🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
368 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#تفاوت_فلسفه_قدیم_و_فاسفه_جدید

قسمت هفتم

#کمیت_چیست؟

کمیت همان عالم ناحقیقتی است که افلاطون می گفت،

همان عالم محسوسات، عالم ماده،

کمیت در واقع اوصاف همین عالم را بیان می کند.

کمیت برخلاف عالم حقیقت یا مثل افلاطونی، حالت ثابت و لایتغیر ندارد و مدام در حال تغییر است، کاستی و فزونی بر میدارد.

برای همین هم هست که متفکری مثل #ژان_وال (به نقل مضمونی از عبدالکریمی در متافیزیک) می گوید که "خیر برای افلاطون، اهمیت داشته است (که این خیر کیفیت تلقی می شده است) اما کمیت برای او اهمیت چندانی نداشت چرا که تغییر پذیر بود برخلاف کیفیت که هیچ وجه تن به تغییر نمی داد.

عنوان بعدی در رابطه با مفهوم " #شر " می باشد

در نظر سقراط و افلاطون، خیر عین دانای تلقی میشد و اما در نظر ارسطو چنین نبود، او دانایی را عین خیر و جهل را عین شر تلقی نمی کرد، ارسطو به وحدت بین علم خیر و جهل و رذیلت قائل نشد.

نکته ی دیگری که ژان وال اشاره می کند در رابطه با #نفس می باشد،

عبدالکریمی در متافیزیک به نقل از ژان وال نقل می کند که خود ژان وال آن مطلب را از #برگسون گرفته است و آن هم اینکه:

در تلقی افلاطون، مُثُل در قیاس با نفس، در نسبت با نفس، در مرتبه ای بالاتر قرار می گیرد، در نظر افلاطون، معرفت یعنی رسیدن به مُثُل!
برای همین خاطر است که گفته می شود فلسفه و معرفت در نزد افلاطون یعنی یک نوع ارتقاء یک نوع سیر وجودی، دست پیدا کردن به عالم حقیقت، دیالکتیک در نزد افلاطون یعنی همین حکمت اولی، به حقیقت نزدیک تر شدن، سیر درونی و وجودی داشتن، و نه صرفا مفاهیم انتزاعی !

به تعبیر دیگر وقتی می گوییم که افلاطون به ثبات و لایتغیر بودن اموری مثل اخلاق و زیبایی و هنر و عدالت معتقد است بدین معنا است که این ما هستیم که باید تابع اخلاق و زیبایی و هنر و عدالت باشیم و نه آن ها تابع ما ؛
اما بر خلاف دیدگاه سقراط و افلاطون، تاریخ فلسفه ی سیر عکسی داشته است.
یعنی برخلاف نظر افلاطون که معتقد بود که این ما هستیم که باید تابع حقیقت، زیبایی، عدالت، خیر، نیکی، اخلاق، باشیم، در فلسفه ی جدید این انسان است که زیبایی را خلق می کند، خیر را می آفریند، به چه معنا؟

به این معنا که هر چه را که انسان پسندید، می شود زیبا یا خیر و یا عدالت، وگرنه بالذات هیچ گونه زیبایی و خیر و نیکی ای وجود ندارد.

اکنون می توانیم معنا سوبجکتویته یا سوبجکتیویسمی بودن یا شدن تاریخ
فلسفه ی غرب را بیشتر فهم کنیم، چنانکه در فلسفه ی دکارت نیز بر آن تاکید و تکیه شده است، هر چقدر که در تاریخ فلسفه ی غرب جلوتر می آییم قلمروهای سوژه پیشرفت کرده (به این معنایی که ذکر شد) و از قلمروهای ابژه کاسته می شود

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#تفاوت_فلسفه_قدیم_و_فلسفه_جدید

قسمت هشتم

#مساله_نفس

عنوان پنجم از عناوینی که ذکر شد، مساله ی #نفس می باشد، به طور خلاصه می توان گفت که مساله ی نفس در قرون وسطی بسیار گم بود اما دکارت به آن بر میگردد و اگولوژی را دوباره مطرح می کند به تعبیر دیگر در دوره ی جدید اصالت به وجود انسانی داده می شود ( این مبحث را در مباحث آینده بیشتر بررسی خواهیم کرد) به طور خلاصه و اجمال در نظر ژان وال، می توان چنین بیان کرد که؛ دو عامل اساسی، در تغییر و تحول و یا به وجود آمدن فلسفه ی جدید شده است؛
1- ظهور مسیحیت
2- ظهور علم جدید (با توجه به توضیحاتی که گذشت)

با توجه به نکات بیان شده، در فلسفه ی قدیم، چنانچه، در توضیحات پیشین آمد، نارسایی ها و نواقصی مشاهده میشد، برخی از مسائل نیز از اصل و اساس خود دور گشته و یا به کلی فراموش شده بودند، شک و تردید نیز توسط مونتنی، فیلسوف فرانسوی معاصر خود، در این دوران به اوج خود رسیده بود، به تعبیری می توان شک دکارتی، و کوژیتوی او را واکنشی به شک مطلق مونتنی، و شکست مایوسانه ی فلسفه ی قدیم، تلقی کرد.
چنانچه برایان مگی می گوید؛ نظام گذشته، از یک ثبات نسبی ای برخوردار بود، نظام های معرفتی مدام در حال دگرگونی نبودند، جامعه از یک ثباتی برخوردار بود که بدان دل خوش می شد، در دوران گذشته تلقی عمومی بر این بود که حقیقت پر واضح است، و خود را در فی المثل آیینی مثل مسیحیت و ... تجلی کرده است، یعنی هم حقیقت روشن بود و هم متولی حقیقت (مسیح) و هم نظام و سیستم ارزشی ای که بر پایه ی همان اصل بنا شده بود.
ما وقتی اصطلاح فلسفه ی جدید را به کار می بریم مقصودمان از دکارت "معرفت" از دکارت به بعد می باشد، یعنی این تغییر و تحول اساسی در بعد است که استارتی عمیق می خورد، به تعبیری شاید بتوان دکارت را یکی از فلاسفه ی موثر در شروع جریان راسیونالیزم تلقی کرد (چنانچه بسیاری بر این امر تاکید کرده اند)
البته نباید فراموش کرد که تا قبل از دکارت قرن ها چنانچه پیشتر توضیح دادیم نظام فکری و اندیشه ی گذشتگان طوری دیگر بوده است، یکی دیگر "ثبات" آن دانست، در دوران از شاخصه های دوران قدیم را می توان در گذشته (پیشا دکارتی) تنها یک جهان بینی حاکم بود، و تنها یک سلسله از مقامات رسمی به عنوان مراجع دینی اجازه ی تفسیر و تاویل و تشریح جهان را داشتند، آن هم با مشربی کاملا کلامی، هیچ حرکتی از سوی غیر و دیگری (یعنی غیر از متکلمان و مراجع رسمی دین) پذیرفته نشده و ذره ای مخالفت را نیز تحمل نمی کردند و سریعا مخالف را محکوم می نمودند،
شک و شبهه ی آن چنانی در دل ها نبود، و علت این امر به نظامی بر می گشت که در آن دوران حاکم گشته بود، چرا که اوال تنها یک جهان بینی اجازه ی بروز و ظهور و تفسیر و تاویل داشت و ثانیا به دلیل آن که متولیان آن جهان بینی مراجع رسمی دین بودند مردم به آنان بیشتر اعتماد می کردند

در مقایسه با دوران فلسفه ی جدید (تا حدودی عصر دکارت و بالاخص بعد از رنسانس) که دوران بی ثباتی معرفتی تلقی می شد، جریان معرفت در آن دوران راکد بود و یا لااقل بسیار آهسته حرکت می کرد، با ظهور علوم جدید و رنسانس یقین ها اندک اندک متزلزل گشته و این سوال به وجود آمد که؛ چه چیز می تواند ضامن صحت ما از بر خورداری با معرفت باشد؟
چگونه می توان به یقین دست پیدا کرد؟ در همین دوران بود که در همین دوران بود که مونتنی با شک مطلق اش، تردید و بد بینی را رقم می زد، این سوال پیش آمده بود که آیا اساسا چیزی به نام یقین وجود دارد؟ از کجا می توانیم بدانیم که چیزی را می دانیم؟ و این که اگر میدانیم یا دانستیم از کجا به این مساله که دانسته ایم یا در عین حال می دانیم پی ببریم ؟
بنابر این می توان چنین بیان داشت که؛ فلسفه ی جدید در اصل نقطه ی آغاز دگرگونی های فکری و اجتماعی بود علی الخصوص از دکارت به بعد و نیز نباید فراموش کرد که باید (به قول پرفسور ارنست گرنر فیلسوف و جامعه شناس حرفه ای) فلسفه ی جدید را در نسبت به این دوران و مورد مداقه قرار دادن این عصر و نسل بررسی کرد و واکاوید.

🆔👉 @iran_novin1