🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
368 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
Forwarded from Attach Master
👑 زندگی نامه #کوروش_بزرگ

۲) قسمت دوم 👇👇

وقتی سنوات عمر کوروش به شانزده سالگی رسید از ناپدری خود وداع نمود و راه هگماتانه پایتخت آستیاژ را در پیش گرفت تا این که وارد ارتش شود .

کوروش در ارتش به سرعت پیشرفت کرد و به مناسبت #شجاعت و لیاقتی که از خود در جنگ با راهزنان آشوری نشان داده بود ترفیع پیدا کرده به درجه #تاخیاک (یعنی #فرمانده_یکصد_تن ) رسید.
در همان سال از #پارس خبر رسید که #کمبوجیه (پدر کوروش) مشغول گردآوری قشون برای حمله به ماد است. آستیاژ پیغامی به کمبوجیه فرستاد :
شنیده ام قشون خود را برای حمله به کشور من گرد می آوری. آگاه باش! اگر به یک وجب از خاک کشور من تجاوز نمایی با این که داماد من هستی زنده پوستت را خواهم کند و از کاه خواهم انباشت.

کمبوجیه پیام پادشاه ماد را دریافت کرد، اما دست از جمع آوری سرباز برنداشت و آستیاژ یقین حاصل کرد که امیر پارس قصد تجاوز به کشور او را دارد. این بود که امر کرد قشون گرد آورند و فرماندهی آن را بر عهده هارپاگوس گذاشت و به او گفت: به پارس برو و سر کمبوجیه را از بدن جدا کن و برای من بفرست.

قبل از اینکه قشون پادشاه ماد از همدان عازم پارس شود آستیاژ طبق معمول در صدد برآمد قشون را سان ببیند. ارتش به دستور هارپا گوس در یک نقطه صف بست و افسران مقابل واحدهای خود قرار گرفتند و از جمله کوروش که فرمانده یک تاخیاک بود مقابل سربازانش ایستاد. آستیاژ سوار بر اسب آهسته از مقابل واحدهای قشون عبور می کرد و هارپاگوس پشت سر او می آمد و فرماندهان واحد ها را نام میبرد تا به کوروش رسیدند.
قبل از اینکه هارپاگوس نام فرمانده را ببرد چشمهای آستیاژ به صورت کوروش دوخته شد و عنان اسب را کشید هارپاگوس نیز اسب خود را متوقف ساخت آستیاژ بدون پلک زدن کوروش را مینگریست و افسر جوان هم چشم از پادشاه ماد بر نمیداشت ولی نه از روی خیرگی بلکه برای اطاعت از آیین سربازی (زیرا مقرر بود که وقتی فرمانده کل یا افسر مافوق یک افسر مادون یا یک سرباز را مینگرد افسر مادون یا سرباز هم باید چشم به چشم فرمانده بدوزد) یک فرمانده تاخیاک در آن عصر افسری بر جسته نبود که در هنگام سان توجه یک پادشاه را جلب کند و هارپاگوس که دید پادشاه بدون تکلم آن افسر جوان را مینگرد به نوبه خود با توجه بیشتری به آن افسر نگاه کرد.
آستیاژ پرسید: ای جوان اسم تو چیست؟
افسر جوان پاسخ داد: پادشاها اسمم کوروش است.
آستیاژ پرسید: پدرت کیست؟
افسر جوان پاسخ داد: پادشاها همه گویند که من پدر خود را نمی شناسم.

آستیاژ خطاب به فر مانده ارتش گفت: هارپاگوس این جوان طوری به کمبوجیه شبیه است که من وقتی آورا دیدم به خود گفتم که پسر کمبوجیه میباشد یا برادرش. سپس رو به کوروش کرد و از او پرسید: آیا تو با کمبوجیه داماد من نسبتی داری؟
کورش گفت: پادشاها من هرگز او را ندیده ام.
آستیاژ اسبش را به حرکت در آورد و از مقابل کورش رد شد و پس از چند قدم عنان اسب را کشید و به هارپاگوس گفت: قبل از صبح فردا که قشون از اینجا به طرف پارس حرکت میکند راجع به پدر این افسر جوان تحقیق کن و نتیجه تحقیق خود را به اطلاع من برسان.
هارپاگوس گفت: اطاعت میکنم.

کوروش دید که آستیاژ چند قدم دورتر عنان اسب را کشید و با هارپاگوس راجع به او صحبت کرد و وی را به هارپاگوس نشان داد و متوجه شد که جانش در معرض خطر قرار گرفته چون اگر آستیاژ بفهمد که او پسر کمبوجیه است وی را خواهد کشت.

کورش دچار تشویش شد و نتوانست برای خود تکلیفی معیین نماید. او میدانست که پس از خاتمه سان هارپاگوس وی را احضار خواهد کرد و از او راجع به پدرش تحقیق خواهد نمود و وی نمیتواند دروغ بگوید و مجبور است حقیقت را بگوید (زیرا در بین #ایرانیان_باستان #دروغگویی از #گناهان_بزرگ محسوب میشد) و آنگاه هار پاگوس هویت واقعی او را برای شاه بروز خواهد داد و آستیاژ فرمان قتلش را صادر خواهد کرد.
کوروش میتوانست قبل از خاتمه سان از آن میدان خارج شود و برود و خود را به پارس نزد پدر برساند لیکن آن عمل را #فرار میدانست و روحیه سربازی او اجازه نمیداد که فرار کند و میدانست که اگر فرار نماید نزد خود محکوم خواهد گردید.
#افسر_جوان نه میتوانست دروغ بگوید، نه بگریزد، و ناگزیر بود که به سرنوشت خود تن در دهد؛ یعنی حقیقت را بگوید تا جلاد به حکم آستیاژ سر از بدنش جدا نماید.
وقتی رشته افکار کوروش به اینجا رسید به خاطر آورد که هارپاگوس فرمانده ارتش همان است که از طرف آستیاژ مأمور شد که او را به قتل برساند امّا از کشتن وی صرف نظر کرد و او را به میتری داتس سپرد تا به قهستان ببرد و پرورش نماید و اگر هارپاگوس هویت واقعی او را به شاه بروز دهد خود او مورد غضب قرار خواهد گرفت و کشته خواهد شد و لابد هارپاگوس برای حفظ جان خویش راه حلی پیدا خواهد کرد.

ادامه 👇👇👇
Forwarded from Attach Master
👑 زندگی نامه #کوروش_بزرگ

۳) قسمت سوم 👇👇👇

همین که آستیاژ رفت و سان خاتمه یافت هارپاگوس کوروش را احضار نمود و با خود به #سربازخانه برد و وارد اتاق خویش کرد.
وقتی کوروش وارد اتاق شد، هارپاگوس گفت:نزدیک بیا
کوروش نزدیک گردید. هارپاگوس از او پرسید: پدرت کیست ای جوان؟
کوروش گفت:پدرم #کمبوجیه_دوم #شاه_پارس است.
رنگ از صورت هارپاگوس پرید و گفت: جوان این موضوع را انکار کن.
کوروش گفت: چگونه انکار کنم آیا ممکن است #دروغ بگویم؟
هارپاگوس گفت: آیا پدر رضاعی تو میتری داتس است؟
کوروش گفت: بلی
هارپاگوس گفت: آیا مرا میشناسی و راجع به من از پدر رضاعی خود چیزی شنیده ای؟
کوروش گفت: بلی و من میدانم آستیاژ بعد از این که من متولد شدم مرا به تو سپرد و دستور داد مرا به قتل برسانی ولی تو به من ترحم کردی و مرا به میتری داتس سپردی .
هارپاگوس گفت: اگر به خود ترحم نمیکنی به من که تو را از مرگ رهانیدم ترحم کن و نزد #شاهنشاه اسم پدرت را بر زبان نیاور و بگو که پدرت را نمیشناسی چون اگر شاهنشاه بفهمد که تو پسر کمبوجیه هستی مرا با هولناک ترین شکنجه ها خواهد کشت.

کوروش گفت: تو فرمانده سپاه هستی و میتوانی مرا از #هگماتانه دور کنی و به من دستور بدهی که پیشاپیش به #پارس بروم تا این که آستیاژ بار دیگر مرا نبیند ولی اگر مرتبه ای دیگر مرا دید و راجع به پدرم سوالات صریح از من کرد مجبورم راست بگویم و نمیتوانم روح خود را با دروغگویی محکوم معذب نمایم.

هارپاگوس چاره ای دیگر نداشت. لذا به کوروش اجازه داد که با سربازانش به عنوان طلایه عازم پارس شود و بکوشد هرچه زودتر بین خود و هگماتانه فاصله بیشتری به وجود آورد تا این که آستیاژ او را برنگرداند.

روز بعد آستیاژ از هارپاگوس پرسید: نتیجه تحقیق تو راجع به آن جوان چه شد؟
هارپاگوس گفت:آن جوان گریخت.

معلوم بود که هارپاگوس دروغ میگفت و کوروش نگریخته بود، بلکه به دستور فرمانده خود به عنوان طلایه جلو رفته بود.
آستیاژ فهمید که هارپاگوس کوروش را گریزانده است و گفت: هارپاگوس تو نمی خواهی حقیقت را به من بگویی. آیا این جوان پسر کمبوجیه است؟

هارپاگوس گفت: من دیروز خیلی از او تحقیق کردم تا بدانم پدرش کیست؛ ولی او جوابی را که به شما داد تکرار کرد و گفت که پدرش را نمیشناسد.

آستیاژ دستور داد که هارپاگوس فرماندهی قشون اعزامی به پارس را به دیگری واگزارد و خود در هگماتانه بماند.

کوروش بعد از این که به پارس رسید با نگهبانان قشون کمبوجیه مواجه گردید و آنها از عبورش ممانعت کردند و گفتند اگر قصد عبور از مرز پارس را داشته باشد خود و سربازانش کشته خواهند شد.
کوروش گفت که میل دارد با کمبوجیه صحبت کند.

روزی که کوروش را نزد کمبوجیه بردند چشمانش را بستند تا سپاه کمبوجیه را نبیند و در حضور کمبوجیه چشمانش را گشودند. وقتی چشمان کوروش را گشودند همه از فرط شباهت آن جوان به پدرش متعجب شدند.
کمبوجیه گفت: تو کیستی ای جوان؟
کوروش گفت:من پسرت هستم ای پدر.
کمبوجیه ندایی بر آورد و گفت: کدام پسر من؟
کوروش گفت: من پسر ارشد تو هستم همانم که به حکم آستیاژ باید کشته شوم ولی هارپاگوس از کشتن من خودداری کرد.
سپس به اختصار شرح دوره طفولیت تا جدا شدن از قشون آستیاژ را برای پدرش تعریف کرد.

هارپاگوس پسری به نام کدان داشت که هم سن کوروش بود. آستیاژ طبق رسوم پادشاهان #ماد که در اول هر ماه میهمانی ترتیب میدادند, میهمانی ترتیب داد و هارپاگوس را نیز دعوت کرد و به هارپاگوس غذایی خوراند که از گوشت کدان طبخ شده بود.

کوروش به حمایت از پدرش پرداخت. درهمان سال مردم از ظلم آستیاژ عاصی شدند و به کوروش و پدرش  ملحق شدند. عاقبت کوروش ( کمبوجیه در هنگام جنگ کشته شد) در بهار سال ۵۵۳ قبل از میلاد آستیاژ را به کلی شکست داد و وارد شهر هگماتانه شد و با فتح هگماتانه حاکم پارس و ماد شد و دودمان #هخامنشیان را بنیاد نهاد.

ادامه 👇👇👇👇
Forwarded from Attach Master
👑 سکولاریسم و دمکراسی روح سنت شاهنشاهی ایران، میراث کوروش بزرگ است .


#کوروش_بزرگ سرسلسله #هخامنشیان از نسل پادشاهان #ماد و #پارس اولین قانونگذار مدنیت بشری و بنیانگذار اولین‌ امپراطوری عظیم چند ملیتی که‌ مرزهای حکومتش از رود سیحون و جیحون تا دریای مدیترانه و اژه گسترده بود، و بسیاری از ملتهای زمان خویش را در این سرزمین پهناور در حکومت خود داشت؛ اولین #منشور_حقوق_بشر را برای جامعه بشری بعد از خود به ارث گذاشت.

او که حدود سه دهه حکومت کرد، به اندازه قرنها حکومت‌ دیگر حاکمان‌ جهان، از خود قانون انسانیت و کشورداری و آبادانی به ارث گذاشت، و بسیاری از امور خدمات‌عمومی و نظامی‌گری و قضاوت و مردم داری و #اصول_سیاست_بین_الملل مبتنی بر مدارا و انساندوستی را آموخت و نشان داد برای درست کردن جهانی بهتر سه دهه حکومت‌ زمانی کافی است، و کارهایی انجام داد که بسیاری از حاکمان و حتی سلسله های مختلفی از پادشاهان، با چندین دهه و حتی چند قرن استمرار حکومت‌، قادر به آن نشدند .

کوروش برای اولین بار در تاریخ خود شرط حاکمیت را از زور و غلبه بر پذیرش مردم تغییر داد، و تعهد کرد که ملتی را مجبور به پذیرش حاکمیتش نکند، و تنها در صورت انتخاب خودشان هست که باهدف ایجاد #آرامش و #آسایش و #رفاه و #امنیت حکومت بر آنها را بر عهده بگیرد، و برای اولین بار نشان داد که حاکم‌ باید در مقابل ملتهای تحت حکومتش با آنها دارای عهد و پیمانی باشد و بر عهد و پیمان خود پایبند باشد، و همه زندگی و زمان خود را صرف خدمت به مردمان بکند.
او برای این منظور منشوری تهیه کرد که اکنون بعنوان منشور حقوق بشر خوانده می شود، که در واقع نوع متمدنی از اصول #سیاست_انساندوستانه را به بشریت عرضه کرده است .

بدین سان به تعبیر این زمانی او اساس و بنیان #شاهنشاهی_ایران را بر دو اصل #سکولاریسم و #دمکراسی بنا نهاد، و با متعهد ماندن بر اصول خود حکومتش را پیش برد، و بعنوان سنت سیاسی #فرهنگ_ایرانی در پادشاهان و سلسله های بعدی شاهنشاهی ایران جریان داد .

اینگونه است که براستی می توان مدعی شد اصل اساسی #سکولاریسم_سیاسی و اجتماعی و روح بنیادین دمکراسی از #سنت_سیاسی_شاهنشاهی_ایران ریشه گرفته و شروع شده است .

به همین دلیل است که‌ بعد از ۲۵ قرن‌ پادشاه جوانی که از طرفی با اصول #مکتبهای_سیاسی_مدرن‌ جهان امروز آشنا شده و مزایا و معایب آن را بدرستی درک گروه است، و از طرفی روح سنت سیاسی کشور خود که او پادشاه آن بود را با تمام دقت و صرافت و مطالعه و تجربه درک کرده بود، تلاش می کند ریشه و سرچشمه این #سنت_جاودانی را که در دل اعماق تاریخ و در پس حوادث و هجمه ها و حملات و تخریبهای گسترده #بیگانگان پنهان شده بود، از دل اعماق تاریخ بیرون کشیده، و به ملت ایران و حتی ملتهای جهان دوباره بشناساند، و این هدف عظیم و #رنسانس_فرهنگی را عملی کرده و #کوروش_پدر_ایران را دوباره به مردم ایران و ملتهای جهان معرفی کرد و البته با اعمال و رفتار خود نیز سنت کوروش بزرگ را دوباره احیا نمود .

دوستان و دشمنان #شاهنشاه_آریامهر ک هر کدام از دید خود بر او خرده گرفته اند که چرا بهنگام آشوب اجتماعی او کشور را ترک می کرده است . اما آشکار است که در حوادث هر کشور مشکلاتی پیش می آید که برای حل آن هر کس براساس باورهای درونی خود عمل می کند و #پادشاهی_دمکراتیک که به تحمیل خود بر جامعه باور نداشت، و به پیوند فولادین شاه و ملت باور داشت، و آن را اساس #مشروعیت حکومت خود می دانست، وقتی در مقابل #اعتراضات_مردم قرار می گیرد، با آگاهی از اینکه ریشه شورشها در کجاست با این حال تلاش می کند مردم را نسبت به شرایط آگاه و برای فرصت و حق انتخاب دادن‌ به انها، از جامعه فاصله می گیرد تا مردم احساس سلطه نیرویی غالب را نکند.
او به ملتی که قصد داشت از #دروازه_های_تمدن عبور دهد، حق انتخاب و حتی اشتباه می داد، و بر این باور بود که جامعه باید خود این راه را درک کند. به همین دلیل وقتی می بیند با همه تلاش در سالهای متمادی، ملت به آن درک لازم نرسیده، و فریب توطئه بدخواهان و بیگانگان را خوردند، دلشکسته شد، اما به انتخاب آنها احترام گذاشت و از سر راه مردم کنار رفت تا روح سنت سیاسی ایران که #میراث_کوروش بود از بین نرود.

امروز می بینیم این فرهنگ و سنت سیاسی تا چه حد دقیق و درست و مبتنی بر #روانشناسی ملت ایران است و اکنون اکثریت ملت ایران به اشتباهی که توسط یک گروه اقلیت در سال۵۷ انجام شد و اکثریت نیز با سکوت خود به ادامه آن اشتباه میدان دادند، آگاه شده اند و به سمت ولیعهد خود روی کرده و از او برای اصلاح خطای چهل ساله یاری می طلبند، و بدین سان هست که پیوند شاه و ملت در #سرزمین_شاهان از بین نمی رود و در نهایت تنها راه نجات ملت ایران پایبندی به این پیوند و پیمان، و استحکام بخشیدن به آن و وفاداری عملی به پادشاه زمان، و پیروی از اندیشه های اوست .