Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#علوم_اجتماعی
#جامعه_شناسی_سفید_و_سیاه
#مکتب_فرانکفورت
مکتب فرانکفورت
(به آلمانی: Frankfurter Schule)
در رابطه با نظریه انتقادی، نام مکتبی مرکب از چهرههای (عمدتاً یهودی) آلمانی است که در دهه ۱۹۳۰ (میلادی) توسط #ماکس_هورکهایمر در قالب یک انجمن پژوهشهای اجتماعی در فرانکفورت تأسیس شد.
عمده فعالیت این مکتب در زمینههای مربوط به فلسفه علوم اجتماعی، جامعهشناسی و نظریهٔ اجتماعی نئومارکسیستی است.
#پیشینه
در تاریخ ۲۲٫۰۶٫۱۹۲۴ در شهر فرانکفورت آلمان (کنار رودخانه ماین)، انستیتوی تحقیقات اجتماعی - فرهنگی مستقل از دانشگاه گشایش یافت.
این مؤسسه تحقیقاتی، اشتهار خود را مدیون جنبش اعتراضی دانشجوئی دهه ۱۹۶۰ میلادی میباشد که غیر مستقیم از نظرات مارکس و نگرش انتقادی این مؤسسه (مکتب فرانکفورت) نشأت میگرفت.
این مؤسسه تحقیقات خود را بر پایه بینش مارکس و فروید از منظر اجتماعی- فلسفی در جوامع سرمایه داری، آغاز و گسترش آن را نقد و بررسی مینمود.
یکی از معروفترین تألیفات آن به نام « #دیالکتیک_روشنگری » اثر ماکس هورکهایمر که سالها مدیریت مکتب را به عهده داشت و همکارش #تئودور_آدورنو، میباشد.
پس از گذشت نه سال از تأسیس، مکتب فرانکفورت به دلیل داشتن عقاید مارکسیستی و اعضای یهودی مذهب آن، مجبور به مهاجرت به ژنو (۱۹۳۳/۱۹۳۴) و سپس به آمریکا شد.
در سال ۱۹۵۰ میلادی مجددأ به فرانکفورت نقل مکان کرد. طرفداران نسل اول این مکتب عبارتاند از:
- هورکهایمر
- آدورنو
- اریش فروم
- هربرت مارکوزه
- فرانس نویمان
- والتر بنیامین.
نسل جوانتر مکتب فرانکفورت #یورگن_هابرماس و #آلفرد_شمیت هستند.
این مکتب از آغاز سالهای دهه ۶۰ میلادی نقش مهمی در زمینه بررسی و نگرش منقدانه به فرضیههای علمی و آموزش و پرورش در چهارچوب نئومارکسیسم داشتهاست.
گفته میشود که این مکتب در ضدیت با مارکسیسم ِ اصولی بهوسیله تعدادی از روشنفکران بورژوا بنیاد گذاشته شد تا در مارکسیسم شکاف ایجاد نمایند.
این مکتب اصول اساسی مارکسیزم را نقض نموده تئوریهای روشنفکرانه به آن میافزاید.
#دیدگاهها
از نظر مکتب فرانکفورت، پیدایش و رواج یافتن رسانه های جمعی و « صنعت فرهنگ » و رخنه ی بی وقفه ی آنها در زندگی در طول قرن بیستم، نشانگر چرخش از سرمایه داری لیبرالی خود تنظیم شونده ی قرن نوزدهم به « سرمایه داری سازمان یافته و سراپا برنامه ریزی شده ی » قرن بیستم است.[۱] (swingewood,1997 : 77)
پانویس
↑ فرهنگ و زندگی روزمره - اندی بنت - لیلا جوافشانی/ حسن چاوشیان - نشر اختران - چاپ اول 1386 - ص 31-32
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#علوم_اجتماعی
#جامعه_شناسی_سفید_و_سیاه
#مکتب_فرانکفورت
مکتب فرانکفورت
(به آلمانی: Frankfurter Schule)
در رابطه با نظریه انتقادی، نام مکتبی مرکب از چهرههای (عمدتاً یهودی) آلمانی است که در دهه ۱۹۳۰ (میلادی) توسط #ماکس_هورکهایمر در قالب یک انجمن پژوهشهای اجتماعی در فرانکفورت تأسیس شد.
عمده فعالیت این مکتب در زمینههای مربوط به فلسفه علوم اجتماعی، جامعهشناسی و نظریهٔ اجتماعی نئومارکسیستی است.
#پیشینه
در تاریخ ۲۲٫۰۶٫۱۹۲۴ در شهر فرانکفورت آلمان (کنار رودخانه ماین)، انستیتوی تحقیقات اجتماعی - فرهنگی مستقل از دانشگاه گشایش یافت.
این مؤسسه تحقیقاتی، اشتهار خود را مدیون جنبش اعتراضی دانشجوئی دهه ۱۹۶۰ میلادی میباشد که غیر مستقیم از نظرات مارکس و نگرش انتقادی این مؤسسه (مکتب فرانکفورت) نشأت میگرفت.
این مؤسسه تحقیقات خود را بر پایه بینش مارکس و فروید از منظر اجتماعی- فلسفی در جوامع سرمایه داری، آغاز و گسترش آن را نقد و بررسی مینمود.
یکی از معروفترین تألیفات آن به نام « #دیالکتیک_روشنگری » اثر ماکس هورکهایمر که سالها مدیریت مکتب را به عهده داشت و همکارش #تئودور_آدورنو، میباشد.
پس از گذشت نه سال از تأسیس، مکتب فرانکفورت به دلیل داشتن عقاید مارکسیستی و اعضای یهودی مذهب آن، مجبور به مهاجرت به ژنو (۱۹۳۳/۱۹۳۴) و سپس به آمریکا شد.
در سال ۱۹۵۰ میلادی مجددأ به فرانکفورت نقل مکان کرد. طرفداران نسل اول این مکتب عبارتاند از:
- هورکهایمر
- آدورنو
- اریش فروم
- هربرت مارکوزه
- فرانس نویمان
- والتر بنیامین.
نسل جوانتر مکتب فرانکفورت #یورگن_هابرماس و #آلفرد_شمیت هستند.
این مکتب از آغاز سالهای دهه ۶۰ میلادی نقش مهمی در زمینه بررسی و نگرش منقدانه به فرضیههای علمی و آموزش و پرورش در چهارچوب نئومارکسیسم داشتهاست.
گفته میشود که این مکتب در ضدیت با مارکسیسم ِ اصولی بهوسیله تعدادی از روشنفکران بورژوا بنیاد گذاشته شد تا در مارکسیسم شکاف ایجاد نمایند.
این مکتب اصول اساسی مارکسیزم را نقض نموده تئوریهای روشنفکرانه به آن میافزاید.
#دیدگاهها
از نظر مکتب فرانکفورت، پیدایش و رواج یافتن رسانه های جمعی و « صنعت فرهنگ » و رخنه ی بی وقفه ی آنها در زندگی در طول قرن بیستم، نشانگر چرخش از سرمایه داری لیبرالی خود تنظیم شونده ی قرن نوزدهم به « سرمایه داری سازمان یافته و سراپا برنامه ریزی شده ی » قرن بیستم است.[۱] (swingewood,1997 : 77)
پانویس
↑ فرهنگ و زندگی روزمره - اندی بنت - لیلا جوافشانی/ حسن چاوشیان - نشر اختران - چاپ اول 1386 - ص 31-32
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
#نسبت_اثباتگرایی_با_نظامهای_سیاسی
☆3
اثباتگرایی، مبنایی برای مکاتبی مانند رفتارگرایی در علوم اجتماعی است؛ و بنابراین اثباتگرایی به طور مستقیم ارتباط تولیدی با نظامهای سیاسی ندارد.
#لیبرالیسم هم شاخه های متفاوتی دارد.
به عنوان نمونه، #لیبرالهای_فایده گرا ارتباط وثیقی با اثباتگرایی دارند، در حالی که برخی از شاخه های لیبرالیسم چنین ارتباطی را ندارند.
اما به طور کلی میتوان گفت لیبرالیسم با مبانی اثباتگرایی سنخیت دارد.
اما در دهه های اخیر و به ویژه از زمانی که لیبرالها به جماعت گرایان نزدیک شدهاند، شرایط تغییر کرده است.
امروز به همان اندازه که لیبرالها که به جماعت گرایی نزدیک شده اند، به همان اندازه نیز انتقاداتی را بر پوزیتیویسم وارد میکنند.
#ناقدان_اصلی_اثبات_گرایی_کدام_جریانات_بوده_اند_و_این_نقدها_بر_چه_اساسی_استوار_بوده_است؟
یکی از ناقدان اثباتگرایی، که البته برخی از مبانی آن را نیز پذیرفته بود، #کارل_پوپر بود. پوپر، مبنای ابطالگرایی را در مقابل اثباتگرایی مطرح نمود.
مدعای اصلی او این بود که میزان صدق یک قضیه به اثبات تجربی آن نیست، بلکه به قابلیت ابطال و ابطال نشدن آن تا اطلاع ثانوی است.
به بیان دیگر، پوپر معتقد بود که قضایایی علمی هستند که قابلیت ابطال داشته باشند، اما هنوز ابطال نشده باشند.
اگر مثال معروف، کلاغهای سیاه را در نظر بگیریم، اثباتگرایان با روش استقرایی اعتقاد داشتند که دیدن هر کلاغ سیاه، به درجه صدق این گزاره که "همه کلاغها سیاه هستند" افزوده می شود.
اما از نگاه ابطالگرایی پوپر، حتی اگر 999 کلاغ سیاه رویت شود، ولی یک کلاغ سفید دیده شود، این قضیه از عمومیت خارج می شود.
علاوه بر ابطالگرایی پوپر، مکاتب دیگری هم در مسیر نقد اثباتگرایی گام برداشتهاند و اساسا مبانی این مکتب را هدف قرار دادهاند.
مهمترین این مکاتب، #مکتب_تفهمی است که هم شامل جامعه شناسانی چون #ماکس_وبر می شود و هم شامل مکاتب #هرمنوتیکی میشود.
هرمنوتیسینها معتقدند که ما باید با یک موضوع همدلی کنیم و با درنظر گرفتن پیش فرضها، آن موضوع را فهم کنیم.
بنابراین برخلاف اثباتگرایان که معتقد بودند میتوان ارزش ها را از واقعیت ها تفکیک نمود و یک قضیه را به صورت عینی و تجربی مشاهده و اثبات نمود، طرفداران هرمنوتیک بر این باور هستند که باید قضایا را فهم نمود.
به طور کلی، کلیه گرایشاتی که در هرمنوتیک وجود دارد، جملگی نقاد اثبات گرایی محسوب می شوند و از این لحاظ تفاوتی بین #هرمنوتیک_شلایرماخر و #هرمنوتیک_فلسفی_هایدگر و #گادامر وجود ندارد.
یکی دیگر از جریانات منتقد اثباتگرایی، #مکتب_انتقادی یا #فرانکفورت است که نقدهای جدی را به مبانی پوزیتیویسم وارد کرده است و مهمترین مفروضات این مکتب را زیر سوال برده است.
به طور مثال، یکی از مفروضات اصلی مکتب اثباتی این است که ما میتوانیم پیش فرض های خود را کنار بگذاریم و واقعیت فارغ از ارزش داشته باشیم. در این مکتب، همچنین علمی بودن به معنی غیرایدئولوژیک بودن و عدم داشتن گرایشات ارزشی است.
در حالی که #یورگن_هابرماس به عنوان یکی از آخرین متفکران مکتب انتقادی معتقد است که :
دانش علمی و عینی به معنای اثباتی نمیتواند کافی و وافی باشد، زیرا در فلسفه سیاسی نیاز به مساله مهمتری به نام #رهایی است و رهایی، خود گزاره ای ارزشی است. بنابراین گزاره های ارزشی نمیتوانند از واقعیت فلسفه سیاسی جدا شوند.
در نتیجه، هابرماس به آن نوع از فلسفه سیاسی گرایش دارد که #انتقادی است و انتقادی بودن مرحله ای فراتر از عینی بودن و فارغ از ارزش بودن اثبات گرایانه است.
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
#نسبت_اثباتگرایی_با_نظامهای_سیاسی
☆3
اثباتگرایی، مبنایی برای مکاتبی مانند رفتارگرایی در علوم اجتماعی است؛ و بنابراین اثباتگرایی به طور مستقیم ارتباط تولیدی با نظامهای سیاسی ندارد.
#لیبرالیسم هم شاخه های متفاوتی دارد.
به عنوان نمونه، #لیبرالهای_فایده گرا ارتباط وثیقی با اثباتگرایی دارند، در حالی که برخی از شاخه های لیبرالیسم چنین ارتباطی را ندارند.
اما به طور کلی میتوان گفت لیبرالیسم با مبانی اثباتگرایی سنخیت دارد.
اما در دهه های اخیر و به ویژه از زمانی که لیبرالها به جماعت گرایان نزدیک شدهاند، شرایط تغییر کرده است.
امروز به همان اندازه که لیبرالها که به جماعت گرایی نزدیک شده اند، به همان اندازه نیز انتقاداتی را بر پوزیتیویسم وارد میکنند.
#ناقدان_اصلی_اثبات_گرایی_کدام_جریانات_بوده_اند_و_این_نقدها_بر_چه_اساسی_استوار_بوده_است؟
یکی از ناقدان اثباتگرایی، که البته برخی از مبانی آن را نیز پذیرفته بود، #کارل_پوپر بود. پوپر، مبنای ابطالگرایی را در مقابل اثباتگرایی مطرح نمود.
مدعای اصلی او این بود که میزان صدق یک قضیه به اثبات تجربی آن نیست، بلکه به قابلیت ابطال و ابطال نشدن آن تا اطلاع ثانوی است.
به بیان دیگر، پوپر معتقد بود که قضایایی علمی هستند که قابلیت ابطال داشته باشند، اما هنوز ابطال نشده باشند.
اگر مثال معروف، کلاغهای سیاه را در نظر بگیریم، اثباتگرایان با روش استقرایی اعتقاد داشتند که دیدن هر کلاغ سیاه، به درجه صدق این گزاره که "همه کلاغها سیاه هستند" افزوده می شود.
اما از نگاه ابطالگرایی پوپر، حتی اگر 999 کلاغ سیاه رویت شود، ولی یک کلاغ سفید دیده شود، این قضیه از عمومیت خارج می شود.
علاوه بر ابطالگرایی پوپر، مکاتب دیگری هم در مسیر نقد اثباتگرایی گام برداشتهاند و اساسا مبانی این مکتب را هدف قرار دادهاند.
مهمترین این مکاتب، #مکتب_تفهمی است که هم شامل جامعه شناسانی چون #ماکس_وبر می شود و هم شامل مکاتب #هرمنوتیکی میشود.
هرمنوتیسینها معتقدند که ما باید با یک موضوع همدلی کنیم و با درنظر گرفتن پیش فرضها، آن موضوع را فهم کنیم.
بنابراین برخلاف اثباتگرایان که معتقد بودند میتوان ارزش ها را از واقعیت ها تفکیک نمود و یک قضیه را به صورت عینی و تجربی مشاهده و اثبات نمود، طرفداران هرمنوتیک بر این باور هستند که باید قضایا را فهم نمود.
به طور کلی، کلیه گرایشاتی که در هرمنوتیک وجود دارد، جملگی نقاد اثبات گرایی محسوب می شوند و از این لحاظ تفاوتی بین #هرمنوتیک_شلایرماخر و #هرمنوتیک_فلسفی_هایدگر و #گادامر وجود ندارد.
یکی دیگر از جریانات منتقد اثباتگرایی، #مکتب_انتقادی یا #فرانکفورت است که نقدهای جدی را به مبانی پوزیتیویسم وارد کرده است و مهمترین مفروضات این مکتب را زیر سوال برده است.
به طور مثال، یکی از مفروضات اصلی مکتب اثباتی این است که ما میتوانیم پیش فرض های خود را کنار بگذاریم و واقعیت فارغ از ارزش داشته باشیم. در این مکتب، همچنین علمی بودن به معنی غیرایدئولوژیک بودن و عدم داشتن گرایشات ارزشی است.
در حالی که #یورگن_هابرماس به عنوان یکی از آخرین متفکران مکتب انتقادی معتقد است که :
دانش علمی و عینی به معنای اثباتی نمیتواند کافی و وافی باشد، زیرا در فلسفه سیاسی نیاز به مساله مهمتری به نام #رهایی است و رهایی، خود گزاره ای ارزشی است. بنابراین گزاره های ارزشی نمیتوانند از واقعیت فلسفه سیاسی جدا شوند.
در نتیجه، هابرماس به آن نوع از فلسفه سیاسی گرایش دارد که #انتقادی است و انتقادی بودن مرحله ای فراتر از عینی بودن و فارغ از ارزش بودن اثبات گرایانه است.
🆔👉 @iran_novin1