🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
389 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#مقاله_علمی

#پارادايمهاي_سه_گانه_اثباتگرايي_تفسيري_و_هرمنوتيك_در_مطالعات_مديريت_و_سازمان

قسمت پنجم

#معرفتشناسي_تفسيري_در_علوم_انساني

رويکرد اثباتگرا با باور به اينکه منابع معرفتي و روشي در علوم طبيعي و علوم انساني به طور نسبي يکسان است؛ در تقابل جدي با رويکرد ديگري قرار گرفت که علوم اجتماعي را تافته جدا بافته اي از علوم طبيعي تلقي ميکرد.
اين تفاوت در تلقي، به اين دليل است که علوم انساني حوزهاي است کاملا مرتبط با معنا و اين ارتباط باعث ميشود به دليل محدوديتهاي روشي که در رويکرد اثباتگرا وجود دارد امکان و توان دسترسي و ورود به معنا وجود نيايد. بنابراين، با جايگزيني فهم و تفسير در مطالعات علوم اجتماعي، به جاي کشف و تبيين در مطالعات علوم طبيعي، به طور عملي تفکيک و تمايز غايتگرايانه اي در اين دو دسته مطالعات رخ داد. آنچه
موجب اين جدايي در هدف اين دو حوزه مطالعاتي گشت، وارد شدن معنا به عنوان عنصر اساسي در تفسير رفتارهاي عالمان اجتماعي است. عنصري که البته در رفتار عالمان طبيعي وجود ندارد. از اين رو اين رويکرد به رويکرد معناگرا معرفي ميگردد. رويکردي که معنا را به عنوان نقطه ثقل مطالعاتي خود در تفسير عالمان اجتماعي قرار ميدهد.
رويکرد معناگرا، متأثر از نظريه هستي شناسانه »دكارت« در تمييز ميان نفْس و بدن، روش شناسي ديگري پي افكند كه بر اساس آن هيچگاه نميتوان روح را به ماده، انديشه را به طبيعت و تاريخ را به طبيعت و در مجموع پديده هاي انساني ـ اجتماعي را به پديدههاي فيزيكي تأويل برد (فروند، 9 :1372). جهانِ اجتماع به کلي متفاوت از جهانِ طبيعت است. دنياي اجتماعي کاملا ذهني است، نه عيني و بايد آن را تجربه کرد، نه اينکه آن را عيني فرض کرد و مستقل از رفتار روزانه افراد به بررسي آن پرداخت.
رويکردهاي معناگرا با وجود برخي تفاوتهاي مهم با يکديگر در يک نکته اساسي اشتراک دارند و آن مرزبندي مشخصي است که با علوم طبيعي برقرار ميکنند و به طور اصولي ميان علوم طبيعي و علوم انساني تفاوت جوهري قائل اند.
در اواخر قرن نوزدهم، »ماکس وبر« و »ويلهلم ديلتاي« با ارائه نظريه معرفت شناسي به عنوان روش ويژه در برابر روش تبييني مبتني بر تفسير، روش تفهمي را مطرح كردند.
آنان معتقد بودند كه موضوع مورد مطالعه علوم اجتماعي، برخلاف علوم طبيعي، ملموس نيست و به همين دليل تنها از طريق تفهم ميتوان به مطلوب دست يافت (رفيعپور، 69 :1360). افزون بر اين، واقعيت چيزي وراي ذهن و آگاهي انسان نيست و واقعيتهاي اجتماعي از طريق کنش کنشگران اجتماعي ساخته و به وسيله آنان تفسير ميشوند.
نگرش تفسيري در قلمرو علوم انساني بر دگرگون شوندگي فرهنگي معاني انساني تأكيد مي‌‌ورزد و معتقد است كساني كه با به‌كارگيري روش علوم طبيعي از بررسي جزئيات فرهنگي سرباز ميزنند، به يک نوع قشريت و تعصب ظاهري مبتال ميشوند و در نتيجه از عناصر اساسي فرهنگ غافل ميمانند.

»گيرتز« از تفسيرگراياني است كه معتقد است شكافتن سيستماتيك معاني ويژه در هر فرهنگ براي پژوهشگران در علوم انساني و اجتماعي وجوب عيني دارد؛ زيرا مشتركات فرهنگي، بر فرض وجود، بسيار نادرند. (ليتِل، 13 :1366). اما اين سؤال مطرح است كه چرا تفسير در قالب روش تفهمي، در مطالعات انساني، به جاي تبيين در قالب روش طبيعي تجربي جايگزين ميشود. اين سؤال را »پيتر وينچ« اينگونه جواب ميدهد که:
انسان موجودي است اعتبار ساز و زندگي اجتماعي او جز به كمك خلق مفاهيم اعتباري و قراردادي نميگذرد. از اين لحاظ، فهم حوادثي كه در قلمرو انساني خصوصاً در قلمرو اجتماعي ميگذرد ميسّر نيست، مگر اينكه شخص خودش وارد عالم اعتبارات جامعه شود (ليتل، 45 :1366). اما رابطه اين فهم با زندگي و تجربه، به نظر »ديلتاي«، از راه نشانه هاي صوري و كلمات و همه آنچه كه انسانها براي ارتباط با يكديگر به‌كار ميبردند برقرار ميشود. به اعتقاد او »فهم اين شرط را دارد كه زماني رخ ميدهد كه رابطهاي با ديگري بهوجود آيد و زندگي از خلال بروز و نه مستقيماً، به ذهن بيايد... و بروز واقعيتي است واسط كه هم به قلمرو طبيعي يا ناخود، بستگي دارد و ميتواند مربوط به واقعيتي مستقل از فرد و زندگي باشد و هم جزء زندگي است (رجبزاده، 17 :1368).
به طور خلاصه ميتوان گفت علوم طبيعي خصائصي داشت كه تفسيرگرايان از پذيرش آن امتناع ميورزيدند. اين خصائص عبارت بودند از: ضابطه آزمون پذيري تجربي، ضابطه هماهنگي منطقي و گردن نهادن به فرايندهاي جمعي و بيناالذهاني نقد و ارزيابي (ليتل، 376 :1373).

🆔👉 @iran_novin1