Forwarded from دستیار زیر نویس و هایپر لینک
#وطن_دوستی_در_برابر_ناسیونالیسم؛ #دو_سرمشق_تعریف_هویت_اجتماعی
☆1
در این مقاله، پیشفرضِ مرسومِ برابری و ترادفِ وطندوستی ایرانی و ناسیونالیسم مدرن نقد و واسازی میشود.
سیر تحول چارچوب ناسیونالیستیِ فهمِ هویت جمعی در اروپا و به موازات آن مسیر تکامل مفهوم هویت ایرانی در بسترهای تاریخی متمایز این دو حوزهی تمدنی وارسی میشود و پیشداشتها و ارکان نظری این دو از منظر نظریهی سیستمها با هم مقایسه میشود. قالبهایی عوامانه مانند نژادپرستی، تعصب جغرافیایی، و قومگرایی همچون اختلالها و کژراهههایی برخاسته از مفهوم مدرن ناسیونالیسم وارسی میشود، و سپس بازتعریف هویت ملی ایرانی در سرمشق مدرن که در دوران مشروطه به ترجمهی ملت/ وطن/ میهن/ کشور به «ناسیون» منتهی شد، نقد و بازبینی میشود. در نهایت پیشنهاد مقاله آن است که پیکربندی کهنتر، فراخ دامنهتر، و روادارترِ ملیت/ میهن/ وطن که در تمدنهای دیرپایی مانند ایران و چین وجود دارد، به رسمیت شمرده شود.
تمایزهای اصلی در میان این دو سرمشق آن است که وطندوستی در اثر سیر تدریجی ادغام و در هم جوش خوردنِ اقوام در بستری تاریخی رخ نموده و مقدم بر تاسیس دولتی متمرکز بوده است و به همین دلیل هم به نهادهای سیاسی وابسته نیست، هرچند توسط آنها تقویت یا تضعیف میشود.
در مقابل، ناسیونالیسم کمابیش در دورانی کوتاه، به دنبال تاسیس یک دولت متمرکز شکل گرفته و توسط نهادهای سیاسی صورتبندی و ترویج شده است و در غیاب دولت دستخوش فروپاشی و زوال میشود.
از دید سیستمی، وطندوستی/ملیگرایی در سطحی فرهنگی تعریف میشود و بر منشها و معانی استوار است، اما ناسیونالیسم در سطح اجتماعی زاده میشود و بر نهادها و ساز و کارهای مبتنی بر قدرت سوار شده است. به همین دلیل وطندوستی یا ملیگرایی از مجرای جذب و ادغام افراد و اقوام و گروههای اجتماعی توسعه مییابد و در برابر تنوع نژادی و زبانی و دینی ایمن است و از این چندگونگی تغذیه میکند و غنیتر میشود.
در حالی که ناسیونالیسم بر مبنای همسان سازی و همسطح سازیِ زبان تاسیس شده و بنابراین گرایش دارد تا تمام لایههای تنوع اجتماعی را به سطحی یگانه و کنترل شدنی توسط نهادهای سیاسی فرو بکاهد.
نخست:
#ظهور_ناسیونالیسم_مدرن
مفهوم ناسیونالیسم و کلیدواژه ملی، ملیت گرایی و مفاهیم مشتق از آن، این روزها در متون جامعه شناسی و تاریخ ایران بسیار به کار گرفته میشود. دلیل این امر، شاید مهمشدن این پرسش در روزگار ما باشد که: چگونه در زمینهای از ملل و جوامع جدید که هر یک ملیتی برای خود قائلند و دولت-ملتی (Nation State) در سطح جهانی محسوب میشوند، خود را بازتعریف کنیم.
برای فهم دقیقتر اینکه در این زمینه دولت-ملتهای مدرن چه جایگاهی داریم و چه جایگاهی میتوانیم داشته باشیم، لازم است نخست درکی دقیق درمورد مفهوم «ملیت ایرانی» به دست آوریم.
آنچه که امروز به عنوان کلیدواژه ملیت از آن یاد میشود، در واقع شکلی از وامگیری کلمه Nation یا مشتقات آن است که از زبانهای اروپایی و در طی یکونیم قرن گذشته به ایران وارد شده است.
این مفهوم چنانکه در این نوشتار بحث خواهیم کرد، هم از سویی با مفهوم ملیتِ کهنِ ایرانی متفاوت است و از سوی دیگر، شکلِ ویژه و خاص آن را صورتبندی میکند که در مورد کارآمدیاش در زمینهی ایرانی باید شک کرد.
برای اینکه درکی دقیقتر از مفهوم ملت در دوران مدرن به دست آوریم، نیازمندیم تا به کانونهای شکل گیری این مفهوم در اروپای بعد از عصر رنسانس نگاهی بیندازیم. یکی از نخستین حرکتهایی که در گرماگرمِ عصر نوزایی در اروپا آغاز شد و به شکلگیری مفهوم هویت ملی منتهی شد، تلاش کشورهای به نسبت کوچک ساکن شبه جزیره ایبریا برای فتح جهان بود.
در اواخر قرن پانزدهم کشتیهای اقیانوسپیما به همراه دولتهای متمرکز و معمولاً خودکامه مذهبی ای که حاضر بودند برای فتح سرزمینهای دور دست و گشودن باب تجارت با مردم بومی بر روی ساخت کشتیهای اقیانوسپیما سرمایه گذاری کنند، هم زمان در کشورهای اسپانیا و پرتغال گرد آمدند.
جمعشدن این متغیرها در این دو کشور همسایه منتهی به امضای عهدنامه مشهور توردِسیلاس[۱] در سال ۱۴۹۴ میلادی شد. به این ترتیب اسپانیا و پرتغال با هم قرار گذاشتند تا جهان را بین خود تقسیم کنند.[۲] اسپانیاییها در آن زمان بخش مهمی از سرزمینهای تازه کشف شدهی آمریکا و جزایر اطرافش را به قلمرو خود افزوده بودند و به همین ترتیب پرتغالیها در مسافرت خود به سمت شرق کامیاب شده بودند.
پس قرار شد اسپانیا نیمکره غربی کره زمین را زیر حلقه فرمان خود داشته باشد و پرتغال در مقابل به نیمه شرقی این کره خاکی بسنده کرد.
جالب است که با وجود این تقسیمبندی سیاسی و نظامی بین دو کشور همسایه، همچنان در این دوران، ما نشانی از مفهوم ملت به معنای مدرن کلمه در این دو سرزمین نمی بینیم.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1
☆1
در این مقاله، پیشفرضِ مرسومِ برابری و ترادفِ وطندوستی ایرانی و ناسیونالیسم مدرن نقد و واسازی میشود.
سیر تحول چارچوب ناسیونالیستیِ فهمِ هویت جمعی در اروپا و به موازات آن مسیر تکامل مفهوم هویت ایرانی در بسترهای تاریخی متمایز این دو حوزهی تمدنی وارسی میشود و پیشداشتها و ارکان نظری این دو از منظر نظریهی سیستمها با هم مقایسه میشود. قالبهایی عوامانه مانند نژادپرستی، تعصب جغرافیایی، و قومگرایی همچون اختلالها و کژراهههایی برخاسته از مفهوم مدرن ناسیونالیسم وارسی میشود، و سپس بازتعریف هویت ملی ایرانی در سرمشق مدرن که در دوران مشروطه به ترجمهی ملت/ وطن/ میهن/ کشور به «ناسیون» منتهی شد، نقد و بازبینی میشود. در نهایت پیشنهاد مقاله آن است که پیکربندی کهنتر، فراخ دامنهتر، و روادارترِ ملیت/ میهن/ وطن که در تمدنهای دیرپایی مانند ایران و چین وجود دارد، به رسمیت شمرده شود.
تمایزهای اصلی در میان این دو سرمشق آن است که وطندوستی در اثر سیر تدریجی ادغام و در هم جوش خوردنِ اقوام در بستری تاریخی رخ نموده و مقدم بر تاسیس دولتی متمرکز بوده است و به همین دلیل هم به نهادهای سیاسی وابسته نیست، هرچند توسط آنها تقویت یا تضعیف میشود.
در مقابل، ناسیونالیسم کمابیش در دورانی کوتاه، به دنبال تاسیس یک دولت متمرکز شکل گرفته و توسط نهادهای سیاسی صورتبندی و ترویج شده است و در غیاب دولت دستخوش فروپاشی و زوال میشود.
از دید سیستمی، وطندوستی/ملیگرایی در سطحی فرهنگی تعریف میشود و بر منشها و معانی استوار است، اما ناسیونالیسم در سطح اجتماعی زاده میشود و بر نهادها و ساز و کارهای مبتنی بر قدرت سوار شده است. به همین دلیل وطندوستی یا ملیگرایی از مجرای جذب و ادغام افراد و اقوام و گروههای اجتماعی توسعه مییابد و در برابر تنوع نژادی و زبانی و دینی ایمن است و از این چندگونگی تغذیه میکند و غنیتر میشود.
در حالی که ناسیونالیسم بر مبنای همسان سازی و همسطح سازیِ زبان تاسیس شده و بنابراین گرایش دارد تا تمام لایههای تنوع اجتماعی را به سطحی یگانه و کنترل شدنی توسط نهادهای سیاسی فرو بکاهد.
نخست:
#ظهور_ناسیونالیسم_مدرن
مفهوم ناسیونالیسم و کلیدواژه ملی، ملیت گرایی و مفاهیم مشتق از آن، این روزها در متون جامعه شناسی و تاریخ ایران بسیار به کار گرفته میشود. دلیل این امر، شاید مهمشدن این پرسش در روزگار ما باشد که: چگونه در زمینهای از ملل و جوامع جدید که هر یک ملیتی برای خود قائلند و دولت-ملتی (Nation State) در سطح جهانی محسوب میشوند، خود را بازتعریف کنیم.
برای فهم دقیقتر اینکه در این زمینه دولت-ملتهای مدرن چه جایگاهی داریم و چه جایگاهی میتوانیم داشته باشیم، لازم است نخست درکی دقیق درمورد مفهوم «ملیت ایرانی» به دست آوریم.
آنچه که امروز به عنوان کلیدواژه ملیت از آن یاد میشود، در واقع شکلی از وامگیری کلمه Nation یا مشتقات آن است که از زبانهای اروپایی و در طی یکونیم قرن گذشته به ایران وارد شده است.
این مفهوم چنانکه در این نوشتار بحث خواهیم کرد، هم از سویی با مفهوم ملیتِ کهنِ ایرانی متفاوت است و از سوی دیگر، شکلِ ویژه و خاص آن را صورتبندی میکند که در مورد کارآمدیاش در زمینهی ایرانی باید شک کرد.
برای اینکه درکی دقیقتر از مفهوم ملت در دوران مدرن به دست آوریم، نیازمندیم تا به کانونهای شکل گیری این مفهوم در اروپای بعد از عصر رنسانس نگاهی بیندازیم. یکی از نخستین حرکتهایی که در گرماگرمِ عصر نوزایی در اروپا آغاز شد و به شکلگیری مفهوم هویت ملی منتهی شد، تلاش کشورهای به نسبت کوچک ساکن شبه جزیره ایبریا برای فتح جهان بود.
در اواخر قرن پانزدهم کشتیهای اقیانوسپیما به همراه دولتهای متمرکز و معمولاً خودکامه مذهبی ای که حاضر بودند برای فتح سرزمینهای دور دست و گشودن باب تجارت با مردم بومی بر روی ساخت کشتیهای اقیانوسپیما سرمایه گذاری کنند، هم زمان در کشورهای اسپانیا و پرتغال گرد آمدند.
جمعشدن این متغیرها در این دو کشور همسایه منتهی به امضای عهدنامه مشهور توردِسیلاس[۱] در سال ۱۴۹۴ میلادی شد. به این ترتیب اسپانیا و پرتغال با هم قرار گذاشتند تا جهان را بین خود تقسیم کنند.[۲] اسپانیاییها در آن زمان بخش مهمی از سرزمینهای تازه کشف شدهی آمریکا و جزایر اطرافش را به قلمرو خود افزوده بودند و به همین ترتیب پرتغالیها در مسافرت خود به سمت شرق کامیاب شده بودند.
پس قرار شد اسپانیا نیمکره غربی کره زمین را زیر حلقه فرمان خود داشته باشد و پرتغال در مقابل به نیمه شرقی این کره خاکی بسنده کرد.
جالب است که با وجود این تقسیمبندی سیاسی و نظامی بین دو کشور همسایه، همچنان در این دوران، ما نشانی از مفهوم ملت به معنای مدرن کلمه در این دو سرزمین نمی بینیم.
ادامه دارد
🆔👉 @iran_novin1