Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
مقاله خواتی
#درآمدی_بر_فلسفه_روابط_جغرافیا_و_سیاست
قسمت اول :
اگر بتوان #جغرافیای_سیاسی را :
فن مطالعة تأثیرگذاری متقابل انسان و محیط سیاسی دانست، برای شناخت ساز و کارهای فضایی مدیریت کشوری؛
و اگر #علوم_سیاسی را:
دانش یا فن به کارگیری ابتکار سیاسی برای مدیریت حزبی جامعه دانست،
بی شک #ژئوپلیتیک را باید :
فن جهانی اندیشی برای مطالعة رقابت های قدرتی در محیط سیاسی جهانی یا منطقه ای تعریف کرد.
درحالی که ژئوپلیتیک از علوم سیاسی بر آمده و پیدایش جغرافیای سیاسی را بنا نهاده است، گاه دیده می شود که علمی مستقل از هر دو دانش جغرافیای سیاسی و علوم سیاسی فرض می شود. یک بررسی اتیمولوژیک ثابت می کند که این دو توأماند و با افول ژئوپلیتیک در فردای جنگ جهانی دوم بود که دوران فراز جغرافیای سیاسی آغاز شد.
به گفتة دیگر، شایان توجه است که مباحث ژئوپلیتیکی به صورتی پراکنده در وادی مباحث علوم سیاسی سر بر آورده و قدیم شمرده می شود و جغرافیای سیاسی جدید است که با یافتن بدنه و محتوای فلسفی لازم در میانة قرن بیستم به صورت یک علم مستقل و برخوردار از هویت علمی ویژه در آمد.
نگارنده ... آغاز جغرافیای سیاسی را در تحولات فکری سال های نخستین دهة 1950 میلادی جست وجو کرده است که از بحث های کم و بیش هم آوای #ریچارد_هارتشورن، #ژان_گاتمن و #استیفن_جونز حاصل شد.
در آن سال ها جهانی اندیشان یاد شده فرا آمدن این اندیشه را نوید دادند که حرکت اندیشة سیاسی پویایی لازم را برای شکل گیری سیاسی فضای جغرافیایی فراهم می کند و این پویایی سبب می شود تا فضای جغرافیایی از نظر سیاسی، هم به صورت از هم گسیخته در آید و هم یکپارچگی یابد.
وی سخن دربارة از هم گسیخته شدن فضا را در فرایند یکپارچه شدن فضا در درازمدت مطرح کرده و به شیوة فلسفی ویژه ای زیر عنوان دو اصطلاح آیکونوگرافی و سیرکولاسیون عرضه کرد و با این بحث جنبة دیالکتیک کاملاً مشهودی به مفهوم #سرزمین_سیاسی داد و از این طریق توانست تولد جغرافیای سیاسی، به عنوا ن دانشی مرتبط با جغرافیا و علوم سیاسی، ولی مستقل از هر دو، را واقعیت بخشد.
آنچه در تجزیه وتحلیل رویدادهای سیاسی قرن بیست و یکم بیش از همه جلب توجه می کند، همانا #جغرافیایی_تر_شدن روزافزون زیربنای کشمکش های سیاسی جهان است که توجه بدان در کار مطالعات علمی برای ایجاد رابطة میان علت ها و معلول های این تحولات هر روز اجتناب ناپذیرتر از روز گذشته می نماید این گفتة ارسطو که :
«چیزی که در جایی نباشد، وجود ندارد» بهترین دلیل است برای در نظر گرفتن ظرفیتی فضایی یا جغرافیایی برای مباحث مربوط به سیاست تا این مباحث انتزاعی در ساختار فضایی خود کارایی عملی خود را واقعیت بخشند.
به این ترتیب، آشکار است که مطالعة رابطه های میان جغرافیا و سیاست می تواند به شناخت بهتر علت های فضایی یا محیطی رویدادهای سیاسی جهان یاری دهد.
این گونه است که مطالعات مربوط به #علت_وجودی_پدیده_های_سیاسی را باید در ارتباط با #فلسفه « #علوم_سیاسی » و « #جغرافیای_سیاسی » و در ارتباط این دو در فرایند « #ژئوپلتیک » پیگیری کرد.
در این زمینه، نخست باید دقت داشت درحالی که #جغرافیای_سیاسی :
دانش مدیریت سیاسی فضا در سطح کشور به شمار می رود که تاثیر سیاسی انسان بر شکل گیری چهره زمین را مطالعه می کند.
#ژئوپلیتیک :
تأثیر عوامل جغرافیایی بر تصمیم گیری سیاسی انسانی را بررسی می کند که درگیر رقابت های سیاسی با دیگر قدرت هاست.
آنگاه باید کارکرد به هم تنیدة این دو مفهوم را در قیاس علوم سیاسی بررسی کرد که اساساً عبارت است از :
هنر به کار گیری ابتکار سیاسی برای مدیریت حزبی جامعة سیاسی .
در مورد تعاریف علمی این مباحث باید دقت داشت:
درحالی که #علوم_سیاسی قدیم است، به معنای : «به کار گرفتن علمی ابتکار از راه مطالعه مکاتب و نظریه های قدیم و جدید مربوط به امر کشورداری در چارچوب مدیریت حزبی داخل یک کشور،
باید دقت داشت که #جغرافیای_سیاسی: دانشی است که با ایجاد رابطه های پویا (دیالکتیک) میان سه عنصر اصلی تشکیل دهندة کشور، یعنی #ملت، #حکومت و #سرزمین به مطالعة مرزها و سازمان دهی سیاسی فضا (در درون کشور) می پردازد.
به این ترتیب، بحث #جغرافیای_سیاسی جدید است، درحالی که #ژئوپلیتیک از رابطة دیالکتیک میان سه عنصر اصلی به وجود می آید که عبارت اند از :
« #رقابت » که مولد سیاست است ،
« #قدرت » که پدیده ای سیاسی است ، و
« #جغرافیا » که فضای لازم را برای محیطی ساختن رقابت سیاسی در اختیار می گذارد.
ادامه دارد ...
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
مقاله خواتی
#درآمدی_بر_فلسفه_روابط_جغرافیا_و_سیاست
قسمت اول :
اگر بتوان #جغرافیای_سیاسی را :
فن مطالعة تأثیرگذاری متقابل انسان و محیط سیاسی دانست، برای شناخت ساز و کارهای فضایی مدیریت کشوری؛
و اگر #علوم_سیاسی را:
دانش یا فن به کارگیری ابتکار سیاسی برای مدیریت حزبی جامعه دانست،
بی شک #ژئوپلیتیک را باید :
فن جهانی اندیشی برای مطالعة رقابت های قدرتی در محیط سیاسی جهانی یا منطقه ای تعریف کرد.
درحالی که ژئوپلیتیک از علوم سیاسی بر آمده و پیدایش جغرافیای سیاسی را بنا نهاده است، گاه دیده می شود که علمی مستقل از هر دو دانش جغرافیای سیاسی و علوم سیاسی فرض می شود. یک بررسی اتیمولوژیک ثابت می کند که این دو توأماند و با افول ژئوپلیتیک در فردای جنگ جهانی دوم بود که دوران فراز جغرافیای سیاسی آغاز شد.
به گفتة دیگر، شایان توجه است که مباحث ژئوپلیتیکی به صورتی پراکنده در وادی مباحث علوم سیاسی سر بر آورده و قدیم شمرده می شود و جغرافیای سیاسی جدید است که با یافتن بدنه و محتوای فلسفی لازم در میانة قرن بیستم به صورت یک علم مستقل و برخوردار از هویت علمی ویژه در آمد.
نگارنده ... آغاز جغرافیای سیاسی را در تحولات فکری سال های نخستین دهة 1950 میلادی جست وجو کرده است که از بحث های کم و بیش هم آوای #ریچارد_هارتشورن، #ژان_گاتمن و #استیفن_جونز حاصل شد.
در آن سال ها جهانی اندیشان یاد شده فرا آمدن این اندیشه را نوید دادند که حرکت اندیشة سیاسی پویایی لازم را برای شکل گیری سیاسی فضای جغرافیایی فراهم می کند و این پویایی سبب می شود تا فضای جغرافیایی از نظر سیاسی، هم به صورت از هم گسیخته در آید و هم یکپارچگی یابد.
وی سخن دربارة از هم گسیخته شدن فضا را در فرایند یکپارچه شدن فضا در درازمدت مطرح کرده و به شیوة فلسفی ویژه ای زیر عنوان دو اصطلاح آیکونوگرافی و سیرکولاسیون عرضه کرد و با این بحث جنبة دیالکتیک کاملاً مشهودی به مفهوم #سرزمین_سیاسی داد و از این طریق توانست تولد جغرافیای سیاسی، به عنوا ن دانشی مرتبط با جغرافیا و علوم سیاسی، ولی مستقل از هر دو، را واقعیت بخشد.
آنچه در تجزیه وتحلیل رویدادهای سیاسی قرن بیست و یکم بیش از همه جلب توجه می کند، همانا #جغرافیایی_تر_شدن روزافزون زیربنای کشمکش های سیاسی جهان است که توجه بدان در کار مطالعات علمی برای ایجاد رابطة میان علت ها و معلول های این تحولات هر روز اجتناب ناپذیرتر از روز گذشته می نماید این گفتة ارسطو که :
«چیزی که در جایی نباشد، وجود ندارد» بهترین دلیل است برای در نظر گرفتن ظرفیتی فضایی یا جغرافیایی برای مباحث مربوط به سیاست تا این مباحث انتزاعی در ساختار فضایی خود کارایی عملی خود را واقعیت بخشند.
به این ترتیب، آشکار است که مطالعة رابطه های میان جغرافیا و سیاست می تواند به شناخت بهتر علت های فضایی یا محیطی رویدادهای سیاسی جهان یاری دهد.
این گونه است که مطالعات مربوط به #علت_وجودی_پدیده_های_سیاسی را باید در ارتباط با #فلسفه « #علوم_سیاسی » و « #جغرافیای_سیاسی » و در ارتباط این دو در فرایند « #ژئوپلتیک » پیگیری کرد.
در این زمینه، نخست باید دقت داشت درحالی که #جغرافیای_سیاسی :
دانش مدیریت سیاسی فضا در سطح کشور به شمار می رود که تاثیر سیاسی انسان بر شکل گیری چهره زمین را مطالعه می کند.
#ژئوپلیتیک :
تأثیر عوامل جغرافیایی بر تصمیم گیری سیاسی انسانی را بررسی می کند که درگیر رقابت های سیاسی با دیگر قدرت هاست.
آنگاه باید کارکرد به هم تنیدة این دو مفهوم را در قیاس علوم سیاسی بررسی کرد که اساساً عبارت است از :
هنر به کار گیری ابتکار سیاسی برای مدیریت حزبی جامعة سیاسی .
در مورد تعاریف علمی این مباحث باید دقت داشت:
درحالی که #علوم_سیاسی قدیم است، به معنای : «به کار گرفتن علمی ابتکار از راه مطالعه مکاتب و نظریه های قدیم و جدید مربوط به امر کشورداری در چارچوب مدیریت حزبی داخل یک کشور،
باید دقت داشت که #جغرافیای_سیاسی: دانشی است که با ایجاد رابطه های پویا (دیالکتیک) میان سه عنصر اصلی تشکیل دهندة کشور، یعنی #ملت، #حکومت و #سرزمین به مطالعة مرزها و سازمان دهی سیاسی فضا (در درون کشور) می پردازد.
به این ترتیب، بحث #جغرافیای_سیاسی جدید است، درحالی که #ژئوپلیتیک از رابطة دیالکتیک میان سه عنصر اصلی به وجود می آید که عبارت اند از :
« #رقابت » که مولد سیاست است ،
« #قدرت » که پدیده ای سیاسی است ، و
« #جغرافیا » که فضای لازم را برای محیطی ساختن رقابت سیاسی در اختیار می گذارد.
ادامه دارد ...
🆔👉 @iran_novin1
Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
[({🔥 @iran_novin1🔥})]
]🔥 ایران نوین 🔥[
☝️☝️
#نظریه_پردازان_قومیت_و_ناسیونالیسم_قومی :
#ارنست_رنان
B
ارنست رنان در رسالهی معروف خود « #ملت_چیست؟ » نگاه ویژهای به این پدیده دارد و ملت را حاصل #میراث_مشترک و #ارادهی_با_هم_بودن_و_ماندن میداند.
رنان با بررسی پنج نظریهی معروف تشکیل ملت به ترتیب آنها را رد مینماید.
به دلیل اهمیت ارنست رنان در مباحث مربوط به ملت به نظرات و ردیههای او اشاراتی مینماییم.
۱- رنان #نظریه_آلمانی_نژاد را که بیان میداشت اکنون که تقسیمات فئودالی، امپراتوری و… منسوخ شدهاند تنها عنصر استوار نژاد هر قومی است که استوار و دایمی است و بایستی مبنای تشکیل ملت قرار گیرد و این چنین بود که دولت آلمان مشروعیت مییافت تا نژاد ژرمن را حتی اگر خود نخواهند گردهم آورد.
نازی ها عامل نژادی را در تشکیل یک ملت و دولت اساسی میدانستند و به شدت متأثر از #رومانتیسیسم قرن نوزدهم همه پیچیدگیها به یک فرمول ساده یعنی #نژاد (Race) تقلیل مییافت.
نظرات #هیتلر و حتی #ویلسون را میتوان در ذیل نظریات نژادی دانست. هیتلر معتقد بود که تنها #نژاد_نوردیک منشأ تمدن بوده و تاریخ چیزی جز مبارزهی مرگبار #آریایی و #یهودی نبوده است.
مکتب نژادی به مکتب آلمانی شهرت یافته است ولی پایهگذاران آن دو نفر فرانسوی به نامهای #گوبینو و #وارشر_دولاپوژ بودند و بعدها توسط #چمبرلن انگلیسی که تابعیت آلمانی گرفت در آلمان تبلیغ و ترویج شد.
رنان نژاد را ناکافی برای تشکیل ملت دانست و بیان می داشت اساساً نژاد خالص و واحد مفهومی موهوم و نایاب میباشد و از طرفی هم بررسی نژاد و تحول آنها در تاریخ دارای اهمیت است و در سیاست جایگاهی ندارد.
۲- #زبان نیز عنصر دیگری بود که عدهای آن را بنیان ملت میدانستند، #فیخته (۱۸۱۴-۱۷۶۲) معتقد بود افرادی که دارای زبان واحدی هستند یک ملت محسوب می شوند و جوهره ملت #زبان_مشترک است.
رنان در رد مبنا قرار گرفتن زبان بیان میداشت که زبان ممکن است ما را به اتحاد فراخواند اما مجبور به این کار نمیکند و میتوان فراتر از زبانی خاص و در اردوی پهناور بشریت استنشاق کرد.
۳- #دین را نیز یکی از عناصر ملیت دانستهاند اما رنان آن را ناکافی برای تشکیل ملت میداند. چرا که دین و مذهب امری فردی شده است و به وجدان هر کسی مربوط میشود.
سخنرانی رنان در مارس ۱۸۸۲ بیان شده و تحولات صورت گرفته دو قرن گذشته را دربرنمیگیرد چرا که امروز مثالهای متعددی از مبنا قرار گرفتن دین جهت تشکیل دولت – ملت وجود دارد، پاکستان، بنگلادش، اسرائیل و… مثالهای بارز این مدعا میباشند.
۴- رنان بیان میدارد که #اشتراک_منافع_و_مصالح پیوندی محکم ایجاد میکند ولی برای ایجاد ملت کافی نیست چرا که ملت فراتر از منافع مادی امری عاطفی نیز هست و در آن واحد هم تن است و هم جان، بیشک اتحادیه گمرکی میهن ایجاد نمیکند.
۵- رنان اهمیت #جغرافیا_و_سرزمین را بهعنوان عنصری از ملت درمییابد، هرچند آن را ناکافی برای ملتسازی میداند.
در نهایت رنان ملت را مجموعهای از عناصر ذکر شده با یادآوری گذشته و تلاش برای زیستن در کنار هم قلمداد میکند و بر رأی همگان جهت ادامهی هستی ملت تأکید میورزد همآن گونه که حیات فرد مساوی خواست دائم وی به ادامه زندگی است (فاضلی، 1387).
🆔👉 @iran_novin1
]🔥 ایران نوین 🔥[
☝️☝️
#نظریه_پردازان_قومیت_و_ناسیونالیسم_قومی :
#ارنست_رنان
B
ارنست رنان در رسالهی معروف خود « #ملت_چیست؟ » نگاه ویژهای به این پدیده دارد و ملت را حاصل #میراث_مشترک و #ارادهی_با_هم_بودن_و_ماندن میداند.
رنان با بررسی پنج نظریهی معروف تشکیل ملت به ترتیب آنها را رد مینماید.
به دلیل اهمیت ارنست رنان در مباحث مربوط به ملت به نظرات و ردیههای او اشاراتی مینماییم.
۱- رنان #نظریه_آلمانی_نژاد را که بیان میداشت اکنون که تقسیمات فئودالی، امپراتوری و… منسوخ شدهاند تنها عنصر استوار نژاد هر قومی است که استوار و دایمی است و بایستی مبنای تشکیل ملت قرار گیرد و این چنین بود که دولت آلمان مشروعیت مییافت تا نژاد ژرمن را حتی اگر خود نخواهند گردهم آورد.
نازی ها عامل نژادی را در تشکیل یک ملت و دولت اساسی میدانستند و به شدت متأثر از #رومانتیسیسم قرن نوزدهم همه پیچیدگیها به یک فرمول ساده یعنی #نژاد (Race) تقلیل مییافت.
نظرات #هیتلر و حتی #ویلسون را میتوان در ذیل نظریات نژادی دانست. هیتلر معتقد بود که تنها #نژاد_نوردیک منشأ تمدن بوده و تاریخ چیزی جز مبارزهی مرگبار #آریایی و #یهودی نبوده است.
مکتب نژادی به مکتب آلمانی شهرت یافته است ولی پایهگذاران آن دو نفر فرانسوی به نامهای #گوبینو و #وارشر_دولاپوژ بودند و بعدها توسط #چمبرلن انگلیسی که تابعیت آلمانی گرفت در آلمان تبلیغ و ترویج شد.
رنان نژاد را ناکافی برای تشکیل ملت دانست و بیان می داشت اساساً نژاد خالص و واحد مفهومی موهوم و نایاب میباشد و از طرفی هم بررسی نژاد و تحول آنها در تاریخ دارای اهمیت است و در سیاست جایگاهی ندارد.
۲- #زبان نیز عنصر دیگری بود که عدهای آن را بنیان ملت میدانستند، #فیخته (۱۸۱۴-۱۷۶۲) معتقد بود افرادی که دارای زبان واحدی هستند یک ملت محسوب می شوند و جوهره ملت #زبان_مشترک است.
رنان در رد مبنا قرار گرفتن زبان بیان میداشت که زبان ممکن است ما را به اتحاد فراخواند اما مجبور به این کار نمیکند و میتوان فراتر از زبانی خاص و در اردوی پهناور بشریت استنشاق کرد.
۳- #دین را نیز یکی از عناصر ملیت دانستهاند اما رنان آن را ناکافی برای تشکیل ملت میداند. چرا که دین و مذهب امری فردی شده است و به وجدان هر کسی مربوط میشود.
سخنرانی رنان در مارس ۱۸۸۲ بیان شده و تحولات صورت گرفته دو قرن گذشته را دربرنمیگیرد چرا که امروز مثالهای متعددی از مبنا قرار گرفتن دین جهت تشکیل دولت – ملت وجود دارد، پاکستان، بنگلادش، اسرائیل و… مثالهای بارز این مدعا میباشند.
۴- رنان بیان میدارد که #اشتراک_منافع_و_مصالح پیوندی محکم ایجاد میکند ولی برای ایجاد ملت کافی نیست چرا که ملت فراتر از منافع مادی امری عاطفی نیز هست و در آن واحد هم تن است و هم جان، بیشک اتحادیه گمرکی میهن ایجاد نمیکند.
۵- رنان اهمیت #جغرافیا_و_سرزمین را بهعنوان عنصری از ملت درمییابد، هرچند آن را ناکافی برای ملتسازی میداند.
در نهایت رنان ملت را مجموعهای از عناصر ذکر شده با یادآوری گذشته و تلاش برای زیستن در کنار هم قلمداد میکند و بر رأی همگان جهت ادامهی هستی ملت تأکید میورزد همآن گونه که حیات فرد مساوی خواست دائم وی به ادامه زندگی است (فاضلی، 1387).
🆔👉 @iran_novin1