Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#آشنایی_با_یکی_از_مکاتب_اقتصادی_بزرگ_دنیا
#از_انقلاب_مارژینالیستی_تا_کینز ( نئو کلاسیک ها )
☆2
حاشیه دیگری که بر اقتصاد کلاسیک نوشته شده از آن مارژینالیستها است.
واژه مارژین (margin) که مبنای نامگذاری این شاخه تفکر اقتصادی قرار گرفته به معنای «حاشیه» یا «مابهالتفاوت» است.
اما معنایی که مارژینالیستها از آن در نظر دارند، این است که در هنگام نیاز شدید به کالایی، خریدار انگیزه پرداخت پول تا سرحد توان را دارد اما با مصرف اولین واحد کالا و کاهش نیاز به آن، برای خرید واحد بعدی، میل و انگیزه خرید کمتر میشود. مشهورترین مثال معروف «آب» است.
انسان تشنه، لیوان اول را با میل فراوان مینوشد اما در لیوانهای بعدی، این شوق و تقاضا به سوی صفر میل میکند. یعنی با هر واحد مصرف، مطلوبیت کمتر میشود.
مبنای این بحث با بحث کلاسیکها درباره انتخاب بین کالای ارزان آب و کالای گران الماس تفاوت دارد. کلاسیکها برای حل این تناقض، به جای بحث مطلوبیت، تقسیمبندی ارزش کالاها به ارزش مصرفی و ارزش مبادله را مطرح میکردند.
اقتصاددانان برجستهای که مبدع این بحث بودند یعنی #ویلیام_استنلی، #کارل_منگر و #لئون_والراس پیشگامان انقلاب مارژینالیستی شمرده میشوند.
اما انقلاب این سه در اواخر قرن نوزدهم توسط #آلفرد_مارشال تکمیل شد و به همین علت بین نامهای مارژینالیسم و مارشال نوعی پیوستگی ایجاد شده که هر یک، دیگری را به یاد میآورد. اهمیت کار مارشال در این بود که بین آرای کلاسیکها و منتقدان مارژینالیست آنها به دنبال یک نقطه تعادل گشت و آن را یافت.
مارشال میگفت کلاسیکها برطرف عرضه تاکید کرده و طرف تقاضا را نادیده گرفتهاند و مارژینالیستها و برعکس آنها عمل کرده و بر نقش فایده، تاکید افراطی کردهاند.
او برای روشنتر کردن بحث خود از تمثیل قیچی استفاده کرد و گفت اینکه گفته میشود طرف عرضه و قیمت تولید تعیینکننده است یا میل مصرفکننده به خرید، مثل این میماند که کسی بپرسد کدام تیغه قیچی مهمتر است.
مارشال از این بحث نتیجه میگیرد، تعیینکننده نهایی قیمت، نسبت بین عرضه و تقاضا است که میتوان آن را با مدل ریاضی یا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد.
ویژگی اصلی نظریههای #نئوکلاسیک، باز بودن راه تحول در آنها است. به همین علت شاید نتوان برای آن نقطه شروع و پایان روشنی را نشان داد. بحثهای نئوکلاسیکها که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بیستم نیز ادامه یافت. از درون آرای #کارل_منگر، #مکتب_اتریش سر برآورد و آرای #مارشال، الهامبخش شمار دیگری از اقتصاددانان از جمله جون #رابینسون و #ادوارد_چمبرلن شد.
تاکید اقتصاددانان نئوکلاسیک در سالهای پس از جنگ جهانی اول، به رقابت کامل و موانع آن متمرکز شده بود.
از درون این بحثها، در سالهای بین دو جنگ جهانی آرای تازهای بیرون آمد که مدونترین آنها #مکتب_کینز بود و به نظریه غالب تبدیل شد.
جان مینارد کینز که در زمان بحران اقتصادی آمریکا (1931-1929) میزیست علتالعلل این بحران را کاهش تقاضا تشخیص داد و پیشنهادی شبه سوسیالیستی ارائه کرد.
براساس طرح کینز، چون جامعه توان مصرف ندارد و این ناتوانی موجب کند شدن چرخه تولید میشود، پس دولت باید با بالا بردن هزینههای خود به رونق تولید کمک کند.
استدلال کینز این بود که وقتی دولت با طرحهای خود، پول به جامعه میفرستد، این پول صرف خرید کالاها میشود، کارخانهها رونق میگیرد، کارگران جدید استخدام میکنند، کارگران با دستمزد خود خرید میکنند، رونق کارخانهها بیشتر میشود و دوباره کارگران جدید با کارخانههای جدید میآیند، دستمزدها به بازار میرود و چرخه رونق همچنان تکرار میشود.
این فرمول کینزی، در هنگامهای که اقتصاد امریکا و به تبع آن برخی کشورهای دیگر در رکود به سر میبرد، تا حدودی موثر واقع شد اما با گذشت زمان و پرشدن ظرفیتهای خالی تولید، راهحل کینز با آفت افزایش نقدینگی در بازار و کسری بودجه دولت روبهرو شد و ضرورت بازبینی در آن به سر زبانها افتاد. منتقدان کینز گروه تازهای از اقتصاددانان بودند که موضوع نوشتهای دیگر است: #مکتب_شیکاگو.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#آشنایی_با_یکی_از_مکاتب_اقتصادی_بزرگ_دنیا
#از_انقلاب_مارژینالیستی_تا_کینز ( نئو کلاسیک ها )
☆2
حاشیه دیگری که بر اقتصاد کلاسیک نوشته شده از آن مارژینالیستها است.
واژه مارژین (margin) که مبنای نامگذاری این شاخه تفکر اقتصادی قرار گرفته به معنای «حاشیه» یا «مابهالتفاوت» است.
اما معنایی که مارژینالیستها از آن در نظر دارند، این است که در هنگام نیاز شدید به کالایی، خریدار انگیزه پرداخت پول تا سرحد توان را دارد اما با مصرف اولین واحد کالا و کاهش نیاز به آن، برای خرید واحد بعدی، میل و انگیزه خرید کمتر میشود. مشهورترین مثال معروف «آب» است.
انسان تشنه، لیوان اول را با میل فراوان مینوشد اما در لیوانهای بعدی، این شوق و تقاضا به سوی صفر میل میکند. یعنی با هر واحد مصرف، مطلوبیت کمتر میشود.
مبنای این بحث با بحث کلاسیکها درباره انتخاب بین کالای ارزان آب و کالای گران الماس تفاوت دارد. کلاسیکها برای حل این تناقض، به جای بحث مطلوبیت، تقسیمبندی ارزش کالاها به ارزش مصرفی و ارزش مبادله را مطرح میکردند.
اقتصاددانان برجستهای که مبدع این بحث بودند یعنی #ویلیام_استنلی، #کارل_منگر و #لئون_والراس پیشگامان انقلاب مارژینالیستی شمرده میشوند.
اما انقلاب این سه در اواخر قرن نوزدهم توسط #آلفرد_مارشال تکمیل شد و به همین علت بین نامهای مارژینالیسم و مارشال نوعی پیوستگی ایجاد شده که هر یک، دیگری را به یاد میآورد. اهمیت کار مارشال در این بود که بین آرای کلاسیکها و منتقدان مارژینالیست آنها به دنبال یک نقطه تعادل گشت و آن را یافت.
مارشال میگفت کلاسیکها برطرف عرضه تاکید کرده و طرف تقاضا را نادیده گرفتهاند و مارژینالیستها و برعکس آنها عمل کرده و بر نقش فایده، تاکید افراطی کردهاند.
او برای روشنتر کردن بحث خود از تمثیل قیچی استفاده کرد و گفت اینکه گفته میشود طرف عرضه و قیمت تولید تعیینکننده است یا میل مصرفکننده به خرید، مثل این میماند که کسی بپرسد کدام تیغه قیچی مهمتر است.
مارشال از این بحث نتیجه میگیرد، تعیینکننده نهایی قیمت، نسبت بین عرضه و تقاضا است که میتوان آن را با مدل ریاضی یا نمودار عرضه و تقاضا نشان داد.
ویژگی اصلی نظریههای #نئوکلاسیک، باز بودن راه تحول در آنها است. به همین علت شاید نتوان برای آن نقطه شروع و پایان روشنی را نشان داد. بحثهای نئوکلاسیکها که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود در قرن بیستم نیز ادامه یافت. از درون آرای #کارل_منگر، #مکتب_اتریش سر برآورد و آرای #مارشال، الهامبخش شمار دیگری از اقتصاددانان از جمله جون #رابینسون و #ادوارد_چمبرلن شد.
تاکید اقتصاددانان نئوکلاسیک در سالهای پس از جنگ جهانی اول، به رقابت کامل و موانع آن متمرکز شده بود.
از درون این بحثها، در سالهای بین دو جنگ جهانی آرای تازهای بیرون آمد که مدونترین آنها #مکتب_کینز بود و به نظریه غالب تبدیل شد.
جان مینارد کینز که در زمان بحران اقتصادی آمریکا (1931-1929) میزیست علتالعلل این بحران را کاهش تقاضا تشخیص داد و پیشنهادی شبه سوسیالیستی ارائه کرد.
براساس طرح کینز، چون جامعه توان مصرف ندارد و این ناتوانی موجب کند شدن چرخه تولید میشود، پس دولت باید با بالا بردن هزینههای خود به رونق تولید کمک کند.
استدلال کینز این بود که وقتی دولت با طرحهای خود، پول به جامعه میفرستد، این پول صرف خرید کالاها میشود، کارخانهها رونق میگیرد، کارگران جدید استخدام میکنند، کارگران با دستمزد خود خرید میکنند، رونق کارخانهها بیشتر میشود و دوباره کارگران جدید با کارخانههای جدید میآیند، دستمزدها به بازار میرود و چرخه رونق همچنان تکرار میشود.
این فرمول کینزی، در هنگامهای که اقتصاد امریکا و به تبع آن برخی کشورهای دیگر در رکود به سر میبرد، تا حدودی موثر واقع شد اما با گذشت زمان و پرشدن ظرفیتهای خالی تولید، راهحل کینز با آفت افزایش نقدینگی در بازار و کسری بودجه دولت روبهرو شد و ضرورت بازبینی در آن به سر زبانها افتاد. منتقدان کینز گروه تازهای از اقتصاددانان بودند که موضوع نوشتهای دیگر است: #مکتب_شیکاگو.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1