🔥 کانال ایران نوین (مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥
371 subscribers
8.07K photos
3.11K videos
71 files
4.61K links
🔥 کانال ایران نوین ( مردم سالاری انجمن های مردمی) 🔥

ایرانی آگاه

آزاد

و اباد

و با رفاه


🔥با ایران نوین، تا ایران نوین🔥
Download Telegram
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنامه_فردوسی
#داستان_پادشاهی_کیکاووس
#قسمت_اول
#بخش_اول

درخت برومند چون شد بلند
گر آید ز گردون برو بر گزند

شود برگ پژمرده و بیخ مست
سرش سوی پستی گراید نخست

چو از جایگه بگسلد پای خویش
به شاخ نو آیین دهد جای خویش

مراو را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری به کردار روشن چراغ

اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک

پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا برو بر نهان

گر از بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار

چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن

چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی

چو کاووس بگرفت گاه پدر
مرا او را جهان بنده شد سر به سر

همان تخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار

همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال

چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار

یکی تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای

ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم

چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار

چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران

اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را

برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار

بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست

بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند

به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود

که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست

هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار

نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون

همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی

گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان

دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین

همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار

سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته

بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر

چو کاووس بشنید از او این سخن
یکی تازه اندیشه افگند بن

دل رزمجویش ببست اندران
که لشکر کشد سوی مازندران

چنین گفت با سرفرازان رزم
که ما سر نهادیم یکسر به بزم

اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر
نگردد ز آسایش و کام سیر

من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به بخت و به فر و به داد

فزون بایدم زان ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور

سخن چون به گوش بزرگان رسید
ازیشان کس این رای فرخ ندید

همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی

کسی راست پاسخ نیارست کرد
نهانی روان‌شان پر از باد سرد

چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو خراد و گرگین و رهام نیو

به آواز گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان تو نسپریم

ازان پس یکی انجمن ساختند
ز گفتار او دل بپرداختند

نشستند و گفتند با یکدگر
که از بخت ما را چه آمد به سر

اگر شهریار این سخنها که گفت
به می خوردن اندر نخواهد نهفت

ز ما و ز ایران برآمد هلاگ
نماند برین بوم و بر آب و خاک

که جمشید با فر و انگشتری
به فرمان او دیو و مرغ و پری

🆔👉 @iran_novin1
[({🔥 @iran_novin1🔥})]

]🔥 ایران نوین 🔥[

#شاهنامه_فردوسی
#داستان_پادشاهی_کیکاووس
#قسمت_اول
#بخش_اول

درخت برومند چون شد بلند
گر آید ز گردون برو بر گزند

شود برگ پژمرده و بیخ مست
سرش سوی پستی گراید نخست

چو از جایگه بگسلد پای خویش
به شاخ نو آیین دهد جای خویش

مراو را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری به کردار روشن چراغ

اگر شاخ بد خیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک

پدر چون به فرزند ماند جهان
کند آشکارا برو بر نهان

گر از بفگند فر و نام پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

کرا گم شود راه آموزگار
سزد گر جفا بیند از روزگار

چنین است رسم سرای کهن
سرش هیچ پیدا نبینی ز بن

چو رسم بدش بازداند کسی
نخواهد که ماند به گیتی بسی

چو کاووس بگرفت گاه پدر
مرا او را جهان بنده شد سر به سر

همان تخت و هم طوق و هم گوشوار
همان تاج زرین زبرجد نگار

همان تازی اسپان آگنده یال
به گیتی ندانست کس را همال

چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار

یکی تخت زرین بلورینش پای
نشسته بروبر جهان کدخدای

ابا پهلوانان ایران به هم
همی رای زد شاه بر بیش و کم

چو رامشگری دیو زی پرده‌دار
بیامد که خواهد بر شاه بار

چنین گفت کز شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران

اگر در خورم بندگی شاه را
گشاید بر تخت او راه را

برفت از بر پرده سالار بار
خرامان بیامد بر شهریار

بگفتا که رامشگری بر درست
ابا بربط و نغز رامشگرست

بفرمود تا پیش او خواندند
بر رود سازانش بنشاندند

به بربط چو بایست بر ساخت رود
برآورد مازندرانی سرود

که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد

که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست

هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار

نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون

همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی

گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان

دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین

همه ساله خندان لب جویبار
به هر جای باز شکاری به کار

سراسر همه کشور آراسته
ز دیبا و دینار وز خواسته

بتان پرستنده با تاج زر
همه نامداران به زرین کمر

چو کاووس بشنید از او این سخن
یکی تازه اندیشه افگند بن

دل رزمجویش ببست اندران
که لشکر کشد سوی مازندران

چنین گفت با سرفرازان رزم
که ما سر نهادیم یکسر به بزم

اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر
نگردد ز آسایش و کام سیر

من از جم و ضحاک و از کیقباد
فزونم به بخت و به فر و به داد

فزون بایدم زان ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور

سخن چون به گوش بزرگان رسید
ازیشان کس این رای فرخ ندید

همه زرد گشتند و پرچین بروی
کسی جنگ دیوان نکرد آرزوی

کسی راست پاسخ نیارست کرد
نهانی روان‌شان پر از باد سرد

چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو خراد و گرگین و رهام نیو

به آواز گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان تو نسپریم

ازان پس یکی انجمن ساختند
ز گفتار او دل بپرداختند

نشستند و گفتند با یکدگر
که از بخت ما را چه آمد به سر

اگر شهریار این سخنها که گفت
به می خوردن اندر نخواهد نهفت

ز ما و ز ایران برآمد هلاگ
نماند برین بوم و بر آب و خاک

که جمشید با فر و انگشتری
به فرمان او دیو و مرغ و پری

🆔👉 @iran_novin1