون دو میلیون تومان و...

نه واقعاً آقای رئیس جمهور ما نگران تحریم نیستیم. نگران دعوای شماییم خود من روی مشت اول ۵۰ تومان شرط بسته ام. آقای ظریف هم حق دارد می گوید هر کشوری یک طوری است، ما این طوری انتخاب کردیم که با هیچ کشوری رابطه نداشته باشیم. وقتی میگویید ما، یعنی شما.وقتی میگویید شما، یعنی ما.

نه اینکه فکر کنید ما از رای دادن به شما پشیمان شدیم یا خسته هستیم ها، نه. ما به آقای قالیباف و رئیسی هم رای می دادیم همین آش بود و همین کاسه, مگر به احمدی نژاد رای ندادیم، تاثیری در حال اقتصاد و سیاست داشت؟ ما ۱۶ بار دیگر هم شما کاندیدا بشوید به شما رای می دهیم وقتی می گویم شما، یعنی همه شما، چون ما نمی توانیم کاندیدا بشويم.

ما نهایتا خانه نشین می شویم و توی اینترنت کمی غر می زنیم و کمی لایک می کنیم....

اخ اگه من زورم زیاد بود آقای روحانی با مشت می زدم تو سر تورم و دلار تا همه چیز ارزن بشود.. بعد با مشت می زدم تو چشم دروغ با مشت می زدم تو دل رانت... آخ اگه زورم زیاد بود... می زدم زیر میز آقای روحانی... میز را به هم می ریختم. اگه زورم زیاد بود... آخ ... شاخ غول را نمی شکستم، گردشگری و توریسم غولی راه می انداختم، ولی من زورم زیاد نیست آقای روحانی، من تماشاچی ام، نگران دعوای شما و مجلس. نگران دعوای دولت و شما

ولی نه آقای روحاني، من هم دارم دروغ می گویم. من نگران تحریم نیستم، نگران دعوای شما هم نیستم. نگران خودمم آقای رئیس جمهور.

یک لحظه خودت فکر کن هشت سال بدوید برای آزادی اجتماعی ،هشت سال بدوید دوران مهرورزی ،دنبال فیلتر شکن و apply خارج و دکل نفتی و پول به بادرفته بازنشستگی و چی و چی و چیزهایی که گم شد. حالا هم هشت سال بدو بدو دنبال چی؟

دنبال اینکه برگردیم به سه ضربدر هشت سال پیش، به آنچه گذشت. بله آقای روحانی، بچه های شما را نمی دانم، ولی ما بچه ها و بچه های ما همین جا داریم بدوبدو می کنیم. داریم بشین پاشو می رویم داریم دور خودمان می چرخیم. ما از دویدن خسته شده ایم آقای رئیس جمهور، از شعارهای انتخاباتی. از اینکه همه بدند یکی خوب است که بعد معلوم می شود او هم از رو خوانده دست ما که رواست آقای روحانی، شما از رو می خوانید، می دانید هم ما دستمان خالی است و هر کسی بگوید می خواهد دست شما را بگیرم دستمان را دراز می کنیم به سویش.

می دانید هم چرا، چون خسته ایم آقای روحانی، ما پیر شدیم. پیرمان در آمد. این چیزها... همه این چیزها که می گذرد و برای شما بخشنامه است، برای ما زندگی است. اینها که برای شما جوک است، برای ما خاطره است...

..آقای روحانی. شما نگران هیچی نباشید. ما هم نگران هیچی نیستیم. ما سر شدیم آقای روحانی و الان سرگرم و نگران شما و دولت و مجلس هستیم. باقیش سرگرمی است، اما راستش آقای روحانی ما زورمان زیاد نیست و حتی بلد هم نیستیم خوب نگران چیزی باشیم. پس شما نگران چیزی نباشید. فقط این را بدانید که مردم حرف زیادی ندارند و یک سؤال ثابت که حالا چی میشه؟!


👳‍♀ 👳‍♂
👳‍♀ 👳‍♂
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from پیوند نگار
#داستان_عمو_نوروز، داستانی عاشقانه است. عمو نوروز منتظر زنی است. آنها می خواهند با هم ازدواج کنند. این داستان می تواند به آن ازدواج مقدس الهه و شاه مربوط باشد. در واقع آن زن بی نام(سال)عاشق عمو نوروز است و آن الهه هم عاشق شاه است.
عمو نوروز نماد کسی است که برکت می دهد، حالا شاه یا هر کس دیگر و آن زن هم منتظر عمو نوروز است. معمولا زن همیشه با زمین هم هویت است.
الهه که عاشق شاه است، او را انتخاب می کند و آن زن عاشق( سال )هم عمو نوروز را برمی گزیند.

دیدار زن و عمو نوروز اتفاق نمی افتد. زن هیچوقت در زمان عمو نوروز بیدار نیست، آن قدر خانه را روفته و روبیده و کار کرده که خوابش برده. زن صاحب خانه است و مرد مسافر، و این سفر همیشه ادامه دارد. اما داستان حاجی فیروز بسیار جدی تر و مهم تر است. مرحوم مهرداد بهار حدس زده بود که سیاهی صورت حاجی فیروز باید مربوط به بازگشت او از دنیای مردگان باشد. ظاهرا داستان از این قرار است که ”ایشتر” که همان الهه تموز است شاه–دوموزی– را برمی گزیند. یک روز الهه به زیرزمین می رود و با ورود الهه به زیرزمین، در روی زمین باروری متوقف می شود. نه دیگر درختی سبز می شود و نه دیگر گیاهی هست. خدایان که از ایستایی جهان ناراحت بودند، برای پیدا کردن راه حل جلسه می کنند و قرار می شود که نیمی از سال را ”دوموزی” به زیر زمین برود و نیم دیگر سال را خواهر دوموزی که ”گشتی ننه” نام دارد، به جای برادر به زیرزمین برود. وقتی دوموزی به روی زمین می آید، بهار می شود و تمام مراسم نوروز هم ظاهرا و احتمالا به دلیل آمدن اوست. وقتی دوموزی را به زیرزمین میفرستند، لباس قرمز تنش می کنند و دایره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند و این یعنی خود حاجی فیروز. صورت سیاهش هم مربوط به بازگشت از دنیای مردگان است و این شادمانی ها برای بازگشت دوموزی از زیرزمین است .

دکتر کتایون مزداپور استاد زبان های باستانی و اسطوره شناس گفته است زنده یاد دکتر مهرداد بهار سالها پیش حدس زده بود سیاهی صورت حاجی فیروز به دلیل بازگشت او از سرزمین مردگان است و اخیرا خانم شیدا جلیلوند که روی لوح اکدی فرود ایشتر به زمین کار می کرد، به نکته تازه ای پی برد که حدس دکتر بهار و ارتباط داستان بنیادین ازدواج مقدس با نوروز و حاجی فیروز را تایید می کند.

دکتر مزداپور می گوید: ”نوروز جشنی مربوط به پیش از آمدن آریایی ها به این سرزمین است لااقل از دو سه هزار قبل این جشن در ایران برگزار می شده و به احتمال زیاد با آیین ازدواج مقدس مرتبط است. تصور می شده که الهه بزرگ، یعنی الهه مادر ، شاه را برای شاهی انتخاب و با او ازدواج می کند .”

دکتر صنعتی زاده این الهه را ”ننه” یا ”ننه خاتون” نام داده، معادل سومری آن ”نانای” و معادل بابلی و ایرانی آن ”ایشتر” و ”آناهیتا” است. تا آنجا که می دانیم این الهه خدای جنگ، آفرینندگی و باروری است.

دکتر مزداپور داستان این ازدواج نمادین و اسطوره ای را که بنیادی ترین نماد نوروز است چنین شرح داد: ”اینانا یا ایشتر که در بین النهرین است عاشق‘ دوموزی‘ یا ‘تموز‘ می شود(نام دوموزی در کتاب مقدس تموز است) و او را برای ازدواج انتخاب می کند .”

تموز یا دوموزی در این داستان نماد شاه است. الهه یک روز هوس می کند که به زیرزمین برود. علت این تصمیم را نمی دانیم. شاید خودش الهه زیرزمین هم هست. خواهری دارد که شاید خود او باشد که در زیرزمین زندگی می کند.

اینانا تمام زیورآلاتش را به همراه می برد. او باید از هفت دروازه رد شود تا به زیرزمین برسد. خواهری که فرمانروای زیرزمین است، بسیار حسود است و به نگهبان ها دستور می دهد در هر دروازه مقداری از جواهرات الهه را بگیرند.

در آخرین طبقه نگهبان ها حتی گوشت تن الهه را هم می گیرند و فقط استخوان هایش باقی می ماند. از آن طرف روی تمام زمین باروری متوقف می شود. نه درختی سبز می شود، نه گیاهی هست و نه زندگی. و هیچکس نیست که برای معبد خدایان فدیه بدهد و آنها که به تنگ آمده اند جلسه می کنند و وزیر الهه را برای چاره جویی دعوت می کنند.

الهه که پیش از سفر از اتفاق های ناگوار آن اطلاع داشته، قبلا به او وصیت کرده بود که چه باید بکند.

به پیشنهاد وزیر خدایان موافقت میکنند یک نفر به جای الهه به زیرزمین برود تا او بتواند به زمین بازگردد و باروری دوباره آغاز شود. در روی زمین فقط یک نفر برای نبود الهه عزاداری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشید؛ و او دوموزی شوهر الهه بود. به همین دلیل خدایان مقرر می کنند. نیمی از سال را او و نیمه دیگر را خواهرش که ”گشتی نه نه” نام دارد، به زیرزمین بروند تا الهه به روی زمین بازگردد.

دوموزی را با لباس قرمز در حالی که دایره، دنبک، ساز و نی لبک دستش می دهند، به زیرزمین می فرستند. شادمانی های نوروز و حاجی فیروز برای بازگشت دوموزی از زیرزمین و آغاز دوباره باروری در روی زمین است .
Forwarded from پیوند نگار
‍ ‍‍ ⭕️ #نگاهی_به_اهداف_و_فعالیتهای #بیلدربرگ_در_سالهای_اخیر

دانیل استولین نویسنده ایی که حوزه اصلی مطالعاتی او گروه بیلدربرگ است معتقد است:
گروهی متشکل از طبقه اشراف جهان و سیاست‌مداران عمده که اجلاس‌های منظم سالانه‌ای را از سال1954به بعد تشکیل می‌دهند و در مورد سیاست‌ها، طرح‌های نظامی، رسانه‌ها و اقتصاد کل جهان تصمیم‌گیری‌هایی انجام می‌دهند. استولین کتابی در مورد اهداف و ساختار این گروه با نام:
#داستان_واقعی_بیلدربرگ انتشار داده است که در آن می‌نویسد:
"هدف اصلی، ایجاد یک دولت جهانی است که تحت حکمرانی یک طبقه ممتاز باشد که تلاش دارد منابع طبیعی زمین را تحت کنترل خود داشته باشد."

#ماهیت_ایدئولوژیک_بیلدربرگ

بیلدربرگ یک شخص نیست. بلکه یک ایده است. ایده‌ای که انسان را ذاتاً شیطانی می داند. بشریت نمی‌تواند خود را از دست "قدرت‌های متحد" نجات دهد، مگر این‌که به مبارزه با ایده آلیسم ارائه‌شده توسط آن برخیزد.
درواقع این ایده‌های دولت‌هاست که سیاست هایشان را ایجاد می‌کند و رأس قدرت است که موجب کشاندن بشریت به جنگ می‌شود. از همین روست که باید گفت جنگ جهانی دوم برنده واقعی نداشت.
در این جنگ با هزینه شدن زندگی صدها میلیون انسان یک فرد واحد و دار و دسته‌اش شکست داده شد؛ اما با ایده‌ای که پشتوانه آن گروه بود مبارزه‌ای انجام نشد و امروز آن ایده دوباره ریشه دوانده و برای تسخیر خط مشیهای اقتصادی، کسب‌وکار، نظام آموزشی و در نهایت بالاترین نقطه قدرت دولتی خیز برداشته است. "هدف اصلی، ایجاد یک دولت جهانی است که تحت حکمرانی یک طبقه ممتاز باشد. این طبقه تلاش می کند منابع طبیعی زمین را کاملاً تحت کنترل خود داشته باشد."

◀️ متاسفانه فریب بزرگ این گروه چنین است که در ظاهر از ایده های انسانی و شعارهای خوشایند مردم استفاده میکنند اما در واقع چیزی دیکر را قالب می کنند؛ و با امکاناتی که دارند جوامع را بصورت گروهی و یکپارچه فریب داده و به کاری که دوست دارند وادار می کنند.

نمونه آشکار جریانی بود که بنام انقلاب در ٥٧ به خورد مثلا روشنفکران و مردم ایران دادند .

جوانان و گروههایی که به کمونیسم باور داشته و چپی بودند را با شعار مرگ بر آمریکا فریب دادند.
ملی گرایان را با شعارهای لیبرالیستی و آزادی و دمکراسی فریب دادند.
مذهبی ها را با اسلام و اجرای شریعت فریفتند و شرایطی درست کردند که کمونیستی که ضد دین بود در پشت یک مرجع تقلید مرتجع شیعی سینه زد.
چنان کردند که یک ملیگرا! دست در دست گروه اخوندی گذاشته و حتی حزب ملی مذهبی ساخت و شترگاوپلنگ درست کرد، و برایشان فیلسوفانی تراشید که خود را نواندیش دینی خواندند. حتی شاید برخی از اینها خود ندانستند تئوری آنها ساخته و پرداخته کیست.
نیروهای لیبرال را با مردم سالاری و آزادیهای فردی و دشمنی با دیکتاتوری فریب دادند.
آنچنان این گروهها را فریب داده و کلاه سرشان گذاشته و با کشیدن بخشی از جامعه، بهمراه اوباشان در وسط خیابان صحنه سازی کردند، که هنوز بعد از چهل سال برای ریشه یابی این توطئه، دنبال بررسی جامعه شناسانه آن هستند و عوامل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی واقعی برای آن هستند و نمی توانند باور کنند یک انقلاب واقعی در یک جامعه با یک مقاله در یک روزنامه دولتی، و ظرف مدتی کوتاه، در یک فضای امن و آرامش کامل، یکدفعه شروع نمی شود و با صدهها دروغ و فریب انقلابیون! در یک نیمسال، چنان سریع به پیروزی نمی رسند که حتی گروههای فریب خورده، فرصت سازماندهی خود را پیدا نکرده و بعد از پیروزی فورا از صحنه رانده می شوند.

هنوز نمی توانند توجیح کنند چطور تصویر رهبرشان در ماه دیده شد و چطور لاخ ریشش از لای قرآن درآمد و چطور سینما رکس آبادان سوخت و بنام دولت وقت زده شد، و چطور هزاران دروغ بزرگ در مورد شکنجه های سازمان اطلاعات و امنیت به خورد مردم داده شد و چه ربطی بین گرسنگان آفریقا و جامعه ایران بود. چطور برادر شاه قاتل پهلوان تختی شد و خواهر شاه قاچاقچی بین المللی گشت؛ در کل چطور شد که ظرف سه ماه یک پادشاه به طاغوت و دیکتاتور تبدیل شد، در حالی که در همان زمان قبل از سوئس و اروپا به زنان حق رای داده بود، و همان رهبری که دمکراسی و آزادی خواهان پشت او سینه زده و با شاه جنگیدند، یادشان رفت که او با حق رای زنان مخالف بود .

این یکی از عملکردهای این گروه شیطانی است که هنوز هم بسیاری نمی توانند آن را باور کنند، و هنوز بیان این واقعیات را به دایی جان ناپلئون ربط می دهند و اصلا فکر نمی کنند خود این سریال که این مثل را برزبانها انداخت، برای چه ساخته شد، و هدفش پنهان کردن نقش چه کسانی بود، و همچنان همان فریب را بعد از چهل سال خورده و تکرار می کنند.

فریبهای بزرگ را چنان میزنند که فریب خوردگان حتی برای حفظ آبروی خود هم که شده، نمی توانند بپذیرند که فریب خورده اند و تصور میکنند خودشان واقعا کاری انجام داده اند.
Forwarded from Attach Master
🔹 #نو_محافظه_کاران
🔸 #اصولگرایان
🔻 #داستان_حلقه_های_قدرت

🔴#اصولگرایان

اصولگرایان یکی از دو جناح‌ اصلی جمهوری اسلامی است که در سال‌های پس از انقلاب در مقابل طیف #روشنفکران_مذهبی!! که حامی تغییر ساختارهای مذهبی موجود بودند، مایل به حفظ وضع موجود و مخالف تغییر در ساختارها و باورهای سنتی بودند.

طیف روشنفکران مذهبی، طیف اصول‌گرایان را متهم به «تفسیر خشونت‌آمیز و واپسگرایانه و انحرافی از دین» می‌کنند. اصول‌گرایان نیز طیف روشنفکران مذهبی را «اهل مسامحه بر سر ارزش‌های مذهبی» و «غرب زده» معرفی می‌کنند.

اصلاح‌طلبان برای طیف مخالف خود از واژه محافظه‌کاران استفاده می‌کردند. همچنین برای اصلاح طلبان از اصطلاح غیررسمی دوم خردادی‌ها نیز استفاده می‌شد.
در واکنش به اصلاح طلبان، طیف مقابل به مرور از عبارت اصولگرایان برای توصیف خود استفاده کردند.
در رویدادهای مرتبط با انتخابات دهم ریاست جمهوری، جریان اصلاحات به جنبش سبز نامور شد و در مقابل اصولگرایان از عبارت جریان فتنه برای اشاره به اصلاح طلبان و معترضین به نتایج انتخابات دهم استفاده می‌کردند.

پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری، اختلاف‌ها و چنددستگی‌ها در جریان اصول‌گرایی، شدت یافت و به مرور زمان، شدیدتر شد. تا جایی که این اختلاف‌ها در پایان دولت دوم محمود احمدی‌نژاد، به بیشترین میزان خود از زمان تشکیل جناح اصول‌گرا رسید.

🔴 #اصلاح_طلبان

اصلاح‌طلبان در مقایسه با مفهوم تاریخی اصلاح طلبی #نو_محافظه_کار تلقی می‌شود.

پس از ریاست‌جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی در سال۱۳۶۸و با پیروزی در انتخابات هفتمین دورهٔ ریاست جمهوری سال۱۳۷۶و ریاست‌جمهوری سید محمد خاتمی به ریاست جمهوری رسید و آن انتخابات از جانب اصلاح طلبان #حماسه_دوم_خرداد نامیده شد و اصلاح‌طلبان توانستند وارد عرصهٔ حاکمیت شوند و پس از آن اکثریت مجلس ششم و نخستین شورای شهر تهران را نیز به دست آوردند. این جریان به دلیل پیروزی در انتخابات دوم خرداد به #جبهه_دوم_خرداد مشهور گشت و هشت سال کنترل دولت و همچنین چهار سال اکثریت نمایندگان مجلس ششم را در اختیار داشت.

دو حلقه فکری در جریان اصلاح طلبی وجود دارد که یکی موسوم به #حلقه_کیان و دیگری
#حلقه_نیاوران است.
از حلقه کیان، سیدمحمد خاتمی رئیس دولت اصلاحات و از حلقه نیاوران حسن روحانی به عنوان رئیس‌جمهور فعلی بیرون آمدند.
حلقه کیان دارای دیدگاه چپ اسلامی بود و حلقه نیاوران دارای دیدگاه تکنوکراتی است.
حلقه نیاوران در طول سال‌ها، در حال کنار زدن چپ‌ها و حلقه موسوم به کیان بوده‌اند.

افول قدرت اصلاح‌طلبان و قدرت گرفتن اصولگرایان از انتخابات شوراهای دوم در سال ۱۳۸۱ آغاز شد و سپس انتخابات مجلس هفتم در نهایت پیروزی محمود احمدی‌نژاد در انتخابات نهمین دورهٔ ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ به اوج رسید. با انتخابات یازدهمین دورهٔ ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ و پیروزی حسن روحانی اعتدال‌گرا که نامزد مورد حمایت اصلاح‌طلبان نیز بود دوباره اصلاح‌طلبان به قدرت آمدند.

حلقه جدیدی که از آن نام میبرند #حلقه_نارمک است که اعضای آن افرادی مانند: محمدباقر قالیباف، قاسم سلیمانی، اصغر حجازی، سیدمجتبی حسینی/ خبرگان، سیف، عارف، جواد لاریجانی، علی لاریجانی و صادق لاریجانی و... ترکیبی از شخصیتهای اصلاح طلب و اصولگرا هست که اگر واقعیت داشته باشد، بنوعی یک حلقه ائتلافی از دو حلقه اصلاح طلب و گروههایی از اصولگرایان و اعتدالی ها و میانه روها هست که بدرستی نمی توان حدود و خطوط آن را در چارچوب جناح بندی های مرسوم جمهوری اسلامی مشخص کرد و بواسطه اشخاص داخل این حلقه می تواند به داخل همه جریانات داخل نظام رسوخ داشته باشد. لذا بلحاظ ایدئولوژیک نمی تواند دارای تفکر و خط مشی و اندیشه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مشخص و روشنی باشد و میتوان گفت این حلقه اگر واقعیت داشته باشد، فارغ از هرگونه اندیشه و آرمانی صرفا برای کسب قدرت دور هم گرد آمده اند و با صاحبان قدرت در حال منازعه هستند تا بتوانند با شیوه های توطئه و طرح ریزی قدرت را از دست صاحبان آن خارج کرده و خود صاحب قدرت شوند.
اما با توجه به تشتت فکری و نبود یک گفتمان روشن در حوزه های مختلف و هدف، گرفتن عریان قدرت، حتی اگر جامعه را با شگردهایی برای پذیرش خود مجاب کنند، بعد از کسب قدرت ظرف مدت کوتاهی ائتلاف آنها به هم خورده و درگیری درون این حلقه بر سر تمامیت خواهی، ایجاد و همدیگر را حذف می کنند، و امکان حفظ قدرت را نخواهند داشت. با این دورنما چنین گروهی تنها نقش پایین کشیدن قدرت موجود و انتقال آن به گروهی دیگر را خواهد داشت، و در این صورت باید فکر کرد پشت پرده حلقه نارمک کدام گروه منسجمی در کمین قدرت نشسته است؟

آیا تحولات آتی قدرت در ایران از میان این حلقه های قدرت انتقال خواهد یافت یا جریان نوظهوری قادر به کنار زدن قطعی این جناحها و حلقه ها خواهد شد؟

#حلقه_کیان
#حلقه_نیاوران
#حلقه_نارمک
Forwarded from Attach Master
🔴 #داستان_سرایی_اختصاصی_آمدنیوز:

پشت پرده توبه‌نامه‌ی «صادق آملی لاریجانی» چه بود؟ 😜

عصر امروز توبه نامه «صادق آملی لاریجانی» منتشر شد و او از «محمد یزدی» در خصوص نامه قبلی‌اش عذرخواهی کرد.

این ملات داستان فعلی است تا داستان قبلی را هیجان انگیزتر بکند :

▪️اما این نامه چگونه نوشته شد؟

منابع خبری «آمدنیوز» می‌گویند دو روز پس از انتشار نامه «آملی لاریجانی» به «محمد یزدی»، «محمدحسین صفار هرندی»، وزیر ارشاد دولت احمدی‌نژاد که اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است، چهار نفر از اعضای مجمع را به دفتر شخصی خود در شهرک محلاتی دعوت کرد تا درباره نامه «آملی لاریجانی» با آنان تبادل نظر کند.

در این جلسه «احمد توکلی»، «حسین مظفر»، «احمد وحیدی» و «علی آقامحمدی» از اعضای مجمع تشخیص مصلحت و «علیرضا زاکانی»، «میثم نیلی» و «حسین فدایی» هم از دفتر رهبری حضور داشتند.

در ابتدای جلسه «علیرضا زاکانی»، آخرین وضعیت پرونده «اکبر طبری» و مهم‌ترین عناوین اعترافات او که بخشی از آن‌ها در «آمدنیوز» نیز منتشر شده را توضیح داد.

سپس «حسین فدایی» و «میثم نیلی» اظهار داشتند که نظر رهبری در نحوه برخورد با «لاریجانی‌ها» متفاوت است با روشی که با احمدی‌نژاد برخورد شده است.

«حسین فدایی» رئیس دفتر بازرسی رهبری توضیح داد که روش برخورد با خاندان «لاریجانی» به دلیل اتصالات خارجی و ثروت عظیمی که اندوخته‌اند، باید بر اساس استراتژی «مشت چدنی در دستکش مخملی» باشد. باید مغزشان را خرد کنیم بدون آن‌که خیلی دردشان بیاید، چون این خاندان انگلیسی، ظرفیت ایجاد کودتا را هم دارند.

در این جلسه مقرر شده است متنی به امضای اعضای حاضر که عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند، خطاب به «آملی لاریجانی» نوشته شود و به او هشدار دهند که اگر از «آیت‌الله یزدی»، سپاه و شورای نگهبان عذرخواهی نکند، سایر اعضای مجمع را هم متفق می‌کنند تا در نامه‌ای به رهبری اعلام کنند «آملی لاریجانی» صلاحیت، مشروعیت و کفایت لازم برای تصدی پست ریاست مجمع تشخیص مصلحت را ندارد و تا زمانی‌که وی رئیس مجمع است، در جلسات حضور نمی یابند.

قرار شده است هر یک از امضا کنندگان با پنج نفر از اعضای مجمع در خصوص این تصمیم صحبت کنند و «حسین فدایی» نیز شخصا «محسن رضایی» را توجیه و وادار به استعفا کند.

«حسین فدایی» متن پیش‌نویس حکم رهبری برای «سید ابراهیم رئیسی» را که با حفظ سمت ریاست قوه قضاییه، به ریاست مجمع تشخیص مصلحت نیز منصوب شود را در اختیار حاضران جلسه گذاشته و گفته است که «آملی لاریجانی» به محض برکناری از مجمع، توسط سازمان اطلاعات سپاه بازداشت و محاکمه می‌شود.

بر اساس این گزارش، «آملی لاریجانی» وقتی که از ماوقع و تصمیمات این جلسه مطلع شده با «علی و جواد» لاریجانی مشورت می‌کند. آن‌ها به «صادق آملی لاریجانی» توصیه می‌کنند که تسلیم شود و یک نامه عذرخواهی بنویسد زیرا «رهبری حتما برخورد می‌کند.»

◀️ پ ن:

👈 این مطالب اگر بعنوان اخباری قابل اعتنا به جامعه عرضه می شود باید در چارچوب اصول خبرنگاری و رونامه نگاری اعتبار سنجی شود، منبع سنجی گردد، و برای صحت آن دلایل روشنی ارائه شود .

میدانیم اکثر روزنامه ها و رادیو و تلوزیون جمهوری اسلامی با همین رویه بی اعتبار خبر پخش می کنند. براحتی تکذیب می کنند، بعد تکذیب را تکذیب می کنند، آخر سر بعد از بازی با افکار عمومی و کسب نتیجه، بقیه داستان را فراموش می کنند .

آمد نیوز آشکارا شیوه جمهوری اسلامی را پیش میبرد. چون در این مکتب آموزش دیده است .

داستانی برای مخاطب می نویسد؛ بعد برخی واقعیات را ملات کرده و سریال داستانها را ادانه می دهد، تا نشان دهد داستان قبلی اش واقعی بوده، و بالاخره یک جایی روزی ماجرا را فراموش می کند .

اینها نه تحلیل است نه خبر .
بلکه داستانسرایی است .