🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
368 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنانه_فردوسی
#پادشاهی_کیومرث_تا_آفریدون

#پادشاهی_کیومرث

سخن گوی دهقان چه گوید نخست
که نامی بزرگی به گیتی که جست

که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد
ندارد کس آن روزگاران به یاد

مگر کز پدر یاد دارد پسر
بگوید ترا یک به یک در به در

که نام بزرگی که آورد پیش
کرا بود از آن برتران پایه بیش

پژوهندهٔ نامهٔ باستان
که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کآیین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه

چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آیین و آب

بتابید ازآن سان ز برج بره
که گیتی جوان گشت ازآن یکسره

کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش برآمد به کوه
پلنگینه پوشید خود با گروه

ازو اندر آمد همی پرورش
که پوشیدنی نو بد و نو خورش

به گیتی درون سال سی شاه بود
به خوبی چو خورشید بر گاه بود

همی تافت زو فر شاهنشهی
چو ماه دو هفته ز سرو سهی

دد و دام و هر جانور کش بدید
ز گیتی به نزدیک او آرمید

دوتا می‌شدندی بر تخت او
از آن بر شده فره و بخت او

به رسم نماز آمدندیش پیش
وزو برگرفتند آیین خویش

پسر بد مراورا یکی خوبروی
هنرمند و همچون پدر نامجوی

سیامک بدش نام و فرخنده بود
کیومرث را دل بدو زنده بود

به جانش بر از مهر گریان بدی
ز بیم جداییش بریان بدی

برآمد برین کار یک روزگار
فروزنده شد دولت شهریار

به گیتی نبودش کسی دشمنا
مگر بدکنش ریمن آهرمنا

به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال

یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
دلاور شده با سپاه بزرگ

جهان شد برآن دیوبچه سیاه
ز بخت سیامک وزآن پایگاه

سپه کرد و نزدیک او راه جست
همی تخت و دیهیم کی شاه جست

همی گفت با هر کسی رای خویش
جهان کرد یکسر پرآوای خویش

کیومرث زین خودکی آگاه بود
که تخت مهی را جز او شاه بود

یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش

بگفتش ورا زین سخن دربه‌در
که دشمن چه سازد همی با پدر

سخن چون به گوش سیامک رسید
ز کردار بدخواه دیو پلید

دل شاه بچه برآمد به جوش
سپاه انجمن کرد و بگشاد گوش

بپوشید تن را به چرم پلنگ
که جوشن نبود و نه آیین جنگ

پذیره شدش دیو را جنگجوی
سپه را چو روی اندر آمد به روی

سیامک بیامد برهنه تنا
برآویخت با پور آهرمنا

بزد چنگ وارونه دیو سیاه
دوتا اندر آورد بالای شاه

فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک

سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی‌خدیو

چو آگه شد از مرگ فرزند شاه
ز تیمار گیتی برو شد سیاه

فرود آمد از تخت ویله کنان
زنان بر سر و موی و رخ را کنان

دو رخساره پر خون و دل سوگوار
دو دیده پر از نم چو ابر بهار

خروشی برآمد ز لشکر به زار
کشیدند صف بر در شهریار

همه جامه‌ها کرده پیروزه رنگ
دو چشم ابر خونین و رخ بادرنگ

دد و مرغ و نخچیر گشته گروه
برفتند ویله کنان سوی کوه

برفتند با سوگواری و درد
ز درگاه کی شاه برخاست گرد

نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار

درود آوریدش خجسته سروش
کزین بیش مخروش و بازآر هوش

سپه ساز و برکش به فرمان من
برآور یکی گرد از آن انجمن

از آن بد کنش دیو روی زمین
بپرداز و پردخته کن دل ز کین

کی نامور سر سوی آسمان
برآورد و بدخواست بر بدگمان

بر آن برترین نام یزدانش را
بخواند و بپالود مژگانش را

وزان پس به کین سیامک شتافت
شب و روز آرام و خفتن نیافت

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنانه_فردوسی

#پادشاهی_کیومرث_تا_آفریدون

#پادشاهی_ضحاک
قسمت دوم

پادشاهی ضحاک هزار سال بود.

ضحاک عاقبت بر تخت پادشاهی تکیه زد و سالیان درازی پادشاهی کرد. در دوران او هنرمندان و فرزانگان، مقام گذشته را نداشتند و جادوگری ارزش بیشتر از علم پیدا کرد.

جادوگران ارجمند و هنرمندان خوار شدند. دیوان دوباره شروع به دست درازی کردند و از خوبی ها حرفی زده نمی شد.

هر شب، دو جوان را بدون توجه به این که از بزرگان است یا پهلوانان، به ایوان شاه می کشاندند، مخفیانه آن ها را می کشتند و از مغز سرشان خوراکی برای مارهای ضحاک آماده می کردند تا درمانی برای ضحاک مار دوش باشد.

دو جوان پاک سیرت از نژاد شاهان به نام ارمایل و کرمایل که از این کشتار جوانان آگاه گشته بودند با هم تصمیم گرفتند آشپز شاه شوند و جلوی این خون ریزی را بگیرند بسیار اندیشه کردند و چاره را در این دیدند تا از هر دو جوان  می توانند جان یکی را نجات دهند و او را از کاخ بیرون فرستند رفتند.

آشپزی را آموختند و تلاش کردند تا نام آور شدند و به آشپزخانه ضحاک دست پیدا کردند. هنگام آشپزی، مغز یکی از دو جوان را کشته شده را با مغز گوسفند آمیختند و خورشتی تهیه کردند تا خوراک مارها شود و جوان دیگر را مخفیانه از کاخ بیرون فرستادند و به او گفتند که در بین مردم ظاهر نشود چون آنها می خواستند از مغز سر تو برای مارهای ضحاک خوراکی تهیه کنند ولی اکنون می توانی بروی.

به این ترتیب هر ماه، سی جوان نجات پیدا کردند و زمانی رسید که تعداد آن نجات یافته ها به دویست نفر رسیده بود.
همه در صحرا زندگی می کردند و از انسان ها دور بودند و به آنها بز و میش می دادند تا بچرانند.

به گفته فردوسی نژاد کُرد از این جوانان هستند که از آبادی گریزانند و در کوه و دشت سکنی می گزینند.

از آن سو ضحاک به خوشگذرانی ادامه می داد و پهلوانان ایران زمین را به دست دیوها می کشت تا سرگرم شود و برای خوشگذرانی، دختران خوبروی و پاک نژاد ایرانی را فرا می خواند.

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنانه_فردوسی

#پادشاهی_کیومرث_تا_آفریدون

#پادشاهی_ضحاک
قسمت دوم

چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان

خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه

بکشتی و مغزش بپرداختی
مران اژدها را خورش ساختی

دو پاکیزه از گوهر پادشا
دو مرد گرانمایه و پارسا

یکی نام ارمایل پاکدین
دگر نام گرمایل پیشبین

چنان بد که بودند روزی به هم
سخن رفت هر گونه از بیش و کم

ز بیدادگر شاه و ز لشکرش
وزان رسمهای بد اندر خورش

یکی گفت ما را به خوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری

وزان پس یکی چاره‌ای ساختن
ز هر گونه اندیشه انداختن

مگر زین دو تن را که ریزند خون
یکی را توان آوریدن برون

برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها و اندازه بشناختند

خورش خانهٔ پادشاه جهان
گرفت آن دو بیدار دل در نهان

چو آمد به هنگام خون ریختن
به شیرین روان اندر آویختن

ازان روز بانان مردم‌کشان
گرفته دو مرد جوان راکشان

زنان پیش خوالیگران تاختند
ز بالا به روی اندر انداختند

پر از درد خوالیگران را جگر
پر از خون دو دیده پر از کینه سر

همی بنگرید این بدان آن بدین
ز کردار بیداد شاه زمین

از آن دو یکی را بپرداختند
جزین چاره‌ای نیز نشناختند

برون کرد مغز سر گوسفند
بیامیخت با مغز آن ارجمند

یکی را به جان داد زنهار و گفت
نگر تا بیاری سر اندر نهفت

نگر تا نباشی به آباد شهر
ترا از جهان دشت و کوهست بهر

به جای سرش زان سری بی‌بها
خورش ساختند از پی اژدها

ازین گونه هر ماهیان سی‌جوان
ازیشان همی یافتندی روان

چو گرد آمدی مرد ازیشان دویست
بران سان که نشناختندی که کیست

خورشگر بدیشان بزی چند و میش
سپردی و صحرا نهادند پیش

کنون کرد از آن تخمه داد نژاد
که ز آباد ناید به دل برش یاد

پس آیین ضحاک وارونه خوی
چنان بد که چون می‌بدش آرزوی

ز مردان جنگی یکی خواستی
به کشتی چو با دیو برخاستی

کجا نامور دختری خوبروی
به پرده درون بود بی‌گفت‌گوی

پرستنده کردیش بر پیش خویش
نه بر رسم دین و نه بر رسم کیش

🆔👉 @iran_novin1